فلسفه فستفود نیست
بهرهای که مخاطب جدی آثار فلسفی و متعاطی راستین فلسفه از مطالعه کتابی، چون «نظام آموزه اخلاق بر اساس اصول آموزه دانش» نوشته یوهان گوتلیب فیشته میبرد را شاید نتوان به زبان آورد؛ زیرا تجربهای است که باید آن را زیست، تا تاثیر وجودیاش در نگرش و بینش خواننده را مشاهده کرد.
کد خبر :
۴۹۰۴۰
بازدید :
۱۱۱۸
متنی از فیشته سخت است. سختتر از آنکه کتابی از او را دست بگیریم و مثل رمان از اول تا به انتها راحت و روان بخوانیم. برای فهم یک صفحه، بلکه یک جمله، شاید لازم باشد چندین و چند بار از آخر به اول باز گردیم و کلمه به کلمه، مفاهیم را مرور، معنای آنها را جویا شویم و به پانویسها رجوع کنیم، تا بفهمیم مترجم مثلا «دانش» را در برابر چه واژه لاتینی برگزیده و معنای خاص آن نزد فیلسوف آلمانی چیست. این دشواری از ماهیت موضوع بر میآید.
اصولا متن اصیل فلسفی سخت است، به خصوص اگر متعلق به سنت فلسفه آلمانی باشد و فیلسوف نویسنده آن، یکی از بزرگان جریان ایدهآلیست سدههای هجدهم و نوزدهم که معمولا او را پلی میان دو چهره نامدار فلسفه در تمام قرون معرفی میکنند:
ایمانوئل کانت (١٨٠٤-١٧٢٤ م.) و گئورگ ویلهلم فردریش هگل (١٨٣١-١٧٧٠ م.).
در سالهای اخیر انتشار کتابهایی که مدعیاند «فلسفی» هستند، رواج یافته است؛ آثاری سادهخوان و روان که بنا را بر آن گذاشتهاند تا فلسفه را به زبان ساده و همهفهم و بلکه عامهپسند عرضه کنند. بدین منظور ایدههای بزرگان فلسفه را به مبتذلترین شکل ممکن چنان عرضه میکنند که انگار فیلسوف، پیرمردی مهربان و دوستداشتنی است که دارد نوههایش را نصیحت میکند و از تجربیات و آموختههایش برای آنها درد دل میکند و هر از گاهی هم جملاتی قصار و کوبنده قاطی حرفهایش میکند.
بیتعارف و مجامله آنچه در این آثار نیست، فلسفه است؛ تفکری که به تعبیر ژیل دلوز بلاهت را تحقیر کند و انسان را به تفکر ژرف و عمیق وا دارد. انگار نه انگار که فلسفه در واقع سر و کله زدن مدام و بیوقفه با مفاهیم و کلنجار رفتن با استدلالهای عقلی و نترسیدن از ورود به هزارتوهای پیچ در پیچ آنهاست و فلسفهورزی در سکوت و آرامش ممکن میشود.
با صرف وقت و زمان و با خواندن و خواندن دهباره و صدباره یک متن، آنچنان که ابنسینا مابعدالطبیعه ارسطو را میخواند تا به اغراض معلم اول پیببرد. علت این سادهسازیها و خامنگریها البته روشن است. در روزگار تکثیر بیرویه همهچیز و شتاب گرفتن امور، از فیلسوفان هم مثل هر کس دیگری انتظار میرود که به تولید انبوه آثاری راحتالحلقوم و «فستفودی» برای انسان شتابزده و عجولی که فقط در فکر مصرف لذت است، بپردازد.
هیچ کس حوصله و زمان تامل و تفکر ندارد، این را مارتین هایدگر بهتر از هر کسی متذکر شده بود که میگفت: «تفکر برانگیزترین امور در زمانه ما آن است که کسی فکر نمیکند». به همین خاطر هم هست که وقتی متنی از فیلسوفی بزرگ را میگشاییم، حوصله نمیکنیم سطری از آن را بخوانیم یا اگر هم بخوانیم، معمولا چیزی در نمییابیم و در وهله نخست مترجم را متهم میکنیم و سپس به فیلسوف ایراد میگیریم که برای بیان سخنش لقمه را صدبار دور سرش چرخانده است.
فرقی هم نمیکند که فیلسوف مزبور هگل و کانت و فیشته و اسپینوزا باشد یا هیوم و لاک و هابز و رالز. از «هستی و زمان» هایدگر یا «مفهوم آیرونی» سورن کییرکهگورد سخن نمیگوییم، الان چند سالی هست که برخی از مهمترین آثار دیوید هیوم، فیلسوف برجسته تجربیمسلک انگلیسی به فارسی ترجمه شده است.
از قضا هیوم به نگارش روان و ادیبانه و طنازانه مشهور است و همین رهزن بسیاری از مخاطبان است که فکر میکنند با یک بار خواندن متن او، منظورش را در یافتهاند. اما با وجود این موارد، چند نفر را دیدهایم که در جامعه فلسفهزده ما کتابهای هیوم را که با ترجمه مترجمان زبدهای، چون کاوه لاجوردی و مرتضی مردیها منتشر شدهاند، بخوانند و برای آنها نقدی یا مقالهای یا مروری بنویسند؟ ترجمه و انتشار آثاری، چون کتابهای فیشته البته یک فایده فرعی و سلبی داشته و آن اینکه بسیاری از مدعیان فلسفه و کاسبان فخرفروش آنها را از پرگویی و وراجی بازداشته است.
اگر تا دیرزمانی در غیاب متن اصلی فیشته، کسی که چند صفحه دست و پا شکسته از او خوانده بود، میتوانست به پرگوییهای بیمعنا و بیمبنا درباره اندیشههای او بپردازد، اکنون با در دست داشتن چند متن راست و درست به زبان فارسی از خود این فیلسوف، بعید است کسی با نام فیشته به فضلفروشی بپردازد؛ کمااینکه بعد از انتشار ترجمه آثار اصلی هایدگر به زبان فارسی، از حجم «هایدگربازی»های ایرانی که حتی مدعی بودند امکان ترجمه او به فارسی نیست، کاسته شد.
اما فراتر از این بهرهمندی که دست کم در جهت تنقیح فضای روشنفکری بسیار سودمند است، فایده اصلی ترجمه آثار کلاسیک فلسفی به زبان فارسی، حتی اگر این آثار خوانده نشود، در این است که به زبان فارسی فلسفه میآموزد؛ به همان معنایی که فیلسوفان آلمانی در سدههای هجدهم و نوزدهم با نوشتن به زبان آلمانی سعی کردند به این زبان فلسفه بیاموزند.
کاری بس عظیم و ارزشمند که میتواند مقدماتی برای عبور از زبان تصویری و تمثیلی ما به زبان مفهومی و قیاسی فراهم آورد و با ورز دادن زبان و کشتی گرفتن با آن، استعدادهای بالقوه فارسی برای تحمل مضامین فلسفی را شکوفا سازد؛ به عبارت دیگر تلاش ارجمند مترجمان زبده برای ترجمه آثار اصیل و کلاسیک فلسفی و کوشش برای یافتن معادلهایی در زبان فارسی برای اندیشهها و ایدههای فیلسوفان بزرگ، دست کمی از تفکر فیلسوفانه به یک زبان ندارد و به همان میزان بر غنای فکری و ژرفای مفهومی آن زبان میافزاید؛ همچنان که زمینه را برای تفکر نسلهای بعدی با آن زبان آماده میسازد؛ همانطور که ترجمه آثار بزرگ فلسفی در سدههای آغازین تمدن اسلامی، بستری برای ظهور متفکران اصیلی، چون فارابی و ابنسینا فراهم آورد.
گذشته از همه اینها، بهرهای که مخاطب جدی آثار فلسفی و متعاطی راستین فلسفه از مطالعه کتابی، چون «نظام آموزه اخلاق بر اساس اصول آموزه دانش» نوشته یوهان گوتلیب فیشته میبرد را شاید نتوان به زبان آورد؛ زیرا تجربهای است که باید آن را زیست، تا تاثیر وجودیاش در نگرش و بینش خواننده را مشاهده کرد.
در واپسین سالهای زندگی زندهیاد محمود عبادیان، پژوهشگر برجسته فلسفه و متخصص هگل و ایدهآلیسم آلمانی، یک بار در منزل او در کوی اساتید دانشگاه علامه، شاهد متن آلمانی «پدیدارشناسی روح» نوشته هگل بودم که روی میز کارش گشوده بود و معلوم بود که استاد سخت مشغول هگل است، با او میاندیشد و در جهان او زندگی میکند.
پرسیدم استاد تا کی میخواهید هگل بخوانید و به فلسفه مشغول باشید؟ چشمان مهربانش درخشید، لبخندی زد و با همان لحن فروتن و آرام همیشگی گفت: «فلسفه زندگی است، عقل زندگی است»!
۰