تجربههای ناکام یک انقلاب
برپایی سوسیالیسم سوای اسقاط نظم سرمایهدارانه، در گرو برساختن تدریجی نوعی سازماندهی آلترناتیو اجتماعی و اقتصادی و سیاسی مشارکتی نیز هست.
کد خبر :
۶۸۵۸۵
بازدید :
۲۴۳۰۱
مصطفی شعاعیان مارکسیست انقلابی در نخستین سالهای دهه ۱۳۵۰ خورشیدی در رساله «انقلاب» نوشت: «اکتبر به راستی چه بود؟ اکتبر ترکیب یا سرشتهای از انقلاب و کودتا بود. انقلاب. کودتا. کودتا بود زیرا شتاب بینهایت سریع آن در چیرگی بر کانونهای قدرت و گرفتن تخت گاه فرمانروایی بدان چهره کودتا میبخشید و انقلاب بود زیرا چنان برگ نوینی را در تاریخ روسیه گشود که روسیه را به یکباره از نظامی کهنه و پوسیده به سوی نظامی نوین و پیشتازنده جهانید و انقلاب بود از آن رو که انبوهی هنگفت از تودهها و طبقه کارگر به پیام حزب بلشویک پاسخی انقلابی دادند تا برگ نوینی در تاریخ گشوده شود. بدین گون این دو یعنی انقلاب و کودتا در اکتبر چنان در هم سرشته شدهاند که به راستی پدیدهای به نام انقلاب-کودتا را ساختهاند.»
بحث من ایضاح کودتای انقلابی و چرایی اطلاق آن به رویداد اکتبر بکوشم. این کار را نیم قرن پس از مصطفی شعاعیان در معنایی متفاوت در کتاب «چهره ژانوسی اکتبر: هاله کودتایی یک انقلاب» انجام دادهام، متکی بر یافتهها و تحلیلهای چند دهه اخیر مورخان اجتماعی چپگرای روسیه که به دادههای بهمراتب پیشینیان دسترسی داشتند و نگاهشان به تاریخ بهطور کلی و انقلاب اکتبر و فوریه و ۱۹۰۵ بهطور خاص، نگاه تاریخ از پایین بوده است، رویکردی کاملا متفاوت از رویکرد انواع مورخان این موضوع.
در این جلسه میکوشم به دو پرسش مشخص پاسخ دهم:
بحث من ایضاح کودتای انقلابی و چرایی اطلاق آن به رویداد اکتبر بکوشم. این کار را نیم قرن پس از مصطفی شعاعیان در معنایی متفاوت در کتاب «چهره ژانوسی اکتبر: هاله کودتایی یک انقلاب» انجام دادهام، متکی بر یافتهها و تحلیلهای چند دهه اخیر مورخان اجتماعی چپگرای روسیه که به دادههای بهمراتب پیشینیان دسترسی داشتند و نگاهشان به تاریخ بهطور کلی و انقلاب اکتبر و فوریه و ۱۹۰۵ بهطور خاص، نگاه تاریخ از پایین بوده است، رویکردی کاملا متفاوت از رویکرد انواع مورخان این موضوع.
در این جلسه میکوشم به دو پرسش مشخص پاسخ دهم:
۱. چه موانعی بر سر راه تحقق انقلاب برقرار است که گرچه هدف انقلابیون در عالم نظر محققسازی انقلاب اجتماعی است، اما در عالم عمل چه بسا به جای انقلاب اجتماعی، کودتای انقلابی اجرا میشود؟
۲. چگونه میتوان بر احتمال فراتر رفتن از کودتای انقلابی از باب نمونه آن گونه که در تجربه اکتبر دیدیم و در عوض نیل به انقلاب اجتماعی آن گونه که هنوز به صورت تمام و کمال هیچ کجا و هیچ وقت به انجام نرسیده، افزود؟
پاسخ به این پرسشها از نظر من بهتر است در دشواریهای تحقق همزمان از یکسو الزامات سیاسی و از سوی دیگر الزامات اجتماعی بر پایی سوسیالیسم جستوجو شود. دقیقا بر همین مبناست که بحثم را در سه قسمت سامان میدهم؛ نخست اجمالا معنای الزامات سیاسی و اجتماعی برپایی سوسیالیسم را از نگاه خودم بازگو میکنم، سپس از دینامیسم بروز دشواریهای تحقق همزمان الزامات سیاسی و اجتماعی برپایی سوسیالیسم بحث میکنم، یعنی از تناقض ذاتی بحث نمیکنم، بلکه چه بسا (مطمئن نیستم) از تناقض عملی برپاسازی سوسیالیسم بحث میکنم و درنهایت نیز از دو حوزهای میگویم که تمرکز بر آنها میتواند از دشواریهای تحقق همزمان الزامات سیاسی و اجتمای برپایی سوسیالیسم بکاهد، یعنی دو حوزه اولا فرهنگ و ثانیا سیاست با سرلوحه دموکراسی سیاسی.
پاسخ به این پرسشها از نظر من بهتر است در دشواریهای تحقق همزمان از یکسو الزامات سیاسی و از سوی دیگر الزامات اجتماعی بر پایی سوسیالیسم جستوجو شود. دقیقا بر همین مبناست که بحثم را در سه قسمت سامان میدهم؛ نخست اجمالا معنای الزامات سیاسی و اجتماعی برپایی سوسیالیسم را از نگاه خودم بازگو میکنم، سپس از دینامیسم بروز دشواریهای تحقق همزمان الزامات سیاسی و اجتماعی برپایی سوسیالیسم بحث میکنم، یعنی از تناقض ذاتی بحث نمیکنم، بلکه چه بسا (مطمئن نیستم) از تناقض عملی برپاسازی سوسیالیسم بحث میکنم و درنهایت نیز از دو حوزهای میگویم که تمرکز بر آنها میتواند از دشواریهای تحقق همزمان الزامات سیاسی و اجتمای برپایی سوسیالیسم بکاهد، یعنی دو حوزه اولا فرهنگ و ثانیا سیاست با سرلوحه دموکراسی سیاسی.
حوزههایی که در روایتهای سوسیالیستی متقدمتر به مراتب پررنگتر بودند، اما در روایتهای سوسیالیستی متاخرتر خصوصا روایتهای لنینیستی و استالینیستی از مارکسیسم تا حد بسیار زیادی کمرنگ شدند و البته در میان نیروهای مترقی در ایران معاصر نیز چه بسا بیشتر متاثر از روایتهای لنینستی و استالینیستی از مارکسیسم، چندان پررنگی نداشتند.
۱- الزامات سیاسی برپایی سوسیالیسم
سوسیالیسم در تحلیل نهایی عبارت است از انحلال انواع روابط سلطه خصوصا رابطه سلطه طبقاتی. انحلال یا حتی تضعیف روابط سلطه در گرو حجم عظیمی از دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در جهت تضعیف قدرت انواع نیروهای فرادست سلطهگر، در انواع روابط سلطه مثل رابطه سلطه جنسیتی، قومیتی، مذهبی و... چشمپوشی فرادستان از انواع امتیازات ناروا و نابحقی که بازتاب روابط سلطهگران است، داوطلبانه و خودخواسته هرگز صورت نمیگیرد.
۱- الزامات سیاسی برپایی سوسیالیسم
سوسیالیسم در تحلیل نهایی عبارت است از انحلال انواع روابط سلطه خصوصا رابطه سلطه طبقاتی. انحلال یا حتی تضعیف روابط سلطه در گرو حجم عظیمی از دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در جهت تضعیف قدرت انواع نیروهای فرادست سلطهگر، در انواع روابط سلطه مثل رابطه سلطه جنسیتی، قومیتی، مذهبی و... چشمپوشی فرادستان از انواع امتیازات ناروا و نابحقی که بازتاب روابط سلطهگران است، داوطلبانه و خودخواسته هرگز صورت نمیگیرد.
خصوصا وقتی که ساختار قدرت مستقر به رفرم بنیادین راه نمیدهد، این چشمپوشی یا گرفتن امتیازات نابحق از فرادستان در هر نوع رابطه سلطهای، مستلزم اعمال قهر انقلابی است. برپایی سوسیالیسم عندالزوم و در صورت ناکامی رفرمهای بنیادین، در گرو اعمال قهر انقلابی برای القای اختیارات نابحق و ناروای فرادستان سلطهگر است. این از نگاه من یعنی الزامات سیاسی برپایی سوسیالیسم که کارکردشان عبارت است از ایجاد زمینه سیاسی مساعد برای اسقاط سامان سرمایهدارانه.
۲- الزامات اجتماعی برپایی سوسیالیسم
برپایی سوسیالیسم سوای اسقاط نظم سرمایهدارانه، در گرو برساختن تدریجی نوعی سازماندهی آلترناتیو اجتماعی و اقتصادی و سیاسی مشارکتی نیز هست. برساختن این نوع بدیل مشارکتی در گرو بسیاری چیزها از جمله گسترش مشارکت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آحاد شهروندان و بسط خلاقیت تودهای و مشورت مردمی و تثبیت حقوق قانون سیاسی و اجتماعی و مدنی جمهور شهروندان و اشاعه همبستگی و پروراندن روحیه نوعدوستی و شکیبایی و تساهلگرا و تحقق دموکراسی صنعتی و برقراری اقتضائات خودگردانی در واحدهای خرد و کلان اجتماعی و اقتصادی است.
۲- الزامات اجتماعی برپایی سوسیالیسم
برپایی سوسیالیسم سوای اسقاط نظم سرمایهدارانه، در گرو برساختن تدریجی نوعی سازماندهی آلترناتیو اجتماعی و اقتصادی و سیاسی مشارکتی نیز هست. برساختن این نوع بدیل مشارکتی در گرو بسیاری چیزها از جمله گسترش مشارکت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آحاد شهروندان و بسط خلاقیت تودهای و مشورت مردمی و تثبیت حقوق قانون سیاسی و اجتماعی و مدنی جمهور شهروندان و اشاعه همبستگی و پروراندن روحیه نوعدوستی و شکیبایی و تساهلگرا و تحقق دموکراسی صنعتی و برقراری اقتضائات خودگردانی در واحدهای خرد و کلان اجتماعی و اقتصادی است.
پا گرفتن چنین اقتضائات و الزاماتی در بستری که زاده قهر انقلابی است، تناقض و تضادی میان اقتضائات سیاسی و اقتضائات اجتماعی برپایی سوسیالیسم است. کارکرد الزامات اجتماعی، ایجاد فضای اجتماعی مساعد برای استقرار و سپس استمرار نظم سوسیالیستی است. اینجاست که به دشواری همزمانی این دو دسته از الزامات میرسیم، نه به عنوان یک ویژگی ذاتی بلکه به عنوان یک ویژگی تاریخی که دستکم تاکنون همواره در مساعی و تلاشها و اهتمامهایی که برای حرکت به سوی سوسیالیسم در دستور کار قرار گرفته، خودش را نشان داده است.
در جایی که رفرم بنیادین هیچ محلی از اعراب ندارد، اگر سازماندهی سرمایهدارانه با قهر انقلابی به اسقاط نرسد، شرط لازم برای حرکت به سوی نوعی سازماندهی بدیل سوسیالیستی نیز مهیا نمیشود، یعنی همان گرفتن امتیازات نابجای انواع فرادستان در انواع روابط سلطه.
در جایی که رفرم بنیادین هیچ محلی از اعراب ندارد، اگر سازماندهی سرمایهدارانه با قهر انقلابی به اسقاط نرسد، شرط لازم برای حرکت به سوی نوعی سازماندهی بدیل سوسیالیستی نیز مهیا نمیشود، یعنی همان گرفتن امتیازات نابجای انواع فرادستان در انواع روابط سلطه.
این قضیه شرط لازم برای حرکت به سوی نوعی سازماندهی بدیل سوسیالیستی است. اگر قهر انقلابی با شرایط مذکور، شکل نگیرد، این شرط لازم مهیا نمیشود. اما اگر قهر انقلابی در حد اعلا به کار بسته شود، گرچه چنین شرط لازمی مهیا میشود، اما مخاطرهای جدید سر بر میآورد: مخاطره بروز ناکارایی شدید در حوزه اقتصادی و عدم تحقق الزامات اجتماعی برپایی سوسیالیسم که دیر یا زود موانع سیاسی نوپدیدی بر سر راه استمرار سوسیالیسم برقرار میکند.
تجربههای ناکام انقلاب اجتماعی
تجلی این دشواریهای مذکور را میتوان در چهار تجربه دید: ۱. کمون پاریس؛ ۲. انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه؛ ۳. حکومت وایمار در آلمان و ۴. دوره دولتهای سوسیال دموکرات بلوک غرب بعد از جنگ جهانی دوم. در کمون پاریس کمونارها گرچه انقلابی عمل کردند، اما از ظرفیتهای قهر انقلابی به حد اعلا به هر دلیل استفاده نکردند و از این رو به مراتب زودتر از آن به دست بورژوازی سرنگون شدند که بتوانند بستری برای استقرار و استمرار نظام سوسیالیستی فراهم آورند. در تجربه کمون پاریس الزامات سیاسی برپایی سوسیالیسم تحقق نیافت و کار چندان به تلاش درازمدت برای تحقق الزامات اجتماعی سوسیالیسم نکشید.
تجربههای ناکام انقلاب اجتماعی
تجلی این دشواریهای مذکور را میتوان در چهار تجربه دید: ۱. کمون پاریس؛ ۲. انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه؛ ۳. حکومت وایمار در آلمان و ۴. دوره دولتهای سوسیال دموکرات بلوک غرب بعد از جنگ جهانی دوم. در کمون پاریس کمونارها گرچه انقلابی عمل کردند، اما از ظرفیتهای قهر انقلابی به حد اعلا به هر دلیل استفاده نکردند و از این رو به مراتب زودتر از آن به دست بورژوازی سرنگون شدند که بتوانند بستری برای استقرار و استمرار نظام سوسیالیستی فراهم آورند. در تجربه کمون پاریس الزامات سیاسی برپایی سوسیالیسم تحقق نیافت و کار چندان به تلاش درازمدت برای تحقق الزامات اجتماعی سوسیالیسم نکشید.
در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بلشویکها کمتر از نیم قرن پس از کمون پاریس، انتقام کمونارها را گرفتند و قهر انقلابی را نه در روز ۲۵ اکتبر، در ماهها و سالهای بعدی با چنان شدتی به حد اعلا به کار بستند و الزامات سیاسی برپایی سوسیالیسم را چنان با موفقیت محقق کردند که شانس تحقق الزامات اجتماعی برپایی سوسیالیسم را برای همیشه از دست دادند. بستر روسیه شوروی از نظر اجتماعی، بستری مملو از همبستگی و اعتماد و نوعدوستی و... نبود.
به این اعتبار بود که خصوصا بلشویکها در فاز کودتای انقلابی یعنی تسخیر انحصارطلبانه قدرت متوقف ماندند و هرگز به انقلاب اجتماعی در حد وسیع برخلاف روایتهای رسمی استالینیستی دست نیافتند. در حکومت وایمار ائتلاف وایمار با سرکوب انقلابیون از اسپارتاکیستها تا دیگران به مسیر انقلابی نه گفت و مسیر رفرم سوسیال دموکراتیک پارلمانی را برگزید و پس از دورهای ۱۴ ساله به فاشیسم هیتلری جای سپرد.
در تجربه حکومت وایمار نیز الزامات سیاسی برپایی سوسیالیسم تحقق نیافت، نه از راه انقلاب که در آلمان برگزیده نشده بود و نه از راه رفرم که مبنا قرار گرفت. در دوره دولتهای سوسیال دموکراتیک بلوک غرب بعد از جنگ جهانی دوم نیز مسیر رفرمیستی سوسیال دموکراتیک و دموکراسی پارلمانی برگزیده شد و بعد از چند دهه عملا به نئولیبرالیسم انجامید که پروژهای برای اعاده قدرت طبقاتی بورژوازی بود که در دوره به اصطلاح زرین سالهای پس از جنگ، ذیل دولتهای سوسیال دموکراتیک دولت رفاهی کینزی سهمشان هم از قدرت سیاسی و هم از قدرت اقتصادی نه اینکه کم بود، بلکه در قیاس با گذشتههای دورتر به مراتب کمتر شده بود. در تجربههای حکومتهای سوسیال دموکرات بعد از جنگ جهانی دوم نیز الزامات سیاسی برپاسازی سوسیالیسم در حدی تحقق پیدا نکرد که برپاسازی سوسیالیسم اقتضا میکرد.
تجربه مسیرهای رفرمیستی و غیرانقلابی مثل حکومت وایمار در آلمان و دولتهای سوسیال دموکرات بلوک غرب در اینجا موضوع بحث نیست. تمرکز بحث را بر تجربه اکتبر میگذارم و میکوشم اجمالا دینامیسمی را شرح دهم که وقتی از قهر انقلابی برای تحقق الزامات سیاسی برپایی سوسیالیسم استفاده میکند ولو به پیروزی برسد کما اینکه در اکتبر چنین شد، از احتمال تحقق الزامات اجتماعی برپایی سوسیالیسم، اما در اثر همان پیروزی کاسته میشود. یعنی میکوشم نشان بدهم که چگونه وقتی با قهر انقلابی تلاش میشود زمینه سیاسی مساعد برای اسقاط نظام سرمایهداری فراهم آید، همزمان فضای اجتماعی مساعد برای برپایی چنین نظمی منهدم میشود.
سه سطح از مقاومتها
قهر انقلابی در انقلاب روسیه و مشخصا ماهها و سالهای پس از انقلاب اکتبر که در خدمت تسخیر انحصارطلبانه قدرت به دست بلشویکها قرار گرفت و کودتایی انقلابی را رقم زد، سه سطح از مقاومتها را در برابر برپایی بدیل سوسیالیستی پدید آورد و خواسته یا ناخواسته دستگاه سرکوبی را ایجاد کرد که در فضای اجتماعی مساعد برای برپایی نظام بدیل، به قوت خللها و اختلالهایی جدی پدید آورد.
۱- مقاومت گسترده انواع ضدانقلابیون که البته هم قابل فهم است، هم قابل پیشبینی و هم اجتماع ناپذیر.
۲- مقاومت گسترده انواع نیروهای سوسیالیستی انقلابی ناهمسو با بلشویکها در برابر بلشویکهای نشسته در مسند قدرت در زمینههای گوناگون ازجمله نحوه مبادرت به انقلاب، شیوههای برخورد با ضدانقلاب، شدت عمل علیه ضدانقلابیون، ضرباهنگ حرکت به سوی نظام بدیل سوسیالیستی و خط مشیهای سوسیالیستی.
در تجربه حکومت وایمار نیز الزامات سیاسی برپایی سوسیالیسم تحقق نیافت، نه از راه انقلاب که در آلمان برگزیده نشده بود و نه از راه رفرم که مبنا قرار گرفت. در دوره دولتهای سوسیال دموکراتیک بلوک غرب بعد از جنگ جهانی دوم نیز مسیر رفرمیستی سوسیال دموکراتیک و دموکراسی پارلمانی برگزیده شد و بعد از چند دهه عملا به نئولیبرالیسم انجامید که پروژهای برای اعاده قدرت طبقاتی بورژوازی بود که در دوره به اصطلاح زرین سالهای پس از جنگ، ذیل دولتهای سوسیال دموکراتیک دولت رفاهی کینزی سهمشان هم از قدرت سیاسی و هم از قدرت اقتصادی نه اینکه کم بود، بلکه در قیاس با گذشتههای دورتر به مراتب کمتر شده بود. در تجربههای حکومتهای سوسیال دموکرات بعد از جنگ جهانی دوم نیز الزامات سیاسی برپاسازی سوسیالیسم در حدی تحقق پیدا نکرد که برپاسازی سوسیالیسم اقتضا میکرد.
تجربه مسیرهای رفرمیستی و غیرانقلابی مثل حکومت وایمار در آلمان و دولتهای سوسیال دموکرات بلوک غرب در اینجا موضوع بحث نیست. تمرکز بحث را بر تجربه اکتبر میگذارم و میکوشم اجمالا دینامیسمی را شرح دهم که وقتی از قهر انقلابی برای تحقق الزامات سیاسی برپایی سوسیالیسم استفاده میکند ولو به پیروزی برسد کما اینکه در اکتبر چنین شد، از احتمال تحقق الزامات اجتماعی برپایی سوسیالیسم، اما در اثر همان پیروزی کاسته میشود. یعنی میکوشم نشان بدهم که چگونه وقتی با قهر انقلابی تلاش میشود زمینه سیاسی مساعد برای اسقاط نظام سرمایهداری فراهم آید، همزمان فضای اجتماعی مساعد برای برپایی چنین نظمی منهدم میشود.
سه سطح از مقاومتها
قهر انقلابی در انقلاب روسیه و مشخصا ماهها و سالهای پس از انقلاب اکتبر که در خدمت تسخیر انحصارطلبانه قدرت به دست بلشویکها قرار گرفت و کودتایی انقلابی را رقم زد، سه سطح از مقاومتها را در برابر برپایی بدیل سوسیالیستی پدید آورد و خواسته یا ناخواسته دستگاه سرکوبی را ایجاد کرد که در فضای اجتماعی مساعد برای برپایی نظام بدیل، به قوت خللها و اختلالهایی جدی پدید آورد.
۱- مقاومت گسترده انواع ضدانقلابیون که البته هم قابل فهم است، هم قابل پیشبینی و هم اجتماع ناپذیر.
۲- مقاومت گسترده انواع نیروهای سوسیالیستی انقلابی ناهمسو با بلشویکها در برابر بلشویکهای نشسته در مسند قدرت در زمینههای گوناگون ازجمله نحوه مبادرت به انقلاب، شیوههای برخورد با ضدانقلاب، شدت عمل علیه ضدانقلابیون، ضرباهنگ حرکت به سوی نظام بدیل سوسیالیستی و خط مشیهای سوسیالیستی.
در همه این زمینهها اختلافنظرها در جبهه سوسیالیستها فراوان بود و آنگاه که بلشویکها بهتدریج به سمت تسخیر انحصارطلبانه قدرت حرکت کردند، ناگزیر دستگاه سرکوبی پدید آوردند و به مخالف خودشان انگ تفنگ داشتن زدند تا جایی که مقاومتها بیشتر و بیشتر شد و در مقاطعی آن روی دیگر سکه یعنی اتلاف انرژی انقلابی جامعه را منجر شد.
۳- مقاومت پایگاه اجتماعی انواع گروههای ضدانقلابی و نیز انقلابی ناهمسو با بلشویکها در حیات روزمره. برپاسازی دستگاه سرکوب در پاسخ به همین مقاومتها جهت حفظ و تثبیت قدرت سیاسی توسط بلشویکها سبب شد که به تدریج فضای اجتماعی برای برپایی سامان سوسیالیستی عملا منهدم شود.
چه باید کرد؟
تا جایی که به اصلیترین خصایل کودتای انقلابی اکتبر بازمیگردد، چگونه باید هم زمینه سیاسی مساعد و هم فضای اجتماعی حاصلخیز برای برپایی سوسیالیسم را فراهم کرد؟ به این سوال فقط در چارچوب انقلاب اکتبر پاسخ میدهم. به عبارت دیگر چگونه باید تناقض عملی بین تحقق الزامات سیاسی و اجتماعی برپایی سوسیالیسم را کاهش داد و از این رهگذر مسیر انقلاب سیاسی به سوی انقلاب اجتماعی را هموار کرد؟ پاسخ من تا جایی به خصایل کودتایی انقلاب اکتبر بازمیگردد، دو راه هست.
۳- مقاومت پایگاه اجتماعی انواع گروههای ضدانقلابی و نیز انقلابی ناهمسو با بلشویکها در حیات روزمره. برپاسازی دستگاه سرکوب در پاسخ به همین مقاومتها جهت حفظ و تثبیت قدرت سیاسی توسط بلشویکها سبب شد که به تدریج فضای اجتماعی برای برپایی سامان سوسیالیستی عملا منهدم شود.
چه باید کرد؟
تا جایی که به اصلیترین خصایل کودتای انقلابی اکتبر بازمیگردد، چگونه باید هم زمینه سیاسی مساعد و هم فضای اجتماعی حاصلخیز برای برپایی سوسیالیسم را فراهم کرد؟ به این سوال فقط در چارچوب انقلاب اکتبر پاسخ میدهم. به عبارت دیگر چگونه باید تناقض عملی بین تحقق الزامات سیاسی و اجتماعی برپایی سوسیالیسم را کاهش داد و از این رهگذر مسیر انقلاب سیاسی به سوی انقلاب اجتماعی را هموار کرد؟ پاسخ من تا جایی به خصایل کودتایی انقلاب اکتبر بازمیگردد، دو راه هست.
راههایی که سنتهای سوسیالیستی متاخر در بخش اعظمی از جهان و از جمله در ایران، به آنها کمتر پرداختهاند و در قیاس به حوزههای دیگر مطلقا به آنها اولویت ندادهاند.
۱- اولویتدهی به عرصه فرهنگ و اهتمام جدی به تعمیق آگاهیها در جامعه خصوصا آگاهیهای طبقاتی در دوره پیشاانقلابی با احتراز از دستورالعمل منتج از استعاره نارسا و ضددیالکتیکی روبنا-زیربنا و اجتناب از اولویتدهی به تحزب سیاسی در قالب برساختن حزب پیشگامی که قرار است پیشاهنگ حرکت تودهها شود. جنگ گفتمانها در جامعه اهمیت دارد. اینکه بخشهای وسیعی از جامعه چگونه فکر میکنند، در کنار سایر عوامل، به جنگ گفتمانها نیز بازمیگردد. جنگ گفتمانها، جنگ فرمهای فرهنگی مثل سینما، تئاتر، نقاشی، عکاسی، داستان، رمان، ادبیات به معنای عام و... است.
۱- اولویتدهی به عرصه فرهنگ و اهتمام جدی به تعمیق آگاهیها در جامعه خصوصا آگاهیهای طبقاتی در دوره پیشاانقلابی با احتراز از دستورالعمل منتج از استعاره نارسا و ضددیالکتیکی روبنا-زیربنا و اجتناب از اولویتدهی به تحزب سیاسی در قالب برساختن حزب پیشگامی که قرار است پیشاهنگ حرکت تودهها شود. جنگ گفتمانها در جامعه اهمیت دارد. اینکه بخشهای وسیعی از جامعه چگونه فکر میکنند، در کنار سایر عوامل، به جنگ گفتمانها نیز بازمیگردد. جنگ گفتمانها، جنگ فرمهای فرهنگی مثل سینما، تئاتر، نقاشی، عکاسی، داستان، رمان، ادبیات به معنای عام و... است.
اینها سازوبرگهایی هستند که معناها را بر اذهان مینویسند. ارزشها و هنجارها و بایدها و نبایدها در ذهن افراد بیش از آنکه از کتابهای نظری برآمده باشد، از این فرمهای فرهنگی برمیآید. اکثریت عظیم و آگاه اگر وجود نداشته باشد، حرکت به سمت انقلاب اجتماعی ولو با نیت خیر انقلابیون، نامحتمل است و نه به سمت انقلاب اجتماعی بلکه به کودتای انقلابی از نوع تجربه اکتبر ختم میشود.
به هیچ عنوان از نفی تحزب سیاسی یا نفی اهمیت سازماندهی سیاسی سخن نمیگویم. سازماندهی سیاسی البته مهم است، اما وقتی این تحزب سیاسی در قالب نگرش لنینیستی حزب پیشاهنگ که قرار است آگاهی را به تودههای عظیم جاهل و ناآگاه با نوعی خودبرتر پنداری که چیزی جز اسنوبیسم نیست، تزریق کند، حاصل تسخیر انحصارطلبانه قدرت میشود.
۲- تعهد تمام عیار به دموکراسی سیاسی در دوره پساانقلابی و احتراز از اراده معطوف به تسخیر انحصارطلبانه قدرت. در روایتهای سوسیالیستی متاخرتر صد سال گذشته بهویژه تحتتاثیر روایتهای لنینیستی و استالینیستی از مارکسیسم که در تضاد صریح با تعالیم و آموزههای مارکس هست، تسخیر انحصارطلبانه قدرت توسط یک گروه کوچک «آگاه باکیفیت کمونیست چپ...» که گویی فقط اینها میفهمند و بقیه نمیفهمند، مبنای اصلی بوده است. هنوز هم بخشهای وسیعی از نیروهای مترقی در ایران چنین میاندیشند.
۲- تعهد تمام عیار به دموکراسی سیاسی در دوره پساانقلابی و احتراز از اراده معطوف به تسخیر انحصارطلبانه قدرت. در روایتهای سوسیالیستی متاخرتر صد سال گذشته بهویژه تحتتاثیر روایتهای لنینیستی و استالینیستی از مارکسیسم که در تضاد صریح با تعالیم و آموزههای مارکس هست، تسخیر انحصارطلبانه قدرت توسط یک گروه کوچک «آگاه باکیفیت کمونیست چپ...» که گویی فقط اینها میفهمند و بقیه نمیفهمند، مبنای اصلی بوده است. هنوز هم بخشهای وسیعی از نیروهای مترقی در ایران چنین میاندیشند.
به همین دلیل است که بسیاری از نیروهای مترقی ما حتی امروز نیز از دموکراسی سیاسی سوای فرم آن، از پارلمانی یا شورایی یا... به معنای مشارکت جمعی در شوون گوناگون حیات اجتماعی و سیاسی و نفی تسخیر و حفظ انحصارطلبانه قدرت، سخنی به میان نمیآورند و دموکراسی برای آنها واژهای منفور است، در حالی که دموکراسی امروز باتوجه به توازن قوای کنونی یگانه سپری است که میتواند دستکم حیات بیولوژیک نیروهای مترقی را حفظ کند. اگر دموکراسی نباشد، دیگرانی هستند که این نیروهای مترقی را چنان که پیشتر دیدهایم، از میان ببرند. دو مساله فرهنگ و دموکراسی سیاسی در پیوند با یکدیگر هستند.
آن نگاهی که به فرهنگ و معناسازیها در قلمروی فرمهای فرهنگی و هنری بها نمیدهد و در عوض میخواهد تغییر را از رهگذر گروه «کوچک با کیفیت متعهد انقلابی و به ناگزیر جداافتاده از جمعیت» رقم بزند، سرنوشتش حتی در صورت پیروزی و گرفتن قدرت چیزی نیست جز راه انداختن دستگاه سرکوب و نفی همفکران و مشارکت همان کسانی که انقلابیون به هوای رفاه و بهروزی و زندگی مناسب آنها، فداکاری کردهاند و دست به انقلاب زدهاند. بیتوجهی به حوزه فرهنگ و روبنا انگاشتن آن از سویی و گرایش پررنگ به تسخیر انحصارطلبانه قدرت از هم جدا نیستند. دومی معلول اولی است.
تمرکز بر این دو حوزه و اولویتدهی به آنها میتواند از احتمال تناقض و ضدیت عملی در تحقق همزمان الزامات سیاسی و اجتماعی برپایی سوسیالیسم و رسیدن به انقلاب اجتماعی بکاهد. اولویتدهی به عرصه فرهنگ عملا میزان حمایتهای اجتماعی برای وقوع انقلاب سیاسی را افزایش میدهد و تعهد به دموکراسی سیاسی هم میزان مقاومتهای اجتماعی و سیاسی برای مبادرت انقلاب اجتماعی را کاهش میدهد.
تمرکز بر این دو حوزه و اولویتدهی به آنها میتواند از احتمال تناقض و ضدیت عملی در تحقق همزمان الزامات سیاسی و اجتماعی برپایی سوسیالیسم و رسیدن به انقلاب اجتماعی بکاهد. اولویتدهی به عرصه فرهنگ عملا میزان حمایتهای اجتماعی برای وقوع انقلاب سیاسی را افزایش میدهد و تعهد به دموکراسی سیاسی هم میزان مقاومتهای اجتماعی و سیاسی برای مبادرت انقلاب اجتماعی را کاهش میدهد.
منبع: روزنامه اعتماد
۰