ترامپ؛ فراسوی حقیقت و دروغ

ترامپ؛ فراسوی حقیقت و دروغ

خیلی‌ها دوران اول ریاست‌جمهوری ترامپ را عصر «پساحقیقت» نامیده‌اند. دورانی که دیگر تعهد به حقیقت و راست‌گویی نوعی تجمل‌گرایی غیرلازم دانسته می‌شد و بیش از خودِ حرف‌ها، گویندۀ آن‌ها اهمیت داشت. نویسندگان بزرگی تلاش کردند تا آنچه در دوران ترامپ بر سر «حقیقت» و حقیقت‌جویی آمد را تحلیل کنند. کارلوس لوزادا، روزنامه‌نگار برندۀ جایزۀ پولیتزر، در فصلی از کتاب خود با عنوان به چه می‌اندیشیدیم روایتی منسجم از این تلاش‌ها ارائه کرده است. لوزادا می‌گوید علی‌رغم تبیین‌های گوناگون، هنوز کسی راه‌حلی برای چشم‌انداز جدیدی که ترامپ ایجاد کرده است، نمی‌شناسد.

کد خبر : ۲۲۸۶۵۳
بازدید : ۲۷

کارلوس لوزادا،کتاب به چه می‌اندیشیدیم، فصل پنجم— در تابستان ۲۰۰۲، مدت‌ها پیش‌از آنکه «اخبار جعلی» یا «حقایق جایگزین» فضای سیاسی را آلوده کند، یکی از مشاوران ارشد جورج بوش، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده، یک روزنامه‌نگار را به‌دلیلِ دفاع از شکل‌گیری «جامعه‌ای مبتنی‌بر واقعیت» مسخره کرد. مشاور به او گفت واقعیت برای احمق‌هاست. «ما امروز یک امپراطوری هستیم و با کارهایی که می‌کنیم واقعیت خودمان را می‌سازیم». این حرف نشان‌دهندهٔ غرور ابرقدرتی بود که در فاصلهٔ بین جنگ سرد و جنگ عراق باور داشت اگر به‌اندازهٔ کافی فشار وارد کند، رویدادها به خواست او عوض می‌شوند.

امروز طرز فکر مبتنی‌بر واقعیت دوباره از‌سویِ کاخ سفید زیر حمله قرار گرفته است، اما سیل فریب‌کاری‌هایی که در چهار سال گذشته و از دوران ریاست‌جمهوری ترامپ سرچشمه گرفته‌اند کاهلانه‌تر و بدبینانه‌ترند. این فریب‌کاری‌ها حاصل قدرت نیستند، بلکه حاصل بی‌شرمی‌اند؛ به نظر نمی‌رسد در خدمت استراتژی یا ایدئولوژی سیاسی مهمی باشند، بلکه در خدمت خودشان هستند. تنها هدف این فریب‌کاری‌ها ادامۀ بازی فریب‌کاری است.

در میان منازعاتی که در دوران ترامپ در جریان بود، ناچیزشمردن حقیقت واکنش‌های بسیار شدیدی به دنبال داشت. فیلسوفان، منتقدان ادبی، دانشمندان علوم اجتماعی، مورخان فرهنگی، استراتژیست‌های سیاسی، تحلیلگران حقوقی و البته روزنامه‌نگاران همگی مطالعات، مجادله‌ها و شواهدی دربارهٔ حقایق زمانهٔ ما منتشر کرده‌اند. عناوین کتاب‌های آن‌ها هولناک هستند –مرگ حقیقت، پساحقیقت، دشمن مردم، دروغ در دولت، دست‌کاری فکر آمریکایی و غیره- اما تلاش آن‌ها برای شناسایی عامل اساسیِ نهفته در پشت دروغ‌های سیاسی امروز، تنها برای خواص قابل درک است. آیا دلیل اصلی پسامدرنیته است یا فناوری یا انحراف از ارزش‌های دوران روشنگری یا خودِ روشنگری؟ آیا دروغ‌گفتن صرفاً روش ترامپ است یا روش همهٔ آمریکایی‌ها؟

این آثار توانستند الگوها و روش‌هایی برای مقابله با دروغ‌های رئیس‌جمهور پیدا کنند (طبق گزارش گروه حقیقت‌سنجی واشنگتن پست، ترامپ تا تاریخ ژوئیۀ ۲۰۲۰ بیش از ۲۰هزار دروغ یا ادعای گمراه‌کننده مطرح کرده است)، اما حتی برخی از بدبین‌ترین نویسندگان نیز میزان فریب‌کاری ترامپ را به‌درستی تخمین نزدند و نتوانستند تأثیر آن‌ها را به‌درستی تفسیر کنند. قدرت دروغ‌های ترامپ در میزان آن‌ها نیست، بلکه در تقاضای فزاینده‌ای است که در ما ایجاد می‌کنند. نخست از ما می‌خواهند دروغ خاصی را باور کنیم.

بعد می‌خواهند حقیقت را براساس سیاست دل‌خواه خود تحریف کنیم. سپس می‌خواهند تنها آنچه را رئیس‌جمهور حقیقت می‌داند بپذیریم، صرف‌نظر از آنکه دربارهٔ چه موضوعی است یا او چند بار موضعش را تغییر داده است. بعد می‌خواهند باور کنیم واقعاً حقیقت قابل‌ شناختی که مورد توافق همگان باشد وجود ندارد. و درنهایت از ما می‌خواهند نتیجه بگیریم که حتی اگر حقیقتی وجود داشته باشد، بی‌اهمیت است. دروغ‌ها مهم نیستند؛ کسی که آن‌ها را به زبان می‌آورد مهم است.

حتی اگر تاکنون دلیل دفاع از دروغ‌های ترامپ باور به درستی آن‌ها بوده باشد، از این به بعد دیگر چنین نیست، بلکه دلیل اصلی‌اش ابراز وفاداری به اوست. ترامپ در سال ۱۹۸۷ کتاب خاطراتی نوشته است که ترامپ: هنر معامله نام دارد. وی در آن زمان چهل‌ویک سال داشت و پیمانکار املاک و مستغلات بود. در آن کتاب، با رضایت خاطر اعتراف می‌کند که برای او وفاداری از درست‌کاری ارزشمندتر است و سی سال بعد در کاخ سفید این جمله را تکرار کرد. او به جیمز کومی، مدیر وقت اف‌بی‌آی، گفت «من وفاداری می‌خواهم. من انتظار وفاداری دارم». اکنون پذیرفتن، عذرتراشیدن یا توجیه‌کردنِ دروغ‌های ترامپ آزمونی برای آن وفاداری است، نشانه‌ای که می‌گوید شما در گروه حامیان وی چه جایگاهی دارید. حامیان رئیس‌جمهور به‌خوبی می‌دانند که او دروغ می‌گوید.

