نقد فصل سوم سریال Reacher؛ همچنان با ریتم تند

نقد فصل سوم سریال Reacher؛ همچنان با ریتم تند

در این فصل، ریچر با کارآگاه فرانسیس نیگلی و دیگر متحدانش همکاری می‌کند تا پرده از اسرار این شبکه بردارد. او همزمان با گذشته‌ی خودش و انگیزه‌های شخصی‌اش برای اجرای عدالت مواجه می‌شود. داستان پر از اکشن، معماهای جنایی و لحظه‌های هیجان‌انگیز است که ریچر را در برابر دشمنانی قدرتمند و موقعیت‌هایی پیچیده قرار می‌دهد.

کد خبر : ۲۳۶۶۲۶
بازدید : ۱۷

سرگرد جک ریچر، شخصیتی به راستی منحصر به فرد که طی چند سال اخیر به دور از چشمان ما اهالی سینما نمانده است. کاراکتری کاریزما، باهوش و خاص که توسط لی چایلد نویسنده انگلیسی خلق شده است. قبل‌ها دو فصل ابتدایی ریچر را در گیمفا نقد کرده بودم، با توجه به انتشار فصل سوم این مجموعه، با دیدی تازه، مسلح‌تر و شاید بهتر به سراغ فصل جدید خواهم رفت. فصلی بسیار هیجانی، درگیر کننده و پُر حادثه که کمی هم در دام کلیشه افتاده است. اما برای مخاطبین جدی سینما سوال این است: آیا فصل سوم ریچر خوب است و ارزش تماشا کردن دارد؟ ادامهِ متن تلاشی برای پاسخ به این سوال خواهد بود.

48

فصل سوم سریال ریچر بر اساس رمان وسوسه انتقام نوشته لی چایلد ساخته شده و داستان جک ریچر، کهنه‌ سرباز و پلیس نظامی سابق، را دنبال می‌کند که این بار در مأموریتی مخفیانه و شخصی گرفتار می‌شود.

ریچر برای نجات یک جاسوس که گرفتار شده، وارد عملیاتی مخفی می‌شود. او با هویت جعلی به یک شبکه‌ جنایی خطرناک نفوذ می‌کند که توسط زکری بک، تاجری فاسد و مرموز، اداره می‌شود. بک با محافظی روانی به نام پالی، که جثه‌ای عظیم و تهدیدآمیز دارد، محافظت می‌شود. ریچر در این مأموریت با چالش‌های متعددی روبه‌رو می‌شود، از جمله رویارویی‌های نفس‌گیر با پالی و تلاش برای کشف حقیقت پشت فعالیت‌های غیرقانونی بک، که شامل قاچاق و فساد گسترده است.

در این فصل، ریچر با کارآگاه فرانسیس نیگلی و دیگر متحدانش همکاری می‌کند تا پرده از اسرار این شبکه بردارد. او همزمان با گذشته‌ی خودش و انگیزه‌های شخصی‌اش برای اجرای عدالت مواجه می‌شود. داستان پر از اکشن، معماهای جنایی و لحظه‌های هیجان‌انگیز است که ریچر را در برابر دشمنانی قدرتمند و موقعیت‌هایی پیچیده قرار می‌دهد. نویسنده مجموعه جک ریچر در دو فصل قبلی فُرم و جهان‌بینی خود را به عنوان یک نویسنده کاملا آشکار ساخته بود.

در خلاصه داستانی هم که بنده نوشتم کاملا مشهود است که آقای لی چایلد نویسنده‌ای کاربلد اما در کل کلیشه‌نویس است. تمامی داستان‌های او برگرفته از اتفاقاتی جنایی و اکشن‌های عام هستند که سرانجام آن‌ها نیز برای مخاطب قابل حدس است. اما از سوی دیگر این نکته قابل توجه است که نویسنده تلاشی برای پیچیده کردنِ داستان نمی‌کند و هدف اصلی وی خلق داستانی درگیر‌کننده و جذاب است. اگر ریچر را از این بُعد نگاه کنیم می‌شود از پلات دفاع کرد.

پلاتی قطعا عامیانه که جزئیات خوبی دارد و نویسنده نیز بلد است چگونه کی و کجا خط داستان را بشکند و با تداعی‌هایی مناسب، انگیزه‌های ریچر را نمایان کند. البته همین شخصیت بسیار جذاب ریچر به نوعی پاشنه آشیل نویسنده هم شده است. پرداخت بیش از حد او به شخصیت اصلی، باعث شده تا دیگر شخصیت‌های مهم داستان در دام کاراکترهای کلیشه بیافتد. بحثی که در ادامه به صورت گسترده آن را زیر ذره‌بین خواهم برد.

49

ادبیات پست مُدرن منجر می‌کند که داستان سریع آغاز شود. در دوران ادبیات کلاسیک به دلیل حجم بالای داستان، شروع روایت اصلی شاید صفحه‌ها به طول می‌انجامید اما امروزه جایی برای کشش بی‌دلیل نیست. داستان در همان خط اول باید آغاز شود. مخاطب را نیز باید در همان ابتدا درگیر داستان کرد. ریچر در فصل سوم خود کاملا موفق به انجام این کار می‌شود. سریال در همان پنج دقیقه ابتدایی آغاز می‌شود. ریچر بازگشته تا باری دیگر زمین و زمان را به خون بکشد.

در شروع بسیار خوبِ داستان، مخاطب متوجه اکشن خوبی می‌شود که در دو فصل قبلی شاهدش بوده و برای فصل جدید نیز انتظارش را داشت. فصل جدید برخلاف دو فصل قبلی، ریچر را در بحث اکشن به چالش می‌کشد. شخصیت پاولی آمده تا نشان دهد که ریچر همیشه غول شکست‌ناپذیر داستان نخواهد بود. اما این شخصیت را که کنار بگذاریم، دیگر شخصیت‌های جدید فصل سوم ریچر، بسیار ضعیف و کلیشه‌ای هستند. به هیچکدام پرداخت خوبی نشده و بازی بد بازیگران هم باعث شده تا فصل سوم، ضعیف‌ترین فصل ریچر باشد. برای مثال شخصیت دافی را در نظر بگیرید. شخصیت او برخلاف ادعای سریال، نه سخت است، نه باهوش و نه حتی جذاب.

بازی بد بازیگر مربوطه هم این کاراکتر را دوچندان بدتر کرده است. با ورود این کاراکتر به سریال، بازیگر مربوطه با نوعی راحتی خاصی بازی خویش را ادا می‌کند. درمقابل ریچر خودش را باهوش نشان داده و سعی می‌کند به همگان ثابت کند که رئیس اوست. اما همین راحتی در بازی باعث شده تا مخاطب کمی از او فاصله بگیرد. اَکتِ او بسیار هایپر است مصنوعی بودنش را لو می‌دهد.

در ادامه نیز بازیگر موفق نمی‌شود خلاء میان شخصیت و بازی خود را پُر کند. بر روی فیلمنامه شخصیت دافی خاص است و حتی ریچر را تحت تاثیر قرار می‌دهد اما در بازی مخصوصا در صحنه‌های اکشن، میمک صورت و بازی بدن بسیار ضعیف است و موفق نمی‌شود خود را به بخشی از فضای اثر تبدیل کند. شخصیت دافی از طریق شخصیتی دیگر به نام تریسا وارد قصه می‌شود.

تریسا از ابتدا تا انتها مسئله اوست و در پایان ریچر ادعا می‌کند مسئله او هم هست اما سوال در این است که تریسا تا چه حد به مسئله مخاطب تبدیل می‌شود؟ تریسا برای ما کجای داستان است؟ وقتی که تریسا در این حد از مخاطب دور است، شخصیت دافی نیز از ما فاصله می‌گیرد. به نوعی تلاش او در داستان بیهوده است. انگیزه‌هایش چندان مهم نیست و رفتارهایش چنگی به دل نمی‌زند. اگر سه کاراکتر زن سریال ریچر را در نظر بگیریم که با ریچر هم رابطه داشتند، دافی قطعا در رتبه آخر قرار دارد.

شخصیت ریچر چیز چندانی برای نوشتن ندارد. در نقد دو فصل ابتدایی چیزهایی که حس می‌کردم نیاز است را نوشتم. در فصل سوم نیز شخصیت او حفظ شده و نویسنده تلاشی برای تغییر آن نکرده است. اما این بار ما با انگیزه ریچر روبرو هستیم. انگیزه‌ای که دلیل ورود او به مخمصه را توضیح می‌دهد. قطعا که ریچر در مقام یک قهرمان موظف است دست به اعمال نیک بزند. اما آیا کشته شدنِ دستیار قبلی‌اش به راستی دلیلی کافی است که باور کنیم ریچر به خاطر او به میدان آمده؟

برای باورمند شدنی این انگیزه باید شخصیت دختر سیاه پوستی که نقش منشی ریچر را ایفا کرد، به خوبی ساخته می‌شد. این اما این شخصیت بسیار ساده، کلیشه‌ای و دم دستی آمد و از بین هم رفت. مرگ او برای مخاطب هیچ همذات‌پنداری را در پی نداشت که انتقام را توجیه کند. به هر حال هر چه باشد ما در این نبردها همراه ریچر هستیم. مسائل او باید به مسائل ما هم تبدیل شود. انگیزه‌های او باید مرا هم مجاب به انتقام از مک‌کیپ کند.

مک‌کیپ یکی دیگر از شخصیت‌های مهم فصل سوم است که در مقام آنتاگونیست حضور دارد. شخصیت منفی او اصلا ساخته نشده است. دلایل این حجم از خشونت خونین مشخص نیست. او صرفا یک شخصیت منفی کلیشه‌ای است که حضورش در هر فیلم اکشنی لازم است. اینکه او از ارتش اخراج شده و وارد دنیای تبهکاران شده است، دلیلی برای تجاوز، قتل‌های خونین، رولت روسی و بریدن گوشِ کسی نیست. البته این کاراکتر با اینکه در بحث شخصیت‌پردازی ضعیف است، در بحث تیپ بازیگری خوب است. چهره و فیزیک بدنی برایان تی در نقش مک‌کیپ به راستی شبیه ارتشی‌های اخراج شده و قاچاقچی اسلحه است.

تنها شخصیت خوبِ قصه که سمپاتیک دارد و موفق به خلق شیمی خوب با ریچر می‌شود، ریچارد بک است. شخصیتی که از طریق او، بُعد قهرمانی ریچر دوچندان بهتر نمایان می‌شود.

50

اگر نقد را همین‌جا به پایان می‌بردم احتمالا بازهم نقد کاملی می‌شد. اما مگر می‌شود از قسمت پایانی این فصل ننوشت؟ قسمتی که قطعا بهترین اپیزود فصل بود و لایق بهترین تعاریف. قسمتی هیجان‌انگیز، طوفانی و بسیار تماشایی که از هر بابت عالی است. نبرد ریچر و پاولی به دور از کلیشه‌های نبرد دو غول؛ بسیار نفس‌گیر، درگیرکننده و خونین بود. همان‌طور که در ابتدای مقاله نوشتم شخصیت پاولی آمده بود تا نشان دهد که ریچر برای همیشه غول شکست‌ناپذیر نخواهد بود. هرچند که او شکست خورد اما نبردی که با ریچر داشت همه ما را در این تعلیق قرار داد که نکند این‌بار ریچر شکست بخورد؟ و این یعنی خلق اثری قابل توجه و پُر کشش!

در پایان چنین می‌شود گفت که فصل سوم ریچر همچنان با ریتم تند آمد و در میان آثار ضعیفِ امسال، به اثری قابل توجه تبدیل شد که مخاطب را درگیر داستان و فضای خود می‌کند. این فصل با اینکه در نظر من ضعیف‌ترین فصلِ Reacher بود، با این حال موفق شد مقدمه‌های یک فصل جذاب دیگر را فراهم کند. در دید کلی سریال Reacher اثری نیست که بشود به سادگی از کنارش شد. باید ایستاد، تماشایش کرد و لذت برد. البته نقد هم باید کرد!

نمره نویسنده به فصل سوم سریال: ۷.۵ از ۱۰

منبع: گیمفا

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید