همدلی ما از چه نوعی است؟
احساسِ همدلیِ شدید نسبت به اعضای خانواده یا گروههای قومی و نژادی ممکن است منجر به احساسِ نفرت نسبت به دیگرانی شود که ما آنها را تهدید علیه خود میدانیم. پدر و مادر یا ملیگرایانی را تصور کنید که به هر نحوی از فرزند یا کشورشان حمایت میکنند.
کد خبر :
۷۵۹۵۴
بازدید :
۵۵۴۹
فرادید | همدلی، تواناییِ درک احساساتِ دیگران و شریک شدن در احساسات آنهاست. همدلی، سازه یا ساختی است که از عناصر مختلف تشکیل شده و هر کدام از این عناصر به بخشی از شبکه مغزی مرتبط است. به سه طریق میتوان به همدلی نگاه کرد.
در وهله اول، همدلیِ عاطفی وجود دارد. همدلی عاطفی توانایی فرد در شریک شدن در احساسات دیگران است. افرادی که در همدلی عاطفی امتیاز بالاتری کسب میکنند، آنهایی هستند که، برای مثال، در هنگامِ تماشای فیلمهای ترسناک، واکنشهای غریزیِ قویتری از خود بروز میدهند. آنها با مشاهده درد کشیدن یا ترسِ افراد دیگر، کاملاً احساسِ درد و ترس را در درون خود احساس میکنند.
همدلی شناختی، نوع دیگری از همدلی است که توانایی درکِ احساساتِ دیگران بدونِ درونی کردنِ احساساتِ آنهاست. مثال بسیار خوب آن، روانشناسی است که میتواند احساساتِ مراجعهکننده خود را به شکلی منطقی و عقلانی درک کند، اما لزومی ندارد به صورت غریزی و سرشتی احساساتِ او را همانگونه که هست، تجربه کند؛ و در آخر، تنظیمِ عواطف و احساسات است که توانایی فرد در کنترلِ احساسات خود است. برای مثال، یک جراح باید بتواند در حین عمل احساسات خود را تحتِ کنترل بگیرد.
روش دیگر برای فهمِ همدلی این است که بین همدلی و سایر ساختهای مرتبط با آن تمایز قائل شویم. برای مثال، همدلی شاملِ خود-آگاهی و تمایز قائل شدن بین خود و دیگری است. به این ترتیب، همدلی با تقلید کردن یا ادا کسی را درآوردن، فرق دارد.
بسیاری از حیوانات قادرند نشانههای تقلید یا سرایت عاطفی را نسبت به حیوانی که درد میکشد، نشان دهند. اما بدونِ عنصرِ خود-آگاهی و تمایز قائل شدن بین خود و دیگری، نمیتوان گفت که همدلی رخ داده است. همدلی با دلسوزی که درواقع به معنیِ نگرانِ درد و رنج دیگری بودن یا تمایل به کمک کردن به دیگری است، فرق دارد.
همدلی در گونههای غیرانسانی نیز مانند نخستیانِ غیرانسان و موشها نیز مشاهده شده است. مردم اغلب میگویند، بیمارانپلیدها (سایکوپت) نمیتوانند همدلی کنند، اما این گزاره همیشه صادق نیست. درحقیقت، روان-پلیدها به توانایی همدلیِ شناختیِ قوی مجهزند، چرا؟ چون وقتی میخواهید قربانی خود را به عنوان یک روانپلید آزار و شکنجه دهند باید بدانند احساس او در آن لحظات چگونه است.
آن احساسی که روان پلیدها فاقدش هستند، احساسِ دلسوزی است. آنها میدانند که فردِ تحتِ شکنجه آزار میبیند، اما برایشان اهمیتی ندارد. تحقیقات نشان میدهد افرادی که ویژگیهای شخصیتیِ روانپلید در آنها مشاهده شده، توانایی تنظیمِ عواطف خود را در سطحی بالا دارند.
چرا به همدلی احتیاج داریم؟
همدلی را نیاز داریم، چون به ما کمک میکند احساسِ دیگران و اینکه چگونه احساس میکنند را درک کنیم و به طرز درستی به واقعیت پاسخ دهیم. همدلی با رفتار اجتماعی مرتبط است و تحقیقات زیادی نشان میدهند همدلی بیشتر به رفتارهای کمککننده بیشتر میانجامد.
دکستر یکی از شخصیت های معروف سینماست؛ هرچند قربانیان او جانیان بالفطره هستند اما اینکه می تواند افرادی را به قتل برساند یعنی دارای تیپ شخصیتی ضداجتماعی است.
اما چنین چیزی همیشه هم صادق نیست. همدلی میتواند از کنشهای اجتماعی پیشگیری کند یا حتی به رفتارهای غیراخلاقی بینجامد. برای مثال، اگر کسی که شاهد تصادف است و دچار احساسِ همدلیِ شدید شده است، ببیند قربانی یا قربانیانِ سانحه درد میکشند، احتمال اینکه به آنها کمک کند، کاهش پیدا میکند.
بطور مشابه، احساسِ همدلیِ شدید نسبت به اعضای خانواده یا گروههای قومی و نژادی ممکن است منجر به احساسِ نفرت نسبت به دیگرانی شود که ما آنها را تهدید علیه خود میدانیم. پدر و مادر یا ملیگرایانی را تصور کنید که به هر نحوی از فرزند یا کشورشان حمایت میکنند.
افرادی که در خوانشِ احساسِ دیگران مهارت دارند؛ مانند متقلبین، پیشگویان یا مدیومها (سایکیک) میتوانند از مهارتهای قویِ همدلی خود برای فریب دادنِ دیگران و سوءاستفاده از آنها استفاده کنند.
جالب این است که افرادی که تیپ شخصیتیِ ضداجتماعیِ قویتری دارند در دوراهیهای اخلاقی مانند مشکلِ پل پیاده رو، پاسخهای فایدهگرایانهتری نشان میدهند. در این آزمایش فرد باید دست به یک انتخاب بزند: یا یک فرد را از روی پل به پایین هل دهد و با این کار قطاری که نزدیک است از روی ۵ نفر که روی ریل افتادهاند را متوقف کند و آن ها را نجات دهد یا اقدامی نکند.
روان-پلیدها یا ضداجتماعیها اغلب تصمیم میگیرند که فرد را از روی پل به پایین هل دهند. این تصمیم ناشی از فلسفه فایدهگراست که میگوید نجات جان ۵ نفر بهتر از کشته شدنِ ۱ نفر است؛ بنابراین ممکن است برخی به این نتیجه برسند که فردی که تمایلات ضداجتماعی دارد، به دلیلِ اینکه اسیر احساسات نشده، اخلاقیتر از افرادِ معمولی است، که ممکن است دست به هیچ اقدامی نزنند.
بیشتر بخوانید:
آیا همدلی میتواند گزینشی باشد؟
تحقیقات نشان میدهند با نسبت به اعضای گروه مانند گروههای قومی یا نژادی احساسِ همدلی بیشتری داریم. برای مثال، در یک تحقیق که درحالیکه چینیها و قفقازیها ویدیوی آزار و اذیتِ همکیشانشان را تماشا میکردند، مغز آنها را اسکن کردند. در یک آزمایش دیگر هر گروهی در حالِ تماشای آزار و اذیت دیدنِ قومِ دیگر مورد آزمایش قرار گرفت.
محققان دریافتند مناطقی از مغز به نام قشر سینگولیت قدامی که اغلب هنگامی فعال میشود که ما دیگران را در حال درد کشیدن میبینیم، هنگامی که افراد صحنههای درد کشیدنِ افرادی غیر از اعضای گروه خود را میدیدند، کمتر فعال میشد.
مطالعات همچنین نشان میدهند مناطقی از مغز که برای ایجاد احساس همدلی مفید هستند در مورد درد کشیدنِ افرادی که رفتارهای ناعادلانه دارند، کمتر فعال میشود. همچنین شواهد عملی نشان میدهند که تماشاگران در هنگامِ تماشایِ شکستِ تیمِ حریف مناطقی از مغزشان که مسئولِ لذت است فعال میشود.
اما، همیشه هم اینطور نیست که ما در قبالِ افرادی که همگروهمان نیستند، احساس همدلی نکنیم. در یک آزمایش به دانشجویانی از دو دانشگاه مختلف شوک الکتریکی و جایزه نقدی دادیم و مغز مشاهدهکنندگان را در حینِ انجام این کار اسکن کردیم.
وقتی مشاهدهکنندگان میدیدند که به هم گروهیشان پاداش داده میشد، مناطقی از مغز که مربوط به پاداش دادن به دیگری است در آنها فعال میشد. اما این اتفاق در مورد پاداش دادن به دیگری که همگروهی نبود، اتفاق نمیافتاد. اما در صدمه زدن به دیگران، فرقی نداشت فردی که صدمه میدید همدانشگاهی باشد یا از یک دانشگاه دیگر، در هر صورت مناطقی از مغز افراد که مربوط به صدمه زدن به دیگران بود فعال میشد.
این پاسخها با رخدادهای روزمره همخوانی دارند. اگر یکی از اعضای همگروهی ما برنده شود ما عموماً خوشحالتر میشویم تا وقتیکه یکی از اعضای غیرگروهمان برنده شود. اما احتمالش خیلی کم است که وقتی در حق یک گروه فرهنگی یا نژادی دیگر ظلم شود یا به آنها صدمه وارد شود، ما خوشحال شویم. بطور کلی، ما بیشتر تعصبِ عشقِ درونگروهی داریم تا تعصب و سوگیریِ نفرتِ برونگروهی.
اما در برخی موقعیتها احساسِ همدلیِ ضعیف نسبت به برخی افراد کمککنندهتر است. برای مثال، در جنگها شاید سودمندتر باشد که نسبت به افرادی که قرار است بکشیدشان احساسِ همدلیِ کمتری احساس کنید، به خصوص اگر آنها قرار باشد جانِ شما را بگیرند.
در تحقیقی که در این زمینه انجام شد و در آن تغییراتِ تصاویرِ مغزی مشاده شد، از افراد خواسته شد ویدیویی را تماشا کنند که در آن فردی یا به غیرنظامیانِ بیگناه شلیک میکرد (یعنی خشونتِ ناعادلانه) یا به سربازانِ دشمن (خشونت عادلانه). افراد در هنگامِ تماشای ویدیو باید وانمود میکردند که دارند افرادِ واقعی را میکشند. محققان مشاهده کردند بخشِ قشرِ اوربیتوفرانتالِ جانبی در افراد در هنگامِ صدمه زدن به افرادِ بیگناه فعال میشد. هر چه افراد احساسِ گناهِ بیشتری در شلیک کردن به افراد بیگناه احساس میکردند، منطقه بزرگتری از این بخش فعال میشد.
اما وقتی فرد احساس میکرد در حالِ کشتنِ سربازانِ دشمن است این قشر فعال نمیشد.
این نتایج نشان میدهد افراد چگونه احساساتِ خود را تنظیم میکنند. این تحقیقات همچنین نشان دادند مکانیسمهای مغز که معمولاً در هنگام آسیب رساندن به دیگران درگیر میشوند، وقتی خشونت علیه یک گروه خاص توجیه میشود، کمتر فعال میشوند.
این تحقیقات میتواند نشان دهد که چطور افراد نسبت به خشونت بیحس میشوند یا چرا برخی بعد از صدمه زدن به دیگران احساسِ گناه کمتری میکنند.
مغزِ همدلیکنندۀ ما طوری تکامل یافته که ما قادر باشیم خودمان را با موقعیتهای مختلف تطبیق دهیم. همدلی داشتن خوب است، چون اغلب کمک میکند دیگران را درک کنیم و یا به به آنها کمک کنیم یا آنها را فریب دهیم. اما برخی اوقات، ما نیاز داریم احساساتِ همدلانه خود را خاموش کنیم تا از جان خود یا دیگران محافظت کنیم.
۰