(تصاویر) زندگی خصوصی، عکس های شخصی و بیوگرافی احمد محمود نویسنده معروف
تاریخ ادبیات معاصر ایران پُر از نویسندگان بزرگی است که هر کدام به تنهایی قابلیت جریانسازی دارند. یکی از این نویسندگان بزرگ احمد محمود است. نویسنده بزرگ ایرانی که با کتاب همسایهها، زمین سوخته و مدار صفردرجه در دل ادبیات فارسی جاودانه شد. در ادامه نگاهی بر زندگی شخصی و حرفهای احمد محمود خواهیم داشت.
احمد محمود با نام اصلی احمد اعطا در 4 دی ماه سال 1310 در شهر اهواز به دنیا آمد. البته خانواده او اصالتا اهوازی نبوده و پدرش کرد و مادرش دزفولی بوده است. احمد کل جوانی خود را در اهواز سپری کرده و در همان سنین جوانی یعنی زمانی که تنها 17 سال سن داشت با دختر عمه اش یعنی طاهره ازدواج کرد. بعد از ازدواج احمد محمود دوران دبیرستان را تمام کرد.
احمد محمود در سال 1370 خانم خود را اینگونه توصیف کرد: من زن خیلی متحملی دارم. یک زن سنتی بسیار متحمل. خیال می کنم، اگر زن من قدری متجدد می بود، اصلا ً با من سازگار نمی شد. اصلا ً با من زندگی نمی کرد.
زن سنتی متحملی دارم که همه ی اینها را به راحتی تحمل کرد. الان خودش به من می گوید می آمدی می نشستی آن گوشه، کار به کار هیچ کس هم نداشتی، ما همین جور برایت غذا درست کردیم، چایی دم کردیم و تو هم هیچ کاری نداشتی با ما و بچه ها را بزرگ کردم.
احمد محمود در ارتش
بعد از پایان دوران دبیرستان احمد محمود به ارتش محلق شده و در دانشکده افسری ثبت نام کرد. احمد که آینده خودش را در ارتش و کار نظامیگری میدید خیلی زود نظرش عوض شد. در سال 1328 محمد مصدق نخست وزیر وقت فرماندهی کل ارتش را به عهده گرفته و شاه ایران را تبعید کرد. اما خیلی زود حکومت مصدق سقوط کرده و احمد محمود به همراه دیگران دانشجویان افسری، به زندان افتاد.
در زندان و تبعید
در زندان دسته دسته از سربازان نظامی آزاد میشدند. اما برای آزادی نیاز به تعهد و وفاداری به سلطنت نیاز بود. اما احمد محمود توبه نامهای را امضا نکرده و به همین دلیل راهی زندان شد. وی پس از زندان به بندر لنگه تبعید شد و سه سال را در آنجا گذراند. محمود در شهرهای مختلفی از جمله تهران، شیراز ، جهرم، لار و بندر لنگه زندانی و در تبعید بودهاست.
او در بازداشتگاه لشکر دوم زرهی تهران شاهد زندانی شدن و محاکمه یاران مصدق از جمله حسین فاطمی و اعدام برخی از افسران حزب توده (گروه اول) و اعدام مرتضی کیوان بودهاست.
محمود مجموعاً پنج سال در زندان و تبعید بود که تا سال 1336 به طول انجامید. تجربیات این دوران ازجمله مشکلاتش در یافتن شغل دولتی به علت سابقه زندان، اشتغال او به انواع مشاغل آزاد و شناختش از شهر محل سکونتش اهواز، در بسیاری از آثار محمود ازجمله همسایهها، منعکس شدهاست.
آغاز داستان نویسی
بعد از بازگشت به آغوش خانواده در سال 1333 احمد محمود تصمیم گرفت کار نویسندگی را آغاز کند. او چندین داستان کوتاه را در مجلههای آن زمان همچون مجله امید به چاپ رسانده و موفقیتهایی نیز حاصل شد. همچنین احمد محمود با هزینه شخصی خود اولین مجموعه داستانهایش به نام مول را به چاپ رساند.
خود احمد این دوران را چنین توصیف کرده است: بعد از انقلاب به اصرار خودم بازخرید شدم و خانهنشین شدم تا شاید به درد درمانناپذیری که همه عمر با من بود – و هست – سامان بدهم. دیر بود اما چاره نبود.
داستان همسایهها
سالها فعالیت ادبی احمد محمود را به نطقهای رساند که او درنهایت رمان همسایهها را به چاپ رساند. همسایهها رمانی از احمد محمود، نویسنده ایرانی، است. این رمان داستان جوانی به نام خالد را پیش از کودتای 28 مرداد و دوران نهضت ملیشدن نفت در شهر اهواز روایت میکند. خالد، همچنان که رمان پیش میرود از نوجوانی بیتجربه به فردی سیاسی تبدیل میشود.
در این میان عشقش به دختر سیهچشم، او را در تنگنایِ انتخابِ میان عشق و وظیفه میگذارد و عاقبت سر از زندان درمیآورَد.
محمود نگارش این رمان را از 1342 آغاز کرد و آن را در بهار 1345 به پایان رساند. او به دلیل مهیا نبودن شرایط انتشار رمان، بخشهایی از آن را در برخی نشریات منتشر کرد.
با اینهمه تا سال 1353 موفق به چاپ رمانش نشد. کتاب بهطور کامل اولبار در سال 1353 توسط مؤسسه انتشارات امیرکبیر در تهران چاپ شد و پس از انتشار با اقبال عمومی مواجه شد که البته پس از گرفتار شدن در دستگاه سانسور دولتی و توقیف آن به دلایل سیاسی، تا 1357 اجازه نشر مجدد نیافت.
کمی پیش از انقلاب 1357 و به خاطر از بین رفتن سانسور دولتی بار دیگر منتشر شد و تا 1360 بارها توسط انتشارات امیرکبیر و ناشران غیرمجاز تجدید چاپ شد. پس از آن، به دلیل وجود تصاویر و صحنههای جنسی، مستهجن تشخیص داده و دوباره توقیف شد. این کتاب یکی از پرتیراژترین رمانها به زبان فارسی است.
آغاز جنگ ایران و عراق و نگارش رمان زمین سوخته
با آغاز جنگ تحمیلی، احمد محمود جزو کسانی بود که زیر آتش سنگین اهواز حضور داشته و درنهایت از آن شهر رفت. این تجربیات تلخ درنهایت باعث شد تا احمد محمود رمان زمین سوخته را به قلم تحریر درآورد.
این داستان که در سال 1361 منتشر شد، حاصل تجربه شخصی نویسنده از جنگ است. خود نویسنده در این باره گفتهاست:
«وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم، از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریباً نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم، واقعاً دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل میکنم. اما مردم چه آرام اند. چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکرد. دلم میخواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتادهاست. همین فکر وادارم کرد که زمین سوخته را بنویسم.»
بابک، پسر احمد محمود درباره نگاه پدرش به جنگ گفتهاست: پدرم برای اینکه جنگ و فضای آن را بشناسد، اصرار بسیار زیادی داشت به جبهه برود و با اینکه اجازه رفتن به جبهه را نداشت، از طریق یکی از دوستانش که در بانک کار میکرد، این اجازه را گرفت و به جبهه رفت، قبل از اینکه پدرم شروع به نوشتن «زمین سوخته» کند، عمویم در جبهه شهید شد.
و زمانی که پدر، به فصلی رسید که میخواست در آن، مرثیه شهادت برادر را بنویسد، زار زار میگریست و حتی از ناراحتی، به مدت سه شب تب کرد. هنوز هم کسی قدر و منزلت رمان «زمین سوخته» را درک نکردهاست.
وقتی «زمین سوخته» منتشر شد، خیلیها به احمد محمود اعتراض کردند و گفتند او این رمان را به نفع حاکمیت نوشتهاست. از سوی دیگر، بسیاری از افراد درون حکومت نیز گفتند که این رمان، جنگ را به نفع چپیها تفسیر کردهاست؛ در حالی که هیچکدام به درستی متوجه عمق رمان نشدند و نفهمیدند که داستان دربارهٔ آدمی و درد و رنجهایش است.
مدار صفر درجه آخرین شاهکار احمد محمود
احمد محمود در آخرین کتاب مهم خود مدار صفر درجه را نوشت. او این رمان را در سال 1372 چاپ کرد. این رمان درباره وقایع انقلاب ایران است که حوادث آن در شهر اهواز اتفاق میافتد. شخصیت اصلی این کتاب باران نام دارد.
شهرام عدیلیپور در نقدی درباره رمان مدار درجه صفر نوشته: «خلق تعداد زیاد شخصیت باعث شده او نتواند بهخوبی و درستی به تمام شخصیتهایش بپردازد و زوایا وریزه کاریهای آنان را از کار درآورد.
قسمتهای زیادی از رمان مربوط میشود به زندگی روزمره آدمهایی که بود و نبودشان هیچ تفاوتی در روند پیشبرد رمان و وقوع حوادث آن ندارد… نویسنده در این رمان همچون گزارشگری دقیق به تمامی زوایای زندگی مردمان سر میکشد و همه چیز را بهدقت گزارش میدهد و دوربیناش همه چیز را به تصویر میکشد»
اواخر زندگی و مرگ
احمد محمود در اواخر عمر دچار بیماری تنگی نفس شد و این بیماری در سال 1380 یک بار او را به بیمارستان کشاند.
در اول مهرماه 1381 بار دیگر حال او به وخامت گرایید و پس از انتقال به بیمارستان و بستری شدن، در روز جمعه 12 مهر سال 1381 به دنبال یک دوره بیماری ریوی در بیمارستان مهراد در تهران درگذشت و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.
چرا ادبیات؟
در یکی از معدود مصاحبههای احمد محمود از وی درباره چرایی نویسنده شدنِ او سوال شد. احمد محمود چنین پاسخ داد: خوب این یکی از همان سوال های تکراری است. (با خنده) من باید بگویم، خوب جوان بودم، علاقمند به ادبیات و به شعر و به کتاب.
بعد یواش یواش… نه این مسایل نیست. اصلاً، علاقمند به کتاب بودم، کتاب هم می خواندم، هیچ نمی شود گفت چه شد که این طور شد.
علاقه داشتم به کار نوشتن. از جوانی هم می نوشتم، شرایط ما به گونه ای است که آدم به آن جایی که دلش می خواهد نمی رسد، من می خواستم سینماگر بشوم، سینما را خیلی دوست داشتم.
اگر وضع بسامانی بود و یا من وضع بسامانی می داشتم، بی تردید سینماگر می شدم. منتها کار سینما کار فردی نیست. کار گروهی است.
کار دشواری است، آدم باید تعلیم ببیند، من در این فکر بودم که به خارج بروم درسش را بخوانم. ولی نشد، هزار سنگ پیش پای آدم هست که آدم را به جهت های مختلف می کشاند.
این حس در من بود. این حس کار سینما، در من بسیار زیاد بود. خلق یعنی اظهار درون خود، وقتی آن جا نشد جهت دیگری پیدا کرد.
به طرف نوشتن که فردی است و هزینه ای ندارد، رفتم. لزومی نداشت که من درسش را بخوانم، دانشگاه ما که این چیزها را نداشت، این چیزها را حالا هم ندارد، اگر هم می داشت به دردبخور نبود.
پس من باید خودم شروع می کردم، یک امر فردی که باید خودم تلاش می کردم، و شروع کردم و تلاش کردم و بعد به تدریج همین طوری شد که تا امروز شده است.
حس هنری در من بیش تر به طرف سینما بود، خیلی ها به من می گویند در کارهایت برش های سینمایی هست. شاید این برش های سینمایی همان حس و حال و روحیه ای است که من برای سینما داشتم و هنوز هم دارم.
این نیست که من آمدم، نشستم. فکر کردم، انتخاب کردم که قلم بردارم به دفاع از آزادی، به دفاع از کارگر، قلم بردارم به دفاع از پیشه ور و …
نه این ها نبوده، جهت پیدا کردم به طرف نوشتن، چیزی که این حس و حال من را حرکت داده به طرف نوشتن، آن شرایط اجتماعی، آن زندگی، آن سیاست خاصی که حاکم بر جنوب ما بود، این ها همه اثر گذاشته و شده است این شکلی که شما می بینید و متمایزش می کنید با بعضی کارهای دیگر. این است و الا این که بنشینم، تصمیم بگیرم، . . . نه به هیچ رو.
رابطه نویسندگی با زندگی
فکر می کنم مهم تر از همه تجربه ی خود آدم هست. خواندن کتاب هم نوعی تجربه ی دیگران است که مال خود می شود. خیال می کنم مهم ترین عنصر و مهم ترین عاملی که به کار نویسنده می آید، تجربه ی مستقیم زندگی خود نویسنده است.
البته آثار دیگران هم تأثیر می گذارد. کتاب های “ داستایوفسکی “، کتاب های “تولستوی”، “گورکی”. به خصوص خیلی تو دست و پرمان بود.
کتاب های گورکی را می خواندیم. آثار بخشی از نویسندگان روس در اختیارمان بود. بعد به تدریج نویسندگان فرانسه و خیلی کم، نویسندگان انگلیسی، آن وقت از آمریکای لاتین حرفی نبود، یا هنوز ما نمی شناختیم.
با دانشگاه رفتن نویسنده نمیشوید
مجموعه ای از اطلاعات هست که اگر در اختیار علاقه مندان گذاشته شود، در وقتش صرفه جویی شده است. نگاه کنید کسی که بخواهد نقاش بشود، اگر یک کلاس برایش داشته باشیم.
رنگ ها را به او بشناسانیم (ترکیب رنگ ها، سایه روشن ها، نور، پرسپکتیو و سایر عناصر این چنینی را به او بشناسانیم)، در وقتش صرفه جویی شده تا رهایش کنیم برود خودش به تدریج این ها را پیدا کند. مجموعه ای از عناصر وجود دارد که می شود در اختیارکسی گذاشت.
برای این ها می شود کلاس تشکیل داد. اما این که این کلاس نویسنده خلق بکند، نمی تواند. نویسنده، نیار به یک جَنَم دارد. پیش از این فکر می کردم … گورکی هم این حرف را زده بود. گفته بود «کار و کار و کار». ما هم تکرار می کردیم.
من هم می گفتم: کار و کار و کار، نویسنده می سازد. امروز می گویم: کار و کار و کار به اضافه ی جَنَم، یعنی اگر کسی آن جَنَم را نداشته باشد، آن کار و کار و کار تبدیلش می کند به نویسنده، اما چه نویسنده ای؟
نگاه کنید، ما گاهی اوقات داستانی می خوانیم، می بینیم داستان تمیز است. از نظر ساختار، کارش درست است. از نظر عوامل، عناصر، ارتباطات کارش درست است.
شگردها، درست است. پاساژها درست است. همه چیزش درست است. واژه ها، قشنگ، تراش خورده، کنار هم نشسته اند. اما روی خواننده اثری نمی گذارند. واژه ها انگار بلور تراش خورده ، اما یخ، آتش نمی زند. حرکت نمی دهد، تکانی نمی دهد.
این، داستان نویسنده ای است که جَنَم را ندارد. با کار رسیده به این جا، تکه ای، داستان کوتاهی از یک آدم ناشناس می خوانید، می بینید عیب و نقص در کارش زیاد است، اما تأثیر عجیبی روی شما گذاشته. این، آن جَنَم را دارد. اما هنوز کار نکرده تا بتواند آن، کارهایش را تراش بدهد، متبلور کند، تفاوت در این جاست.
منبع: روزانه