۵ مورد از بدترین اشتباهات تاریخ علم
تحقیقات و پیشرفتهای علمی بر بیشتر جنبههای وجودی ما تاثیر میگذارد، از پیشرفتهای بهداشتی و پزشکی گرفته تا ابزارهایی که برای کار و حتی سرگرمی استفاده میکنیم. اما دانشمندان همیشه در اولین تلاشِ خود موفق نبودهاند.
علم برای بشریت با پیشرفتهای زیادی همراه بوده است، اما برخی از اشتباهات آن بسیار پرهزینه بوده است. در اینجا با ۵ مورد از بدترین اشتباهات تاریخ علم آشنا میشویم.
به نقل از آیای، تحقیقات و پیشرفتهای علمی بر بیشتر جنبههای وجودی ما تاثیر میگذارد، از پیشرفتهای بهداشتی و پزشکی گرفته تا ابزارهایی که برای کار و حتی سرگرمی استفاده میکنیم. اما دانشمندان همیشه در اولین تلاشِ خود موفق نبودهاند.
نظریه زمین مرکزی
نظریه زمین مرکزی، تحت عنوان ایدهای که زمین در مرکز جهان قرار دارد، هزاران سال است که بر علم و مذهب تسلط داشته است. این توصیف از کیهان، که در آن خورشید، ماه، ستارگان و سیارات همگی به دور زمین میچرخند، در زمانهای قدیم باور مردم بوده است.
این نظریه توسط ارسطو در یونان، بطلمیوس در روم باستان و بسیاری دیگر ترویج شد.
یکی از دلایل ماندگاری نظریه زمینمرکزی این است که به نظر میرسد آنچه را میتوان از روی زمین مشاهده کرد، توصیف میکند. برای کسی که روی زمین ایستاده است، به نظر میرسد خورشید و ماه به دور سیاره ما میچرخند و نه برعکس. برخی از مردم حتی تا به امروز این اشتباه را باور دارند.
مدل زمینمرکزی برای بیش از ۱۵۰۰ سال برای انجام پیشبینیهای نجومی مورد استفاده قرار میگرفت و مسیر جایگزین کردن آن ساده نبود.
دانشمندان دوره رنسانس مانند کوپرنیک، گالیله و کپلر این نظریه را ایجاد کردند که در واقع زمین است که به دور خورشید میچرخد و این به نظریه خورشید مرکزی معروف است. آنها با مخالفت کلیسای کاتولیک مواجه شدند که معتقد بود موقعیت مرکزی زمین در جهان در کتاب مقدس توضیح داده شده است.
گالیله در واقع توسط جماعت عالی مقدس تفتیش عقاید رومی و جهانی در سال ۱۶۱۵ به دلیل عقایدش محاکمه شد و به جرم بدعت دینی محکوم شد و تا پایان عمر در حصر خانگی به سر برد.
جیوردانو برونو(Giordano Bruno)، فیلسوف و نظریهپرداز کیهانشناسی ایتالیایی نیز به دلیل حمایت از مدل خورشید مرکزی کوپرنیک توسط جماعت عالی مقدس تفتیش عقاید رومی و جهانی محاکمه شد و در سال ۱۶۰۰ در آتش سوزانده شد.
واحدهای اندازهگیری انگلیسی مدارگرد اقلیمی مریخ را نابود کرد
افرادی که به سیستم اندازهگیری متریک عادت دارند، اغلب استفاده مداوم آمریکا از اندازهگیریهای انگلیسی مانند پا، مایل، پوند، و غیره را گیجکننده و غیرشهودی میدانند.
در واقع، این اندازهگیریها همچنان مورد استفاده قرار می گیرد، حتی با اینکه ایالات متحده دستگاه بینالمللی یکاها(SI) را به عنوان سیستم اندازهگیری برای ایالات متحده در سال ۱۹۷۵ پذیرفت.
به طور خاص، دانشمندان ایالات متحده به طور کلی به استفاده از سیستم متریک عادت دارند.
در ماه سپتامبر سال ۱۹۹۹، استفاده از واحدهای اشتباه برای ناسا به قیمت از دست رفتن یک قطعه از تجهیزات بسیار گران تمام شد و مدارگرد جدید آب و هوای مریخ با هزینه ۱۲۵ میلیون دلار از دست رفت.
این کاوشگر برای مطالعه آب و هوا، جو و تغییرات سطح مریخ و همچنین به عنوان یک رله ارتباطی برای فرودگر قطبی مریخ طراحی شده بود.
با این حال، یک اشتباه فاجعهبار بین طراحان آن، در نهایت منجر به نابودی این مدارگرد شد.
در حالی که مهندسان آزمایشگاه پیشرانش جت ناسا(JPL) که ناوبری فرودگر را مدیریت میکردند، محاسبات خود را با استفاده از واحدهای دستگاه بینالمللی یکاها انجام می دادند، تیم شرکت لاکهید مارتین(Lockheed Martin) که مسئول طراحی و ساخت فرودگر بودند، دادههای شتاب خود را در واحدهای انگلیسی محاسبه کردند.
مهندسان آزمایشگاه پیشرانش جت ناسا نمیدانستند که این مورد رخ داده است و فرض کردند که تیم لاکهید از اندازه گیریهای متریک استفاده میکنند که تقریبا در علم، جهانی است.
نرم افزاری که پیشران مدارگرد را کنترل میکرد، نیرویی را که پیشرانها باید اعمال میکردند، در واحد پوند ثانیه نیرو محاسبه میکرد. با این حال، قطعه دوم که این دادهها را میخواند، فرض میکرد که ارقام در واحد استاندارد متریک ثانیه نیوتن ارائه میشوند.
این خطا باعث شد که مدارگرد مدار مورد نظر خود را از دست بدهد و در ارتفاع تقریبا ۳۵ مایلی(۵۶ کیلومتری) به درون جو مریخ سقوط کند. این کاوشگر به دلیل تنشهای جوی متلاشی شد.
کریستف کلمب آمریکا را کشف کرد و تصور کرد، هند شرقی است
تعداد کمی از کریستف کلمب به عنوان یک دانشمند یاد میکنند و دلیل موجهی نیز دارند. او قبل از هر چیز یک دریانورد بود. اما در زمان کلمب، دریانوردان فاقد نقشههای دقیق از جهان بودند و بنابراین مجبور بودند مانند ریاضیدان و دانشمند برای یافتن راه خود کار کنند.
به همین دلیل بود که کلمب خطاهای مهمی را مرتکب شد، اگرچه در آن زمان راهی برای دانستن این که اشتباه میکند، نداشت.
اولین انتخاب او تکیه بر کار جغرافیدان معاصر زمان خود یعنی توسکانیلی(Toscanelli) برای تخمین اندازه زمین بود. این باعث شد که او به جای یافتن راهی به سمت هند و چین به قاره آمریکا برسد.
توسکانیلی فاصله به سمت غرب از لیسبون تا پکن را حدود ۵۰۰۰ مایل دریایی تخمین زده بود که در واقع نزدیک به ۱۱ هزار مایل دریایی است و فاصله به سمت غرب از «آنتیل» تا ژاپن را ۲۰۰۰ مایل تخمین زده بود که در واقع، نزدیک به ۷۵۰۰ مایل دریایی است. اگرچه محل دقیق «آنتیل» برای او مشخص نبود.
این اشتباهات عمدتا به دلیل برآوردهای نادرست از اندازه قاره آسیا بود که بر اساس فعالیتهای مارکوپولو تخمین زده شده بود. اکثر جغرافیدانان معاصر به تخمینهای نوشته مارکوپولو اعتقاد نداشتند، اما توسکانیلی به آنها باور داشت.
در قرن پانزدهم مشخص شد که زمین کروی است. محیط آن نیز به لطف محاسبات انجام شده در ۲۰۰ سال قبل از میلاد توسط اراتوستنس(Eratosthenes) ریاضیدان و جغرافیدان یونانی، کاملا مشخص بود. او پیشنهاد کرد که یک درجه عرض جغرافیایی برابر با ۵۹.۵ مایل دریایی است.
با این حال، یکی از مشکلات استفاده از منابع باستانی این بود که ارزش دقیق واحدهای فاصله استفاده شده توسط نویسندگان باستان مشخص نبود.
کلمب برای در نظر گرفتن طول در متون باستانی، مفروضاتی را بر اساس مایلهای ایتالیایی انجام داد که باعث شد طول واقعی را حدود ۷۵ درصد از مقدار واقعی کمتر در نظر بگیرد.
کلمب بر اعداد جغرافیدان پارسی قرون وسطی معروف به ابن کثیر فرغانی تکیه کرد که یک درجه عرض جغرافیایی برای او ۵۶.۶۷ مایل عربی معادل ۶۶.۲ مایل دریایی، بود. با این حال، کلمب بر این باور بود که فرغانی به جای مایل عربی(حدود ۷۰۹۱ فوت) از مایل رومی(۴۸۵۶ فوت) استفاده میکند، موضوعی که منجر به وقوع اشتباهات بیشتر شد.
با انجام همه این اشتباهات، کلمب به این باور رسید که زمین بسیار کوچکتر از آن چیزی است که در واقعیت بود و آسیا تنها چند هزار مایل از سمت غرب از اروپا فاصله دارد.
به همین دلیل است که او معتقد بود با عبور از اقیانوس اطلس میتوان به راحتی به آسیا رسید. و ما میدانیم که این دقیقا همان چیزی است که کلمب تا روز مرگش به آن باور داشت. اینکه او یک مسیر دریایی جدید به سوی آسیا پیدا کرده است.
انفجار رآکتور چرنوبیل
بدترین حادثه هستهای جهان تا به امروز در روز ۲۶ آوریل سال ۱۹۸۶ با انفجار رآکتور شماره چهار نیروگاه هستهای چرنوبیل، واقع در نزدیکی شهر پریپیات در اوکراین که در آن زمان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود، رخ داد.
این حادثه منجر به مرگ فوری حدود ۳۰ نفر و در ادامه مرگ هزاران نفر دیگر بر اثر ابتلا به سرطانهای مختلف ناشی از قرار گرفتن در معرض تشعشعات شد. تلفات واقعی هنوز مورد بحث است زیرا ردیابی و کمیت کامل آن کار دشواری است.
به گفته انجمن جهانی هستهای، بخار ناشی از این انفجار و آتشسوزیهای مرتبط با آن باعث آزاد شدن دستکم پنج درصد از مواد رادیواکتیو در محیط شد. این مواد رادیواکتیو در ادامه در سراسر اروپا پخش شدند.
چرا رآکتور منفجر شد و فاجعهای را آغاز کرد که حدود ۶۸ میلیارد دلار خسارت و هزینه پاکسازی به همراه داشت؟ تقصیر بر گردن نقصهای طراحی دستگاه اندازهگیری الکتریکی شوروی و همچنین اشتباهاتی بود که اپراتورهای کارخانه مرتکب شده بودند که نمونهای از فقدان فرهنگ ایمنی است.
این حادثه زمانی آغاز شد که توانایی توربین بخار در تامین برق پمپهای آب تغذیه اضطراری، در حال آزمایش شدن بود. این کار منجر به افت نیرو تا نزدیکی صفر شد و این باعث شد اپراتورها آن را مجددا راهاندازی کنند تا بتوانند آزمایش توربین را با پیکربندی ممنوعه میلههای کنترل انجام دهند.
پس از پایان آزمایش، رآکتور ناپایدار برای تعمیر و نگهداری خاموش شد. با این حال، این پایان ماجرا نبود، زیرا افزایش قدرت در راکتور باعث پارگی و نشت مایع خنککننده شده بود.
به دنبال آن انفجاری بزرگ از بخار رخ داد و ذوب کامل باعث شد که ساختمان محفظه فرو بریزد. آتش سوزی هسته راکتور برای روزها یعنی تا روز ۱۰ مه ادامه داشت و آلودگی رادیواکتیو را در بخشهایی از اتحاد جماهیر شوروی و اروپا پخش کرد.
مرد پیلتن
داستان مرد پیلتن در سال ۱۹۱۲ آغاز شد زمانی که چارلز داوسون(Charles Dawson)، وکیل و شکارچی تازهکار فسیلها ادعا کرد که حلقه گمشده تکامل انسان را در یک گودال شن در خارج از دهکده کوچک پیلتن در ساسکس پیدا کرده است.
داوسون بریتانیایی به انجمن زمینشناسی لندن گفت که جمجمهای شبیه به انسان اما بزرگتر با آروارههای میمونمانند، دندانهای فرسوده و ابزارهای سنگی و فسیلهای جانوران را کشف کرده که همگی مربوط به ۵۰۰ هزار سال قبل هستند. همه این شواهد با هم به وجود یک «حلقه گمشده» انساننما اشاره داشتند که مرد پیلتن نامیده شد.
تنها مشکل این یافته علمی مهم این بود که این یک کلاهبرداری کامل بود که به احتمال زیاد توسط خود چارلز داوسون انجام شد و در آن جمجمه انسان با فک و دندان یک اورانگوتان ادغام شده بود. با این حال، این فریب به طور قطعی تا سال ۱۹۵۳ اثبات نشد.
در سال ۱۹۵۳ دانشمندان دانشگاه آکسفورد از روش تاریخسنجی فلورین استفاده کردند و نشان دادند که استخوانهای مرد پیلتن متعلق به سنین مختلف و ترکیبی از استخوانهای انسان و میمون هستند.
منبع: ایسنا