نقد فیلم ترسناک ۲۸ سال بعد (28 Years Later)

فیلم در مواجهه با ویروس و بحران، پرسشی بنیادی دربارهمردانگی مطرح میکند: آیا مردبودن یعنی قدرت و خشونت یا مراقبت و جانفشانی؟ رفتار جیمی، پدر اسپایک، بیش از آنکه محافظتکننده باشد، نماینده اقتدار تهی شدهایست که با هراس و تصمیمهای بیفایده تعریف میشود. وقتی او نمیتواند حتی همسر بیمار خود را همراهی کند، خشونت مردسالارانه، حتی در معنای ابزاریاش خالی از معنا میشود.
وقتی خبر ساخت ۲۸ سال بعد (28 Years Later) منتشر شد، بسیاری بدبینانه فکر میکردند با تکرار صرف، و تلاشی تجاری برای بازگرداندن خاطرات خوش فیلم زامبیمحور بیست و چند سال پیش مواجه میشوند. اما بازگشت دوباره بویل و گارلند به همان جهان، به شکلی کاملاً متفاوت رخ داده است: همکاری آنان صرفا دنباله فرمول موفق گذشته نیست، بلکه تلاشی تاملبرانگیز برای مطرح کردن پرسشهای نفسگیر فیلم اول است. این بازگشت، هم به تأثیرهای فرهنگی فیلم اول وفادار است، و هم دغدغههایی مانند آسیبپذیری، قدرت، و تنهایی جمعی که دو دهه پیش مطرح شده بودند را دوباره به شکلی نوین بیان میکند. اینبار اما صدا رساتر، فضا پر تبوتابتر و پرسشها مهمتر از همیشهاند.
مشخصات فیلم ۲۸ سال بعد | |
کارگردان | دنی بویل |
نویسنده | الکس گارلند |
بازیگران | جودی کومر، آرون تیلور – جانسون، الفی ویلیامز، رالف فاینز |
تاریخ انتشار | ۲۰۲۵ |
بازگشت بویل و گارلند صرفاً تکرار فرمول موفق گذشته نیست، بلکه نوعی مواجهه با میراث خودشان است؛ با جهانی که آن را خلق کردند و حالا بعد از گذشت بیست و سه سال باید با یک بلوغ متفاوت به سراغش بروند. در این مسیر، نه فقط شخصیتها، بلکه خود فیلمسازان هم تغییر کردهاند. دنی بویل حالا دغدغههای اجتماعیتری دارد و گارلند، که در سالهای اخیر آثاری چون «مردان» (Men) یا «اکس ماکینا» (Ex Machina) را نوشته یا کارگردانی کرده، به سراغ دغدغههای مهمتری رفته و درگیر تحلیل ساختار قدرت و بدن شده است. همین تغییرات درونی خالقان باعث شده که این بازگشت، صرفاً احساسی نباشد، بلکه پرسشگرانه و جسورانه هم باشد.
ویروس اینبار پایدار، هوشمند و لجامگسیختهتر است. این نوع وحشت، بخشی از جهان فیلم میشود. حالا دیگر علاوه بر نوستالژی و یادآوری گذشته رویایی، یک بحران دیگر هم وجود دارد: مواجهه ویروسی که حالا تکامل یافته و یک ابزار کشتار هولناک شده است.
خیلیها فیلم «۲۸ روز بعد» (28 Days Later) را نقطه عطفی در فیلمهای زامبیمحور میدانند، چرا که زامبیهایی را به تصویر میکشید که سریع میدوند، دنیایی را به آشوب میکشند، و نمایشگر عصبانیت خام انساناند. اکنون، قسمت جدید علاوه بر اینکه ادامه روایت آن فیلم است، همچنین به دنبال احیای ژانریست که مدتی است در رکود فرو رفته است. بویل و گارلند دوباره ثابت میکنند که ژانر زامبیمحور، صرفا سرگرمکننده نیست، بلکه ظرفیت تفکر در بحرانهای امروزی همچون تغییرات اجتماعی گرفته یا فروپاشی اعتماد را دارد. اگر در فیلم اول خشونت بیرونی، ویروس بود، اینجا خشونت ساختاری نظامهای حاکم است که بهطرز دردناکی عیان میشود.
بقا، جامعه و انسانیت پس از فاجعه
۲۸ سال بعد از این که یک ویروس تمام بریتانیا را فرا گرفته است، تمدن بشری اکنون در گوشهای از بریتانیا شکل تازهای به خود گرفته است. جزیرهای جداافتاده با ساکنانی که از دل ویرانی گذشتهاند، سامانی ابتدایی ساختهاند: کشاورزی ساده، آموزشهای اولیه، و جامعهای با قوانین محدود. این افراد نه خاطرهای از فناوری دارند، نه امیدی بهبازگشت نظم پیشین؛ با این حال تلاش میکنند اخلاق و انسانیت را درون خود نگه دارند، حتی در شرایطی که حضور همیشگی ویروس، هر لحظه ممکن است همهچیز را نابود کند. مخاطب در مواجهه با اینجامعه، این پرسش را با خود مطرح میکند: آیا تمدن در بدترین شرایط خودش هم میتواند ارزشهایش را همچنان حفظ کند؟
(در این پاراگراف خطر لو رفتن بخشهایی از داستان وجود دارد) فیلم داستان بقا را با وجوه بشردوستانهاش در هم میآمیزد. سفر اسپایک و مادرش از جزیره به سرزمین اصلی پر از خطر است، ولی مهمتر از آن، امتحانی است برای حفظ پیوند انسانی. مرگ آیلا، در آن فضای پر از مهر و محبت و در کنار مراقبت فرزندش، نشان میدهد بقا تنها دریافت اکسیژن نیست؛ بلکه مهمتر از آن، مقاومت در برابر پوچی است. فیلم خودش به یک پرسش بدل میشود: چگونه میتوان در میان خرابههای یک تمدنِ از میان رفته، هنوز انسان باقی ماند؟
گذشت زمان، میراث و آسیبهای روحی
اسپایک، نوجوان جدید این جامعه، نمادی از نسلی است که هیچ تجربهای از نظامِ قبل ندارد؛ اما میراث ترس را در خونش دارد. او در جهانی بزرگ میشود که قواعدش توسط بازماندهها تعیین شده است و خودش را با مفهوم کاملا ناآشنای «تمدن» همراه کرده است. این شخصیت علاوه بر اینکه فقدان خاطره را به تصویر میکشد، حامل آسیبهای روحی هم هست: ترس ناشی از حوادث گذشته که از تجربه خودش نیست، بلکه ناشی از خطری دائمی است که بشر را تهدید میکند. داستان او از دوران نوجوانی تا برههای که مجبور میشود نقش قهرمان را بازی کند، به خوبی نشان میدهد چگونه همواره در پسِ هر ویرانی، یک نسل جدید شکل میگیرد.
اسپایک بهعنوان فردی که هیچچیز جز جزیره و قوانینش نمیشناسد، درباره تأثیر زمان و تاریخ بر هویت انسانی، پرسشهای بنیادینی را پیش میکشد. او میراثدار آسیبهای روحی گذشته است، اما تلاش میکند با آن مقابله کند، با کارهایی مانند نامهنویسی و تعیین نام آیلا برای فرزند تازهبهدنیا آمده (تا نماد زندهای از حافظه و گذشته از دست رفته باشد). این مورد آخر نشان میدهد که چطور زمان هم باعث جدایی از گذشته میشود و هم به شکلی نو، فرآیند هویتسازی را ممکن میکند.
مردسالاری سمی و معنای واقعی مرد شدن
فیلم در مواجهه با ویروس و بحران، پرسشی بنیادی دربارهمردانگی مطرح میکند: آیا مردبودن یعنی قدرت و خشونت یا مراقبت و جانفشانی؟ رفتار جیمی، پدر اسپایک، بیش از آنکه محافظتکننده باشد، نماینده اقتدار تهی شدهایست که با هراس و تصمیمهای بیفایده تعریف میشود. وقتی او نمیتواند حتی همسر بیمار خود را همراهی کند، خشونت مردسالارانه، حتی در معنای ابزاریاش خالی از معنا میشود.
در مقابل، تصمیم اسپایک، به عنوان نسل جدیدی که از این مردسالاری فاصله گرفته است، نشان میدهد که مردشدن میتواند معنای دیگری داشته باشد: پذیرش مسئولیت، کنار گذاشتن خودمحوری، و تلاش برای انسان ماندن. فیلم این تضاد را در رابطهی میان پدر و پسر و در تصمیمهایی که هرکدام میگیرند، بهعمیقترین شکل روایت میکند. از مرد سالاری سمی فیلم، آدمهایی آسیبدیده بیرون آمدهاند؛ اما اسپایک، با انتخاب فداکاری و عشق، معنای مرد شدن را از نو تعریف میکند.
معنویت، یادبود مرگ و آیینهای جمعی
در جایی از فیلم، دکتر کلسون معبدی از جمجمههای مردگان ساخته است، ساختاری فلسفی بر پایهی باور «ممنتو موری»، دعوت به یادآوری و احترام به کسانی که گذشتهاند. این آیین، دقیقاً پاسخ به جهان بیوزن پسافاجعه است: جایی که مرگ دیگر یک اتفاق تصادفی نیست، بلکه یک وضعیت دائمی شده است و گویی انسانیت در معرض زوال قرار دارد. این آیینهای جمعی تماشایی، فیلم را از چرخه وحشت صرف بیرون میکشد و بعدی شاعرانه به آن میبخشند.
با اینحال، این حرکت معنوی، ابعاد فلسفی هم دارد. معبد استخوانها در کنار اشعار یا تصاویر قدیمی بریتانیا، خاطراتی را میکاود که مردم ممکن است فراموش کرده باشند. جمجمههایی که نماد مرگ و یادبود هستند، یک پرسش را مطرح میکنند: بعد از سقوط همهچیز، چه چیزی میماند؟ آیا ما هنوز از موهبت یادآوری هم بهرهمند هستیم؟ سخنان کلسون اگرچه به زخمی تازه بر مخاطب مینشاند؛ اما در نهایت، بیانگر جایگاه مهم انسانیت و تمدن، حتی در دوران آخرالزمان است.
تکامل ویروس و وحشتی ماندگار
ویروس اینبار تکامل یافته است، زامبیها این بار گونههایی با شکل و رفتار جدید هستند. یک گونه جدید به اسم آلفا (گونهای زامبی قدرتمندتر، سریعتر، هوشمندتر) ظاهر شده است که دیگر با تیر از بین نمیرود و بدنی بزرگتر و تنومندتر دارد. همراه با آن، موجودات کندتری وجود دارند که به شکل هولناکی از زمین تغذیه میکنند و گویی نماد انسانهای فاسدی هستند که در دستگاه قدرت، مشغول بلعیدن همهچیز هستند.
تنوع در میان زامبیها نشان میدهد که ویروس نه تنها خاموش نشده است، بلکه به شکلهای دیگری زندگی میکند. این جهش فقط برای تشدید ترس نیست، بلکه تاکیدی بر بیرحمی و خشونت دائمی این جهان هم هست است: ویروس اینبار پایدار، هوشمند و لجامگسیختهتر است. این نوع وحشت، بخشی از جهان فیلم میشود. حالا دیگر علاوه بر نوستالژی و یادآوری گذشته رویایی، یک بحران دیگر هم وجود دارد: مواجهه ویروسی که حالا تکامل یافته و یک ابزار کشتار هولناک شده است.
نقد وضعیت سیاسی-اجتماعی معاصر
دنیای فیلم، تصویری استعاری از بریتانیای پسا برگزیت است که از یک جهان رانده شده است، مرزهایش بسته شدهاند و جعلیترین نوع خرد را به حقیقت بدل کرده است. بریتانیای پس از برگزیت و کرونا، در فیلم نمود هولناکی پیدا کرده است. آدمهای جزیره نماد مردم بریتانیا هستند که تک و تنها، بدون هیچ کمکی از سوی دیگران، محکوم به بقا و حل مشکلات جامعه خود هستند. در این جهان، ترس از دیگری به بحران تبدیل شده است و ارتباط انسانی شکنندهتر از همیشه هستند.
جزیرهی ظاهراً امنی که بخش عمدهای از داستان در آن رخ میدهد، نماد امید و انزواست. بازماندگان در تلاشاند تا دنیای جدیدی بسازند، اما فیلم نشان میدهد که هیچ فضای امنی بدون مقابله با تاریکی درون انسانها پایدار نمیماند. بویل میخواهد بگوید مشکل اصلی ویروس نیست. حتی وقتی که شخصیتهای اصلی به محیط زیبا و سرسبز جزیره وارد میشوند، دوربین با نور سرد و رنگهای خنثی آن را به تصویر میکشد؛ گویی آرامش آن، فقط آرامشی موقتی و فریبنده است.
«۲۸ سال بعد» تنها فیلمی در ژانر وحشت نیست؛ بلکه تجربهای روانشناختیست که مخاطب را وادار به بازنگری در معنای انسانیت، بقا، نظم، و حتی ایمان میکند. دنی بویل با مهارتی مثالزدنی، از یک ویروس خیالی، ابزاری برای کاوش در تاریکترین لایههای وجود انسانی ساخته است. این فیلم یک سؤال مهم میپرسد: آیا انسانها در غیاب تمدن، همچنان انسان باقی میمانند؟ یا به مرور، به نسخهای خطرناکتر از زامبیها تبدیل خواهند شد؟
نقاط قوت:
- روایت عالی
- کارگردانی عالی
- لایههای معنایی پیچیده
نقاط ضعف:
- سبک کارگردانی تجربی فیلم شاید برای بعضیها آزار دهنده باشد
منبع: مجله مایکت