گویا این امر چندان اهمیتی ندارد. راسیل مویرهد و نانسی روزنبلوم دو دانشمند علوم سیاسی هستند که کتابی به نام همه می‌گویند (۲۰۱۹) نوشته‌اند. در این کتاب آمده است «دروغ‌گو می‌خواهد دیگران دروغ‌هایش را طوری باور کنند که گویی حقیقت دارند، اما معلوم نیست ترامپ برایش مهم باشد که دروغ‌هایش را باور کنند. گویا او فقط می‌خواهد آن‌ها را صریحاً بیان کند. او می‌خواهد قدرتی داشته باشد که دیگران را وادار کند روایت او را از واقعیت بپذیرند».

منتقدی ادبی به نام میچیکو کاکوتانی در کتابش به نام مرگ حقیقت (۲۰۱۸)، با ارجاعات متنی و اشارات فرهنگی متعدد، ترامپ را به باد انتقاد می‌گیرد. او می‌گوید «اگر یک داستان‌نویس شخصیتی منفی مانند ترامپ می‌ساخت که چنین تمثال اغراق‌آمیز و غیرمعمولی از خودشیفتگی، دروغ‌گویی، حماقت، تعصب، بی‌اخلاقی، عوام‌فریبی و انگیزه‌های خودکامه … باشد، احتمالاً این داستان‌نویس به جعل بیش ‌از حد واقعیت و خلق شخصیتی باورناپذیر محکوم می‌شد» (باید یادآوری کنیم برای اینکه به جرگهٔ ضدترامپ‌ها‌ بپیوندید، باید از همان اول به او حمله‌های شخصی سنگین بکنید، برای‌اینکه مشخص شود طرف چه کسی هستید). کاکوتانی رئیس‌جمهور ایالات متحده را «کاریکاتوری مرکب از شخصیت‌های شاه اوبو، شخصیت عروسکی ترایمف یا همان سگ کمدینی که به همه توهین می‌کند و شخصیت‌های مطرود مولیر» می‌داند.

کاکوتانی می‌گوید آمریکای زمان ترامپ به‌دلیلِ رخداد اتفاقات تصادفی، بی‌معنایی و بی‌توجهی به عواقب کارها شبیه آثاری مانند «گتسبی بزرگ»، «باشگاه مبارزه»، «جایی برای پیرمردها نیست» و حتی «کارآگاه حقیقی» است. همچنین، برای نشان‌دادن ظهور تخیلات حاصل از خودشیفتگی، غرور لذت‌گرایانه و «فخرفروشیِ» عصر رسانه‌های اجتماعی از آثار کوتاه کریستوفر لش، تام ولف و تیم وو، استاد حقوق دانشگاه کلمبیا، استفاده می‌کند. کتاب مرگ حقیقت کتابی لاغر، اما پر از شخصیت‌های گوناگون، است.

کاکوتانی دانشگاهیان متمایل به جناح چپ را به مبارزه می‌طلبد، کسانی که دهه‌هاست پسامدرنیته را رواج می‌دهند و می‌گویند حقیقت امری مورد توافق همگان نیست، بلکه می‌توان آن را شکل داد، کسانی که می‌گویند حقیقت بازتاب نیروهای اقتصادی،‌ سیاسی و فرهنگی و همچنین بازتاب تفاوت‌های نسبی در قدرت و موقعیت اجتماعی افراد است.

در این جنگ فرهنگی زودهنگام، که محور آن مطالعات ادبی بود، هواداران پسامدرنیته ایده‌های عصر روشنگری را پس زدند و آن‌ها را «بقایای تفکر کهنهٔ پوپولیستی و امپریالیستی» دانستند و به‌این‌ترتیب راه را برای خشونت علیه حقایق علمی و استدلال‌های سیاسی باز کردند. کاکوتانی می‌گوید «به‌جرئت می‌توان گفت ترامپ هرگز لای کتاب‌های دریدا، بودریار یا لیوتار را باز نکرده است»، اما قبول دارد که مدافعان ترامپ «نتایج ساده‌شدۀ» تفکر پسامدرنیته را به نفع خود غصب کرده‌اند و از آن برای توجیه دروغ‌ها، ناسازگاری‌ها و خلف وعده‌های او استفاده می‌کنند.

در بحث‌های مربوط به دروغ‌گویی ترامپ بسیار به موضوع سازگاری او با پسامدرنیته برمی‌خوریم، به‌ویژه در بحث‌های دانشگاهی. فیلسوفی به نام سیمون بلکبرن در سال ۲۰۱۸ کتابی به نام درباب حقیقت نوشت. وی در این کتاب از «موضع طعنه‌آمیز» پسامدرنیته به علم انتقاد کرد و گفت سیاست آمریکا وارد وضعیت «پساشرم» شده است که در آن عواقب دروغ‌گویی خفیف شده‌ و میزان آن افزایش یافته است.

همچنین فیلسوفی به نام لی مک‌اینتایر در کتاب پساحقیقت که آن نیز در سال ۲۰۱۸ منتشر شد ما را متقاعد می‌کند که طرفداران ایدهٔ آفرینش هوشمند جهان و بعدتر کسانی که به آثار مخرب تغییرات اقلیمی شکاک بودند از پسامدرنیته فاصله گرفتند و به تحریف درک عوام از فرگشت و گرم‌شدن زمین روی آوردند. وی می‌گوید «حمله به حقیقت در فضاهای دانشگاهی جالب و سرگرم‌کننده است، اما اگر حمله‌ها ابزار دست منکران علم و نظریه‌پردازان توطئه یا سیاست‌مداران کم‌طاقتی شود که اصرار دارند فهم آن‌ها از هر مدرکی بهتر است چه؟

مک‌اینتایر اشاره می‌کند که مایک سرنوویچ، از شخصیت‌های فضای مجازی پیش‌از دوران ترامپ که مطالب توهین‌آمیز منتشر می‌کرد و در رواج نظریهٔ توطئهٔ پیتزاگیت نقش مهمی داشت، مهر تأییدی بر این ماجراست. سرنوویچ در سال ۲۰۱۶ به خبرنگار نیویورکر گفت «ببین، من در دانشگاه پسامدرنیته را خوانده‌ام. اگر همه‌چیز روایت است، پس ما باید برای روایت مسلط جایگزین‌هایی داشته باشیم». و بین روایت‌های جایگزین و حقایق جایگزین راه درازی نیست. مک‌اینتایر نتیجه می‌گیرد که پسامدرنیته «پدرخواندهٔ پساحقیقت» است.

