حکایت مرد دهن بین؛ داستان آدمی که حرف مردم برایش مهم بود!

حکایت مرد دهن بین؛ داستان آدمی که حرف مردم برایش مهم بود!

داستان ها و حکایات ادبیات فارسی، زیباترین و عالی ترین نکات اخلاقی را به مخاطب ارائه می دهند. این داستان ها سرشار از پند و اندرز و توصیه های اخلاقی است.

کد خبر : ۱۸۹۶۵۵
بازدید : ۱۰۶

در دروازه را می شود بست اما دهان یاوه گو را هرگز: هر ضرب المثلی که در هر فرهنگی استفاده می شود، ریشه ای قدیمی و جالب دارد که کمتر کسی با آن آشناست. در این مطلب قصد داریم داستان جالب یکی دیگر از ضرب المثل های رایج با عنوان حکایت در دروازه را می شود بست اما دهان یاوه گو را نمی شود را برایتان بازگو کنیم.

این داستان به ریشه این ضرب المثل نیز خواهد پرداخت. تا آخر مطلب حکایت در دروازه را می شود بست اما دهان یاوه گو را نمی شود با ما همراه باشید.

در دروازه را می شود بست اما دهان یاوه گو را هرگز

در ایام قدیم پیرمردی همراه با پسر و تنها الاغش قصد سفر کردند. پیرمرد به پسر اصرار کرد که سوار الاغ شود و خودش پیاده برود اما پسر قبول نکرد و گفت: «نه پدر من جوانم و می توانم پیاده بیایم، بهتر است شما سوار الاغ بشوید.»  به همین خاطر پسر پدرش را سوار الاغ کرد و خودش نیز با پای پیاده شروع به حرکت کرد.

مواجه شدن پیرمرد و فرزندش با مردم

سلام علیکی کردند و با تعجب به پیرمرد نگاه کردند و به راهشان ادامه دادند. سپس یکی از آن ها با صدای بلند گفت: «چه پیرمرد نادانی! خودش سوار بر الاغ است و پسر بیچاره اش را وادار کرده که پیاده بیاید. مهر و عاطفه ی پدری دیگر نمانده است!»

پدر و پسر حرف های شان را شنیدند. بنابراین پیرمرد از ترس نگاه های بقیه مردم فوراً از الاغ پیاده شد و به پسرش اصرار کرد که او حتما باید سوار الاغ شود. پسر دلش نمی خواست که پدر پیرش پیاده باشد و او سواره؛ اما چون از ماجرا باخبر بود چاره ی نداشت و قبول کرد و با بی میلی سوار الاغ شد. پدر پیرش کنار او پیاده راه افتاد. مقداری راه که رفتند، به چند نفر آشنای دیگر هم رسیدند.

بعد از سلام علیک کردن یکی از آنها رو به پسر کرد و گفت: «عجب زمانه ای شده است! دیگر شرم و حیایی نمانده است و احترام پدر و فرزندی از بین رفته!

دیگری گفت: «هان ای پسر؛ تو خجالت نمی کشی که خودت سوار الاغ شده ای و پدر پیرت را پیاده دنبال خودت راه انداخته ای؟»

آن یکی گفت: «بچه های امروز شرم را خورده اند و حیا را قورت داده اند.»

پدر و پسر با شنیدن این حرف ها به شدت ناراحت شدند و رفتند، پیرمرد فورا به پسرش گفت: «بهتر است دوتایی سوار الاغ مان بشویم. این جوری دیگر کسی حرف مفت بارمان نمی کند.»

با این حرف پدر پشت پسرش نشست و هر دو، سواره به راهشان ادامه دادند. اما هنوز مدتی نگذشته بود که غریبه ای از راه رسید و بدون سلام و علیک گفت: «عجب آدم های بی رحمی هستید. فکر نمی کنید که استخوانهای این خر بیچاره در اثر دو پشته سوار شدن شما خرد شود؟»

پدر و پسر که واقعا حیران مانده بودند و نمی دانستند به چه سازی باید برقصند به شدت ناراحت شدند و از پشت الاغ پایین آمدند. کمی که رفتند، پسر گفت: «پدر جان کاش اصلا الاغ را نمی آوردیم تا این همه حرف بشنویم».

پیرمرد گفت: «تنها راهکار این است که ما دو تا پیاده برویم و الاغ هم از پشت سر بیاید.»

به همبن خاطر هر دو لبخندی به هم تحویل دادند و از ابتکارشان خوشحال شدند. اما خوشحالی آنها زمان زیاد نبود. این بار دو نفر غریبه از کنار آنها گذشتند.

یکی از آنها به دیگری گفت: «آنجا را نگاه کن؛ یک پیرمرد خر با یک جوان خر دارند با خرشان به سفر می روند.»

دومی گفت: «چرا به آنها خر می گویی؛ خدا را خوش نمی آید.»

اولی در جوابش گفت: «آخر اگر خر نبودند که الاغشان را ول نمی کردند بدون سرنشین برود و خودشان پیاده راه بروند.»

پیرمرد که دیگر خیلی عصبانی شده بود، با صدای بلند گفت: «راست می گویی. اگر ما خر نبودیم، به حرف های بیهوده و یاوهی این و آن گوش نمی دادیم. آن طوری عمل می کردیم که دلمان می خواست.»

رهگذران که از اتفاق های قبلی بی خبر بودند، حرف پیرمرد را نشنیده گرفتند و رفتند….

کاربرد ضرب المثل حکایت در دروازه را می شود بست اما دهان یاوه گو را هرگز

از آن ایام بعد برای این که بی توجهی به حرف این و آن را یادآور شوند، می گویند: «در دروازه را می شود بست؛ اما دهان یاوه گو را نمی شود.»

167

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

منبع: چشمک

۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید