تصاویر؛ دیالوگهای برتر سریال Squid Game

جنبهای از سریال Squid Game که خیلی درخشان ظاهر شد، شخصیتهای آن بود که باعث میشد بینندگان با آنها ارتباط برقرار کنند و با اضطراب به سرنوشت احتمالی آنها در بازیهای مرگبار فکر کنند؛ هر کدام از شخصیتها سرگذشتی تلختر از سرنوشت مرگبارشان داشتند که نشان میداد هر فرد برای رهایی از فقر دست به چه کارهایی میزند.
سریال Squid Game این روزها به عنوان سریالی یاد میشود که نقد صریحی از سرمایهداری دارد؛ با داستان و شخصیتهایی که اختلاف طبقاتی کره جنوبی را به نمایش میگذارند. البته این نکته را هم بگوییم که Squid Game به عنوان یک سریال منتقد از سرمایهداری، یکی از پربیننده و پرطرفدارترین سریالهای نتفلیکس است که کاربران زیادی را به نتفلیکس جمع کرده و نسخهی آمریکایی آن نیز در راه است.
جنبهای از سریال Squid Game که خیلی درخشان ظاهر شد، شخصیتهای آن بود که باعث میشد بینندگان با آنها ارتباط برقرار کنند و با اضطراب به سرنوشت احتمالی آنها در بازیهای مرگبار فکر کنند؛ هر کدام از شخصیتها سرگذشتی تلختر از سرنوشت مرگبارشان داشتند که نشان میداد هر فرد برای رهایی از فقر دست به چه کارهایی میزند. بدون شک یکی از نشانههای شخصیتپردازی خوب، دیالوگنویسیهای خوب است و در ادامه بهترین دیالوگهای سریال Squid Game را از دید وبسایت Collider خواهید خواند.
۱۰- «من این بازیها رو قبلا انجام دادهام.» – گیهون در قسمت اول فصل دوم
گیهون این دیالوگ را در اولین بازی فریاد میزد تا به دیگر شرکتکنندهها ثابت کند او بازیها را بلد است و باید به او اعتماد کنند تا جانشان را نجات دهد. گیهون در این لحظه هدفی دارد که مادی نیست و تنها هدفش این است که بازیها را نابود کند تا دیگر آدم بیشتری کشته نشود.
با وجود این که شمار زیادی از دیالوگهای Squid Game در زیرمتن خود تحلیلی ضد سرمایهداری دارند، اما این دیالوگ بسیار مستقیم و صریح است؛ گیهون به کسی انگیزه نمیدهد، او میخواست توجهشان را جلب کند و این کار را کرد.
۹- «ما در جهنم هستیم و در جهنم قانونی وجود ندارد.» – دئوک سو در قسمت هفتم فصل اول
دئوک سو وقتی در بازی سنگفرشهای شیشه اول صف بود، از حرکت میایستد تا زمانی بازی جلو برود و افرادی که پشت سر او هستند حذف شوند. دوک سو از ابتدای سریال به عنوان یک فرد شرور به مخاطبان معرفی شد و در بازیها نیز شرارت او بیشتر شد، شاید چون واقعا محل بازیها واقعا یک جهنم خوش رنگ و لعاب است.
درست است که مراحل بر پایهی بازیهای کودکانه و حیاط مدرسه هستند، اما قوانین معمول دیگر اهمیتی ندارند، وقتی پای مرگ و زندگی در میان باشد، چیزی که درست است جای خودش را به چیزی میدهد که بقا را حفظ کند. شاید همچین چیزی را بتوان به دنیای واقعی نسبت داد، اگر دنیا به سمتی رود که تمام قوانین نابود شوند، احتمالا شیوهی زندگی مردم خیلی متفاوت با دئوک سو نباشد.
۸- «داداشم مینسو، تو میتوانی انجامش دهی.» – نام-گیو در قسمت اول فصل سوم
درست است که همچین دیالوگ را اول تانوس به مینسو میگوید، اما زمانی که نام-گیو آن را میگوید، چیزهای بیشتری میشود از آن فهمید. از همان ابتدا آشکار است که نام-گیو در حال تقلید از تانوس است، با لحنی آمیخته به تمسخر؛ با این حال، این رفتار بلافاصله نشان میدهد که نام-گیو در وضعیتی خشونتآمیز از توهم قرار دارد. در این لحظه، او احساس قدرت میکند؛ اکنون صاحب مواد مخدر تانوس است و دیگر به دوست فقیدش وابسته نیست، اما به زودی فشار روانی او را از پا در خواهد آورد.
تانوس و نام-گیو تفاوت زیادی با دیگر شرکتکنندهها دارند و حتی دشمنی خود را به شکل دیگری نشان میدهند، هرچند که اگر بدتر نباشد، بهتر هم نیست. تانوس مدام بین زبان انگلیسی و کرهای جابهجا میشود، که هم بازتابی از جایگاهش بهعنوان یک چهرهی مشهور است و هم نشاندهندهی تأثیرپذیریاش از فرهنگ آمریکایی در نقش یک رپر. اما وقتی نام-گیو عبارت انگلیسی را میگوید، مشخص است که اعتماد به نفس ندارد و صرفا در حال تقلید است.
۷- «چون اگر الان بیرون بروم، باید با چیزهای ترسناکتری رو به رو شوم.» – سه-می در قسمت پنجم فصل دوم
وقتی مینسو از سه-می میپرسد که چرا هنوز رای به ادامهی بازیها میدهد، این دیالوگ را میگوید. دربارهی پیچیدگیهای بدهی او چندان صحبتی نمیشود، اما وضعیت او شای به گونهای با دیگر شرکتکنندهها مشترک باشد، دنیایی که برگشتن به آن از رو به رو شدن با بازیهای مرگبار ترسناکتر است. در واقع این شرکتکنندگان در بیرون بدون هیچ شانسی بازندهاند، اما در بازیها، با زندگی خود قمار میکنند تا کورسوی امیدی برای برنده شدن داشته باشند.
انتخاب سه-می برای گفتن این دیالوگ تلخ تاثیرگذاری آن را بیشتر کرده و نشان میدهد که جامعه به هیچکس چه جوان باشد و چه پیر رحمی ندارد. دیدن سه-می که ناچارا به ادامهی بازیها رای میدهد دردناک است و این چیزی است که باعث شده سریال Squid Game برای بسیاری ملموس باشد و با آن ارتباط بگیرند.
۶- «ما اسب نیستیم، ما انسانیم… » – گیهون در قسمت ششم فصل سه
آخرین دیالوگهای گیهون آرک داستانی او را خلاصه میکند؛ از بار اولی که او را دیدیم که روی اسبها شرطبندی میکند تا زمانی که قسم میخورد خالق بازیها را پیدا کند. او متوجه شده که نمیتواند خودش و نوزاد جون-هی را باهم نجات دهد، برای همین تصمیم میگیرد تا جان خودش را فدا کند. قبل از این که خودش را به پایین بیندازد، نطقی از انسانیت را برای بینندگان بازی میگوید.
مرگ جیهون چیزی را عوض نمیکند و بازیها همچنان به روند خود ادامه میدهند. بینندگان بازی یا همان افراد VIP نیز اهمیتی به مرگ او نمیدهند، شاید در آن لحظه کمی تفکر کنند، اما دقایقی بعد دوباره از حمام خونی که شاهدش هستند لذت میبرند. شاید در دنیای واقعی نیز چنین باشد، مرگهای بیشماری که اتفاق میافتند بدون این که کسی اهمیت دهد، چرا که برای برخی، انسانها صرفا اسبهایی برای شرطبندی هستند.
۵- «بازیکن شماره ۴۵۶، از بازی در نقش قهرمان لذت بردی، حالا شاهد عواقبش باش.» – فرانت من در قسمت هفتم فصل دوم
گیهون در طول سریال با حس شدیدی از غرور و مسئولیت دستوپنجه نرم میکرد و باعث میشد احساساتش را با شدت بیشتری تجربه کند. ینکه بسیاری از دوستانش را مرده دیده، تنها این احساسات را تشدید میکند؛ اما شخصیت واقعیاش زمانی برایش عیان میشود که فرانت من آن را به رویش میآورد. وقتی گیهون و جونگ-به شکست خوردند، تسلیم سرنوشت میشوند و گیهون آمادهی مرگ است. با این حال، سرنوشتش حتی از مرگ هم بدتر است، چرا که ناچار میشود عواقب تصمیماتش را به چشم ببیند؛ و دوست صمیمیاش مقابل چشمانش گلوله میخورد.
این صحنه نمایانگر واقعیت تلخ دنیای سریال است و نشانهای از آمادگی برای پایانی بدون خوشی. این سریال تحت تاثیر هیجانسازیهای تلویزیونی قرار ندارد و فارغ از اینکه تماشاگران چقدر برای گیهون اهمیت قائل باشند، او تنها در داستان خودش یک قهرمان است؛ برای برگزارکنندگان بازی، او چیزی بیش از یک شمارهی دیگر نیست.
۴- «باران خوب بهترین زمان برای بارش را میداند.» – یکی از افراد VIP در قسمت نهم فصل اول
این جمله توسط یکی از مهمانان VIPزمانی بیان میشود که نخستین قطرات باران در جریان بازی نهایی میان گیهون و سانگ-وو شروع به باریدن میکند. این عبارت اغلب با شاعر چینی دا فو مرتبط دانسته میشود و به چرخهی طبیعت و آمدن باران در فصل بهار، زمانی که زمین بیشترین نیاز را به آن دارد، اشاره میکند. البته معنای این شعر هیچ ربطی به این موقعیت در سریال ندارد و تنها کاربردی دراماتیک دارد.