منتقدان کتاب و استادان فلسفه پیروان پسامدرنیته در دههٔ ۱۹۶۰ را هدف حمله قرار داده‌اند، اما نویسندگان می‌گویند دوران کنونی پساحقیقت ریشه‌های عمیق‌تری دارد. جنیفر کاوانا و مایکل ریچ از پژوهشگران مؤسسهٔ راند هستند و روزنامه‌نگاری زرد در اواخر قرن نوزدهم و ظهور رادیو، تلویزیون و مجلات قرن بیستم را اتفاقاتی می‌دانند که باعث شد مرز بین حقایق، اطلاعات، نظرات و تجربیات گُم شود.

کاوانا و ریچ در کتاب خود به نام زوال حقیقت، که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد، می‌گویند این امر سرانجام با «احیای روزنامه‌نگاری و تحلیل‌های سیاسی مبتنی‌بر واقعیت و همچنین توجه دوباره به لزوم مسئولیت‌پذیری مقامات» کم‌رنگ‌ شد. اما اگر روزنامه‌نگاران و مقامات دولتی که دم از مسئولیت‌پذیری می‌زنند خودشان تهدید اصلی برای حقیقت باشند، این روندِ اصلاحی دشوارتر می‌شود.

کرت اندرسون، نویسنده و مجری سابق برنامهٔ «استودیو ۳۶۰»، می‌گوید که مشکل هم ساده‌تر و هم عمیق‌تر از این است. اندرسون در کتاب سرزمین خیالی (۲۰۱۷) می‌گوید پساحقیقت در ملتی که با آرمان‌های روشنگری از یک سو و افرا‌ط‌گرایی دینی از‌سوی‌دیگر بار آمده‌اند ذاتی است و نقصانی است که با هیپی‌های دههٔ ۱۹۶۰ و عصر دیجیتال تشدید شد.

اندرسون بر این باور است که «آمریکایی‌بودن یعنی اینکه ما می‌توانیم به هر چیزی که دلمان بخواهد باور داشته باشیم و باورهای ما برابر یا برتر از باورهای دیگران است، حال متخصصان هرچه می‌خواهند بگویند. مردم می‌خواهند لحظهٔ ظهور ترامپ -لحظهٔ پساحقیقت و واقعیت جایگزین- را پدیدهٔ آمریکایی جدیدی بدانند که غیرقابل توضیح و دیوانه‌وار است. در واقع، اتفاقی که می‌افتد نوعی برون‌یابی نهایی و نوعی بیان نگرش‌ها و غرایز است و این چیزی است که در تمام طول تاریخ آمریکا باعث استثنایی‌بودن این سرزمین شده است».

اندرسون نویسنده‌ای مسلط است و چند اتفاق شاخص و به‌یادماندنی را نقل می‌کند که نشان‌دهندهٔ زوال حقیقت‌اند. او نشان می‌دهد که مثلاً چطور عبارات توهین‌آمیزی که دلالتی ضمنی بر امری غیرواقعی داشتند، مانند «باورنکردنی»، «غیرقابل قبول»، «غیرواقعی»، «شگفت‌انگیز» و «خارق‌العاده»، در طول قرن بیستم به عباراتی برای بیان بالاترین مرتبهٔ ستایش تبدیل شدند.

بااین‌حال، کتاب سرزمین خیالی به اثر نویسنده‌ای شبیه است که ایدهٔ جذابی به ذهنش رسیده است، اما بعد در زباله‌دان تاریخ آمریکا شیرجه می‌زند تا هرچیزی را که از ایده‌اش پشتیبانی می‌کند بیرون بکشد. دادگاه‌های جادوگری سیلم، تب طلا، مذهب ساینتولوژی، نمایش‌های تاریخی جنگ داخلی آمریکا و حباب فناوری، همه شواهد عنوان استعاری کتاب اندرسون هستند و تقریباً در تمام صفحات کتاب واژهٔ «خیال» به شیوه‌ای آمده است تا مبادا آن را فراموش کنیم. ماجرایی که او تعریف می‌کند لاجرم با رئیس‌جمهور فعلی ایالات متحده به پایان می‌رسد. اندرسون می‌گوید «دونالد ترامپ موجودی است مطلقاً اهل سرزمین خیال و نقطهٔ اوج آن».

بنابراین، تحریف حقیقت در زمان ما از پسامدرنیته، تحریف آرمان‌های عصر روشنگری، خودِ عقل‌گرایی، اینترنت یا از ترکیب همهٔ این چیزها نشئت گرفته است. خود ترامپ نیز تاحدی بازیچهٔ این بازی است، حقیقتی حقیقی‌تر از هزاران حقیقت دیگر. بااین‌حال، او به‌دلیلِ درک درستی که از جنون مردم دارد و به‌دلیل اینکه می‌داند چه زمانی آماده‌ایم در خدمت او باشیم شایستهٔ تقدیر است. اندرسون در کتاب سرزمین خیالی می‌گوید «ترامپ برای نامزدی ریاست‌جمهوری آن‌قدر منتظر ماند تا اینکه تودهٔ آمریکایی‌های منتقد به این نتیجه برسند که سیاست تماماً نمایش و فریب است».

دروغ‌های ترامپ چنان بی‌رحمانه و گسترده هستند که نمی‌توان در آن‌ها الگویی پیدا کرد -یک بار دربارهٔ تهدید هسته‌ای کرهٔ شمالی دروغ می‌گوید، بار دیگر دربارهٔ سرطان‌زابودن آسیاب‌های بادی و بار دیگر دربارهٔ خواص درمانی مواد شوینده. آماندا کارپنتر مفسر سیاسی محافظه‌کاری است که در کتاب دستکاری فکر آمریکایی با مهارت تمام به منطقی در دروغ‌های ترامپ دست پیدا می‌کند، نه در مورد خود دروغ‌های وی، بلکه در مورد شیوهٔ دروغ‌گفتن او.

او می‌گوید دروغ‌های ترامپ غالباً پنج مرحله دارند. نخست «مسئله را از آنِ خود می‌کند»، یعنی بر موضوعی سیاسی دست می‌گذارد که دیگران ترجیح می‌دهند در مورد آن صحبت نکنند. مرحلهٔ دوم «پیشروی و انکار» است، یعنی دروغ را بدون پذیرش مسئولیت آن بیان می‌کند. در مرحلهٔ سوم «تعلیق ایجاد می‌کند» و قول می‌دهد شواهد ارائه کند، شواهدی که هرگز ارائه نمی‌شوند. مرحلهٔ چهارم «بی‌اعتبارکردن حریف» است، یعنی به شخصیت و انگیزه‌های هر‌کسی که دروغ او را به چالش بکشد حمله می‌کند و در نتیجه موضوع بحث‌برانگیزی پدید می‌آورد، حتی زمانی که حقیقت چیز دیگری است.

و در مرحلهٔ پنجم، صرف‌نظر از همهٔ شواهد و مدارک و در هر شرایطی، ادعا می‌کند برنده شده است. جالب است که ترامپ مرحلهٔ آخر را حتی وقتی به دروغ‌گویی اعتراف می‌کند نیز انجام می‌دهد. مثلاً وقتی او سرانجام پذیرفت که باراک اوباما واقعاً در ایالات متحده به دنیا آمده است، هیلاری کلینتون را متهم کرد که ماجرای شبهه در محل تولد باراک اوباما را راه انداخته و از خودش تقدیر کرد که به این ماجرا پایان داده است. کارپنتر می‌گوید ترامپ می‌داند که نمی‌تواند در واقعیتِ دیگران با آن‌ها رقابت کند، به همین دلیل واقعیت خودش را می‌سازد.

این واقعیت اغلب به‌شکلِ نظریهٔ توطئه نمودار می‌شود. مویرهد و روزنبلوم، در کتاب همه می‌گویند، معتقدند: تاکنون «هیچ رئیس‌جمهوری -در واقع هیچ مقام دولتی- به‌اندازهٔ دونالد ترامپ بی‌فکرانه و مکرر و با چنین شدت‌و‌حدتی به اتهام توطئه متوسل نشده است».

مویرهد و روزنبلوم معتقدند توطئه‌های مد نظر ترامپ ویژگی منحصربه‌فردی دارند. نظریه‌های توطئه با چنان توصیفات پیچیده و شواهد بغرنجی ارائه می‌شوند که تصویری هولناک از کارهای مخفیانه و شیطانی می‌سازند. اما در مورد ترامپ «نکته‌سنجی و تقاضا برای ارائۀ دلیل، انبوه شواهد و مدارک، وصل‌کردن نقطه‌ها برای رسیدن به الگو و بررسی دقیق کسانی که در سایه دسیسه می‌چینند» معنا ندارد. از نظر ترامپ توطئه وجود دارد، اما نظریه نه. مویرهد و روزنبلوم این پدیده را «توطئه‌گرایی نوین» نامیده‌اند، یعنی باور به توطئه بدون هیچ مبنایی. و این باور تنها بر دروغ، تکرار و ادعا مبتنی است و هیچ مدرکی برای آن وجود ندارد.

این توطئه‌گرایی نوین «جایگزین اعتبار علمی در جامعه شده است. به قول جملهٔ معروف ترامپ، اگر آدم‌های مختلفی چیزی را بگویند، پس آن چیز به‌اندازهٔ کافی واقعیت دارد». این دو نویسنده می‌گویند اگر نتوان باوری را به‌طور قطعی رد کرد، پس «ممکن است درست باشد» و این روزها از این باورها فراوان داریم. از میان همهٔ هنجارهای زندگی اجتماعی که ترامپ آن‌ها را در هم شکسته است، این یکی از همه طعنه‌آمیزتر است، زیرا ترامپ شأن نظریه‌پردازان توطئه را نیز پایین آورده است.

کتاب همه می‌گویند ازجمله روشنگرترین کتاب‌هایی است که این اواخر دربارهٔ حقیقت نوشته شده‌ است، زیرا این کتاب نه‌تنها روش و هدف فریب‌های رئیس‌جمهور را توضیح می‌دهد، جذابیت و تأثیر آن‌ها را نیز بیان می‌کند. برخی مردم پذیرش این توطئه‌ها را نشانهٔ هم‌بستگی قبیله‌ای با پایگاه رئیس‌جمهور می‌دانند و از حیرت منتقدان ترامپ به وجد می‌آیند. حامیان ترامپ حساسیت‌های لیبرالی را مسخره می‌کنند و دروغ‌های ترامپ دقیقاً زمانی بیشتر خریدار دارد که عواطف بر واقعیت غلبه کنند، وقتی آمریکا به فضایی امن برای فریب‌کاری تبدیل شود، وقتی امورِ «به‌اندازهٔ کافی واقعی» مردم را راضی کنند. این دو نویسنده می‌گویند کسانی که در برابر این دروغ‌ها مقاومت می‌کنند وسوسه می‌شوند خود را کنار بکشند، «به زندگی در خلوت پناه ببرند و از نظر احساسی خود را از همهٔ اخبار اجتماعی دور نگه دارند».

اما کسانی که مسئولیت ثبت زندگی اجتماعی را بر عهده دارند، یعنی روزنامه‌نگارانی که شیوهٔ مدیریت ترامپ را پوشش می‌دهند یا دربارهٔ آن تحقیق می‌کنند، نمی‌توانند خود را کنار بکشند. آن‌ها در کتاب‌های خود نشان داده‌اند که دو انتخاب پیش روی خود دارند که هر دو نوعی رفتار تشکیلاتی هستند -یا باید به قراردادهای سخت‌گیرانۀ روزنامه‌نگاری بچسبند یا در مواجهه با رئیس‌جمهوری که بی‌امان شغل، صداقت و انگیزه‌های خبرنگاران را تحقیر می‌کند، موقتاً موضعی تهاجمی‌تر اتخاذ کنند.

کارپنتر در کتاب دستکاری فکر آمریکایی می‌گوید رسانه‌های خبری «دوست دارند» ترامپ دروغ بگوید، زیرا غوغایی که پس‌از آن به پا می‌شود باعث می‌شود «مردم روزنامه بخوانند، برنامه‌های آن‌ها را تماشا کنند و روی پیوندهای صفحات وب آن‌ها کلیک کنند». این نگاه بدبینانه شاید حاصل تجربهٔ نویسنده از صحبت‌های کارشناسان مهمان شبکه‌های تلویزیونی باشد. و بااینکه کارپنتر از حمایت متملقانهٔ شبکه‌های تلویزیونی از ترامپ بیزار است -و آن‌ها را آدم‌هایی می‌داند که چیزی برای از‌دست‌دادن ندارند و «به بخت اندک خود برای ستاره‌شدن» چنگ زده‌اند- اما می‌داند انگیزهٔ آن‌ها چیست. «کسانی که می‌خواهند سوار قطار ترامپ شوند، ضروری است در‌ظاهر دروغ‌های بزرگ ترامپ را باور کنند».

