تصمیمهای ما خودآگاه است یا ناخودآگاه؟
پیامهای زیرآستانهای (ناخودآگاه) و روانشناسی تلنگر ما را به این باور میرساند که بدون آنکه متوجه باشیم، تحت تأثیر چیزها قرار میگیریم. اما ضمیر ناخودآگاه ما واقعاً تا چه اندازه قدرتمند است؟
کد خبر :
۹۴۳۵۲
بازدید :
۳۴۸۶
فرادید | چرا ماشینی که الان داری را خریدی؟ چرا عاشق همسرت شدی؟ وقتی تلاش میکنیم ریشه انتخابهایمان در زندگی را بررسی کنیم - حال چه این انتخابها، انتخابهای بسیار مهمی باشند و چه تصمیمهای روزمره و ساده - متوجه میشویم که هیچ سرنخی نداریم.
به گزارش فرادید، حتی ممکن است آنقدر از تصمیمهایمان شگفتزده شویم که از خودمان بپرسیم آیا واقعاً من ذهنِ خودم را میشناسم و اینکه در خارج از حوزه خودآگاه من واقعاً چه چیزی در جریان است؟
خوشبختانه علم روانشناسی بصیرت و شناخت مهم و شگفتآوری را در اختیار ما گذاشته است. یکی از مهمترین یافتههای روانشناسی را بنیامین لیبت در دهه ۱۹۸۰ معرفی کرد. او آزمایشی را طراحی کرد که به نظر ساده میآید، اما از همان زمان تاکنون موضوع بحثوجدلهای فراوانی بوده است.
از مشارکتکنندگان درخواست شد که در آرامش و راحتی در مقابل یک ساعت که برای این منظور طراحی شده بود، بنشینند. روی صفحه ساعت یک نور کوچک قرار داشت که روی صفحه ساعت حرکت میکرد. تمامی کاری که آنها باید انجام میدادند این بود که هر زمان احساس کردند باید انگشتشان را خم کنند، این کار را بکنند، و هر زمان دوباره احساس کردند که باید انگشتشان را حرکت دهند، این کار را بکنند و در ضمن جای نور را روی صفحه ساعت به خاطر بسپارند.
در همان زمانی که مشارکتکنندگان مشغول انجام این آزمایش بودند، از مغز آنها نوار مغزی گرفته میشد تا سطح فعالیت الکتریکی مغز آنها در هنگام این فعالیتها مشخص شود.
لیبت نشان داد که زمان در این فرایند بسیار مهم است و به محققان سرنخی درباره انجام فعالیتها در وضعیت ناخودآگاه یا خودآگاه میدهد. او نشان داد که پیش از آنکه افراد خودآگاهانه انگشتشان را خم کنند، فعالیت الکتریکی در مغز آنها شکل میگرفت و بعد از آن بود که آنها انگشتشان را خم میکردند.
بهعبارتدیگر، لیبت به این نتیجه رسیده بود که سازوکارهای ناخودآگاه، از طریق آمادهسازی فعالیت عصبی، ما را برای هر اقدامی که تصمیم به انجام آن بگیریم، آماده میکنند. اما همه اینها قبل از آنکه ما خودآگاهانه تصمیم به انجام کاری بگیریم، رخ میدهند. پس بهنظر میرسد ناخودآگاه ما بر تمام افعال ما حاکم است.
اما با پیشرفت علم، اکنون ما قادریم تا آنچه را میدانیم تصحیح کنیم و ارتقاء دهیم. ما اکنون میدانیم آزمایشهایی که مدعی شدند ناخودآگاه بهصورت بنیادی و اساسی بر تمامی فعالیتهای ما حاکم است، مبالغهآمیز هستند و مشکلات اساسی دارند.
بااینحال، یافتههای نخستین - حتی اگر نتوانند ثابت کنند که ناخودآگاه به صورت کامل بر رفتار و افعال ما حاکم است - بسیار باورپذیر و قانعکننده به نظر میرسند.
یک راه دیگر برای پرداختن به این موضوع که آیا ناخودآگاه ما نهایتاً منشأ رفتار و اعمال ماست، پرسش از این است که ما معمولاً چه زمانهایی انتظار داریم که ناخودآگاهمان بر ما تسلط پیدا کند. در حقیقت، تحقیقی که من انجام دادهام، به همین موضوع پرداخته است.
بیشترین پاسخی که از مردم گرفتم آن بود که آنها باور داشتند بازاریابی و تبلیغات دو حوزهای هستند که آنها را به صورت ناخودآگاه تحت تأثیر قرار میدهند. ممکن است خیلی هم شگفتزده نشده باشید، زیرا اغلب ما با اصطلاح «تبلیغات زیرپوستی یا ناخودآگاه» آشنایی داریم که به صورت تلویحی میگوید مصرفکنندگان به طریقی که خودشان متوجه نیستند و خودآگاهشان نمیتواند کنترلی بر آن داشته باشد، برای خرید محصولات ترغیب میشوند.
جیمز ویکاری، که یک بازاریاب و روانشناس در دهه ۱۹۵۰ بود، این مفهوم را اولینبار به شهرت رساند. او صاحب یک سینما را متقاعد کرد تا از ابزار او استفاده کند و در هنگام نمایش فیلم پیامهای چشمکزن پخش کند. پیامهایی مانند «کوکا کولا بنوش» برای ۳ هزارمثانیه بروی پرده به صورت چشمکزن ظاهر شد. او ادعا کرد که فروش نوشیدنی بعد از نمایش فیلم افزایش یافت.
بعد از هیاهوهایی که درباره بعد اخلاقی این پژوهش شکل گرفت، ویکاری اشتباه خود را پذیرفت و گفت تمام این ماجرا یک فریب بوده و او دادهسازی کرده است.
درحقیقت، حتی در محیط آزمایشگاه نیز بسیار دشوار است ادعا کنیم که نمایش واژگانِ چشمکزن در زیر آستانه سطح خودآگاه دلیل اولیه و اصلی ما برای فشردن دکمهای است که با آن محرک مرتبط است [اشاره به آزمایشی دارد که در همین زمینه انجام شده است]؛ چه برسد که بگوییم نمایش این واژگان به تنهایی ناخودآگاه ما را دستکاری کرده و ما را ترغیب کرده در جهان واقعی تصمیمهای خودمان را تغییر دهیم.
اما نکته جالبتر آن است که برطبق یافتههای اخیر، بسیاری از مردم هنوز باور دارند که روشهایی مانند تبلیغات زیرآستانهای هنوز هم وجود دارند و قانونگذاریهایی هم برای حفاظت از ما در برابر این نوع تبلیغات وجود دارد.
اما آیا ما بدونِ تفکر خودآگاه تصمیمگیری میکنیم؟
برای فهمیدن این موضوع، محققان ۳حوزه را بررسی کردهاند: میزانی که تصمیمهای ما بر اساس فرایندهای ناخودآگاه صورت میگیرد؛ اینکه آیا این فرایندهای ناخودآگاه سوگیرانه هستند (برای مثال جنسیتزده یا نژادگرایانه هستند) و (چنانچه این فرایندهای ناخودآگاه هستند) آیا میتوان کاری کرد تا تصمیمهای بهتری اتخاذ کنیم؟ به این پرسشها در ادامه پاسخ میدهم:
چه میزان از تصمیمهای ما ناخودآگاهانه است؟
برای حوزه اول، یک مطالعه محوری شروع به بررسی این موضوع کرد که آیا بهترین انتخابهای یک مصرفکننده بر اساس تفکر فعال است یا خیر. یافتههای شگفتانگیز آنها این بود که مردم وقتی اصلاً فکر نمیکنند تصمیمهای بهتری میگیرند، این موضوع در موقعیتهای پیچیده بسیار مشخصتر بود.
محققان استدلال کردند علت آن است که فرایندهای ناخودآگاه ما نسبت به فرایندهای خودآگاه، که مطالبه زیادی از سیستم شناخت ما میکند، نامحدودتر است. فرایندهای ناخودآگاه، مانند غریزه، به طریقی عمل میکنند که ما به صورت خودکار و سریع طیفی از اطلاعات پیچیده را با هم درمیآمیزیم و به هم مرتبط میکنیم و این کار نسبت به تفکر عمدی مزیت دارد.
یافتههای این پژوهش نیز مانند یافتههای پژوهش لیبت برای محققان بسیار جذاب بود. متأسفانه تلاش برای تکرار چنین یافتههای اثرگذاری، نه تنها در بافت مصرفکننده بلکه فراتر از آن و در حوزهها و میدانهای دیگر مانند تشخیصِ فردِ دروغگو از روی غریزه، تصمیمهای ناخودآگاه پزشکی و تصمیمگیریهای پرمخاطره در روابط عاشقانه، بینهایت سخت بود. به عبارتی این یافتهها در همان حوزه اولیه و حوزههای دیگر، هرگز تکرار نشد.
گفته میشود که چیزهای متفاوتی مانند احساسات، خلقیات، خستگی، گرسنگی، استرس و باورهای پیشینی که ما اغلب نسبت به آنها بیتوجه هستیم، میتوانند بر تصمیمهای ما اثر گذاشته و فکر ما را هدایت کنند. اما این به این معنا نیست که ناخودآگاه ما بر ما حاکم است. یعنی امکانش هست که ما نسبت به تمامی این عوامل خودآگاه شویم. ما حتی برخی اوقات میتوانیم نقش ناخودآگاه را با استفاده از یک سیستم درست در جای درست خنثی کنیم و به بهبود رفتار خودمان کمک کنیم.
آیا ما در تصمیمگیری سوگیری ناخودآگاه داریم؟
یک پژوهش بسیار آموزنده از طریق بکارگیری آزمونی که امروز به عنوان آزمون تداعی ضمنی IAT شناخته میشود، نشان داد که مردم نسبت به سایرین نگرشهای سوگیرانه، متعصبانه و ناخودآگاه (مانند تبعیضهای نژادی و جنسیتی) دارند. این مطالعه همچنین نشان داد که این نگرشها میتوانند باعث اتخاذ تصمیمهای سوگیرانه در محیطهای کاری و استخدامی، حقوقی، پزشکی و سایر زمینههای مهمی که زندگی افراد به آن بستگی دارد، بشوند.
اما آزمون IAT که این نتیجهگیریها بر اساس آن صورت گرفته است ۲ مشکل اساسی دارد. نخست، اگر دو بار از یک نفر بخواهید که آزمون IAT بدهد به دو امتیاز متفاوت خواهید رسید. این پدیده قابلیت اطمینان محدود تست نامیده میشود. پژوهشها همچنین نشان میدهد که نتایج این آزمون در پیشبینیِ رفتارهای تصمیمگیری بسیار ضعیف است که نشان میدهد اعتبار این آزمون بسیار پایین است.
آیا میتوان تصمیمهای روزمره را بهبود بخشید؟
همچنین کوششهایی برای بهبود تصمیمهای روزمره ما (مانند تغذیه سالم و پسانداز برای بازنشستگی) که ممکن است فرایندهای متعصبانه ناخودآگاه موانعی برای آنها ایجاد کنند، صورت گرفته است. در این زمینه آثار برندگان جایزه نوبل، ریچارد تیلر و کَس سانستاین انقلابی است.
آنها ایده اصلیشان را از دانشمند علوم شناختی، دنیل کانمن، یک برنده دیگر جایزه نوبل، گرفته بودند. کانمن استدلال کرده بود که تصمیمات عجولانه توسط ناخودآگاه برانگیخته میشوند.
تیلر و سانستاین استدلال میکنند که ما برای ارتقاء تصمیمگیریهای خود نیاز داریم که سوگیریهای ناخودآگاه را به سمت تصمیمهای بهتر هدایت کنیم. راهش آن است که نامحسوس افراد را به سمتی هل دهیم که به صورت خودکار تشخیص دهند کدام گزینه برایشان بهتر است. برای مثال، میشود چیدمان یک فروشگاه را طوری طراحی کرد که دسترسی به شیرینی بسیار سخت، اما دسترسی به میوه بسیار راحت باشد. این تحقیق در سطح جهانی در بسیاری از موسسههای خصوصی و عمومی مورد استفاده قرار گرفته است.
اما تحقیقات اخیر نشان میدهند که این هل دادنهای نامحسوس گاهی میتواند نتیجه عکس بدهد و نتایج بدتری به بار بیاورد. دلایل متعددی از قبیل استفاده از مشوقهای غلط یا درک نکردنِ درستِ بافت و زمینه، برای آن ذکر شده است. بهنظر میرسد که برای تغییر رفتار به چیزی بیشتر از مشوقهای نامحسوس نیاز باشد.
همانطور که گفته شد، چیزی با عنوان مشوقها یا بازدارندههای نامحسوس، باعث میشود ما فکر کنیم خیلی بیشتر از آنچه واقعیت دارد تحتِ تأثیر قرار میگیریم. یکی از جنبههای اساسیِ تجربههای روانی ما این اعتقاد است که ما، چه در زمینههای شخصی (مانند تشکیل خانواده) و چه در زمینههای بیرون از خودمان (مانند تغییرات آبوهواییِ ناشی از انسان) دارای عاملیت هستیم.
در کل، حتی اگر فکر کنیم سازوکارهای ناخودآگاهی وجود دارند که ذهنیت ما را دستکاری میکنند، باز هم ترجیح میدهیم بپذیریم که در تمام زمینههای رفتاری حق انتخاب آزاد داریم.
بااینحال ما همچنان به لحاظ استراتژیکی باور داریم که در برخی زمینههای خاص عاملیت، کنترل و مسئولیت کمتری داریم. برای مثال، ما ترجیح میدهیم ادعا کنیم که در انتخابات و رأیهای سیاسیمان عاملیت و کنترل بیشتری داریم تا انتخاب نوعِ غلات صبحانهای که خریداری میکنیم.
بنابراین، ما ممکن است استدلال کنیم که انتخاب بد غلات صبحانه ناشی از تبلیغات و آگهیهای بازرگانیِ زیرآستانهای بوده است. اما کمتر تمایل داریم بپذیریم که از طریق نیروهای فناورانه رسانههای اجتماعی فریب خوردهایم تا به شخص خاص یا به طریق خاصی رأی بدهیم.
یافتههای روانشناسی که هدفشان جلب توجه مخاطبان است اغلب بر نقش ناخودآگاه در تصمیمگیریهای روزمره ما تأکید میکنند و باعث میشوند به شکلی افراطی به این باور برسیم که ما تحتِ حاکمیت نیروهای ناخودآگاه هستیم. اما شواهد علمیِ قوی و محکمی وجود دارند که نشان میدهند که تفکر خودآگاه بیشتر از تفکر ناخودآگاه بر ما حاکمیت دارد.
ممکن است تصور کنیم که اغلب اوقات از انگیزههای اصلیمان در انجام کاری خاص بیخبر هستیم. دلیلش ممکن است این باشد که ما همیشه به افکار و انگیزههای درونیمان توجه نشان نمیدهیم. اما این معادل این نیست که در تمام تصمیمگیریهای ما نیروی ناخودآگاهانهای نقش دارد.
بااینکه من به چنین چیزی معتقد نیستم، اما بیایید فکر کنیم که نیروهای ناخودآگاه بر ما تسلط دارند. آنوقت، این گمان که ما بر اعمالمان کنترل خودآگاهانه داریم یک مزیت و برتری محسوب میشود. در مواردی که همه چیز اشتباه پیش میرود، باور به اینکه میتوانیم یاد بگیریم و اوضاع را بهتر کنیم بستگی به این دارد که سطحی از اختیار و مسئولیت را قبول داشته باشیم.
در مواردی که اوضاع خوب پیش میرود، باور به اینکه میتوانیم این موقعیت درست را دوباره تکرار کنیم یا حتی در آینده موفقیتهای خودمان را بیشتر کنیم، بستگی دارد به اینکه بپذریم در این موفقیت نقش داشتهایم.
بدیل این تفکر آن است که به تصادفی رخ دادن موفقیتها و شکستها باور داشته باشیم و فکر کنیم که تمام کارهایی که انجام میدهیم توسط نیروهای ناخودآگاه ما دیکته شدهاند. چنین تفکری در درازمدت ویرانگر است.
خوب، پس بیایید یک بار دیگر به این پرسش بپردازیم: چرا عاشق همسرتان شدید؟
شاید به این دلیل که او در شما احساس امنیت و قوی بودن ایجاد کرده، شما را به طریقی به چالش کشیده یا بوی خوبی میدهد. درست مانند هر موضوع مهم دیگری، این موضوع هم چندوجهی است و نمیتوان فقط یک دلیل برای آن پیدا کرد.
استدلال من آن است که خیلی نامحتمل است که خودِ آگاهِ شما نقشی در این انتخاب و انتخابهای دیگر شما نداشته باشد.
۰