تصاویر؛ 9 تفاوت انیمیشن شرک با کتاب داستانش

تفاوت انیمیشن شرک با کتاب اصلیاش کم نیست، اما همین نُه تغییر بزرگ که در ادامه نام بردیم نمونهای روشن از مسیری است که باید طی میشد تا شرک از دل صفحات کتاب، بر پردهی نقرهای جان بگیرد. این تغییرات شامل عناصری است که امروز جزو جداییناپذیر فیلم به شمار میروند. از شخصیتپردازی فیونا و الاغ گرفته تا شیوهای که فیلم با شوخطبعی، کلیشههای قصههای پریان را به سخره میگیرد. اینها تنها نوک کوه یخاند در برابر گسترهی تغییراتی که کتاب شرک برای ورود به دنیای سینما پشت سر گذاشت. مهمتر از همه، همین تفاوت انیمیشن شرک با کتاب به وضوح نشان میدهند چرا در ساخت فیلمهایی ماندگار و مردمی، تغییر متن اصلی نه تنها اجتنابناپذیر، بلکه ضروری است.
اقتباسهای سینمایی از کتابها معمولا زمانی شکست میخورند که بخواهند کلمه به کلمه به متن وفادار بمانند. در مقابل، بهترین اقتباسها بیشتر شبیه ترجمهای خلاقانه از یک مدیوم به مدیومی دیگرند. آنها راههایی الهامبخش پیدا میکنند تا جوهرهی اثر را از یک قالب هنری به قالبی تازه منتقل کنند حتی اگر به معنای تغییر جزئیاتی باشد که برای خوانندگان، زمانی غیرقابل چشمپوشی به نظر میرسید. ماجرای انیمیشن شرک در سال 2001 هم اینطور بود. این فیلم بر اساس کتاب کودکانهی شرک! نوشتهی ویلیام استایگ در سال 1990 ساخته شد.
شرک تنها یک کتاب سی صفحهای، ساده اما پرقدرت، با نثر و تصویرگری درخشان بود که قصهای دربارهی غولی زشت روایت میکرد که در مسیر بهدست آوردن پرنسسی به همان اندازه کریه، ویرانی و هرجومرج به بار میآورد. جذابیت ساختن داستانی حول محور شخصیتی بیپروا و زشت، از همان ابتدا روشن است. عجیب نیست که سازندگان دریمورکس انیمیشن مجذوب این قصه شدند. اما تبدیل آن به یک روایت بلند سینمایی کار زیاد و تلاشی میطلبید که در نتیجه به جزئیات تازه و ضربآهنگهای شخصیتی بسیاری ختم شد.
تفاوت انیمیشن شرک با کتاب اصلیاش کم نیست، اما همین نُه تغییر بزرگ که در ادامه نام بردیم نمونهای روشن از مسیری است که باید طی میشد تا شرک از دل صفحات کتاب، بر پردهی نقرهای جان بگیرد. این تغییرات شامل عناصری است که امروز جزو جداییناپذیر فیلم به شمار میروند. از شخصیتپردازی فیونا و الاغ گرفته تا شیوهای که فیلم با شوخطبعی، کلیشههای قصههای پریان را به سخره میگیرد. اینها تنها نوک کوه یخاند در برابر گسترهی تغییراتی که کتاب شرک برای ورود به دنیای سینما پشت سر گذاشت. مهمتر از همه، همین تفاوت انیمیشن شرک با کتاب به وضوح نشان میدهند چرا در ساخت فیلمهایی ماندگار و مردمی، تغییر متن اصلی نه تنها اجتنابناپذیر، بلکه ضروری است.
1. والدین شرک در کتاب برخلاف نسخهی سینمایی حضور پررنگی دارند
کتاب شرک! نوشتهی ویلیام استایگ با رویکرد خطی، زندگی این شخصیت را روایت میکند. داستان از دوران کودکی شرک آغاز میشود و نشان میدهد که او همراه با والدینش زندگی میکند. متن با این جمله شروع میشود: «مادرش زشت بود و پدرش زشت بود، اما شرک از هر دوی آنها با هم زشتتر بود.» پدر و مادر شرک که هیچگاه نامی برایشان ذکر نمیشود یک غول نر با پوستی زرد و یک غول ماده با پوستی بنفش هستند. سرانجام این دو فرزندشان را از خانه بیرون میکنند تا او بتواند در سرزمینشان هرجومرج و زشتی خود را پخش کند.
همینجا هم نقش والدین شرک در متن اصلی کتاب به پایان میرسد. این اولین تفاوت انیمیشن شرک با کتاب داستانش است. احتمالا برای برجسته کردن تنهایی نسخهی سینمایی شرک، فیلم با تصویری از او در دوران بزرگسالی (مایک مایرز) آغاز میشود و هیچ اشارهای به والدینش ندارد. با این حال، ایدهی پرداختن به خانواده و کودکی شرک ظاهرا برای برخی از افراد کلیدی دخیل در فرنچایز شرک جذابیت زیادی داشت.
جفری کاتزنبرگ، مدیر وقت دریمورکس انیمیشن، حتی در سال 2007 اعلام کرد که قسمت چهارم شرک قرار است به روزهای ابتدایی زندگی او بپردازد. با این وجود آن برنامهها هرگز به واقعیت نپیوست و والدین شرک تاکنون هرگز روی پرده ظاهر نشدهاند. این فرنچایز بیش از آنکه به گذشتهی او بپردازد، بر گسترش دنیای غول سبز بزرگ تمرکز داشته است. به هر حال در کودکی شرک نه الاغی وجود داشت و نه گربهی چکمهپوشی. بنابراین والدین شرک تنها در همان کتاب کودکانهای زندهاند که آغازگر تمام این حماسه بود.
2. در کتاب شرک هیچ نشانی از گربهی چکمهپوش دیده نمیشود
اگر فیلم اول شرک تنها شباهتی اندک به منبع اصلی خود داشت، شرک 2 در مقایسه با کتاب ویلیام استایگ عملا از سیارهای دیگر آمده بود. جای تعجبی هم نداشت چون پس از آنکه قسمت اول به یکی از پرفروشترین فیلمهای سال 2001 تبدیل شد، کارگردان اندرو آدامسون و تیمش تصمیم گرفتند بهجای آنکه دوباره به کتاب رجوع کنند شرک 2 را به نسخهای بزرگتر، شلوغتر و مستقلتر از قسمت اولش تبدیل کنند. همین انتخاب باعث میشود نبود گربهی چکمهپوش در کتاب شرک! اتفاقی کاملا بدیهی باشد.
هیچ گربهای در کتاب شرک! وجود ندارد که بتوان آن را نقطهی شروعی برای گربهی چکمهپوش دانست. یک تصویر دوصفحهای در کتاب، جمعی از موجودات و انسانها را نشان میدهد که هنگام عبور شرک از دهکدهها فرار میکنند و خرگوشها، خوکها، یک گاو و حتی یک سگ از حضور او دوری میکنند. اما هیچ گربهای در این تصویر دیده نمیشود و در هیچ بخش دیگری از شرک! هم حضور ندارد. در این کتابِ تصویریِ ساده، جایی برای گربهها نبود و همین موضوع باعث شد گربهی چکمهپوش در شرک 2 به موجودی کاملا غافلگیرکننده و بیرون از متن تبدیل شود.
با این حال، همین تفاوت انیمیشن شرک با کتاب داستانش، به یکی از مشهورترین عناصر این حماسه تبدیل شده است. برای گربهی چکمهپوش دو فیلم اسپینآف پردرآمد ساخته شد، از جمله گربهی چکمهپوش: آخرین آرزو (Puss in Boots: The Last Wish) در سال 2022 که با استقبال زیادی روبهرو شد. این برای شخصیتی که هیچ ریشهای در اولین ماجراجویی منتشرشدهی شرک ندارد، نتیجهی واقعا تحسینبرانگیزی است.
3. فیونا در نسخهی سینمایی شرک صاحب نام مشخص میشود و شخصیتی مستقل پیدا میکند، در حالی که در کتاب شرک! چنین جزئیاتی دربارهی او وجود ندارد
همانطور که در فیلم اول به خاطر میآوریم شرک به فیونا (کامرون دیاز) میگوید: «من کارم تحویل دادنه» و این غول بدعنق تنها قصد دارد پرنسس را پیدا کرده و به لرد فارکواد (جان لیتگو) بازگرداند. اما در کتاب شرک! داستان فرق میکند و یک جادوگر برای شرک فال میگیرد و به او خبر میدهد که پرنسسی بسیار زشت وجود دارد که همسرش خواهد شد. او بلافاصله راهی میشود تا این خانم را، بدون هیچ قصدی برای تحویل دادن او به مرد دیگری ملاقات کند.
در پایان کتاب، شرک با پرنسسی با پوست بنفش روبهرو میشود که درست به اندازهی خودش کریه است. این دو فورا عاشق هم میشوند و در مراسمی که یک تمساح صورتی آن را اجرا میکند، با هم ازدواج میکنند. در کتاب، معشوقهی شرک تنها با عنوان پرنسس شناخته میشود، حتی زمانی که شعری عاشقانه میخواند و از ویژگیهای بدقوارهی شرک که بیش از همه حال آدم را بهم میزند، ابراز علاقه میکند. هیچ نام مشخصی برای این شخصیت وجود ندارد و طبیعتا داستان پسزمینهای غنی دربارهی شخصیت یا تجربیات او هم در کار نیست.
تفاوت انیمیشن شرک با کتاب برای اقتباس سینمایی در این است که پرنسس تبدیل شد به فیونا و محور وجودش اکنون حول این نکته میچرخد که تنها شبها به شکل غول درمیآید، نه بهصورت تماموقت. این تغییر در چند جبهه اجتنابناپذیر بود، از جمله نحوهی دیدار شرک و فیونا که حالا در میانهی فیلم اتفاق میافتد، نه در پایان و آن طور که در کتاب آمده بود. برای ایجاد درام بیشتر و عمق دادن به شخصیت در یک فیلم بلند، شخصیت پرنسس به شکل قابل توجهی توسعه یافت و حتی چند مهارت جذاب کونگفو هم به او اضافه شد.
4. موجودات افسانهای برای نسخه سینمایی خلق شدند و در کتاب وجود نداشتند
کتاب شرک! نوشتهی ویلیام استایگ، بعضی از کلیشههای قصههای پریان را به صورت طنز بیان میکند. مثلا شوالیهای که در صفحات پایانی کتاب نقش ضدقهرمان را دارد یا اژدهایی که معمولا بهعنوان دشمن شکستناپذیر در افسانهها ظاهر میشود، در برابر زشتی شرک کاملا ناتوان است. با این حال این طنزها بیشتر جنبهای عمومی و انتزاعی دارند و خبری از حضور شخصیتهای شناختهشدهی قصههای پریان نیست و داستان کتاب مستقیما با افسانههای کلاسیک برادران گریم تلاقی ندارد.
به همین دلیل، برخی از بهیادماندنیترین عناصر دو فیلم اول شرک مثل مرد بیسکوییتی (جینجی، با صدای کنراد ورنون) و پینوکیو (کودی کامرون) بهطور ویژه برای پردهی سینما خلق شدهاند. در ذهنمان دشوار است که شرک را بدون مونولوگ مرد بیسکوییتی یا صدای جیغ و قاهقاه خوکهای آلمانی تصور کنیم، اما ابعاد کوچک کتاب باعث میشد جایی برای گروه شخصیتهای گسترده وجود نداشته باشد، چه برسد به حضور بیشمار شخصیتهای مشهور قصههای پریان. علاوه بر این، این پارودیهای طنزآمیز از هفت کوتوله، سه موش نابینا و دیگر شخصیتها محصول فرهنگی وسیعتری بودند که فیلم شرک در سال 2001 در آن شکل گرفت.
سابقهی تهیهکننده جفری کاتزنبرگ در ادارهی دیزنی و روابط بعدی منفی او با این شرکت باعث شد بسیاری، سیل شوخیها و طنزهایی که کلیشههای قصههای پریان را در شرک به سخره میگرفت، بازتاب خصومت کاتزنبرگ با دیزنی در قرن بیستویکم بدانند. چه درست باشد چه نه، بدبینی پس از دهه 90 نسبت به موزیکالهای کلاسیک دیزنی باعث شد شخصیتهایی مثل جینجی در شرک جذابیت بیشتری پیدا کنند و لایهای از شخصیت و طنز به فیلم اضافه کنند که آن را از داستان شرک! ویلیام استایگ متمایز میکرد.
5. فیلم باعث شد خر به یک موجود پرحرف تبدیل شود که با صحبتهای بیپایان و طنزآمیزش، یکی از برجستهترین عناصر نسخهی سینمایی شرک شود
یک تفاوت انیمیشن شرک با کتاب داستانش به شخصیت خر مربوط میشود. در کتاب شرک! خر شخصیت نسبتا محدود و کنترلشدهای دارد. تنها وظیفهاش این است که شرک را به پرنسس برساند البته به شرطی که جملهی جادویی «اشتروودل سیب» را بگوید. هرچند شرک پس از آنکه الاغ یک شعر پنجخطی میخواند، او را الاغ پرحرف مینامد، اما همین تنها نمونه از پرحرفی الاغ است. او بلافاصله پس از رسیدن شرک به قلعهی پرنسس ناپدید میشود و دیگر در بخشهای طولانی از داستان خبری از گفتارهای بیش از حدش نیست.
تیم سازندهی فیلم شرک دیالوگ معروف خر پرحرف را جدی گرفتند و آن را به محور شخصیت خر در پردهی سینما تبدیل کردند. نهتنها نقش او در داستان بسیار گسترش یافت و به بهترین دوست شرک بدل شد، بلکه کل شخصیتش حول همین نکته میچرخد که هیچگاه دهانش بسته نمیشود. با تبدیل شدن خر به یک موجود جادویی و سخنگو، طنز نهفته در شخصیت او به این نکته بدل شد که شگفتانگیزترین چیزها هم میتوانند در چشم بر هم زدنی آزاردهنده شوند. علاوه بر این، این ویژگی به صداپیشهی خر یعنی ادی مورفی اجازه میدهد تا در بداههپردازی و زمانبندی کمدی استعداد خود را به رخ بکشد.
با دیالوگهای پرشمار و طنزآمیز خر، فرصتهای بیپایانی برای خنداندن تماشاگران فراهم میشود حتی وقتی او فقط یک آهنگ را زیر لب زمزمه میکند. اگر تیم خلاق شرک خر را به همان نقش کوتاهش در کتاب اصلی محدود نگه میداشت این فرصتهای بینظیر برای خلق کمدی فراموشنشدنی هرگز بوجود نمیآمد. یک اسب نجیب با ورود نویسندگان فیلم و ادی مورفی به پردهی سینما، به شخصیتی بسیار بزرگتر بدل شد که پر از انرژی و یک جریان بیپایان از دیالوگهای بامزه و هوشمندانه بود.
6. نسخهی سینمایی شرک دنیای درونی پیچیدهتری دارد
نکتهی کلیدی دربارهی نسخهی سینمایی شرک این است که او از بیرون غولی خشن و تنها به نظر میرسد، اما در دل از این عصبانی است که دنیا پیش از آنکه او را بشناسد، قضاوتش میکند. همین باعث میشود وقتی فکر میکند فیونا او را پنهانی زشت مینامد، قلبش بشکند. شرک که باور کرده بالاخره کسی را یافته است که او را همانطور که هست میپذیرد، ناگهان او را فقط یک فرد دیگر میبیند که به ظاهرش نگاه میکند. یک تفاوت دیگر انیمیشن شرک با کتاب همینجاست که کتاب شرک! صحنههای چندانی از کارها یا غصه خوردن شرک ندارد.
در واقع شرک در کتاب عمدتا با ترس و تنفر دیگران نسبت به خودش کنار میآید و حتی وقتی که در دهکدهها جولان میدهد و ویرانی ایجاد میکند به نوعی از این کار لذت میبرد. تنها لحظهای که شرک در کتاب نسبت به ظاهر خود دچار خودآگاهی میشود، نزدیک به پایانش است، وقتی در اتاقی پر از آینه گیر میافتد و روبهروی چیزی میایستد که فکر میکند هیولایی زشت است. به جز این لحظه، نسخهی اولیهی شرک هیچ مشکلی با ظاهر خود ندارد و هرگز جامعه را برای طرد شدنش سرزنش نمیکند.
این هم تغییر دیگری در شرک! است که آشکارا برای ایجاد درام و شکل دادن به شخصیتهایی غنی طراحی شده تا در یک فیلم صد دقیقهای ساختار منسجمی داشته باشند. علاوه بر این، بخشیدن لایههایی از دلخوری و خشم نسبت به جهان، رابطهی شرک با شخصیتهایی مثل خر را ویژهتر میکند. او سرانجام به نوعی ارتباط عاطفی میرسد که در کتاب اصلا علاقهای به آن ندارد.
7. شرک در نسخهی کتابی توانایی دمیدن آتش دارد
کسانی که پس از تماشای اقتباس سینمایی سراغ کتاب شرک! میروند، احتمالا از کوتاهی داستان یا اینکه بخش بزرگی از شخصیت شرک در فیلم ساخته شده است، کمی شگفتزده خواهند شد. اما چیزی که فورا غافلگیرشان میکند، جملهای در ابتدای کتاب است که میگوید: «وقتی شرک تازه راه افتاده بود، میتوانست شعلهای به طول نود و نه یارد از دهانش بیرون بدهد و از هر دو گوشش دود بیرون بفرستد.» بله، درست خواندید نسخهی کتابی شرک قدرتهای فراطبیعی دارد، از جمله توانایی دمیدن آتش.
او این مهارت را در طول داستان بارها به کار میگیرد مثلا برای از پا درآوردن یک شوالیه و در صحنهای دیگر چیزی شبیه به چشم لیزری به کار میبرد تا غذای یک دهقان را داغ کند. تواناییهای اغراقشدهی شرک در کتاب به حدی است که حتی میتواند صاعقه را قورت بدهد بدون آنکه پلکی بزند، یا با یک اژدها بهراحتی مقابله کند. اما در دنیای سینما، شرک اگرچه از یک انسان عادی مقاومتر است، اما به هیچ وجه موجودی ابرقدرت به حساب نمیآید. او نمیتواند آتش بدمَد و در نبرد با گروهی از انسانهای عادی بهسادگی از پا درمیآید.
کنار گذاشتن ویژگیهای ابرقدرتگونهی شرک احتمالا ترفندی بود برای اینکه شخصیت برای تماشاگران قابل لمستر شود. علاوه بر این، این تفاوت انیمیشن شرک با کتاب تضمین میکرد که شرک نتواند با یک نفس آتشین، هر مشکلی را در مسیر رسیدن به فیونا حل کند. تغییر منطقی بود، اما برای کسانی که به فیلمهای دریمورکس عادت کردهاند، خواندن کتاب شرک! تجربهای گیجکننده است. متن ویلیام استایگ در واقع اثری کاملا متفاوت و سبکپردازیشدهتر است.
8. در کتاب شرک یک شوالیه مسئول نگهبانی از پرنسس بود نه یک اژدها
وقتی شرک در کتابش سرانجام (سوار بر خر) به قلعهی پرنسس میرسد، در آنجا شوالیهای بینام و جنگجویی در انتظار اوست که آماده است هر کسی را که جرات نزدیک شدن داشته باشد، از میان بردارد. کسانی که فقط با فیلمهای شرک آشنا هستند، از دیدن این شوالیه تعجب میکنند، چرا که بخش اصلی فیلم اول حضور فیونا در «بالاترین اتاق بلندترین برج» است که توسط یک «اژدهای آتشین» محافظت میشود. اما در کتاب، تنها یک شوالیه سد راه است.
شرک با وجود نمایش پرهیاهوی شجاعتش با دمیدن آتش بر شوالیه و پرتاب کردنش به خندق کنار قلعه بهسرعت او را از میان برمیدارد. سپس، بدون آنکه حتی نگاهی به دشمن فراری بیندازد، قدمزنان وارد قلعه میشود. نمونهی اولیهی شخصیت اژدها در فیلم شرک، در کتاب خیلی زودتر ظاهر میشود. اژدهایی با پوست نارنجی که میخواهد سر شرک را از بدن جدا کند. اما غول قصه با «شعلهای آبی و متعفن» او را از پا درمیآورد و برای یک روز کامل بیهوش رهایش میکند.
بنابراین هرچند شرک در کتاب هم با اژدها روبهرو میشود اما این موجود صرفا یکی از موانع جنگل است، نه نگهبان مستقیم پرنسس. دیگر تفاوت انیمیشن شرک با کتاب در این است که اژدها چند صفحه پیش از اولین حضور خر معرفی میشود و این دو هرگز با یکدیگر روبهرو نمیشوند. این فاصله اژدهای عظیم را بیش از پیش از نسخهی سینماییاش جدا میکند. از آنجایی که شرک در کتاب نیازی به نبرد با اژدهای نگهبان فیونا ندارد از همان ابتدا موجودی کاملا متفاوت با فیلم به شمار میرود.
9. فیلم شرک سرشار از عناصر و ویژگیهای مدرن است
کتاب شرک! تا حدی متنی پستمدرن است، چون برخی از سنتهای قصههای پریان را وارونه میکند. برای نمونه، شوالیهها و اژدها که معمولا سرچشمهی قدرت در این داستانها هستند در برابر قدرت عظیم شرک بهسادگی شکست میخورند که کاملا جنبهی ساختارشکنانه و زیرکانه دارد. با این حال، در مجموع کتاب شرک! بیشتر شبیه یک افسانهی کلاسیک است که به دورهی تاریخی خاصی تعلق ندارد. سبک نگارش ویلیام استایگ میتوانست متعلق به دههی 1940 یا حتی 1970 باشد، نه الزاما سال 1990. همین ویژگی به کتاب حسی فارغ از زمان میبخشد که بهخوبی با تصویرگری منحصربهفرد آن هماهنگ است که بهطور مستقیم حالوهوای دههی 90 را به ذهن نمیآورد.
شاید بتوان بزرگترین تغییر شرک از کتاب تا پردهی سینما را در آغوش گرفتن زیباییشناسی کاملا مدرن دانست. کارگردانان فیلم، اندرو آدامسون و ویکی جنسن، تمام و کمال فضایی خلق کردند که از همان لحظهی آغاز با پخش آهنگ اسمش ماوث، فریاد میزند این فیلم متعلق به سال 2001 است. شخصیتها در جشن پایانی ماکارنا میرقصند و خر بیوقفه در دیالوگهایش از واژهها و اصطلاحات مدرن استفاده میکند. در حالی که شرک! کتابی در دل یک دنیای کلاسیک قصهی پریان بود و چند پیچش غیرمنتظره و تصویرگری عمدا گزنده را جای داده بود، شرک سینمایی تماما دربارهی تزریق طعنه و شوخطبعی قرن بیستویکمی به جهانی است که زمانی برادران گریم و والت دیزنی تعریفش کرده بودند.
ورود به این مسیر باعث میشود هر دو نسخهی شرک تجربهای تازه برای مخاطبان ارائه دهند. کتاب و فیلم شرک به جای اینکه تنها پژواکی از یکدیگر باشند، با ارائه عناصری کاملا منحصربهفرد، برای سلیقههای هنری مختلف میدرخشند. علاوه بر این، فاصله گرفتن فیلم از حس بیزمانی متن اصلی باعث شد شرک به اثری تبدیل شود که با مخاطبان سال 2001 بهشدت ارتباط برقرار کند و از آن زمان تاکنون همچنان دوستداشتنی باقی بماند.
منبع: مایکت