تصاویر؛ ۱۰ کارگردان فوق‌العاده و آثار افتضاح آنها

تصاویر؛ ۱۰ کارگردان فوق‌العاده و آثار افتضاح آنها

تا به حال اسامی بزرگی در سینما روی صندلی باارزش کارگردانی نشسته‌اند. امروز می‌خواهیم ثابت کنیم که حتی بزرگ‌ترین نوابغ هم می‌توانند اشتباه کنند و آثار افتضاحی را برای طرفداران خود به ارمغان بیاورند.

کد خبر : ۲۵۷۵۱۲
بازدید : ۲۳

تا به حال اسامی بزرگی در سینما روی صندلی باارزش کارگردانی نشسته‌اند. امروز می‌خواهیم ثابت کنیم که حتی بزرگ‌ترین نوابغ هم می‌توانند اشتباه کنند و آثار افتضاحی را برای طرفداران خود به ارمغان بیاورند.

۱) عنوان ۱۹۴۱ به کارگردانی استیون اسپیلبرگ: اشتباهی دردناک برای کارگردان نابغه سینمای بلاک باستر

301فیلم ۱۹۴۱ ساخته استیون اسپیلبرگ به عنوان یک اشتباه بزرگ در کارنامه‌ کارگردانی شناخته می‌شود که در غیر این صورت برای شاهکارهایش معروف است؛ یک کمدی شلوغ و خودخواهانه که زیر وزن افراط‌گری‌های خودش از هم می‌پاشد. این فیلم که با هدف ساخت یک کمدی پرسروصدا و پرفروش در روزهای پرهرج‌ومرج پس از حمله به Pearl Harbour ساخته شد، به جای تمرکز روی روایتی منسجم و رشد شخصیت‌ها، با صحنه‌های پیاپی و پرسر و صدا پر شده است.

لیست بازیگران گسترده آن، که شامل ستاره‌های کمدی مانند جان بلوشی و دن آکروید می‌شود، عمدتاً در نقش‌های سطحی تلف شده‌اند یا به یک حضور طولانی کاهش پیدا و همان رفتارهای قدیمی خود را تکرار می‌کنند؛ بدون اینکه چیز جدیدی ارائه دهند. مسئله اصلی، غرور یک کارگردان است که از کنترل خارج می‌دهد. اسپیلبرگ تازه از موفقیت بی‌سابقه Jaws و Close Encounters of the Third Kind بیرون آمده بود و با حس شکست‌ناپذیری عمل کرد. نتیجه آن پروژه‌ای شد که در آن، خودنمایی و افراط‌گری بر انضباط کارگردانی سایه انداخت.

خود او اعتراف کرد که زمان زیادی را صرف سکانس‌های جزئی کرد در حالی که طرح کلی داستان بدون هدف سرگردان بود. این نبود تمرکز کاملاً آشکار است چراکه فیلم با شخصیت‌های کم‌عمق و داستان‌های جانبی زیادی دست و پنجه نرم می‌کند که نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند یا خنده معناداری ایجاد کنند. تن فیلم یک اشتباه فاجعه‌بار است. تلاش‌های آن برای خنده معمولاً به سمت توهین‌آمیز شدن می‌رود.

۲) فیلم The 15:17 to Paris اثر کلینت ایست‌وود: به صحراهای وسترن بازگرد

302عنوان The 15:17 to Paris شکستی عجیب در کارنامه بی‌نظیر کلینت ایست‌وود است؛ این اثر یک آزمایش جالب اما عمیقاً ناقص است که تحت وزن بلندپروازی مفهومی خودش نابود می‌شود. تصمیم ایست‌وود برای بازی گرفتن از قهرمانان واقعی ماجرا به طرز فاجعه‌باری اشتباه از آب درمی‌آید و منجر به ایفای نقش‌هایی می‌شود که اغلب خشک، از نظر احساسی پوچ و عاری از ظرافتی است که بازیگران حرفه‌ای می‌توانستند ارائه دهند.

این رویکرد عجیب با تأملات مبهم معنوی درباره «هدف برتر»، نمی‌تواند تنش یا عمق ایجاد کند و باعث می‌شود تماشاگر با بی‌صبری منتظر نقطه اوجی باشد که از قبل می‌داند در راه است. وقتی بالاخره حمله قطار رخ می‌دهد، با کارایی و تنش معروف ایست‌وود اجرا می‌شود اما تنها ۱۵ دقیقه از فیلم را به خود اختصاص می‌دهد، که برای جبران یک ساعت خسته‌کننده قبلی، بی‌معنا است.

در نهایت، The 15:17 to Paris  تنها یک فیلم خسته‌کننده و ضعیف نیست، بلکه عنوانی آزاردهنده است که یک داستان قدرتمند از قهرمانی واقعی را بر سر یک آزمایش سینمایی که هم از نظر هنری بی‌حال و هم به طرز غم‌انگیزی اشتباه است، تلف می‌کند! یک لکه نادر بر کارنامه افسانه‌ای ایست‌وود.

۳) فیلم Juno and the Paycock ساخته آلفرد هیچکاک: استاد، اینجا چه کار می‌کنی

303عنوان Juno and the Paycock نشان می‌دهد که حتی نابغه‌ای مانند هیچکاک هم می‌تواند زباله‌ای سینمایی ارائه دهد؛ یک اقتباس ضعیف که در فراتر رفتن از ریشه‌های تئاتری خود ناکام می‌ماند و تقلای کارگردان را با موضوعی که کاملاً با استعدادهایش ناسازگار است به نمایش می‌گذارد. این عنوان بر اساس نمایشنامه تحسین‌شده شان اوکیسی ساخته شده است. عمدتاً به یک دکور واحد آپارتمان محدود شده و با کارگردانی بی‌علاقه هیچکاک که چیزی بیش از فیلمبرداری ساده از بازیگران در حال گفتن دیالوگ نیست، فلج می‌شود.

این رویکرد، فیلم را به یک «نمایشنامه عکاسی‌شده» تبدیل می‌کند که فاقد حیات سینمایی است. تا حدی که هیچکاک خود بعدها از این پروژه ابراز شرمندگی کرد و تحسین‌های آن را تنها متعلق به نوشته اوکیسی دانست؛ نه کار بی‌الهام خودش. حال و هوای فیلم یک آشفته و سردرگم است به طوری که احمقانه بین کمدی وودویل و تراژدی خالص، بدون دستیابی به یک تعادل منسجم، نوسان دارد.

بار کمدی فیلم، که عمدتاً بر دوش کاپیتان بویل و دوست او جوکسر قرار دارد، اجباری و منسوخ به نظر می‌رسد. در همین حین عناصر تراژیک، مثل فقر و خیانت، با کمبود تمرکز کارگردانی و عمق احساسی تضعیف می‌شوند. تلاش‌های اندک هیچکاک برای تزریق ظرافت بصری، مانند نمای نزدیک از پسر مضطرب در صحنه‌های جشن نمی‌تواند بی‌حالی کلی را جبران کند. علاوه بر این، فیلم شامل عناصر منسوخ و توهین‌آمیز است.

اگرچه ایفای نقش‌ها گاهی قانع‌کننده هستند اما در نهایت در اثری که هم از نظر هنری و هم فنی ناقص به نظر می‌رسد، تلف می‌شوند. برای کارگردانی که به زودی تعلیق سینمایی را بازتعریف کرد، Juno and the Paycock یک نقطه ضعف فراموش‌نشدنی باقی می‌ماند که ثابت می‌کند حتی نوابغ نیز وقتی قلبشان با اثر همراه نباشد، ممکن است اشتباه کنند.

۴) فیلم Alien 3 به کارگردانی دیوید فینچر: من را در سیاهی فضا رهایم کنید

304عنوان Alien 3 ساخته دیوید فینچر، به عنوان گواه آشکاری بر این است که چگونه دخالت استودیو و یک اثر مشکل‌دار می‌تواند حتی مستعدترین استعدادها را از مسیر خارج کند و منجر به فیلمی شود که به میراث پیشینیان خود و درخشش کارگردانش خیانت می‌کند. از همان ابتدا، این پروژه با آشوب مواجه بود. چندین فیلمنامه و کارگردان در گردش بودند قبل از آنکه فینچر جوان، که آن زمان تنها برای موزیک ویدیوهایش شناخته می‌شد، برای مدیریت یک روایت در حال تغییر از راه رسید.

ایراد بنیادی در بی‌اعتنایی تحقیرآمیز آن به پیروزی‌های احساسی فیلم Aliens ساخته جیمز کامرون نهفته است، که با بی‌رحمی، هیکس، را در دقیقه‌های اول می‌کشد؛ یک تصمیم روایی که کمتر به داستان‌گویی جسورانه و بیشتر به یک ضربه غافلگیرانه به طرفداران احساس می‌شد. این رویکرد پوچ‌گرایانه با یک فیلمنامه ضعیف و ناسازگار تشدید می‌شود. در حین فیلمبرداری بازنویسی شد و بازیگران را ناامید و داستان را مملو از حفره و ایراد کرد.

نبوغ بصری فینچر غیرقابل انکار است اما در نهایت بر سر داستانی که هم تیره و تار و هم عاری از هیجان واقعی است، تلف می‌شود. دستور استودیو برای یک نسخه کوتاه‌تر و تجاری‌تر، عمیق حیاتی شخصیت‌ها را حذف کرد و باعث شد ریتم فیلم تکان‌خورده و انگیزه‌ها مبهم شوند.

این شکست یک محصول شکسته‌شده است، یک هیولای فرانکنشتاین ترسناک و زیبا اما به شدت ناخوشایند که از ایده‌های به هم دوخته شده‌ای که فینچر خودش بعدها بیزاری خود از آن را نشان داد. یک شکست باورنکردنی که باید می‌مرد تا شاهکارهای آینده کارگردانش بتوانند به زندگی ادامه دهند.

۵) عنوان A Good Year اثر ریدلی اسکات: از میادین گلادیاتوری تا زباله‌ای که نباید دیده شود

305فیلم A Good Year ساخته ریدلی اسکات، یک شکست عجیب در کارنامه کاری کارگردانی است که شاهکارهایی مانند Blade Runner و Gladiator را خلق کرد. این اثر یک کمدی رمانتیک سردرگم و سست که سعی در شیرین نشان دادن روایت خود دارد. ایراد بنیادی در یک ناهماهنگی فاجعه‌بار بین استعداد و روایت نهفته است.

راسل کرو، بازیگری با قدرت و ابهتی تحسین‌برانگیز، به شکلی دردناک برای نقش مکس اسکینر انتخابی نادرست بوده است؛ بازی او یک تقلای ناشیانه و فاقد جذابیت بوده که اجباری و غیرقابل دوست‌داشتن به نظر می‌رسد… با یک لهجه انگلیسی دست و پا گیر که بیشتر تماشاگر را دور می‌کند.

این امر منجر به داستانی شده که در آن شخصیت‌ها عاشق می‌شوند و سبک‌های زندگی کامل را با عمق زاینده‌رود رها می‌کنند و کاملاً در به دست آوردن تم مرکزی خود درباره لذت‌های ساده زندگی ناکام می‌مانند. کارگردانی اسکات به شکلی عجیب بی‌حال و گمراه است… به طور وحشیانه‌ای بین کمدی فیزیکی، مانند افتادن به شدت شرم‌آور کرو در یک استخر خالی، تنش رمانتیک نیم‌پز و نوستالژی نوسان دارد! آن هم بدون آنکه روی یک لحن منسجم تمرکز کند. این فیلم حس یک چیز بی‌ارزش قدیمی را به مخاطب منتقل می‌کند؛ یک گریزِ به‌ظاهر جذاب که در نهایت به اندازه شخصیت اصلی‌اش سطحی است و عکس‌های خوش‌منظره را بر داستان‌گویی جذاب اولویت می‌دهد.

اگرچه طبیعت فرانسه بدون شک زیباست اما سینماتوگرافی کارت پستالی اسکات نمی‌تواند هسته توخالی آن را جبران کند و این فیلم به عنوان اثر بی‌ارزشی کنار گذاشته می‌شود که یک سبک زندگی را زیباسازی می‌کند. بازیگران بااستعداد نقش‌های مکمل با نقش‌های بی‌اهمیت مواجه هستند و شخصیت‌های آن‌ها صرفاً به عنوان ابزار طرح داستان یا نمادهای آرمانی شده رستگاری وجود دارند، نه به عنوان انسان‌های حقیقی.

در نهایت، A Good Year یک مدرک آزاردهنده از غرور بیش از حد کارگردان است. فیلمی که در آن تلاش یک استاد فیلم‌سازی برای تجربه‌ای سرگرم‌کننده، به یک تجربه بی‌روح و سطحی منجر می‌شود که هم به طور بی‌پایانی طولانی و هم از نظر احساسی خالی به نظر می‌رسد؛ یک لکه نادر بر کارنامه درخشان ریدلی اسکات که به عنوان درسی در اهمیت تطبیق نقاط قوت یک کارگردان با محتوای اثر در دسترس عمل می‌کند.

۶) فیلم Boxcar Bertha ساخته مارتین اسکورسیزی: کارگردان این فاجعه سینمایی Goodfellas را ساخت

306عنوان Boxcar Bertha ساخته مارتین اسکورسیزی، به عنوان یک شکست جذاب اما عمیقاً افتضاح در کارنامه کاری کارگردانی شناخته می‌شود که سینمای آمریکا را بازتعریف کرد! فیلمی که شکست‌های هنری آن خطرات یک استعداد دوراندیش را که توسط خواسته‌های تجاری محدود شده، به نمایش می‌گذارد. این اثر که به عنوان یک تلاش تولید شده توسط راجر کورمن برای سرمایه‌گذاری روی موفقیت فیلم‌های Bloody Mama و Bonnie and Clyde ساخته شد، اسکورسیزی را در تنگنای خلاقانه‌ای قرار داد.

در حالی که اسکورسیزی سعی کرد طعم و استعداد سبکی در حال رشد خود را، مانند تصاویر کاتولیک در صحنه اوج مصلوب شدن و توجه به فضای موسیقایی، تزریق کند اما در نهایت فیلم به عنوان یک اثر ضعیف شناخته شد. تلاش کارگردانی اجاره‌ای که فاقد سرمایه‌گذاری شخصی است و بعدها شاهکارهایش را برای سینماگران به ارمغان خواهد آورد. روایت داستان، که به افراد سرگردان دوران رکود بزرگ به رهبری برتا و سازمان‌دهنده اتحادیه بیگ بیل شلی می‌پردازد، به صورت اپیزودیک بدون دستیابی به انسجام دراماتیک رها شده است. اغلب شخصیت اصلی خود را گم می‌کند تا روی شهادت نیم‌پز شلی تمرکز کند و در نتیجه، برتا را به یک پیرو منفعل کاهش می‌دهد تا یک قهرمان فعال.

فیلمنامه، نوشته شده توسط جان ویلیام و جویس کورینگتون، مملو از اشتباهات بیشمار است. از تدوین تکان‌دهنده و صحنه‌های نبرد غیرقابل باور تا تبعیض جنسیتی فراگیر که دیدگاه  برتا را در داستان خودش به حاشیه می‌راند. او را به یک چهره ساده و اغلب کاریکاتوری تبدیل می‌کند تا یک شورشی اجتماعی پیچیده از زندگینامه اصلی.

این فقدان تمرکز روایی با کارگردانی هنوز کامل‌نشده اسکورسیزی تشدید می‌شود. اگرچه گاهی نشانه‌هایی از نبوغ آینده او را نمایش می‌دهد اما اغلب به ترکیب‌بندی‌های ایستا و ریتم عجولانه روی می‌آورد. این موضوع نتیجه برنامه فشرد ۲۴ روزه فیلمبرداری و بودجه محدود فیلم است. در نهایت، عنوانی از راه می‌رسد که هم با کلیشه‌های ژانری پرشده و هم از نظر احساسی توخالی به نظر می‌رسد. حتی استاد اسکورسیزی، جان کاساوتیس، هم این اثر را «یک تکه زباله» خواند و از اسکورسیزی خواست تا به پروژه‌های شخصی‌تر بپردازد.

با وجود تمام ارزش تاریخی آن به عنوان آغاز راهی به سوی Mean Streets،  فیلم Boxcar Bertha یک تلاش دست و پا چلفتی و ناخوشایند باقی می‌ماند… نقشه‌ای کامل از اینکه چگونه حتی بزرگ‌ترین کارگردان‌ها هم می‌توانند فیلمی افتضاح تولید کنند… مخصوصاً زمانی که چشم‌انداز هنری آنها تابع خواسته‌های تجاری شود.

۷) عنوان The Ladykillers به کارگردانی برادران کوئن: کارگردان برای زباله خود افسانه می‌طلبد

307فیلم The Ladykillers ساخته برادران کوئن… اثری فراموش‌شده که بهتر بود هرگز کسی به آن اشاره نکند؛ یک بازسازی با لحنی سردرگم و بیش از حد گسترده که پتانسیل خود را روی کاریکاتور و افراط به جای کمدی سیاه ظریف اثر اصلی تلف می‌کند. در حالی که جوئل و ایتان کوئن شاهکارهای متعددی خلق کرده‌اند، تلاش آنها برای پیوند زدن اثر کلاسیک ۱۹۵۵ استودیوهای Ealing به جنوب آمریکا، منجر به خلق اثری شد که هم نسبت به منبع اصلی خود بی‌احترام و هم از هویت خودش نامطمئن به نظر می‌رسد.

ایراد بنیادی در یک محاسبه اشتباه فاجعه‌بار از لحن نهفته است؛ جایی که اثر اصلی الکساندر مکندریک تم ترسناک را با یک توضیح زیرکانه و ظریف درباره شرافت انگلیسی متعادل می‌کرد، کوئن‌ها یک رویکرد بی‌پروای کارتون‌گونه را انتخاب می‌کنند که کمدی فیزیکی را بر هوش و پیچیدگی اولویت می‌دهد. این موضوع در شخصیت‌پردازی‌های عجیب و غریب به اوج می‌رسد: پروفسور جی.اچ. دور با بازی تام هنکس، با لباس های کلنل ساندرز و دیالوگ‌های مسخره و پرحرف، به یک نمایش حواس‌پرتکن تبدیل می‌شود تا یک شرور حیله‌گر، در حالی که باند مکمل، شامل سرایدار بی‌ادب مارلون وینز و متخصص مواد منفجره جی.کی. سیمونز، به شوخی‌های یک‌نواخت تبدیل می‌شوند و فاقد همبستگی گروهی و تهدید نهفته گروه گینس هستند.

تلاش فیلم برای تزریق انرژی از طریق موسیقی کلیسایی و صحنه‌های سرقت نمی‌تواند هسته توخالی آن را جبران کند زیرا طرح داستان از طریق صحنه‌های از پیش تنظیم شده‌ای که گسسته و خودخواهانه به نظر می‌رسند، سرگردان می‌شود. علاوه بر این، هوشمندی همیشگی کوئن‌ها اغلب به خودپسندی منحرف می‌شود… با دیالوگ‌هایی که بیش از حد تصنعی به نظر می‌رسند؛ مانند شکایت‌های نابه‌نگام ایرما پی. هال درباره موسیقی و مراجع فرهنگی که با یک ضربه سنگین مقابل مخاطب فرود می‌آیند. با وجود ایفای نقش صمیمانه ایرما پی. هال در نقش ماروا مانسون، شخصیت او توسط یک فیلمنامه که بین تجلیل از یکپارچگی اخلاقی وی و تمسخر ساده‌لوحی‌اش نوسان می‌کند، تضعیف می‌شود.

در نهایت، The Ladykillers یک نمونه نادر از شور و نشاط سبکی کوئن‌ها است که به خود-پارودی تبدیل می‌شود؛ فیلمی که آنقدر مشغول چشمک زدن به تماشاگر است که فراموش می‌کند خنده‌دار یا جذاب باشد. این عنوان به شکلی بینهایت آزاردهنده نشان می‌دهد چگونه حتی نوابغ نیز می‌توانند زمانی که جاه‌طلبی‌هایشان از درک آنها از محتوای اثر پیشی می‌گیرد، می‌لغزند.

۸) فیلم Piranha II: The Spawning اثر جیمز کامرون: برای نابودی این اثر به یک T-1000 نیاز است

308عنوان Piranha II: The Spawning ساخته جیمز کامرون، به عنوان یک شکست جذاب شناخته می‌شود که عمیقاً ناقص است و لکه ننگی بر کارنامه این نابغه سینمایی به جا گذاشته است؛ باور اینکه اثری تا این حد افتضاح توسط فردی ساخته شده که به زودی سینمای بلاک باستر را بازتعریف خواهد کرد، تا حدودی غیرممکن می‌باشد. فیلمی که شکست‌های هنری آن تقریباً یک استعداد دوراندیش را که توسط خواسته‌های تجاری همیشگی صنعت سینما و شرایط تولید آشفته محدود شده، دفن کرد. به عنوان اولین کارگردانی ضعیف کامرون، این پروژه از همان ابتدا با دخالت‌های خلاقانه مواجه شد. تهیه‌کننده اُویدیو جی. آسونی‌تیس تولید را به زور مدیریت می‌کرد و در نهایت کامرون را پس از تنها چند روز فیلمبرداری اخراج کرد… اگرچه نام کارگردان به دلیل تعهدات قراردادی روی فیلم باقی ماند.

این نبود کنترل خلاقانه منجر به تجربه‌ای بی‌ارزش و روایتی نامتعادل شد که به شکل احمقانه‌ای بین تلاش برای وحشت جدی و کمدی ناخواسته نوسان دارد و هرگز به طور کامل به هیچکدام از ژانرها با وجود فرضیه پوچ خود در مورد پیراناهای پرنده جهش‌یافته، متعهد نمی‌شود. فیلمنامه مملو از اشتباهات متعدد و عناصر بی‌جهت است؛ از ب**نگی بی‌دلیل و زیرطرح‌های بچگانه که بیشتر به عنوان امتیازات اجباری به سینمای بهره‌کشی احساس می‌شوند تا انتخاب‌های داستان‌گویی حقیقی.

از نظر فنی، این فیلم توسط جلوه‌های ویژه بدنام و زشت آن تضعیف می‌شود؛ به طوری که پیراناهای پرنده اغلب به عنوان عروسک‌های پلاستیکی آشکار یا به طور واضحی روی سیم‌ها آویزان می‌شوند در حالی که فیلمبرداری تاریک زیر آب و طراحی صدای بی‌ثبات بیشتر هر پتانسیلی برای تعلیق ممکن را کاهش می‌دهد. با وجود نشانه‌هایی از سبک بصر در حال رشد کامرون، به ویژه در صحنه‌های آبی که فورشدوی مهارت و تسلط آینده او هستند، فیلم از ریتمی کند، شخصیت‌های توسعه نیافته و نبود حس شوک و ضعف تمرکز کارگردانی رنج می‌برد و بازیگران قادر مانند لنس هنریکسن را در نقش‌های ضعیف نوشته شده تلف می‌کند.

جالب اینجاست که از نظر تاریخی این اثر عاملی بود که کامرون را در یک کابوس تب‌آلود در صحنه فیلمبرداری قرار داد و به خلق The Terminator منجر شد. Piranha II  یک آزمایش سینمایی آزاردهنده بی‌لیاقت و اغلب خسته‌کننده باقی می‌ماند؛ لکه‌ای نادر بر یک کارنامه حقیقتاً افسانه‌ای… مدرکی غیرقابل انکار که نشان می‌دهد چگونه حتی بهترین کارگردان‌ها می‌توانند عنوانی فراموش‌شده بسازند که خلاقیت هنری بی‌انتهای آنها را تابع طمع تجاری و مداخله تهیه‌کننده می‌کند.

۹) عنوان Planet of the Apes ساخته تیم برتون: شکستی سنگین با بوی موز

309فیلم Planet of the Apes ساخته تیم برتون، قدرت و سبک این نابغه سینما را زیرسوال برد… یک فاجعه میمونی که هرگز از خاطر طرفداران این کارگردان استثنایی پاک نخواهد شد؛ بازسازی ضعیف با لحنی سردرگم و روایتی توخالی که به نقاط قوت تخیلی برتون خیانت می‌کند و در عین حال در ثبت ماهیت منبع اصلی ناکام می‌ماند. با وجود لحظات زیبای بصری و آرایش پروتز تحسین‌برانگیز توسط ریک بیکر، این فیلم تحت وزن گیج بودن خود از هم می‌پاشد و به شکلی غیرمنتظره بین اکشن، طنز و توضیح اجتماعی نیم‌پز بدون برتری در هیچکدام نشست می‌کند.

انتخاب نادرست مارک والبرگ در نقش فضانورد لئو دیویدسون است که ایفای نقش بازی سرد، بی‌روح و از نظر احساسی خالی او، قهرمان انسانی را کاملاً فراموش‌شدنی می‌کند؛ یک تضاد آشکار با بازی احساساتی و فوق‌العاده چارلتون هستون در اثر اورجینال. فیلمنامه بیشتر فیلم را تضعیف می‌کند و شخصیت‌ها و طرح‌های داستانی توسعه نیافته را معرفی می‌کند. یک مثلث عشقی ضعیف اجرا شده بین لئو، یک زن انسان و فعال شامپانزه به نام آری (هلنا بونهام کارتر)، که به شکلی چندش‌آور دلربایی کرده اما در نهایت به امنیت همیشگی رده سنی PG-13 عقب‌نشینی می‌کند.

کارگردانی برتون، که اغلب برای خیال‌پردازی گوتیک آن تحسین می‌شود، در اینجا به شکلی غیرعادی و غیرمنتظره محدود احساس می‌شود… ادای احترام را بر نوآوری اولویت می‌دهد و فیلمی را به ارمغان می‌آورد که فاقد هر دو تمثیل اجتماعی جسورانه اثر کلاسیک ۱۹۶۸ و عجیب‌بودن مشهور کارگردان است. پایان آن نیز بسیار مورد انتقاد قرار گرفته شد؛ یک پیچش داستانی بیش از حد پیچیده‌ای که شامل واشنگتن دی.سی. تحت سلطه میمون‌ها می‌شود، ناتوانی روایی فیلم را تجسم می‌کند. این مسئله تنها پرسش‌های بیشتری را مطرح می‌نماید تا پاسخ… مخاطبان را به جای هیجان‌زده، سردرگم به حال خود تنها می‌گذارد.

اگرچه تیم راث و پل جیاماتی ایفای نقش‌های سرگرم‌کننده‌ای به عنوان آنتاگونیست‌های میمون ارائه می‌دهند اما تلاش‌های آنها نمی‌تواند پروژه‌ای که بیشتر به یک محصول استودیویی عوام‌فریبانه ظاهر می‌شود تا یک بیانیه هنری اصیل، را نجات دهد. در نهایت،  Planet of the Apes نه تنها به عنوان یک بازسازی ناامید می‌کند، بلکه یک تغییر نگران‌کننده در حرفه برتون به سوی فیلم‌های پرفروش سبک بر محتوا را نشان داد… اینگونه بود که توانست جایگاهی کثیف و آلوده در کارنامه کاری برتون (کنار Dark Shadows) از آن خود کند.

۱۰) فیلم Jack به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا: پدرخوانده ابهت خود را از دست داده است

310عنوان Jack ساخته فرانسیس فورد کوپولا، اثری فراموش شده در کارنامه کاری استادی است که شاهکارهای فراموش‌نشدنی چون The Godfather و Apocalypse Now را کارگردانی کرد؛ یک کمدی با لحن گیج‌کننده و از نظر احساسی هیجانی که تحت وزن مفهوم احساساتی سطحی خود و اجرای گمراه شده از هم می‌پاشد. ایراد بنیادی فیلم در بدرفتاری فاجعه‌بار آن با یک ایده پیچیده و بی‌اندازه جذاب نهفته است؛ رابین ویلیامز نقش پسری را بازی می‌کند که چهار برابر سریع‌تر از حالت عادی پیر می‌شود… این بیماری باعث می‌شود تا به یک پسر ۱۰ ساله با بدن یک مرد ۴۰ ساله تبدیل شود. این طرح داستانی یک کاوش حقیقتاً تلخ از مرگ انسان و کودکی را به یک سری شوخی‌های بی‌معنی و سناریوهای ناخوشایند کاهش می‌دهد.

با وجود ایفای نقش متعهدانه و بی‌نظیر رابین ویلیامز، که حالات و حرکات یک کودک را با تلاش واقعی به نمایش می‌گذارد، فیلمنامه جیمز دیموناکو و گری ناداو به طور مداوم او را با طنز تنبل خود تضعیف می‌کند… برای مثال یکی از زیرطرح‌های شرم‌آور شامل فران درشر در نقش یک مادر شکارچی (منظورم را می‌دانید) و یک دعوا که کاملاً نابه‌جاست می‌شود. کارگردانی کوپولا، که اغلب برای عظمت بصری و سینمایی آن تحسین می‌شود، در اینجا به شکلی غیرمنتظره و برخلاف معمول سطحی است… در واقع او بر ریتم روایتی در حد sitcomهای فراموش‌شده تکیه می‌کند و در بالابردن محتوای اثر فراتر از برخورد سطحی آن با مضامینی مانند انزوا و پیری زودرس ناکام می‌ماند.

منتقدان به درستی ناتوانی فیلم در متعادل کردن عناصر سرگرم‌کننده و خیال‌پردازانه آن با مفاهیم بسیار تاریک‌ترش را خاطرنشان کردند! این موضوع منجر به ارائه تجربه‌ای تکان‌دهنده می‌شود که میان کمدی فیزیکی اجباری مانند یک خانه در حال فروریختن تا احساسات بیمارگونه مدام در حال نوسان است. رویکرد دستوری استودیو اولویت را به خنده‌های ارزان می‌دهد و مفهوم و عمق داستانی محتوا را نادیده می‌گیرد. بازیگران بااستعداد و چهره‌های سرشناس مانند دایان لین و جنیفر لوپز را به راحتی تلف کرده در حالی که انرژی بی‌حد و استعداد خالص ویلیامز را به یک سری صحنه کوتاه مسخره و اغلب creepy بدل می‌کند.

منبع: گیمفا

۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید