گلستان سعدی؛ درسی از استاد سخن: «مراقب آدم‌های دورو باشیم»

گلستان سعدی؛ درسی از استاد سخن: «مراقب آدم‌های دورو باشیم»

انسان‌های دورو می‌توانند اعتماد ما را به همه خدشه‌دار کنند؛ در نتیجه بهتر است که از همان ابتدا سعی کنیم چنین افرادی را بشناسیم و به آن‌های میدان ندهیم.

کد خبر : ۲۴۶۰۱۰
بازدید : ۲۵

فرادید| سعدی گلستان را در اردیبهشت‌ماه سال 655 و 656 هجری سرود و دو تا از حکمت‌آموزترین و در عین حال شیرین‌ترین آثار ادبیات فارسی را به وجود آورد. شاید همین شیرینی و پندآموزی این دو اثر سعدی است که باعث شده است که استاد اصغر دادبه معتقد باشند که مدخل آشنایی با ادبیات فارسی باید بوستان و گلستان سعدی باشد.

به گزارش فرادید، گلستان، هشت باب دارد که هر باب آن موضوع خاصی دارد. سعدی آنچنان حکمت را با شیرین‌سخنی پیوند داده است که مخاطب از هر سطر  آن لذت خواهد برد. تا پیش از سعدی نثر مسجع فارسی، با وجود این که هرگز از شیرینی تهی نبود، اما سرشار از تکلف و زیاده‌روی بود. نمونه بارز چنین متنی را می‌توان مقامات حمیدی دانست که با وجود این که مورد پسند بسیاری از شعرا و ادیبان زمان خود و پس از خود واقع شد، اما به دلیل همین زیاده‌روی‌ها در نهایت به مقامی که گلستان در ادامه یافت، حتی نزدیک هم نشد.

باب دوم: در اخلاق درویشان

انسان‌های دورو می‌توانند اعتماد ما را به همه خدشه‌دار کنند؛ در نتیجه بهتر است که از همان ابتدا سعی کنیم چنین افرادی را بشناسیم و به آن‌های میدان ندهیم.

تنی چند از روندگان متّفقِ سیاحت بودند و شریکِ رنج و راحت. خواستم تا مُرافقت کنم، موافقت نکردند. گفتم: این از کرمِ اخلاق بزرگان بَدیع است روی از مصاحبتِ مسکینان تافتن و فایده و برکت دریغ داشتن، که من در نفْسِ خویش این قدرت و سرعت می‌شناسم که در خدمتِ مردان یارِ شاطر باشم نه بارِ خاطر.

 

اِنْ لَمْ اَکُنْ راکِبَ الْمَواشی

اَسْعیٰ لَکُمْ حامِلَ الْغَواشی

 

یکی زآن میان گفت: از این سخن که شنیدی دل تنگ مدار که در این روزها دزدی به صورت درویشان برآمده، خود را در سِلْکِ صحبتِ ما منتظم کرد.

 

چه دانند مردم که در خانه کیست؟

نویسنده داند که در نامه چیست

 

و از آنجا که سلامتِ حالِ درویشان است، گمانِ فضولش نبردند و به یاری قبولش کردند.

 

صورتِ حالِ عارفان دلق است

این قدر بس، چو روی در خلق است

 

در عمل کوش و هرچه خواهی پوش

تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش

 

[ ترک دنیا و شهوت است و هوس

پارسایی، نه ترک جامه و بس ]

 

در قَژاکند مرد باید بود

بر مخنّث سلاحِ جنگ چه سود؟

 

روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه به پایِ حصار خفته که دزدِ بی‌توفیق ابریقِ رفیق برداشت که به طهارت می‌رود و به غارت می‌رفت.

 

پارسا بین که خرقه در بر کرد

جامهٔ کعبه را جُلِ خر کرد

 

چندان که از نظرِ درویشان غایب شد، به بُرجی بر رفت و دُرجی بدزدید. تا روز روشن شد، آن تاریک، مبلغی راه رفته بود و رفیقانِ بی‌گناه خفته. بامدادان همه را به قلعه درآوردند و بزدند و به زندان کردند. از آن تاریخ، ترکِ صحبت گفتیم و طریقِ عزلت گرفتیم.

 

وَالسَّلامَةُ فی الْوَحْدَةِ

 

چو از قومی یکی، بی‌دانشی کرد

نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را

 

شنیدستی که گاوی در علف‌خوار

بیالاید همه گاوانِ ده را

 

گفتم: سپاس و منّت خدای را، عَزَّوَجَلَّ، که از برکتِ درویشان محروم نماندم، گرچه به‌صورت از صحبت وَحید افتادم. بدین حکایت که گفتی مُسْتَفید گشتم و امثالِ مرا همه عمر این نصیحت به کار آید.

 

به یک ناتراشیده در مجلسی

برنجد دلِ هوشمندان بسی

 

اگر برکه‌ای پر کنند از گلاب

سگی در وی افتد کند مَنْجَلاب

۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید