خاطرات ناصرالدین‌شاه در آلمان؛ ملاقات با شامپانزه و دیدن «پنکه»!

خاطرات ناصرالدین‌شاه در آلمان؛ ملاقات با شامپانزه و دیدن «پنکه»!

ناصرالدین شاه به نوشتن خاطرات روزانۀ خود اهتمامی جدی داشت و این کار را در سفرهای دور و درازش هم ترک نمی‌کرد. خود او نام یادداشت‌هایش را «روزنامه» گذاشته بود؛ این روزنامه‌ها جزئیاتی بسیار جالب و خواندنی از کارها و احوالات روزمرۀ شاه و درباریانش را در اختیار ما می‌گذارند. در اینجا گزیده‌ای از خاطرات یک روز از سفر سوم شاه به فرنگستان را می‌خوانید.

کد خبر : ۱۴۹۶۰۵
بازدید : ۵۳۴۷

فرادید| سومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در فروردین سال 1268 شمسی آغاز شد؛ او در این سفر ابتدا به روسیه رفت و سپس عازم کشورهای آلمان، هلند و انگلستان شد.

به گزارش فرادید؛ در اینجا گزیده‌ای از روزنامۀ خاطرات او در روز چهارشنبه 12 شوال سال 1306 قمری (22 خرداد سال 1268 شمسی) را می‌خوانید که مربوط است به حضور شاه در برلین، پایتخت آلمان.

امروز روز بیکاری و تعطیلی ما است یعنی تکلیف رسمی نداریم و کسی با ما کاری ندارد . . . امروز خیال داشتیم آکواریوم [باغ وحش] را ببینیم . . . این آکواریوم همان است که دو سفر قبل دیده بودیم . . . دو چیز عجیب در آنجا دیدیم، یکی میمون غریبی بود خیلی بزرگ با هیکل قوی، این جنس میمون را شامپینزی می‌گویند، در جنگل‌ها افریقه پیدا می‌شود، زیاد مهیب بود اما صورت او به عینه مثل آغا محراب خواجۀ انیس‌الدوله یا حاجی غلامعلی بود . . . اگر آغا محراب یا حاجی غلامعلی برهنه بشوند و قدری پشم می‌داشتند با این میمون تفاوت نداشتند. حقیقت خیلی تماشا داشت . . . می‌خواستم ده روز آنجا باشم و او را تماشا کنم . . .

در باغ یکی از امرای هند را دیدیم . . . می‌گفت روزنامه سفر فرنگستان شما را خواندم شوق سفر فرنگستان به سر من زد . . . اسم امیر هندی محمد خان بود . . . با او صحبت می‌کردیم، می‌خندیدیم، به او گفتم این زن‌های خوشگل چطورند؟ خوشت آمد؟ خندۀ مفرطی کرد و گفت بلی ما را خوش می‌آید . . .

یک هیپولوطام هم دیدیم که به اسب آبی ترجمه می‌شود اما معلوم نیست این هیکل، اسب آبی است، فیل آبی، گاومیش آبی یا چه چیز است، خیلی بزرگ حیوانی است، در آب شنا می‌کند، دهن باز می‌کند، خیلی بزرگ، تماشا دارد . . .

آمدیم به منزل، شام آوردند . . . در ساعت نه بعد از ظهر قرار داده بودیم برویم کارخانۀ الکتریسیطه . . . در این کارخانه اسباب الکتریسیطه از هر قبیل می‌سازند، اسباب طلفون، پیل‌ها و چرخهای تلگرف و غیره . . . کارخانه خیلی گرم بود . . . در بین گردش نسیم خنکی احساس کردیم، باد می‌وزید، مثل باد بهشت که در آن گرما و تعفن آدم را زنده می‌کرد، ما تعجب کردیم باد از کجا می‌آید، بعد ملتفت شدیم از یک چرخی است، پره پره ساخته‌اند، با الکتریسیطه حرکت می‌کند با سرعت زیاد و احداث باد می‌کند، اسبابی دارد که به حرکت انگشت چرخ می‌ایستد، یک مرتبه تعفن و گرما و جهنم می‌شود، باز انگشت می‌گذارند به حرکت می‌آید، بهشت می‌شود . . . گفتیم اگر ممکن است یکی از این چرخ‌ها بسازند برای ما بفرستند طهران، سیمن [رئیس کارخانه] گفت می‌سازم و می‌فرستم . . . خلاصه بعد از تماشای کارخانه به منزل آمدیم شام خوردیم خوابیدیم.

۳۹
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید