سفر در زمان؛ یادداشت‌های علم، شنبه ۱۵ مهر ۱۳۵۱: شاه، «شاپور غلامرضا» را برای کوتاه نکردن موهایش به باد فحش گرفت

سفر در زمان؛ یادداشت‌های علم، شنبه ۱۵ مهر ۱۳۵۱: شاه، «شاپور غلامرضا» را برای کوتاه نکردن موهایش به باد فحش گرفت

یادداشت‌های اسدالله علم: باری سر شام رفتم شاپور غلامرضا حضور داشتند. موی سرشان را کوتاه نکرده بودند. من ترسیدم که شاه به من ایراد فرمایند. خوشبختانه فراموش کرده بودند که به من امر فرمودند موی سر شاپور را بزنم. خود شاپور را به باد فحش گرفتند، به طوری که من هرگز ندیده بودم و بیچاره، مخصوصاً خانمش، فوق العاده جلوی جمع خجل و سرشکسته شدند.

کد خبر : ۲۵۳۱۹۶
بازدید : ۶۴

اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  

در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.

۱۵ مهر ۱۳۵۱: صبح مانور لشگر گارد بود با گلوله و اسلحه حقیقی. مانور بسیار بزرگ و عالی بود، که  قوای هوایی و زمینی همکاری نزدیک داشتند. عده در حدود هفت هزار نفر، دوازده  هواپیمای اف ۴ فانتوم،۶ هلیکوپتر، هفتاد و پنج تانک و شش هواپیمای نیروبر بزرگ  سی ـ۱۳۰ شرکت داشتند. گرد و خاک و باد شدیدی بود. ما هم با آن که زیر چادر بودیم. با  گرد و خاک جنگ میکردیم. صبح که وارد شدیم - من در رکاب شاه بودم - نظامی‌ها از  عصبانیت چند روز قبل شاه در دانشگاه جنگ، رنگ به صورت نداشتند. خوشبختانه  مانور خوب برگزار شد و شاهنشاه خوشحال شدند. تمام وابسته‌های نظامی خارجی مقیم  تهران شرکت داشتند. مانور در راه ساوه در ارتفاعات پرندک بود. تیراندازی و بمب اندازی  دقیق هواپیما‌ها خیلی جلب توجه همه را کرد.   

وقتی برگشتیم، خبر مذاکرات نفت را کنسرسیوم فرستاد که به پیشگاه همایونی  تقدیم کردم. خبر تازه‌ای جز همان کلیات که پریروز نوشته‌ام نبود. دادم ملاحظه  فرمودند. از یک نکته آن که یک خبرگزاری داده بود که ایران هم مثل اعراب عمل خواهد  کرد. اوقات شاهنشاه تلخ شد. یعنی از این جهت که دنبال رو اعراب خواهد شد. ولی کاری  نمی‌شد کرد.   

بعد از ظهر با والاحضرت همایونی، به مناسبت روز پلیس، به دانشکده پلیس رفتیم.   ماشاء الله این بچه باهوش است و با متانت عجیبی رفتار میکند. در این ضمن توفان گرد و خاک عجیبی شد؛ که من تاکنون به این شدت در تهران ندیده بودم. ولی والاحضرت  وظائف خود را انجام دادند.   

از آن جا به تالار محمدرضا شاه رفتیم که شاهنشاه و شهبانو تشریف آوردند. برای روز  سپاه دانش. مراسم خوبی بود. بد نیست این جا بنویسم که سپاه دانش که حالا ۱۵ هزار  نفر است و در دهات به تعلیم بیسوادان مشغولند و تا حالا ۶۰ هزار نفر به این صورت  خدمت کرده و از این عده هم تاکنون ۲۴ هزار نفر به خدمت تعلیمات ابتدایی درآمده‌اند.   از کار‌های بزرگ انقلابی شاه است و امسال هم یونسکو مدال کروپسکایا - زن لنین ـ را به  این سپاه اهدا کرد. وقتی من نخست وزیر بودم. این فکر که دیپلمه‌هایی که به دانشگاه‌ها  وارد نشده‌اند و به خدمت نظام می‌روند، چهار ماه تعلیم ببیند و بعد در دهات درس  بدهند، به خاطرم رسید.

به شاهنشاه عرض کردم، پسندیدند. فرمودند: با ارتش مطلب را  تمام کن. کمیسیون‌ها کردم. نشد دکتر خانلری وزیر فرهنگ من بود. شاهنشاه در یک  بازدید سه هفته‌ای آذربایجان بودند. عریضه به شاه عرض کردم و به وزیر فرهنگم دادم که  کمیسیون‌های ما به جایی نمی‌رسد. دادم به رضائیه برد. در آن جا شب را در پیشگاه  همایونی شام خورد و شاهنشاه آن قدر مجدداً این فکر را پسندیدند که صبح به ارتش  تلگراف فرمودند: بدون، چون و چرا تعلیمات نخست وزیر اجرا شود. واقعاً مرد روشن بین  بزرگی است. از آن وقت تاکنون چنین اسمی در دنیا پیدا کرده‌ایم.   

باری سر شام رفتم شاپور غلامرضا حضور داشتند. موی سرشان را کوتاه نکرده بودند.   من ترسیدم که شاه به من ایراد فرمایند. خوشبختانه فراموش کرده بودند که به من امر فرمودند موی سر شاپور را بزنم. خود شاپور را به باد فحش گرفتند، به طوری که من هرگز  ندیده بودم و بیچاره، مخصوصاً خانمش، فوق العاده جلوی جمع خجل و سرشکسته  شدند. تلافی آن جسارت شاپور در مجلس سنا که اگر کار نظام با کوتاه کردن سر من  اصلاح میشود، چشم مویم [را]میزنم، درآمد هیچ نکته‌ای را شاه فراموش نمیکنند.

منبع: انتخاب

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید