بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «تاثیر خودنمایی بر شخصیت انسان»

رسیدن ماه اردیبهشت میتواند بهانه مناسبی برای سعدیخوانی باشد، چرا که علاوه بر مصادفشدن با روز بزرگداشت او، روایت است که گلستان و بوستان نیز در این ماه سروده شدهاند.
فرادید| سعدی بوستان و گلستان را در اردیبهشتماه سال 655 و 656 هجری سرود و دو تا از حکمتآموزترین و در عین حال شیرینترین آثار ادبیات فارسی را به وجود آورد. شاید همین شیرینی و پندآموزی این دو اثر سعدی است که باعث شده است که استاد اصغر دادبه معتقد باشند که مدخل آشنایی با ادبیات فارسی باید بوستان و گلستان سعدی باشد.
به گزارش فرادید، تنوع داستان در آثار سعدی بسیار زیاد است. او هر بار داستان جدیدی برای گفتن دارد و الحق که هر بار به زیباترین شکل ممکن این کار را انجام میدهد. لطف سخن او باعث میشود که مخاطب علاوه بر یادگیری لذت هم ببرد. بوستان نخستین اثر سعدی است و سعدی این منظومه عظیم را در سفر نوشت و یکی از ماندگارترین آثار ادبیات فارسی را به آحاد مرد جهان هدیه کرد.
باب هفتم: در عالم تربیت
با خواندن آثار سعدی اگر نگوییم که بسیاری از مشکلات ما حل میشد، میتوانیم مدعی باشیم که لااقل از بسیاری از کمخردیها و رذایل اخلاقی خود آگاه میشدیم و چه بسا که این به خودی خود نیمی از راه بود. به هر حال سعدی نصیحت و درس اخلاق را با شیرینسخنی پیوند داده است و از دل آن معجونی به وجود آورده است که هم زیباست و هم آموزنده. در ادامه با هم پای درس حضرت سعدی در مورد خودنمایی بنشینیم.
یکی خوبخلقِ خَلَقپوش بود
که در مصر یکچند خاموش بود
خردمند مردم ز نزدیک و دور
به گِردش چو پروانه جویانِ نور
تفکّر شبی با دلِ خویش کرد
که پوشیده زیرِ زبان است مرد
اگر همچنین سر به خود دربَرم
چه دانند مردم که دانشوَرم؟
سخن گفت و دشمن بدانست و دوست
که در مصر نادانتر از وی هماوست
حضورش پریشان شد و کار زشت
سفر کرد و بر طاقِ مسجد نبشت
در آیینه گر خویشتن دیدمی
به بیدانشی پرده ندریدمی
چنین زشت از آن پرده برداشتم
که خود را نکوروی پنداشتم
کمآواز را باشد آوازه تیز
چو گفتی و رونق نماندت گریز
تو را خامشی ای خداوندِ هوش
وقار است و نااهل را پردهپوش
اگر عالِمی هیبتِ خود مبَر
وگر جاهلی پرده خود مدَر
ضمیرِ دلِ خویش منمای زود
که هر گه که خواهی توانی نمود
ولیکن چو پیدا شود رازِ مرد
به کوشش نشاید نهان باز کرد
قلم سِرِّ سلطان چه نیکو نهفت
که تا کارد بر سر نبودش نگفت
بهایم خموشند و گویا بشر
زبانبسته بهتر که گویا به شر
چو مردم سخن گفت باید به هوش
وگرنه شدن چون بهایم خموش
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی نادان مباش
به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگویی صواب