این راننده ها مسافران جامانده راه آهن را به قطار می رسانند
هر کدامشان چیزی زمزمه میکنند و اگر روی خوش یا کنجکاوی از سوی شما ببینند، دیگر رهایتان نمیکنند تا زمانی که اطمینان یابند شما مشتری آنها نیستید. «کجا میخوای بری؟»، «دربست در خدمتیم...»، «از قطار جا موندی؟»، «از اینجا تا ایستگاه بعدی که به قطارت برسی، میبرمت!» و «قم، گرمسار، قزوین...» و «فقط بگو مقصدت کجاست!». آری این رانندگان تاکسی با سرعتشان، مسافران جا مانده از قطارهای مختلف و تازه از راهرسیدگانِ غریب را به مقصد میرسانند.
حوالی ساختمان ایستگاه راهآهن تهران، کمی که پا از رفتن که شُل کنید و منتظر بایستید؛ طولی نمیکشد که جمعیتی از رانندگانِ تاکسی، سویتان سراسیمه میشوند.
هر کدامشان چیزی زمزمه میکنند و اگر روی خوش یا کنجکاوی از سوی شما ببینند، دیگر رهایتان نمیکنند تا زمانی که اطمینان یابند شما مشتری آنها نیستید. «کجا میخوای بری؟»، «دربست در خدمتیم...»، «از قطار جا موندی؟»، «از اینجا تا ایستگاه بعدی که به قطارت برسی، میبرمت!» و «قم، گرمسار، قزوین...» و «فقط بگو مقصدت کجاست!». آری این رانندگان تاکسی با سرعتشان، مسافران جا مانده از قطارهای مختلف و تازه از راهرسیدگانِ غریب را به مقصد میرسانند.
قطار میرود، تمام ایستگاه میرود!
از حدود سال ۱۳۰۶ که بنای سیمانی و بزرگ ایستگاه راهآهن تهران در جنوبِ میدانی با همین نام، استوار شد، تقریبا زمانی نبوده که آن حوالی از جمعیت مسافر، استقبالکننده و یا بدرقهکننده، خالی و خلوت باشد. شب و روز هم نداشته و ندارد؛ هر ساعتی از شبانه روز که گذرتان به اینجا بیفتد، مسافران چمدان به دست را خواهید دید که شوق رسیدن یا دلتنگیِ رفتنشان کاملا نمایان است.
همین شوق و دلتنگیِ مسافران ایستگاه راهآهن برای رسیدن و رفتن، علتِ گرمیِ بازارِ رانندگان تاکسی در این حوالیست که مدتهاست علاوه بر خدمات درون شهری، خدمات برونشهری نیز ارائه میدهند؛ خدمتی تازه که «سرعت» به آن انضمامی هیجانانگیز دارد.
تعداد این رانندگان که قدیمیترینشان از حدود ۱۸ سال پیش آنجا پیِ مسافران جامانده از قطار و رساندنشان با سرعت برق و باد (!) به ایستگاه بعدی برای سوار شدن به قطار، فعال بوده و هست به حدود ۱۰ تا ۱۵ نفر میرسد که با توجه به فصول سفر، آمارشان نوسان مییابد.
این تعداد، به جز تعداد رانندگانِ کانکس تاکسیرانی شهرداری و البته دفتر تاکسیرانی ایستگاه راهآهن است. در واقع اینان، به صورت شخصی مسافرکشی میکنند و در کنارشان پیک موتوریهایی هم به چشم میخورند که با لایی کشیدن میان خودروهای در ترافیک و شلوغی مانده، سعی دارند مسافران را به مقصد برسانند.
کرایه گران، قطارِ رفته و مسافر شتابان
«هادی»، یکی از این رانندگان تاکسی است که میگوید: «کارمان بیشباهت به شوتیسواران، نیست؛ آنها اغلب کالا جابهجا میکنند ولی ما بیشتر به دادِ مسافرانی میرسیم که به هر دلیل، دیر به ایستگاه رسیدهاند و قطارشان رفته.»
در ادامه، به تفاوت کارشان با شوتیسواران نیز اشاره میکند: «البته کار ما، بگیر و ببند و تعقیب و گریز پلیسی ندارد! با سرعت از مسیرهای میانبر آن هم بدون تصادف، مسافر را به قطارش میرسانیم.» چشماش تا به مسافری با رخت و لباس بلوچ میافتد، بیمعطلی به گفت و گویمان پایان میدهد و میرود سراغ رزق و روزیاش. «اکبر»، همان قدیمیترین راننده تاکسی است که گرد پیری، حسابی روی سرش نشسته: «تا قم کرایهاش ۷۰۰ هزار تومان، تا گرمسار ۶۰۰ هزار تومان و تا قزوین هم ۸۰۰ هزار تومان است آن هم به خاطر عوارضیهایش.»
مسافرِ جا مانده از قطار که همراه خواهرش است، با تعجب میپرسد: «قیمت بلیت قطار تا قم، ۱۵ هزار تومان است (!) و شما میگیرید ۷۰۰ هزار تومان!» اکبر، گرهای به ابروهای پرپشتش میاندازد و پاسخ میدهد: «خانم، شما جا ماندی و عجله داری؛ این گرانی کرایه ما هم به خاطر همین جا ماندن و عجله داشتن شماست وگرنه چطوری میخواهی برسی به قطاری که قرار بوده در نهایت شما را ببرد مشهد، اهواز یا حتی کاشان؟»
اکبر، تمایل چندانی به گفت و گو با ما ندارد تا برایمان از خاطره آن تصادف سمهگین در اتوبان قم به سبب سرعت زیاد (به موقع رساندن مسافر به ایستگاه قطار قم) و یا از ماجراهای جا ماندن و رساندن بستههای سوغاتی و چمدانهای جامانده مسافران بگوید. اینها اشاراتی هستند که یکی از رانندگان تاکسیِ کانکس تاکسیرانی شهرداری که کنار در خروجی ساختمان راهآهن قرار گرفته، میگوید و کوتاه نیز ادامه میدهد: «نظارتی بر فعالیت این رانندگان شخصی نیست؛ فعالیتشان از نرخ کرایه تا بیمه و امنیت سفر باید بررسی شود.
