پیتر ادمسن؛ تاریخ فلسفه بدون هیچ خلائی
در جهان فلسفه او بیش از هر چیز به مجموعهی پادکستِ پرطرفدارِ «تاریخ فلسفه بدون هیچ خلائی» شناخته شده است که تاریخ فلسفه را از پیشسقراطیان آغاز میکند و بعد با فلسفهی اسلامی ادامه میدهد و قرار است فلسفههای هندی و آسیایی و دیگر سنتهای فلسفی را نیز پوشش دهد.
پیتر ادمسن دکتری خود را در فلسفه از دانشگاه نوتردام امریکا دریافت کرد و اکنون استاد فلسفههای باستان و اسلامی در دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیانِ مونیخ است. او کتابها و مقالات بسیاری دربارهی فلسفهی اسلامی منتشر کرده است، از جمله ترجمهی مجموعه آثار کندی به انگلیسی و کتابی دربارهی فلسفهی او. او همچنین مجموعهی مقالاتی دربارهی فلسفهی ابن سینا ویرایش کرده است.
اما در جهان فلسفه او بیش از هر چیز به مجموعهی پادکستِ پرطرفدارِ «تاریخ فلسفه بدون هیچ خلائی» شناخته شده است که تاریخ فلسفه را از پیشسقراطیان آغاز میکند و بعد با فلسفهی اسلامی ادامه میدهد و قرار است فلسفههای هندی و آسیایی و دیگر سنتهای فلسفی را نیز پوشش دهد. در این مصاحبه، ادمسن به برخی از پرسشهای ما دربارهی فلسفهی اسلامی به طور عام و این پروژه به طور خاص پاسخ داده است.
کار شما، و خصوصاً پروژهی «تاریخ فلسفه بدون هیچ خلائی»، بسیار در ایران پرطرفدار است. اما پیش از اینکه به آن بپردازیم میخواهم با پرسشی عامتر آغاز کنم. چه چیزی باعث شد به فلسفهی اسلامی علاقمند شوید؟
هنگامی که دانشجوی کارشناسی بودم و برای اولین بار فلسفه را کشف کردم و فهمیدم که میخواهم آن را در دورهی دکتری هم ادامه دهم، تصمیم گرفتم به حوزهای وارد شوم که هنوز جای کار بسیاری دارد.
در واقع، فهمیدم که کار کردن، مثلاً، روی افلاطون یا ارسطو، میتواند ثمربخش باشد، اما بسیار دشوار است، چون تعداد بسیار زیادی از افراد مشغولِ تحقیق بر روی آراء آنان هستند؛ بنابراین من وارد فلسفهی قرون وسطی شدم و با همین نگاه فهمیدم که فلسفهی عربی حوزهای است که حتی بسیار کمتر روی آن کار شده است (منظورم در زبان انگلیسی است) و برای من جای کار بسیاری وجود دارد. صادقانه بگویم مسئله این نبود که من ارتباط خاصی با فرهنگ اسلامی یا چیزی نظیر آن داشتم، بلکه تنها به دنبالِ خلائی در پژوهشهای امروزی بودم.
همینطور من به فلسفهی باستانیِ متاخر علاقمند بودم و کار بر جهان فلسفیِ عربی به من این امکان را میداد که ببینم چطور کسانی مانند افلوطین در فرهنگ و زبانِ دیگر شناخته شدهاند، چیزی که برای من مسحورکننده بود. من هنوز هم روی فلسفهی عربی کار میکنم و هم فلسفهی یونانی، هرچند کار من به طور فزایندهای به سمت چیزهایی بیشتر از صرفِ درک و دریافتِ فلسفهی یونانی کشیده شد. به عنوانِ مثال الان من مشغولِ پروژهای تحقیقاتی دربارهی درک و دریافتِ ابن سینا در شرقِ اسلامی در قرون ۱۲ و ۱۳ هستم.
نام پروژهی شما، «تاریخ فلسفه بدون هیچ خلائی»، نشان میدهد که شما خلائی در خوانش معمولِ ما از تاریخ فلسفه میبینید. ممکن است کمی بیشتر برای ما دربارهی این خلاء بگویید؟ به طور خاص، من به فلسفهی اسلامی، یا آنطور که شما ترجیح میدهید آن را بنامید، فلسفه در جهان اسلام، علاقمند هستم. این فلسفه چه نقش نظاممندی در بسط و گسترش فلسفه، در معنای عام واژه، بازی کرد؟
اینجا اساساً سه مسئله وجود دارد. اولاً، و این واقعاً چیزی است که منظور من از این عبارت در مرحلهی اول بود، این مسئله وجود دارد که مردم معمولاً تاریخ فلسفه را تاریخ چند متفکر بزرگ، مانند افلاطون، ارسطو، آکویناس، دکارت و کانت میدانند. واضح است که آنان بسیار بزرگاند، اما من میخواستم توجه را به شخصیتهای «فرعی» هم جلب کنم، زیرا با این کار میتوانیم تاریخی مستمر از اینکه فلسفه چگونه شکل گرفته است ارائه کنیم.
شخصیتهای فرعی خودشان ایدههای درخشانِ بسیاری داشتهاند، علاوهبراینکه شما نمیتوانید متفکرانِ بزرگ را بدونِ فراهم آوردن زمینهی تفکر آنان درک کنید. این به معنای این است که باید دربارهی فیلسوفانِ کمتر شناختهشده که زمینهی کار این متفکرانِ بزرگ را فراهم آوردند نیز بدانیم.
ثانیاً، همانطور که شما هم گفتید این مشکل وجود دارد که برخی از فرهنگهای فلسفی به طور کامل در تاریخ فلسفه نادیده گرفته میشوند. اینجا منظور من فقط جهان اسلام نیست، بلکه هند، چین و آسیای شرقی، امریکای لاتین و شاید موارد دیگر هم مطرح است. اما من امیدوارم که حداقل این فرهنگها را بتوانم در نهایت در این پادکست پوشش دهم.
ثالثاً، این حقیقت وجود دارد که خصوصاً فیلسوفانِ زن عموماً از این ماجرا کنار گذاشته میشوند، زیرا آنها همیشه شخصیتهایی «فرعی» بودهاند و به ندرت در کلاسهای فلسفهی پیش از قرن بیستم به آنها پرداخته میشود؛ بنابراین حداقل یه خلاء عمده در تواریخِ عادی فلسفه وجود دارد که من تلاش میکنم در این پادکست آنها را پوشش دهم؛ و مسلماً تنها من نیستم، من فقط به این دلیل میتوانم این موضوعات را در پادکست پوشش دهم که بر کارِ دیگر پژوهشگرانِ تکیه میکنم.
اما گمان میکنم این پادکست تنها تلاشِ عام برای پوششِ تاریخِ جامع فلسفه است که به دنبالِ فراگیر بودنِ فرهنگی است، فراگیری در جنسیت، و همینطور بدونِ خلائی به لحاظِ تاریخی.
فکر میکنید فلسفهی اسلامی چه میتواند به فلسفهی معاصر بیاموزد؟ آیا فکر میکنید بصیرتهای آنان میتواند برای ما در حلِ مشکلاتِ فلسفیٍ معاصرمان کمک کند؟ اگر بله، میتوانید مثال بزنید
بله و نه. به طور کلی، من فکر میکنم اشتباه است اگر فکر کنیم که فلسفهی اسلامی (یا هر سنتِ متقدمِ دیگری) تنها به این خاطر شایستهی توجه است که به نوعی دربارهی مسائلِ فلسفیِ معاصرِ ما صحبت میکند. به هر حال، فلسفهی معاصر فلسفهای است که تنها از سر اتفاق با ما معاصر شده است؛ به عبارت دیگر، جدیدترین بخشِ تاریخ فلسفه است، اما این مسئله به آن جایگاه ویژهای به لحاظ فلسفی نمیبخشد. (منظورم این است که دویست سال آینده کسی فکر نمیکند که معیار اهمیت فلسفی این است که آیا پرسشهای فلسفیِ قرن بیستویکم پاسخ داده شدهاند یا نه، بنابراین نمیدانم چرا باید فکر کنیم که الان باید معیار اهمیت باشد.)
در واقع جالب خواهد بود اگر به دقت به متون تاریخی نگاه کنیم، زیرا آنها دغدغهها و مشکلات بسیار متفاوتی نسبت به مسائلی که ما امروز داریم داشتند. با وجود این، اگر حداقل به دلایلِ عملی، اغلب مفید است که به فیلسوفان معاصر نشان دهیم که متفکران پیشین هم با مسائلی که ما امروز با آنها روبروییم دست و پنجه نرم میکردند؛ یک مثال خوب میتواند تلاشهای فارابی و ابن سینا برای تمایز نهادن میان معرفت و صرفِ باور باشد، یا برهانِ ابن سینا برای اثبات وجود خدا که به نظر من، در کنار برهانِ آنسلم، جالبترین برهان پیشا مدرن برای اثبات وجود خدا است.
شما همهی آثار کندی را به انگلیسی ترجمه کرده و کتاب بسیار جالبی هم دربارهی او نوشتهاید. چه چیزی دربارهی او اینقدر خاص است؟ من این سوال را میپرسم، چون به نظر میرسد که عموماً فرض میشود که او بیشتر یک آغازگر فلسفه در جهان اسلام است و، مثلاً در مقایسه با ابن سینا یا ملاصدرا، متفکری اصیل نیست.
این قضاوت تندی است. درست است که تفکر کندی نسبت به ابن سینا پیچیدگیِ کمتری دارد، اما این هم درست است که تقریباً همهی فیلسوفان تفکری کمتر از ابن سینا پیچیده دارند و بنابراین این مقایسه منصفانه نیست. اما، علاوهبراین، کندی به دلیل دیگری هم جالب است: او اولین کسی است که تلاش میکند تا ایدههای یونانی را هضم کند و نشان دهد که چگونه میتوان از آنها در دفاع از اسلام استفاده کرد.
او باید در تفاسیر و استفادههای خود از ارسطو، فلوطین و دیگر متفکران خلاق باشد؛ بنابراین چیزی که او را ویژه میسازد این است که او مواد پراکنده و جدا از هم بسیاری را با هم ترکیب میکند تا تصویر نسبتاً سازگاری از فلسفه بسازد، کاری که بسیار بیشتر از چیزی که بسیاری از مردم تصور میکنند تاثیرگذار بوده است. افرادی که من آنها را ذیلِ «سنتِ کندیای» تعریف میکنم او را بسیار مفید یافتند (مثلاً مسکویه یا امیری) و او نوعی نوافلاطونگرایی اسلامی پایهگذاری کرد که به شیوههای گوناگونی در دورهی صفویه به توسط ملاصدرا و دیگران احیا شد.
ممکن است کمی بیشتر برای ما از فیلسوفانِ یهودی و مسیحی در جهان اسلام بگویید؟ آنها در چه دورهای فعالتر بودند و این به ما دربارهی جوِ عمومیِ جهانِ اسلام چه میگوید؟
این داستانی طولانی است، اما نقطهی عطف برای فلسفهی مسیحی قرون ۹ و ۱۰ در عراق است، زمانی که مسیحیان پیش و بیش از هر چیز مشغولِ ترجمهی متون یونانی به عربی بودند و سپس اکثریتِ اعضایِ «مکتبِ بغداد» را، که مکتب بسیار مهمی از فیلسوفانِ ارسطویی بود، در قرن ۱۰ تشکیل دادند (مثلاً یحی ابن عدی).
اما متفکران مسیحی دیگری نیز وجود دارند، مثلاً ابن عبری (با ابن عربی اشتباه نشود) که یکی از فیلسوفان و دانشمندانی بود که گرد خواجه نصیر الدین طوسی در قرن ۱۳ گرد آمده بودند. در مورد متفکران یهودی، در حدود زمان کندی و مکتب بغداد سعادیا گائون را میتوان نام برد که متفکر بزرگی بود؛ اما نقطهی اوج اسپانیای مسلمان در قرونِ ۱۱ تا ۱۵ خواهد بود.
در این دوران برخی متفکران مسیحی در اروپای مسیحی نیز بودند. خصوصاً این زمانی است که ابن میمون را داریم، که احتمالاً بزرگترین فیلسوف یهودی است، که اهل اسپانیا بود و در قرن ۱۲ زندگی میکرد. این حقیقت که این متفکران میتوانستند رشد کنند نشان میدهد که در اکثر مواقع، در دورهی کلاسیکِ اسلامی، فلسفه فعالیتی فراگیر بوده است که علمِ تحتِ تاثیر یونان را نقطهی مشترکِ همهی ادیانِ ابراهیمی قلمداد میکرده است (مثلاً ابن عدی که پیش از این به او اشاره کردیم نقدِ کندی به آموزهی تثلیثِ مسیحی را نقد میکند.)
کمی برای ما دربارهی فلسفهی معاصر در جهان اسلام بگویید؟ آیا این سنت جایگاه خود را از دست داده است؟ یا هنوز چیزهای ارزشمندی در آن در جریان است؟
این حوزهی تخصصی من نیست، چون من بیشتر دربارهی دورهی کلاسیک کار میکنم. اما میتوانم بگویم که به طور کلی تاثیری دنبالهدار از سنتهای قدیمیتر مانند کلامِ فلسفی (مثلاً غزالی هنوز شخصیتی تاثیرگذار است) و، خصوصاً در ایران، سنتی زنده میبینید که به ابن سینا و ملاصدرا میرسد. همینطور بسیار به فلسفهی اروپایی پرداخته میشود، مثلاً میبینیم که مارکسیسم تاثیری عمده بر اندیشهی سیاسی اسلام در قرن بیستم گذاشته است. به نوعی من این را آخرین مثال از تاثیر بینافرهنگی میبینم: این حقیقت که مارکس یا هایدگر بر روشنفکرانِ مسلمانِ معاصر تاثیر گذاشتهاند را میتوان با تاثیری که ارسطو بر کندی در قرن ۹ گذاشت مقایسه کرد.
شما اخیراً سفری به ایران داشتهاید؛ فضای فلسفیِ آنجا را چگونه یافتید؟ اگر فیلسوفی غربی از شما بپرسد در فلسفهی ایران چه میگذرد، پاسخ شما چه خواهد بود؟
اینجا هم من چندان نمیتوانم ادعای تخصص داشته باشد: من فقط یک هفته آنجا بودم. اما بر مبنای آن تجربه و صحبتهایی که با همکاران و دانشجویان داشتم، برداشت من این است که فلسفهی تحلیلی به سرعت در حال فراگیر شدن است (مثلاً در پژوهشگاه دانشهای بنیادی IPM، جایی که در دسامبر ۲۰۱۷ یک سخنرانی داشتم)، و مسلماً بهترین متخصصانِ اندیشههای ملاصدرا و اندیشمندانِ مرتبط با او عموماً در ایران هستند؛ بنابراین فلسفهی ایرانی نشاندهندهی چیزی است که همین الان به آن اشاره کردم، یعنی شیوهای که ایدههای قدیمیتر از فرهنگ اسلامی میتوانند اهمیت خود را حفظ کنند، حتی زمانی که ایدههای از فراسوی مرزهای جهانِ اسلام تاثیرگذاریِ بیشتری پیدا میکنند.