در ظاهر، این جمله بسیار عمیق و پرمفهوم به نظر میرسد، اما با نگاهی دقیقتر، تنها خودبزرگبینی و نگاه بیمارگونهی مهمانان ویژه را نشان میدهد. آنها باران را صرفاً یک افکت نمایشی میبینند، و استفاده از چنین جملهی لطیف و شاعرانه تنها برای جلوه است. در ظاهر، این جمله همچون تأملی عارفانه جلوه میکند، اما با کمی تعمق، به احساسی سطحی و بیمحتوا تقلیل مییابد.
۳- «من کسی نیستم که اینها را دور میریزم.» – استخدامکننده در قسمت اول فصل دوم
استخدامکننده یکی از شخصیتهای جذاب سریال Squid Game است چون که تنها در حاشیهی بازی قرار دارد و کارهایش مرموز به نظر میرسند. در آغاز فصل دوم، او به سراغ کارتنخوابها میرود و انتخابی ساده پیش پایشان میگذارد: یک تکه نان یا یک بلیت بختآزمایی. در ادامه میبینیم که اکثرا بلیت را انتخاب میکنند و نانهای دستنخورده را با پا خرد میکند. وقتی یکی از مردان از او میپرسد چرا غذایی که هنوز قابل خوردن است را دور میریزد، او با این جمله پاسخ میدهد.
این جمله معنای بسیار سنگینی در خود دارد؛ چرا که استخدامکننده در حالی که ظاهراً دربارهی اشیای فیزیکی مقابلش صحبت میکند، در واقع دیدگاه خود نسبت به کل ساختار بازیها را افشا میکند. او هیچ مسئولیت شخصی در قبال کسانی که به بازی فرستاده، نمیپذیرد؛ بلکه معتقد است خود افراد باید مسئول جایگاهی باشند که در آن قرار گرفتهاند. همین جملهی ساده، فلسفهی اصلی سریال Squid Game را خلاصه میکند؛ بررسی مسئولیت فردی در برابر فشارهای یک نظام بیرحم و ساختاری که مردم را به لبهی نابودی سوق میدهد.
۲- «آدمهای کارهای بدی میکنند، اما آنها دیگران را مقصر میدانند و در آرامش زندگی خودشان را ادامه میدهند. اما از طرفی آدمهای خوب حتی سر چیزهای کوچک خودشان را سرزنش میکنند.» – گئوم-جا در قسمت سوم فصل سوم
گئوم-حا که به تازگی پسرش را کشته، میخواهد به گیهون دلداری دهد که حس گناه سراسر وجودش را گرفته است. زمانی که او در حال توضیح دوگانگی ذات انسان است، بهوضوح شخصیت پسرش در ذهنش حضور دارد؛ او میدانست که پسرش انسانی بود که روی کوچکترین اشتباهات مدام فکر میکرد و حتی باور داشت خطاهای دیگران نیز بهنحوی تقصیر خودش بودهاند. او همان ویژگیها را در وجود گیهون نیز میبیند و با مهربانی مادرانه، حمایتش میکند.
واقعیت این است که در سریال Squid Game شاهد بازتاب کوچکی از ذات انسان هستیم و موقعیتها میتوانند تاثیر متفاوتی بگذارند. برخی انسانها بدون هیچ تزلزلی به دیگران آسیب میزنند، چه از نظر جسمی و چه احساسی، در حالی که برخی دیگر دچار احساس گناه و مسئولیت عمیق میشوند.
۱- «وقتی بچه بودیم، من و تو عادت داشتیم که اینجوری بازی کنیم و مادرهامون برای شام صدایمان میکردند. هیچکس دیگر صدایمان نمیکند.» – سانگ-وو در قسمت نهم فصل اول
زمانی که سانگ-وو بر روی زمین افتاده تا کمکم به استقبال مرگ رود، یکی از غمگینترین دیالوگهای سریال Squid Game را میگوید. در طول بازی سانگ-وو با استفاده از هوش خود به فردی بیرحم و بیعاطفه تبدیل شد؛ او به عمد احساساتش را کنار گذاشت تا بقا پیدا کند، مثل لحظهای که در تیلهبازی علی را فریب داد. با این حال، گذشتهی او با گیهون فراتر از بازیهاست؛ آن دو از دوران کودکی بهترین دوستان یکدیگر بودهاند. در لحظهای که سانگ-وو درمییابد یکی از آنها باید بمیرد، سرانجام از موانع درونیاش رها میشود و با اندوهی عمیق، به خاطرات کودکیشان بازمیگردد.
این دیالوگ به نوعی اتصالی بین مفهوم مرگ دنیای کودکی و خشونت دنیای واقعی است. در واقعیت، هر چه بزرگتر میشویم دنیای شاد کودکانه کمرنگتر میشود تا زمانی که حتی خاطرات آن دوران نیز از یاد میروند و تنها چیزی که میماند حقایق تلخ، گزنده و بیرحم بزرگسالی و واقعیت است. شرکتکنندگان بازیهایی را انجام میدهند که متعلق به کودکان است با این تفاوت که باختن همان مرگ است و همین تضاد بار معنایی آن را دوچندان میکند.
منبع: گیمفا