درباره هانا آرنت
آرنت ماربورگ را ترک میکند تا تحصیلاتش را نخست در فرایبورگ و سپس در هایدلبرگ پی بگیرد. استاد آرنت در هایدلبرگ کارل یاسپرس بود.
کد خبر :
۷۰۲۷۷
بازدید :
۲۸۶۷
نشر نو به تازگی مجموعهای را منتشر میکند که با نگاه تحلیلی آثار فیلسوفان غیرتحلیلی یا آثار کسانی را بررسی میکند که فیلسوف شناخته نمیشوند. از این مجموعه به تازگی کتاب فلسفه هانا آرنت با ترجمه خشایار دیهیمی منتشر شده است. این کتاب گزارش خوبی از زندگی شخصی، سیاسی و فکری آرنت و همچنین مهمترین آثارش ارائه میکند.
آرنت در چهاردهم اکتبر ۱۹۰۶ به دنیا آمد. پدر و مادرش هر دو یهودی بودند. او در ۱۸ سالگی به ماربورگ رفت تا نزد رودلوف بولتمان، نیکولای هارتمان و مارتین هایدگر تحصیل کند. آرنت سر کلاسهای هایدگر حاضر میشد و سخت تحت تأثیر نگرش تازه و مهیج هایدگر به فلسفه قرار گرفت.
اگرچه راه آرنت در فلسفه سرانجام از هایدگر جدا شد، اما این دوره ماربورگی بر اندیشه او تأثیری پایدار داشت. آرنت ماربورگ را ترک میکند تا تحصیلاتش را نخست در فرایبورگ و سپس در هایدلبرگ پی بگیرد. استاد آرنت در هایدلبرگ کارل یاسپرس بود. یاسپرس تا پایان زندگی آرنت معلم و راهنما و دوست او ماند، ولی نفود فکری او بر آرنت به اندازه هایدگر نبود.
با این حال، زندگی یاسپرس الگوی او برای نوعی از زندگی بود که آرنت بعدها آن را زندگی نظرورزانه نامید. در آن دوران آرنت دوستیاش را با یکی دیگر از آشنایان دوره ماربورگ، گونتر اشترن، تجدید کرد. او و اشترن اندکی پس از این تجدید دوستی در سپتامبر ۱۹۲۹ ازدواج کردند.
بعد از تکمیل رساله دکترای آرنت، آنها به فرانکفورت نقل مکان کردند تا اشترن بتواند برای گرفتن کرسی در دانشگاه آماده شود. وقتی اشترن مقالهاش درباره فلسفه موسیقی را تسلیم دانشگاه کرد، آدورنو، داور اول این اثر، ردش کرد. این دوره همزمان بود با رشد دامنه نفوذ نازیها در فرانکفورت و، چون اشترن هم نتوانسته بود پذیرش دانشگاه را بگیرد تصمیم گرفتند به برلین کوچ کنند. آرنت در برلین مشغول نوشتن زندگینامه «راحل فارنهاگن»، یک زن یهودی، شد و رفتوآمدش را با کورت بلومنفلد، از دوستان پدربزرگش و از صهیونیستهای فعال، از سر گرفت.
این دو مسئله باعث شد آرنت جدیتر به این فکر کند که یهودیبودن برای او، خصوصا در آلمان، به چه معناست. گزارش آرنت از زندگی راحل را عده زیادی به زندگینامه شخصی خود آرنت هم تعبیر و تفسیر کردهاند. آرنت نوشتن این کتاب را بهانهای کرده بود برای کشمکش با هویت یهودیاش در دورهای که یهودستیزی بار دیگر یهودیان آلمانی را تهدید میکرد.
آرنت فقط زندگینامه نمینوشت، بلکه درگیر تأملاتی شده بود در باب دوپهلویی ذاتی یهودیبودن و در عین حال آلمانیبودن. آرنت در یکی از نامههایش به یاسپرس مینویسد: «آلمانیبودن یعنی به زبان آلمانی حرفزدن و به این زبان فلسفه و ادبیات خواندن». ولی آرنت هرگز خود را با فرهنگ آلمانی همگون نکرد، بلکه آگاهانه هویت یک بیگانه اجتماعی را برای خود برگزید.
رابطه آرنت و اشترن در دورهای که در برلین بودند به سردی گرایید. در نهایت اشترن تصمیم گرفت آلمان را ترک کند و آرنت ترجیح داد در برلین بماند و به کارش با بلومنفلد ادامه دهد. آرنت در خانهاش به کمونیستها پناه میداد. تا اینکه دستگیر شد و هشت روز تحت بازجویی بود و سرانجام تصمیم گرفت با مادرش آلمان را ترک کنند. آنها به صورت غیرقانونی از مرز چک خارج و به ژنو پناهنده شدند.
سپس آرنت به پاریس نقل مکان کرد و دوباره به شوهرش، گونتر اشترن، پیوست. آرنت تا سال ۱۹۳۶ با اشترن در پاریس زندگی کرد اگرچه رابطه میان آنها دیگر رابطه زناشویی نبود. اشترن در سال ۱۹۳۶ به آمریکا مهاجرت کرد و آن دو در سال ۱۹۳۷ رسما طلاق گرفتند. آرنت در پاریس ماند و کوشید از طریق کارهای سیاسی به مردم یهود کمک کند. او حتی در پاریس در سازمان «کشاورزان و صنعتگران» منشیگری کرد.
این سازمان گروهی بود که به یهودیان جوان آموزش میداد و آماده میکرد که به فلسطین مهاجرت کنند. سپس در سازمان «آلیای جوانان» کار کرد که برنامهای برای فرستادن کودکان یهودی به فلسطین داشت. آرنت در پاریس با هاینریس بلوشر آشنا شد، کمونیستی که از برلین فرار کرده بود. آنها در سال ۱۹۴۰ با هم ازدواج کردند تا به آمریکا مهاجرت کنند. آنها در سال ۱۹۴۱ به نیویورک رسیدند. آرنت که از دوستان نزدیک والتر بنیامین بود، بعد از رسیدن به آمریکا دستنوشتههای او را نزد آدورنو برد. آرنت شروع به آموختن زبان انگلیسی کرد.
این دوران بسیار سختی برای آرنت بود، چون با بسیاری از مواضع صهیونیستها مخالف بود، اما دلش میخواست برای مردم یهود کاری کند. با پایان جنگ زندگی آنها ثباتی پیدا کرد، آنقدر که آرنت بتواند همه وقت و توجهش را صرف نوشتن «خاستگاههای توتالیتاریسم» کند.
او در سال ۱۹۵۱ رسما شهروند ایالات متحده شد و «خاستگاههای توتالیتاریسم» را منتشر کرد. از سال ۱۹۵۲ تا ۱۹۶۲ بسیار پرکار بود، هم مینوشت و هم درس میداد. آرنت در این دوره چندین کتاب در حوزه فلسفه سیاسی نوشت: «وضع بشر»، «میان گذشته و آینده» و «انقلاب». او در همین دوران نوشت: «کاملترین و سرشارترین زندگی واقعا انسانی «زندگی عملورزانه» است.
پیشفرض «عمل» تکثر و تنوع انسانی است و مستلزم همراهی دیگر انسانهاست... حوزه عمومی در عین اینکه قلمرو مناسب عمل انسانی است، خود زاده عمل انسانی هم است». آرنت در سال ۱۹۶۰ برای محاکمه آدولف آیشمن به اسرائیل رفت تا برای نیویورکر گزارشهایی تهیه کند. بعدها پنج مقاله آرنت ویراش و در قالب کتاب «آیشمن در اورشلیم» منتشر شد. آرنت پدیدهای را که در آیشمن متجسم میدید «ابتذال شر» نامید.
در سال ۱۹۶۳ نیز کتاب «انقلاب» را منتشر کرد که به بررسی انقلابهای فرانسه و آمریکا میپرداخت. آرنت در جنبشهای دانشجویی سال ۱۹۶۸ نیز حضور فعالی داشت و همین وقایع باعث شد تا کتاب «خشونت» را در سال ۱۹۷۰ منتشر کند. او استفاده از خشونت را حتی در نافرمانی مدنی هم روا نمیدانست. در سال ۱۹۶۹ یاسپرس و در سال ۱۹۷۰ هاینریش بلوشر را از دست داد.
آرنت پس از مرگ بلوشر تأکیدش را در فلسفه از سیاست برداشت و بیشتر روی به فلسفه نظری آورد و مشغول نوشتن کتاب «حیات ذهن» شد. دو مجلد حیات ذهن، «تفکر» و «اراده»، را منتشر کرد و در سال ۱۹۷۴ دچار حمله قلبی شد و در دسامبر ۱۹۷۵ درگذشت. کاغذی که در ماشین تحریرش گذاشته بود یک کلمه تایپشده داشت که عنوان مجلد سوم حیات ذهن بود، «داوری».
۰