تلاش روزنامه‌نگاران برای حقیقت‌سنجی سخنان ترامپ تأثیر چندانی بر وی ندارد. حتی اعتراض رسانه‌های خبری به دروغ‌گویی ترامپ باعث می‌شود جذابیت او بیشتر شود. کارپنتر می‌گوید «سرسپردگی شدید وی به ایده‌های عجیب‌غریبش نوعی فضیلت دانسته می‌شود که به پایگاه مردمی وی اشاره دارد». در دوران ترامپ، حقیقت‌سنجی در خدمت ثبت تاریخ قرار می‌گیرد -که از وظایف اصلی روزنامه‌نگاران است- اما قدرت تأثیرگذاری چندانی بر خود تاریخ دوران حاضر ندارد، به‌ویژه که خود روزنامه‌نگاران، ازجمله کسانی که حقیقت‌سنجی می‌کنند، هدف کارزار رئیس‌جمهور قرار دارند و ترامپ تصمیم دارد از آن‌ها سلب مشروعیت کند. به قول کارپنتر «مانند این است که بخواهید آتش‌سوزی شدید در جنگل را با شلنگ باغچه خاموش کنید».

واشنگتن پست طی حدوداً یک دهه پیش‌از انتخابات سال ۲۰۱۶ کار حقیقت‌سنجی اخبار را پیگیرانه انجام می‌داد، «اما ما هرگز تاکنون سیاست‌مداری مانند ترامپ نداشته‌ایم که این‌چنین به حقایق بی‌توجه باشد، به درستی سخنانش اعتنا نکند و حاضر باشد به دلایل واهی به دیگران حمله کند و دستاوردهای دروغین خود را به نمایش بگذارد». این سخن گلن کسلر، سالوادور ریزو و مگ کلی است که با عنوان «دونالد ترامپ و تجاوزش به حقیقت» در پروندهٔ سال ۲۰۲۰ واشنگتن پست منتشر شد.

ترامپ طی سه سال نخست ریاست‌جمهوری‌اش هر روز به‌طور میانگین حدود پانزده ادعای دروغ یا گمراه‌کننده مطرح کرده است. اما طبق بررسی گروه حقیقت‌سنجی واشنگتن پست «سرعت دروغ‌گویی وی به‌طور تصاعدی افزایش می‌یافت». وی در سال ۲۰۱۷ هر روز شش ادعای دروغ می‌کرد و این رقم در سال ۲۰۱۸ به روزی شانزده ادعای دروغ و در سال ۲۰۱۹ به روزی بیست‌ودو ادعای دروغ رسید.

در گزارش واشنگتن پست آمده است «او اگر فکر کند ادعای نادرست یا دروغینش شانس پذیرفته‌شدن دارد، مدام آن را تکرار می‌کند، صرف‌نظر از اینکه چند بار نادرستی آن ثابت شده باشد». بیشتر سیاست‌مداران پس‌از آنکه دروغ‌هایشان علناً افشا شوند عقب‌نشینی می‌کنند، اما ترامپ این‌طور نیست و حتی وقتی شبکهٔ اجتماعی مورد علاقه‌اش مجبور می‌شود توییت‌های او را حقیقت‌سنجی کند نیز کنار نمی‌کشد. این بی‌شرمی پایان‌ناپذیر باعث شد بحثی مطرح شود که در طول دوران ریاست‌جمهوری ترامپ در همهٔ اتاق‌های خبر آمریکا ادامه داشت. آن‌ها می‌پرسیدند چه زمانی می‌توانیم ادعایی نادرست را دروغ بنامیم.

در چنین شرایطی، روزنامه‌نگاران با میل و رغبت رویکرد تهاجمی‌تری انتخاب می‌کنند. جیم آکوستا خبرنگار سی‌ان‌ان است و کتابی دارد به نام دشمن مردم: زمانی خطرناک برای راستگویی در آمریکا (۲۰۱۹) که مجموعه‌خاطرات وی از دورهٔ پوشش خبری اخبار ترامپ در کاخ سفید است. وی در این کتاب می‌گوید «من از نفرت دنیای ترامپ نمی‌ترسم». کتاب وی با ماجرای رسیدن بمبی دست‌ساز به دفتر سی‌ان‌ان در نیویورک آغاز می‌شود، که یکی از حامیان پریشان‌حال ترامپ آن را فرستاده است.

در پایان این ماجرا، آکوستا موفق می‌شود در دعوایی حقوقی مجوز ورود به کاخ سفید را پس بگیرد، مجوزی که کاخ سفید آن را در اواخر سال ۲۰۱۸ خودسرانه لغو کرده بود. بنابراین، احساس او قابل درک است. آکوستا نگران است وقتی رئیس‌جمهور نفرت از روزنامه‌نگاران را ترویج می‌دهد و آن‌ها را دروغ‌گو، نفرت‌انگیز، علف هرز، دزد، فاسد و بدتر از این‌ها می‌نامد، طرف‌دارانش باعث آزار و اذیت روزنامه‌نگاران شوند و حتی آن‌ها را به قتل برسانند. او می‌گوید آمریکایی‌ها در دوران ترامپ «نجابت و شاید انسانیت روزنامه‌نگاران را از آن‌ها گرفته‌اند». ترامپ حتی پیش‌از ورود به کاخ سفید نیز سی‌ان‌ان و سایر رسانه‌ها را تقبیح می‌کرد و با این کار روزنامه‌نگاران حرفه‌ای و حتی حرفهٔ کشف حقیقت را زیر سؤال می‌برد.

آکوستا می‌گوید «این رئیس‌جمهور متفاوت به مطبوعات متفاوتی نیاز دارد». او در جلسات توجیهی کاخ سفید هربار موضع تهاجمی‌تری می‌گرفت و حتی درمناظره با استفان میلر، مشاور رئیس‌جمهور، در مورد نقش مهاجرت در زندگی آمریکایی‌ها بحثی تند و به‌یادماندنی راه انداخت. این مناظره که در سال ۲۰۱۷ انجام شد از ساختار عادی پرسش و پاسخ فراتر رفت و افشاگر و خبرساز شد.