درست است که خیلیهاشان قدیمی هستند و دست به خطا نمیزنند ولی به هر حال بدون نظارت هم نمیشود.»جالب این است که کمتر مسافری سوی کانکس تاکسیرانی و یا دفتر تاکسی راهآهن میرود. علتش را «بهرام»، یکی از کسبه اینطور توضیح میدهد: «مسافران تا پایشان را بیرون از ساختمان ایستگاه میگذارند و تا قبل از اینکه خودشان را پیدا کنند به احاطه رانندگان تاکسیهای شخصی در میآیند. اوج کار این رانندگان ساعتهاییست که قطارها از مسافر تخلیه میشوند.»
دندانهای گرد، نوکرِ گران و مسافرغریب
درست وسط میدان، «عباس» ۶۰ ساله، نشسته است و برای کبوترها، نان خشک میریزد. از خوزستان آمده تاپزشکان تهرانی، قلب بیمارش را درمان کنند. شبها در یکی از مسافرخانههای قدیمی نزدیک ایستگاه راهآهن میخوابد و روزها هم اگر وقت پزشک و معالجه نداشته باشد، میآید همینجا مینشیند: «نزدیک یک سال است که هر ۳، ۴ ماه درمیان میآیم تهران.
دیگر، آدمهای این حوالی را خوب میشناسم؛ مثلا قصه هر کدام از این رانندگان تاکسی را که معمولا از ساعت ۳ صبح میآیند اینجا برای مسافرکشی، از بَر هستم.» بعد به سمت راست که چند راننده کنار هم گعده شوخی و خنده گرفته بودند، اشاره میکند و میگوید: «آنها به هیچ راننده تازه واردی اجازه نمیدهند به محدودهیشان نزدیک شود و مسافرهایشان را با قیمتهای پایینتر از کفشان درآورد. اما اللهوکیلی، قیمتهایشان بالاست!
اولین بار که کرایه بعضی مسیرهایشان را پرسیدم، با خودم گفتم، بله میشود که اینقدر گران باشد به هر حال تهران است دیگر. اما چند وقت بعد، یکی از آنها که منصفتر بود گفت چند نفر از رانندگان اینجا کمی دندان گِرد هستند و فقط هم میروند سراغ مسافران شهرستانی! چون مسافران شهرستانی خبراز نرخ کرایههای تاکسی در تهران و یا چگونگی فعالیت تاکسیهای اینترنتی ندارند.
این رانندگان حتی طرح دوستی و صمیمیت هم با برخی مسافران میریزند و نمره تلفنهمراهشان را به مسافران میدهند و بعد کلی، سفارش میکنند که تهران آمدی و تاکسی خواستی فقط به خود من زنگ بزن؛ خودم نوکرتم!» نگاهش را از روی مسافران و تاکسیهای اطراف بر میدارد و چشم در چشم ما، میپرسد: «آخر، نوکرم، اینقدر گران!؟»
راننده تاکسی، باربر و مسافر وامانده
در گوشه و کنارِ محوطه مقابل ساختمان ایستگاه راهآهن، نیمکتهایی برای استراحت مسافران منتظر، تعبیه شده که روی اغلبشان افرادی نسشتهاند. تعدادی از نیمکتهای ضلع غربی محوطه در قُرقِ افراد کارتنخواب که آنها نیز همه بارشان از سفرِ طول و درازِ زندگی را در چمدان یا چمدانهایی کهنه، جای دادهاند و در ضلع شرقی، بیشتر مسافرانی از یا به شهرهای مختلف کشور هستند.
کنارشان هم باربرهای راهآهن با آن چرخیهای بزرگ و کوچکشان که همگی شمارهگذاری شدهاند، دیده میشوند. یکی از باربران که سن و سال زیادی هم ندارد؛ نشان به آن نشان که پشت لبش چیزی جز چند تار موی نازک، سبز نشده با یکی از همین رانندگان تاکسی راهآهن به مرافه میافتد و مسافری هم میانشان، وامانده است.
باربر کوچک، چمدانهای مسافر به راننده تاکسی نمیدهد و راننده تاکسی هم برای اینکه غائله ختم به خیر شود، میگوید: «پسر، آخر به تو چه؟ این بنده خدا خودش راضیست که ۱۲۰ هزار تومان بدهد.» باربر با آن لهجه پیدا و پنهان در کلامش و با خونی که دوباره به جوش میآید، میگوید: « ۱۲۰ هزار تومان از اینجا تا ترمینال جنوب؟ چه خبر است؟ تاکسی اینترنتی با این همه دَک و پُزش، خیلی بگیرد ۶۰ هزار تومان طلب میکند! آن وقت تو به این غریبِ از روستا آمده، رَحمات نمیآید؟»
رانندگان دیگر، به غائله ورود میکنند و هر یک خطاب به باربر مطلب و کنایهای میگویند: «تو بارت را ببر؛ به باقی ماجرا کاری نداشته باش!»، «از همان اول هم فضول بودی!»، «اصلا تو خودت چقدر پول گرفتی تا چمدان این بدبخت برگشته را از سکوی مسافران تا اینجا بیاوری؟»
منبع: همشهری