نقد و بررسی انیمه The Imaginary؛ خیالی تهی از واقعیت
انیمه «The Imaginary» بهشدت رنگ و بوی آثار میازاکی را میدهد اما به دلیل مشکلات عدیدهای که دارد هرگز نمیتواند ازتباط حسی خود را با مخاطب برقرار کند.
«The Imaginary» آخرین ساخته یوشیوکی موموسه فیلمنامه نویس و کارگردان ژاپنی است که در سال ۲۰۲۳ اکران شد. او که سابقه همکاری با هایائو میازاکی در چندین انیمه سینمایی از جمله شهر اشباح را دارد در جدیدترین اثر خود سعی کرده است جهانی بسازد که حال و هوای آثار این کارگردان بزرگ را زنده کند اما اینکه چقدر در این کار موفق بوده، موضوعی است که در این نقد به آن میپردازیم.
«The Imaginary» همانگونه که از نامش مشخص است دنیایی را به تصویر میکشد که خیال نقش اساسی در آن ایفا میکند. وظیفهای که سینما و بهطور کلی هنر بر دوش هنرمند قرار داده بازنمایی و بازسازی واقعیت است که این موضوع با عنصر خیال امکانپذیر میشود. خیالی که در رویا قدم بگذارد و از طرفی ارتباط خود را با واقعیت حفظ کند. اتفاقی که در شروع فیلم بهدرستی نشان داده میشود. آماندا به عنوان شخصیت اصلی داستان در دنیای کودکی خود با دوستی خیالی به نام رادجر ارتباط برقرار میکند. ارتباطی که از دنیای واقعی آماندا شروع میشود و به عالم خیال راه پیدا میکند.
اگر از سکانس قبل از تیتراژ شروع بگذریم، مخاطب اولین بار با رادجر در خانه آماندا مواجه میشود. کاراکتری خیالی که در دنیای واقعی شکل گرفته است و آماده ورود به دنیای خیال میشود. کارگردان بهزیبایی تاثیرات جهانی که آماندا تصور میکند را در زندگی واقعی او نمایش میدهد. اشیای خانه شروع به یخ زدن میکنند و مخاطب آماده ماجراجویی در دنیای برفی آماندا و رادجر میشود. بازگشت از این دنیای خیالی نیز با المانهایی همراه است که مرز میان خیال و واقعیت را میشکند و این دو جهان را به یکدیگر متصل میکند.
رادجر که در زیر بارش برف در عالم خیال خیس شده است پس از بازگشت به دنیای واقعی در داخل کمد پنهان شده و این موضوع باعث پدیدار شدن قطرات آب بر کف خانه میشود. از طرفی آماندا هنگام بازگشت از مدرسه چتر بارانی خود را داخل کمد میگذارد که در واقع این کار باعث جمع شدن قطرات آب بر کف خانه شده است. کارگردان با ظرافت تمام هر دو جهان آماندا را توامان میکند تا مخاطب با او همسو و همداستان شود.
فیلمی که بهخوبی فرم هنری خود را پیدا کرده بود از اواسط داستان دچار لغزش میشود. لحظهای که آماندا موقتا از قصه کنار میرود و قهرمان داستان جای خود را به دوست خیالیاش میدهد، فیلم از مسیر اصلی خود خارج میشود و وارد دنیایی میشویم که مخاطب هرگز نمیتواند با آن نسبتی برقرار کند. کتابخانهای پر از موجودات خیالی که شاید یادآور جهان انیمه شهر اشباح میازاکی باشد اما در همین حد یادآوری باقی میماند و فراتر از آن نمیرود. مهمترین دلیل این امر قطع ارتباط این جهان خیالی با واقعیت است.
موضوعی که در ابتدای فیلم بهخوبی شاهدش بودیم با حذف آماندا رنگ میبازد و مخاطب نهتنها قهرمان داستانش را از دست میدهد بلکه با قهرمان جدید هم نمیتواند ارتباط برقرار کند. کتابخانه خیالی موموسه المانی را کم دارد که شهر اشباح میازاکی بهخوبی از آن بهره میبرد، یعنی یک قهرمان انسانی.
حذف آماندا بزرگترین ضربه را به فیلم میزند زیرا مخاطب دیگر اثری از واقعیت مشاهده نمیکند تا دست او را بگیرد و وارد دنیای خیالی داستان شود. در واقع با مخاطبی طرف هستیم که فقط یک بیننده منفعل و مات و مبهوت است. باید اتفاقات فیلم را دنبال کند تا سرانجام کار مشخص شود. حس همذاتپنداری مخاطب با آماندا که بهخوبی در ابتدای فیلم شکل گرفته بود هرگز به رادجر منتقل نمیشود و نمیتواند با او اتفاقات داستان را تجربه کند.
کارگردان در تلاش است این فقدان واقعیت را با شخصیتپردازی کاراکترهای دنیای خیالیاش جبران کند اما متاسفانه در این کار نیز موفق نیست. حضور دختری به نام امیلی هرگز نمیتواند جای خالی آماندا را برای مخاطب پر کند. همچنین حضور دیگر کاراکترهای خیالی که کارگردان سعی دارد عنصر طنز را به شخصیت آنها اضافه کند هم چارهساز نیست.
ورود رادجر به دنیای خیالی دیگر انسانها موضوع دیگری است که کارگردان از طریق آن سعی دارد مخاطب را با قهرمان جدید داستانش سمپات کند اما این کار نیز سرانجامی ندارد زیرا ارتباط رادجر با انسانهای واقعی از عالم خیال به واقعیت شکل میگیرد. ما ابتدا وارد دنیای خیالی آنها میشویم و سپس به جهان واقعیشان قدم میگذاریم.
اتفاقی که در ابتدای فیلم کاملا برعکس بود. کارگردان آماندا را در جهان واقعی به مخاطب نشان داد، ارتباط او با دیگر انسانها را به تصویر کشید و وقتی که حس همذاتپنداری بیننده با آماندا شکل گرفت، ما را وارد دنیای خیالی او کرد. اما از زمانی که رادجر به شخصیت اصلی داستان تبدیل شد، دنیای خیالی او نسبت به دنیای واقعی اولویت پیدا کرد که این موضوع حس مخاطب را نسبت به این شخصیت از بین برد.
کارگردان، آنتاگونیست فیلم (ضد قهرمان) آقای بانتینگ را از همان سکانسهای ابتدایی وارد داستان میکند. ورود بانتینگ به کتابفروشی مادر آماندا و مواجهش با او حس تعلیقی را بهوجود میآورد که امیدوار میشویم تا پایان داستان ادامه داشته باشد. حضور دخترک خیالی در کنار او نیز بهشدت تاثیرگذار است و تعلیق بهوجود آمده را قویتر میکند.
این دخترک اگرچه خیلی تیپیکال است و شبیه او را در فیلمهای ترسناک علیالخصوص سینمای ژاپن بارها مشاهده کردهایم اما شخصیت او در داستان فیلم کاملا شکل میگیرد. زمانهایی که فیلم از ریتم میافتد حضور یکباره او باعث تلنگری در داستان میشود. متاسفانه حس تعلیقی که آقای بانتینگ و دخترک خیالی او در ابتدای داستان بهخوبی ایجاد میکنند هم اسیر دنیای خیالی تهی از واقعیت فیلم میشود و در لحظاتی که کارگردان سعی دارد داستان را به نقطه اوج خود برساند حضور این دو شخصیت هم کاری از پیش نمیبرد و ارتباط حسی مخاطب با فیلم کاملا از بین میرود.
با بازگشت آماندا در پاین داستان مجددا روح تازهای بر پیکر فیلم تزریق میشود. تقابل او با آقای بانتینگ چون در واقعیت شروع شده و به دنیای خیال راه پیدا میکند کاملا باورپذیر است و مخاطب را با او همراه میکند. بر خلاف نبردی که در عالم تماما خیالی میان رادجر و آقای بانتینگ شاهد بودیم، نبرد پایانی در بیمارستان حس تعلیق فراموش شده را مجددا فعال کرده و سرنوشت آماندا و علیالخصوص رادجر این بار برای مخاطب مهم جلوه میکند.
یخچال (نام سگ خیالی مادر آماندا در دوران کودکی) که در عالم خیال بهشدت منفعل و بیکنش بود با ورودش به نبرد بیمارستان کاملا باورپذیر و کنشمند میشود و سنگینی عظیمی از بار تعلیق فیلم را بهتنهایی بر دوش میکشد. همان تعلیقی که در ابتدای داستان شکل گرفته بود و اگر فیلمنامه بد دست کارگردان را نمیبست موموسه با هنر کارگردانی خود میتوانست تا پایان فیلم آن را ادامه دهد.
موموسه با خلق «The Imaginary» نشان داد که سالها دستیاری در کنار بزرگان دنیای انیمیشن، مهارتهایی را به او آموخته است که بهخوبی میتواند در آثار خود از آنها استفاده کند. تلفیق میان واقعیت و خیال، دگرگون کردن واقعیت و بازسازی دوباره آن رسالتی است که یک هنرمند باید از پس آن بربیاید تا بتواند فرم هنری اثر خود را شکل دهد و موموسه در لحظاتی از «The Imaginary» به این مهم دست پیدا میکند.
تعلیقی که او در ابتدای داستان میسازد و در پایان کار مجددا او را بهوجود میآورد هنری نیست که بتوان آن را دست کم گرفت و شاید اگر مشکلات فیلمنامهای نبود موموسه میتوانست یکی از بهترین انیمههای چند سال اخیر را خلق کند. «The Imaginary» هرچند انیمه خیلی خوبی نیست اما با تمامی مشکلاتش لحظاتی را میسازد که باید به خالق این اثر احترام گذاشت.
منبع: گیمفا