در این مناظره، اثرگذارترین مشاور رئیس‌جمهور در موضوع مهاجرت آکوستا را متهم کرد که «سوگیری جهان‌وطنی» دارد و گفت شعر اما لازاروس یعنی «غول جدید» که بر پایهٔ مجسمهٔ آزادی حک شده است «بعداً به آن اضافه شده و بیانگر سنت‌های مهاجران آمریکا نیست». بینندگان این مناظره توانستند طرز فکر مدیران و تفسیر آن‌ها از تاریخ مسئلهٔ مهاجرت را درک کنند و این یعنی آکوستا کارش را درست انجام داد.

اما رویکرد خصمانهٔ آکوستا گاه ممکن است به حماقت منجر شود. وقتی شان اسپایسر، سخن‌گوی کاخ سفید، پوشش تلویزیونی جلسات مطبوعاتی را لغو کرد، این خبرنگار سی‌ان‌ان در جلسهٔ مطبوعاتی عکسی از جوراب‌های خود گرفت و آن را در توئیتر منتشر کرد. آکوستا در توئیت خود نوشت «غوغای بی‌تصویر و بی‌صدای اسپایسر آغاز شده است. نمی‌توانم عکسش را به شما نشان دهم.

به همین دلیل، عکسی از جوراب‌های جدیدی که آخر هفتهٔ پیش خریدم برای‌ شما می‌فرستم». آکوستا در کتاب خود باافتخار می‌گوید «توئیت جوراب‌های من در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شد» (آفرین جیم!). او شبکه‌های اجتماعی را ابزاری می‌داند که عدالت می‌آورند، اما این بسترها می‌توانند باعث توزیع عادلانهٔ حماقت نیز بشوند. آکوستا اعتراف می‌کند «من ناامیدی‌ام را در توئیتر تخلیه کردم. زیرا با خودم گفتم اگر آن‌ها می‌توانند این کار را بکنند، چرا ما نتوانیم؟».

این گزارشگر ارشد سی‌ان‌ان در کاخ سفید در کتاب دشمن مردم خود را کارشناس سیاسی نشان می‌دهد. او می‌گوید شکست‌دادن ترامپ در سال ۲۰۱۶ برای دمکرات‌ها موفقیت بزرگی می‌بود، اگر موفق می‌شدند. والدین آکوستا از مهاجران کوبایی هستند و در این کتاب می‌گوید نسبت به مواضع دولت در مسئلهٔ مهاجرت حساسیت شخصی بسیاری دارد و فکر می‌کند رئیس‌جمهورهای ایالت متحده باید همیشه پشتیبان مهاجران باشند. او می‌گوید «شیوهٔ آمریکایی همین است، حتی اگر شیوهٔ ترامپ این نباشد».

آکوستا در این کتاب بارها قضاوت‌های خود را دربارهٔ اینکه شیوهٔ آمریکایی چه هست و چه نیست بیان می‌کند. حملات ترامپ به رسانه‌های خبری «آمریکایی نیست» و جماعتی که در راهپیمایی‌ها دور ترامپ جمع می‌شوند «بدانید که نمایندهٔ واقعی آمریکا نیستند. آن‌ها همگی مسن و کارگران سفیدپوستان هستند» (این را پس‌از آن می‌گوید که ادعا می‌کند جماعت طرف‌دار ترامپ را به‌خوبی می‌شناسد. «این جماعت کارگر را به‌خوبی درک می‌کنم … من بیشتر از کسی که برای دیدنش به راهپیمایی آمده‌اند آن‌ها را می‌شناسم»).

آکوستا، حتی زمانی که به رئیس‌جمهور و طرف‌دارانش خرده می‌گیرد که بازتاب واقعی ارزش‌ها یا چهرۀ کشور نیستند، هم‌زمان از این وحشت دارد که ترامپ چطور اهالی مطبوعات را بدنام کرده است و چطور اکنون روزنامه‌نگاران از نظر طرف‌داران رئیس‌جمهور «ضدآمریکایی» محسوب می‌شوند.

عواقب بدنام‌کردن روزنامه‌نگاران از آنچه آکوستا گمان می‌کرد شدیدتر است. تهدید روزنامه‌نگاران در دوران ترامپ علل بزرگ‌تری از چند حامی آشوب‌طلب رئیس‌جمهور داشت. مجریان قانون روزنامه‌نگاران را مورد آزار‌و‌اذیت قرار داده‌اند، آن‌ها را دستگیر کرده‌اند و حتی آن‌ها را از حقی که قانون اساسی -و وظیفهٔ‌ حرفه‌ای‌شان- به آن‌ها می‌دهد محروم کرده‌اند و نمی‌گذارند اعتراضات علیه نژادپرستی یا خشونت پلیس را پوشش دهند. حقوق تظاهرکنندگان و خبرنگاران در متمم اول قانون اساسی آمریکا تصریح شده است، بااین‌حال خودِ مقامات دولتی که باید مجری این قوانین باشند مانع از اجرای آزادانهٔ آن‌ها می‌شوند.

آکوستا معتقد است تنش بین مطبوعات و مقام ریاست‌جمهوری پس‌از ترامپ کاهش خواهد یافت. او می‌گوید «آیا با آمدن رؤسای جمهور بعدی، وقتی تعامل با رسانه‌های خبری به وضعیت عادی بازگردد، لازم است تا این حد از حقوق خودمان دفاع کنیم؟ البته که لازم نیست». آکوستا خود ماجرایی نقل می‌کند که نقض این پاسخ است.

او در پایان کتابش می‌گوید «جوامع آزاد نمی‌توانند این نوع سوءاستفاده را که بر ما تحمیل شده است، بدون اینکه نهادها و مردم آن‌ها دچار تغییر شکلی عمیق شوند، تاب بیاورد». مطبوعات نیز از این تغییر شکل در امان نیستند و تأثیرات آن بسیار فراتر از آن است که علناً کسی را دروغ‌گو بخوانند یا در نشست‌های مطبوعاتی پرسش‌های چالش‌برانگیز مطرح کنند. در اتاق‌های خبر آمریکا بحث‌های تعیین‌کننده‌ای بین دو نسل روزنامه‌نگاران در جریان است. از یک سو، نسلی را داریم که به معیار سنتی بی‌طرفی و بی‌نظری روزنامه‌نگاران وفادارند و از‌سوی‌دیگر نسلی که می‌خواهند در نزاع‌های موجود بر سر نژاد، حقیقت و عدالت موضعی جدی‌تر بگیرند و در جبههٔ مردم باشند. آن‌ها این نزاع‌ها را اخلاقی می‌بینند.

این نسل جدید روزنامه‌نگاران با نگرش‌های اساسی حزب جمهوری‌خواه هماهنگ‌ترند. کسلر، ریزو و کلی در کتاب خود می‌گویند «شواهد نشان می‌دهند در دوران ترامپ جمهوری‌خواهان نسبت به دههٔ قبل‌از آن کمتر نگران‌اند که مبادا رؤسای جمهور انتخابی آن‌ها افراد صادقی نباشند». این سه نویسنده می‌گویند یک نظرسنجی در سال ۲۰۰۷ نشان داد که هفتادویک درصد جمهوری‌خواهان، هفتاد درصد دمکرات‌ها و شصت‌وشش درصد جناح مستقل معتقدند صداقت کاندیداهای ریاست‌جمهوری «بسیار مهم است».

این درصد در سال ۲۰۱۸ برای دمکرات‌ها و مستقل‌ها تغییری نکرد، اما برای جمهوری‌خواهان به چهل‌ونه درصد کاهش یافت. «بسیاری از جمهوری‌خواهان می‌دانند که ترامپ مدام دروغ می‌گوید، بااین‌حال به این نتیجه رسیده‌اند که گفتن حقیقت چندان اهمیتی ندارد، بلکه پیامی که ترامپ دربارهٔ وضعیت اسف‌بار کشور و نیروهای به‌وجودآوردندهٔ این وضعیت منتقل می‌کند بسیار مهم‌تر است».

این نگرش در منابع خبری و رسانه‌هایی که رأی‌دهندگان محافظه‌کار از آن‌ها تغذیه می‌کنند نیز لاجرم وجود دارد و حاصلش چیزی است که برایان استلتر، خبرنگار سی‌ان‌ان آن را «ترامپی‌کردن فاکس‌نیوز و فاکس‌نیوزی‌کردن آمریکا» می‌نامد. استلتر در سال ۲۰۲۰ کتابی به نام حقه‌بازی: دونالد ترامپ، فاکس‌نیوز و تحریف خطرناک حقیقت منتشر کرد.

وی در این کتاب گزارش بسیار دقیقی از شبکۀ سرّی اخبار در دوران ترامپ ارائه می‌دهد که پر از ماجراهای خیانت‌، روابط نامشروع و شیوه‌های رسیدن به مقام‌های بالاست. اما مهم‌تر از همه این است که استلتر در این کتاب چرخه‌هایی را شرح می‌دهد که باعث تقویت جریان انتقال اطلاعات غلط بین ترامپ و شبکه‌های خبری می‌شود، به‌ویژه بین رئیس‌جمهور و مجری پربیننده‌‌ای به نام شان هانیتی که به‌عنوان مشاور کلیدی و غیررسمی ترامپ ایفای نقش می‌کند. او مجری برنامهٔ صبحگاهی «فاکس و دوستان» است و این برنامه مدت‌ها پیش‌از آنکه ترامپ تصمیم بگیرد برای ریاست‌جمهوری نامزد شود به تریبون ترامپ تبدیل شده بود و هر روز اخبار ترامپ در کاخ سفید را منتشر می‌کرد.

استلتر می‌گوید «رابطهٔ ترامپ با فاکس نیوز سابقهٔ تاریخی ندارد. هیچ شبکهٔ تلویزیونی پیش‌از این فعالانه به تهیهٔ اسناد تحلیلی‌خبری برای رئیس‌جمهور نپرداخته و نیروهای خود را در اختیار کارهای اداری دولتی قرار نداده بود. هرگز پیش‌از آن رئیس‌جمهوری از کانالی تلویزیونی تبلیغ نکرده بود و از مجریان آن نخواسته بود که پشت درهای بسته به او مشاوره بدهند یا، اگر پا را از حد فراتر گذراندند، خواستار اخراج آن‌ها نشده بود». استلتر به‌درستی همهٔ این‌ها را مانند سریالی تلویزیونی می‌بیند با حضور «کاخ سفیدی ناکارآمد، رئیس‌جمهوری متوهم و شبکهٔ اطلاعاتی نمایشی که صبح تا شب دارد به او اطلاعات غلط می‌دهد».

و بینندگان وفادار آن سریال تلویزیونی از این اطلاعات غلط متضرر می‌شوند. استلتر به ضعف و عدم‌آمادگی دولت فدرال در مقابله با همه‌گیری ویروس کرونا اشاره می‌کند و می‌گوید «وقتی ویروس داشت بی‌سروصدا در سراسر ایالات متحده پخش می‌شد، برخی از بزرگ‌ترین چهره‌های فاکس نیوز تهدید ناشی از این ویروس را انکار کرده و آن را کم‌اهمیت جلوه دادند. ترامپ نیز سخن آن‌ها را تکرار می‌‌کرد و آن‌ها دوباره سخن او را تکرار می‌کردند». به‌این‌ترتیب، شبکهٔ خبری فاکس نیوز و رئیس‌جمهور تحریف یکدیگر از حقیقت و واقعیت را تشدید می‌کردند.

استلتر می‌گوید «ترامپ و فاکس با عباراتی مانند “فریب”، “اخبار جعلی” و “شکار جادوگران” زبان سیاست را تغییر داده‌اند». خبرنگاران سنتی این شبکه برای حفظ اعتبار خود به زحمت افتاده‌اند، درحالی‌که برنامه‌هایی مانند برنامهٔ هانیتی به «پروپاگاندای خالص» برای حمایت از رئیس‌جمهور مشغول‌اند. مخاطبانی که به‌طور فزاینده افراطی می‌شوند به‌دنبال پروپاگاندای بیشتر هستند و فاکس نیوز این خدمت را به آن‌ها ارائه می‌دهد. تهیه‌کنندهٔ سابق برنامهٔ فاکس و دوستان به استلتر گفته است «برای مردم مهم نیست حق با چه کسی است. آن‌ها صرفاً می‌خواهند تیمشان برنده شود. این برنامه برای این مردم ساخته می‌شود».

مجری سی‌ان‌ان فاکس نیوز را متهم می‌کند که راه «صعود ترامپ به‌سوی استبداد» را هموار کرده است. و از نظر بسیاری از نویسندگانی که دربارهٔ حقایق دوران ترامپ مطلب می‌نویسند، ساختن حقایق جایگزین واقعاً تجربهٔ دمکراسی ۲۵۰سالهٔ آمریکا را به خطر می‌اندازد. کاکوتانی هشدار می‌دهد که پوچ‌گرایی در سراسر کشور در‌حال گسترش است و می‌گوید «دمکراسی بدون حقیقت لنگ خواهد زد». کاوانا و ریچ می‌گویند بدون اجماع بر سر حقایق اطلاعات و تفسیر منصفانهٔ «مباحث سیاسی معنادار که بنیاد دمکراسی را می‌سازند تقریباً غیرممکن است». مویرهد و روزنبلوم می‌گویند توطئه‌گرایی جدید توانسته است «دمکراسی ما را از درون تهی کند» و شهروندان را به این باور برساند که دولتی که نمایندهٔ‌ مردم باشد کارایی ندارد و قطعاً به نفع آن‌ها عمل نمی‌کند.

با وجود چنین توصیفات وحشتناکی، راه‌حل‌های پیشنهادی این نویسندگان عمدتاً یا بدیهی است یا از سر وظیفه‌شناسی یا بیش ‌از حد تنگ‌نظرانه. کاکوتانی از مردم می‌خواهد از ابزارهای قانونی موازنهٔ قدرت که سه بازوی دولت را به هم وصل می‌کنند محافظت کرده و از مطبوعات مستقل حمایت کنند. اندرسون نیز ما را تشویق می‌کند در برابر «دروغ‌ها و خطاهای خطرناک بایستیم». کارپنتر از خوانندگان خود می‌خواهد به ترامپ نگویند سخنت را اصلاح کن یا معذرت بخواه، زیرا او هرگز این کار را نخواهد کرد. در عوض، «از او بخواهید حرفش را توضیح دهد. این کاری است که از عهده‌اش بر‌نمی‌آید». کاوانا و ریچ، طبق رسالت خود در مقام دانشمندان علوم اجتماعی، از ارائهٔ راه‌حل‌های عملی خودداری کرده و در عوض ۱۱۴ موضوع را مطرح کرده‌اند که نیازمند پژوهش عمیق‌تر هستند و آن‌ها را به چهار دستهٔ کلی و بیست‌ویک دستهٔ جزئی تقسیم‌بندی کرده‌اند.

مویرهد و روزنبلوم می‌گویند فاش‌کردن دروغ و نظریه‌های توطئه «ضرورتی اخلاقی» است، به‌ویژه برای مقامات منتخب مردم، اما آن دو خوش‌بین نیستند که حقیقت و شفافیت بتواند از جامعهٔ مبتنی‌بر حقایق در برابر تهدیدها محافظت کند. آن‌ها هشدار می‌دهند که «شفافیت را می‌توان دست‌کاری کرد و به دیگران فروخت و پیروان توطئه‌باوران مصالحی را که شفافیت در دسترس قرار داده است می‌گیرند و آن‌ها را تغییر داده و از آن‌ها سوء‌استفاده می‌کنند». بااین‌حال، این دو می‌گویند فرایند «اجرای دمکراسی» پادزهر احتمالی این زهر است. با اینکه آن‌ها شیوهٔ اجرای دمکراسی را با زبان بیش ‌از حد دانشگاهی توضیح داده‌اند، به‌ زبان ساده منظورشان این است که باید صادقانه به نظم عمومی توجه کنیم، یعنی باید رویه‌ها و سازوکارهای استاندارد زندگی سیاسی و تصمیم‌گیری جمعی را توضیح دهیم و از آن‌ها پیروی کنیم. این کار در دوران ترامپ انقلابی‌ترین روش مبارزه است.

اگر دمکراسی نوعی فرایند باشد، حقیقت نیز نوعی فرایند است و این یکی از مهم‌ترین درس‌هایی است که از این کتاب‌ها می‌گیریم. مک‌اینتایر با بسیاری از نویسندگان هم‌دورهٔ‌ خود موافق است که دروغ‌های رسمی باید فاش شوند و راست‌گویان باید حقایق را «به صورت مردم بکوبند». اما موذیانه‌ترین دروغی که رئیس‌جمهور در سر می‌پروراند یا تکرار می‌کند این است که «فرایندی که در آن حقایق به‌شیوهٔ درست جمع‌آوری شده و به‌شکل قابل اعتماد برای شکل‌دادن باور مردم نسبت به واقعیت مورد استفاده قرار می‌گیرند فاسد شده است». حقیقت مستلزم یقین بی‌درنگ و بی‌خطا نیست، بلکه مستلزم تحقیق، تحلیل و تشخیص است. حقیقت باید کشف شود، نه اینکه اعلام شود. مویرهد و روزبلوم تأکید می‌کنند «دانستن قطعیت نیاز ندارد، بلکه به شک نیاز دارد».

مک‌اینتایر در کتاب پساحقیقت توصیه‌ای دل‌خراش می‌کند. می‌گوید «یکی از بهترین راه‌ها برای مبارزه با دوران پساحقیقت این است که در درون خودمان با آن مبارزه کنیم. به‌سادگی می‌توان حقیقتی را که شخص دیگری نمی‌خواهد ببیند تشخیص داد. اما چند نفر از ما حاضریم این کار را با باورهای خودمان بکنیم؟ به چیزهایی که باور داریم شک کنیم، حتی وقتی چیزی در درونمان می‌گوید که باور ما بر حقایق استوار نیست؟».

این توصیه‌ به‌طور موقت تمرکز را از ترامپ و هوادارانش و دروغ‌های آن‌ها منحرف کرده و ما را متوجه درونمان می‌کند تا کمی به تأمل درونی و آزارنده بپردازیم، آن هم در زمانی که بحث و قضاوت از هر کاری مهم‌تر شده است. اما این بدان معنا نیست که این توصیه‌ اشتباه یا خلاف واقع است.

این مطلب، گزیده‌ای از فصل پنجم کتاب کارلوس لوزادا با عنوان به چه می‌اندیشیدیم (What We Were Thinking) است که در سال ۲۰۲۱ به انتشار رسیده است.

کارلوس لوزادا (Carlos Lozada) روزنامه‌نگار آمریکایی است که ۲۲سال سردبیر بخش نقد کتاب در واشنگتن‌پست بوده است. او در سال ۲۰۱۸ نامزد نهایی جایزۀ پولیتزر در بخش نقد بود و سال ۲۰۱۹ این جایزه را برد. به چه می‌اندیشیدیم و کتاب واشنگتن: چطور سیاست و سیاست‌مداران را بخوانیم (The Washington Book: How to Read Politics and Politicians) از جمله کتاب‌های اوست.

منبع: ترجمان

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید