انگار من هم دیگر ایرانی نیستم...

انگار من هم دیگر ایرانی نیستم...

در آن دوره همسر من در ایران دانشجو بود. متأسفانه آن روز‌ها پست DHL هم در ایران کار نمی‌کرد. با تمام این سختی‌ها، مدارک لازمه را ظرف سه هفته تحویل اداره اتباع دادیم؛ اما بازهم با یک جواب قدیمی آزاردهنده روبه‌رو شدیم: «خانم هنوز باید منتظر باشی. تا چه زمانی؟ معلوم نیست!

کد خبر : ۱۰۱۳۹۳
بازدید : ۶۳۶۶

منیره بهرامی* | با گسترش روزافزون مهاجرت‌های بین‌المللی، ازدواج بین اتباع ایرانی و غیرایرانی چه در داخل کشور ایران و چه در خارج از کشور افزایش یافته است. در این میان مواد ۱۰۵۹ و ۱۰۶۰ قانون مدنی ایران، قوانینی هستند که بر ازدواج زن ایرانی با مرد غیرایرانی ناظر هستند.

ازدواج زن مسلمه با مرد غیرمسلم جایز نیست و در صورتی هم که مرد خارجی مسلمان باشد تنها در صورت اجازه مخصوص از سوی دولت این ازدواج وجهه قانونی خواهد داشت.

در سال‌های اخیر تعداد زیادی از زنان ایرانی با مردانی از اتباع کشور‌های مختلف ازدواج کرده‌اند. در داخل ایران بسیاری از این ازدواج‌ها با مردان مسلمان کشور‌های همسایه بدون مجوز دولت صورت پذیرفته‌اند و مقدمه‌ای برای محرومیت‌های بعدی زنان ایرانی و فرزندان حاصل از ازدواج آنان شده‌اند.

آیا کسب مجوز ازدواج از سوی دولت فرایند ساده‌ای دارد و زنان ایرانی قانون‌شکنی می‌کنند؟! روایت زیر به خوبی نشان می‌دهد که چرا و به چه عللی در ۴۰ سال اخیر تعداد زیادی از زنان ایرانی مزدوج با مردان غیرایرانی نتوانسته‌اند مجوز ازدواج از سوی دولت دریافت کنند.

روزی که اولین‌بار همسرم را در دانشگاه دیدم برای من او یک انسان بود، نه یک فرد خارجی. ماجرا به حدود شش سال پیش برمی‌گردد؛ یعنی زمانی که من با یک دانشجوی دکترای سال سوم آشنا شدم که علاوه بر تحصیل علم، برای اهداف والاتر و رؤیاهایش تلاش می‌کرد.

آن روز‌ها من دانشجوی سال اول دکترا و در تب‌وتاب پیداکردن یک موقعیت عالی در یکی از دانشگاه‌های اروپایی بودم. تمام رؤیایم این بود تا به بهانه فرصت مطالعاتی دوره دکترا به آنجا بروم، برای خودم ارتباطاتی در آن کشور بسازم و در نهایت اقامت آنجا را بگیرم.

اما در مقابل خود، انسانی توانمند را دیدم که هدفی متفاوت داشت. کسی که برخلاف من تنها به فکر مهاجرت به یک کشور مثلا اروپایی نبود، بلکه باور داشت که ما به‌عنوان نیرو‌های متخصص، باید برای ساخت جوامع خود و کشور‌های همسایه‌مان تلاش کنیم. صدایش پر از شور و امید بود.

کم‌کم شیفته او و حرف‌هایش شدم و تصمیم به ازدواج با او گرفتم و داستان مجوز‌های بی‌پایان از اینجا شروع شد. از جایی که دو آدم تحصیل‌کرده باید در راهرو‌های ادارات مختلف بیایند و بروند و تنها با این جمله مواجه شوند: «خانم تقصیر خودته.

مگر پسر ایرانی نبود که تصمیم گرفتی با یک فرد خارجی ازدواج کنی. پس حالا باید منتظر مجوز بمانی. شایدم هرگز بهت مجوز ندیم!». یادم می‌آید در همان شروع فرایند در اداره اتباع مشهد، یک آقا از پشت یک پنجره کوچک، با بی‌حوصلگی فرم تعهد ازدواج دختر ایرانی با مرد خارجی را به من داد.

در این فرم، تمام چالش‌های مسیر ازدواج با مرد خارجی نوشته شده است. دختر ایرانی، پدر و مادرش باید فرم را بخوانند و امضا کنند. برایم جالب بود که در ۲۸ سال زندگی‌ام در ایران، همیشه تنها امضای پدرم لازم بود، اما در این فقره برای اولین‌بار امضای مادر هم واجب شده است.

جالب‌تر آنکه مسئول جمع‌کردن مدارک اصرار داشت تا مفاد این فرم را با صدای بلند برای خانواده دختر بخواند تا به قول خودش آن‌ها را آگاه کند.

کاش ماجرا به همین‌جا ختم می‌شد. مسئول مربوطه هر بند را نه به صورتی که نوشته شده بود، بلکه با ادبیات مخصوص خود توضیح می‌داد. اگر ذهنم درست یاری کند مثلا در بخشی از تعهدنامه آمده بود ازدواج با زن ایرانی به معنای اقامت صددرصد برای مرد خارجی نیست.

اما مسئول مربوطه این بند را این‌گونه توضیح می‌داد: «اگر با این آقای خارجی ازدواج کنی هر موقع ما دلمون بخواد می‌تونیم از کشور بیرونش کنیم!»

یا مثلا بخشی دیگر از تعهدنامه مربوط به عدم ارائه شناسنامه به فرزندان حاصل از این‌گونه ازدواج‌ها بوده است (البته این قانون دو سال است که تغییر کرده). آقای کارمند این بند را هم این‌گونه برای ما خلاصه کرد: «اگر بچه داشته باشی بی‌سواد می‌مونه. چون ما اجازه نمی‌دیم مدرسه بره!».

در آن زمان، بار معنایی و حس منفی را که از هرکدام از آن جملات به من و پدر و مادرم منتقل شد تنها خدا می‌داند. صحبت‌های آن مرد را قطع کردم و گفتم: «آقا من قبل از تصمیم به ازدواج، این قوانین و بند‌ها را مطالعه کردم». آن مرد با حالت تعجب نگاهم کرد و گفت: «کجا دیده‌ای؟!»

پاسخ دادم: «سایت وزارت امور خارجه، بخش ازدواج زن ایرانی با مرد خارجی». پوزخندی زد و پرسید: «مگه چند کلاس سواد داری که بلد باشی وارد سایت بشی؟». جواب دادم: «آقای محترم من و همسرم هر دو دانشجوی دکترا هستیم و از صبح به‌خاطر یک فرم ساده ساعت‌ها وقت ما را هدر داده‌اید و تمام کار‌های دانشگاهمان مانده».

با حالت بی‌تفاوتی پرونده را به سویم گرفت و پاسخ داد: «انگار شما تصمیم داری خودت را بدبخت کنی. برو خانم و بگذار نفر بعدی بیاید». برگشتم و به همسرم نگاهی انداختم. خدا رو شکر کردم که تمام این بی‌احترامی‌ها را لااقل او نشنیده است.

از آن روز، بیش از شش ماه گذشت. هر بار که به اداره اتباع برای پیگیری مراجعه می‌کردیم قبل از نام خانوادگی‌ام، تنها یک سؤال می‌پرسید: «تاریخ درخواست اولیه‌تان کی بوده است؟!».

وقتی تاریخ را می‌گفتم پاسخ می‌داد: «خانم هنوز خیلی زوده برو دوباره بیا». انگار پرونده‌ها نه بر اساس شخص و نوع درخواستش، بلکه بر اساس تاریخ بررسی می‌شوند. گویا هر پرونده باید مثلا شش ماه داخل آن اداره بماند و بعد بررسی آن را شروع می‌کنند.

این در حالی است که در روند بررسی پرونده، از ما خواستند مدارک همسرم را تنها ظرف حداکثر مدت یک ماه به اداره تحویل دهیم. این مدارک شامل مدارک هویتی، گواهی تجرد و گواهی مبنی بر اینکه از نظر کشور همسرم منعی بر این ازدواج وجود ندارد، بود.

در آن دوره همسر من در ایران دانشجو بود. متأسفانه آن روز‌ها پست DHL هم در ایران کار نمی‌کرد. با تمام این سختی‌ها، مدارک لازمه را ظرف سه هفته تحویل اداره اتباع دادیم؛ اما بازهم با یک جواب قدیمی آزاردهنده روبه‌رو شدیم: «خانم هنوز باید منتظر باشی. تا چه زمانی؟ معلوم نیست!».

سرانجام پس از یک سال، یک تماس با همسرم از پرایویت‌نامبر گرفته شد که باید فردا ساعت ۱۱ برای مصاحبه ازدواج به همراه من به اداره گذرنامه برویم. هر دو خیلی خوشحال شدیم و فکر کردیم این پایان ماجراست. آن روز‌ها اوج کار‌های آزمایشگاهی من و همسرم بود.

صبح زود دانشگاه رفتیم، کار‌ها را سروسامان دادیم و از همان جا به سمت اداره گذرنامه حرکت کردیم. حدود ساعت ۱۱ به آنجا رسیدیم. هنگام تحویل وسایل، نگهبان دم در گفت لپ‌تاپ اجازه ورود ندارد. به او توضیح دادیم ما دانشجوییم و از دانشگاه آمده‌ایم.

به خاطر کارمان، مجبوریم همیشه لپ‌تاپ را همراه داشته باشیم. لطفا آن را از ما تحویل بگیرید. حتی اگر گم شد مسئولیتش با خودمان خواهد بود. نگهبان با عصبانیت داد زد که چطور نمی‌دانید اینجا منطقه نظامی است، لپ‌تاپ غیرمجاز است.

جالب آن است که انگار این قانون فقط مربوط به اداره گذرنامه مشهد هست؛ چون بعد‌ها همراه همسرم چندین مرتبه به اداره گذرنامه و پلیس مهاجرت تهران مراجعه کردیم و هر بار در نگهبانی ورودی، با احترام لپ‌تاپ، گوشی و هرگونه وسیله دیجیتال دیگر را از ما تحویل گرفته و در کمد مخصوص قرار داده‌اند.

بیرون در اداره گذرنامه مشهد زیر آفتاب ناامید ایستاده بودیم. نه زمان داشتیم که به خانه برویم و نه نگهبان لپ‌تاپ را تحویل می‌گرفت. به همسرم گفتم هر دو لپ‌تاپ را به من بده و تو داخل برو. من لپ‌تاپ‌ها را به خانه می‌برم و برمی‌گردم. ناگهان صدایی از پشت سر آمد: «شما مصاحبه ازدواج دارید؟» پاسخ دادیم: «بله. شما از کجا می‌دانید؟»

مرد با لبخند به پرونده دستش اشاره کرد و گفت: «من قرار است با شما مصاحبه کنم. چرا بیرون ایستاده‌اید؟» برایش داستان را گفتیم. سری تکان داد و گفت همراه من بیایید. همراه او بدون هیچ سؤال و جوابی از جلوی نگهبان رد شدیم. داخل اتاق مصاحبه از ما خواست بنشینیم.

بعد بابت رفتار نگهبان عذرخواهی کرد و گفت من پرونده شما را کامل مطالعه کرده‌ام و از تحصیلات و پتانسیل‌های شما باخبرم. متأسفانه در خیلی از موارد سرباز‌ها رفتار درست و با احترامی با اتباع ندارند. آن مصاحبه یکی از بهترین بخش‌های فرایند ازدواج ما بود.

با آنکه بسیاری از سؤالات شخصی و حتی تا حدودی (از نظر من) غیرمرتبط با پرونده بود، اما رفتار محترمانه و مهربان آن مرد باعث شد اصلا گذر زمان را حس نکنیم. مصاحبه حدود سه ساعت طول کشید. در نهایت هم آن آقا، به خاطر طولانی‌شدن مصاحبه مجدد عذرخواهی کرد و گفت من نظرم مبنی بر عدم اشکال این ازدواج را همین امروز ارسال می‌کنم. بعد از این از اداره اتباع مجدد پیگیری کنید.

حدود چهار ماه بعد از مصاحبه، مجوز اولیه ازدواج ما با امضای استاندار استان خراسان رضوی صادر شد. خیلی خوشحال بودیم که می‌توانیم با این مجوز، ازدواج کنیم؛ اما در کمال ناباوری فهمیدیم گویا این هنوز مجوز اول است و یک مجوز دیگر هم از ناجا لازم است. دنیا روی سرم خراب شده بود.

بعد از یک‌و‌نیم سال تازه به نیمه راه رسیده بودیم! همسرم دکترای خود را دفاع کرده بود و اقامت دانشجویی‌اش رو به انقضا بود. هیچ‌کس هم درست ما را راهنمایی نمی‌کرد و فقط می‌گفتند شما باید خروجی قطعی بگیری و بروی. این در حالی بود که همسر من در دوران دانشجویی خود یک شرکت دانش‌بنیان هم ثبت کرده بود و چهار دوره رتبه اول و دوم جشنواره کارآفرینی شیخ بهایی را داشت.

شرکتش چندین قرارداد با دانشگاه و پارک داشت. به توصیه یکی از دوستان وارد فرایند درخواست ویزای کار شدیم، اما آن هم پیچیدگی‌های زیادی داشت؛ به طوری که حتی کسی به طور واضح نمی‌گفت باید از کجا شروع کنیم و این فرایند چقدر طول می‌کشد.

حتی همسرم نامه معرفی از سوی رئیس دانشگاه به‌عنوان مشاور رئیس در امور بین‌الملل برای تمدید ویزا گرفت؛ اما آن نامه را هم اداره گذرنامه قبول نکرد و پاسخ داد ما مورد مشابه نداشتیم، پس این را قبول نمی‌کنیم.

تصور کنید ما به‌عنوان دو نفر تحصیل‌کرده پس از ماه‌ها همکاری و آشنایی و پس از مطالعه کامل تمام سایت‌های وزارت کشور و... تصمیم داشتیم با راه‌اندازی یک شرکت و برنامه‌های آن، یک آینده خوب برای همکاری اکوسیستم علمی و کارآفرینی دو کشور ایران و پاکستان بسازیم؛ اما اکنون در باتلاق مجوز‌های بی‌پایان گیر کرده بودیم.

به ما به لحاظ قانونی و حتی شرعی، اجازه ازدواج نمی‌دادند و هر بار تهدید می‌شدیم در صورت ازدواج، مجازات زندان دارد. به همین خاطر ما در جامعه با دو آدم غریبه هیچ تفاوتی نداشتیم.

سرانجام روزی دل را به دریا زدم و همراه همسرم به شعبه وزارت خارجه شهرمان مراجعه کردم. تمام ماجرا را برای آقایی که به گمانم معاون مجموعه بود، تعریف کردیم. اینکه ما بیش از یک‌و‌نیم سال است در فرایند درخواست مجوز برای ثبت ازدواج هستیم. ناگهان آن مرد به سمت همسرم برگشت و گفت: «آقای دکتر شما چرا نگفتی همسر ایرانی داری؟!».

من که خیلی ترسیده بودم و فکر می‌کردم الان می‌خواهد بگوید ازدواج شما مجازات زندان دارد، بلافاصله حرفش را قطع کردم و گفتم: «آقا باور کنید ما عقد نکرده‌ایم و منتظر مجوزیم». معاون لبخند زد و گفت: «می‌دانم دخترم؛ اما شما بر اساس شماره نامه درخواست اولیه مجوزتان، می‌توانید برای این آقا به‌عنوان همسرتان درخواست ویزا و اقامت خانوادگی بدهید».

حسابی گیج شده بودم. کاش می‌فهمیدم چرا در این اداره‌ها هر کسی چیزی می‌گوید. همسرم از من پرسید خب اگر ما را به‌عنوان زن و شوهر قبول دارد که چرا اجازه نمی‌دهند قانونا زندگی مشترک‌مان را شروع کنیم و بتوانیم برای آینده بهتر برنامه‌ریزی کنیم؟ هیچ پاسخی نداشتم.

در نهایت بعد از کلی دوندگی، همسرم برای ابطال ویزای دانشجویی از کشور خارج شد و با ویزای خانوادگی مجدد وارد شد. نکته جالب این بود که من باید همراه او می‌رفتم و در سفارت ایران در کشور خارجی یک فرم را امضا می‌کردم و ایشان را به‌عنوان همسر دعوت می‌کردم.

اما از آنجایی که ما هنوز عقد نکرده بودیم، مادرم مجبور شد همراه ما بیاید. همه این کار‌ها مستلزم صرف زمان طولانی و هزینه بیشتر بود.

بعد از گرفتن اقامت ازدواج برای همسرم، کمی خیالمان راحت شده بود. تنها باید منتظر تأیید نهایی ناجا می‌ماندیم تا بتوانیم عقد کنیم. آن‌قدر از راهرو‌های اداره اتباع و گذرنامه و رفتار‌های عجیبشان خسته شده بودیم که تصمیم گرفتیم مدتی ماجرا را پیگیری نکنیم.

علاوه بر این هر دو به‌ویژه همسرم به‌شدت مشغول دو رویداد بین‌المللی در ماه‌های پایانی سال در دانشگاه بودیم که تاریخ برگزاری آن، تنها یک هفته از یکدیگر فاصله داشت. همسرم از یک سو مسئولیت هماهنگی امور علمی و بین‌الملل همایش سرطان را داشت و از سوی دیگر دبیر همایش بین‌المللی کارآفرینی بود.

یکی از روز‌ها به اصرار پدرم به اداره گذرنامه مراجعه کردم. این بار در کمال ناباوری بعد از گذشت بیش از دو و نیم سال، افسر مربوطه گفت: «مجوز شما همین هفته آمده است!». با خوشحالی پرونده را امضا کردم و برگه مجوز و نامه همراه آن را تحویل گرفتم. به‌سرعت از اتاق خارج شدم تا این خبر خوب را به همسرم بدهم.

در حیاط اداره نگاهی به نامه‌ها انداختم. در نامه نوشته بود که ما باید ظرف دو هفته در یکی از دفاتر معرفی‌شده ازدواج از سوی ناجا عقد کنیم و کپی عقدنامه را به اداره گذرنامه تحویل دهیم. با عجله به داخل برگشتم و از افسر پرسیدم: «اگر تا دو هفته عقد نکنیم چی میشه؟» افسر بدون اینکه سرش را از روی پرونده‌های زیر دستش بلند کند گفت: «مجوزتون کلا باطل می‌شه!».

با استرس گفتم: «جناب، من و همسرم عضو کمیته اصلی دو همایش بین‌المللی هستیم که قراره در این دو هفته برگزار بشه. به‌علاوه همسرم تنها یک برادر داره که پلیس هست. باید برای اومدن به اینجا و شرکت در مراسم عقد ما مجوز سازمانی برای سفر خارجی بگیره که ممکنه بیش از دو هفته زمان ببره».

افسر که انگار اصلا چیزی به نام احساس نداشت دوباره بدون تفاوت گفت: «خانم من مسئول مشکلات شخصی شما نیستم. قبل از ازدواج با یک فرد خارجی باید فکر این حرف‌ها رو می‌کردی». اینجا دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. جواب دادم: «طبق قانون با یک خارجی می‌خواهم ازدواج کنم. گناه کبیره که نمی‌کنم. در ضمن شما نزدیک سه سال طول کشید به ما مجوز بدین و حالا تنها دو هفته زمان برای عقد به من می‌دهید».

با ناراحتی از اداره گذرنامه خارج شدم. چطور این موضوع را به خانواده‌ام بگویم که در تمام این سه سال صبورانه به‌خاطر تنها دخترشان منتظر مجوز مانده‌اند تا بعد در یک مراسم رسمی، داماد خود را به همگی معرفی کنند؟ چطور به همسرم بگویم باید بدون حضور تنها برادرش عقد کنیم؟

خوشبختانه مثل همیشه خانواده‌ام و همسرم خیلی خوب با مسئله کنار آمدند. قرار شد ظرف دو، سه روز آینده در محضر بدون هیچ تشریفاتی عقد کنیم. مراسم عقد ما دو روز قبل از همایش سرطان و بدون حضور خانواده همسرم برگزار شد.

حتی عقد ما هم با تمام عقد‌ها متفاوت بود. در تمام طول مراسم، همسرم مدام در حال هماهنگی تلفنی برای تأیید مدارک و ویزای یکی از استادان خارجی بود که برای همایش نسترن در همان ساعت وارد فرودگاه مشهد شده بود. بعد از مراسم هم همسرم بلافاصله به دانشگاه برگشت تا در جلسه امور بین‌الملل که بیش از یک ماه منتظرش بود شرکت کند.

عصر به بعد هم تا دیروقت در محل برگزاری همایش و در کنار تیم اجرائی بودیم. تمام هفته بعد هم برای هماهنگی همایش کارآفرینی گذشت؛ به‌طوری که از صبح زود تا دیروقت در دانشگاه مشغول آماده‌سازی تشریفات همایش بودیم.

به‌این‌ترتیب بدون آنکه متوجه شویم بیش از ۱۰ روز از عقدی که سه سال منتظرش بودیم گذشت. بااین‌حال هر دو خوشحال و راضی بودیم؛ چراکه تنها خواسته ما همین بود که بتوانیم در کنار همدیگر و به‌صورت رسمی برنامه‌های علمی و کارآفرینی را ادامه دهیم.

پس از ازدواج رسمی در ایران، ما سال بعد برای یک همایش کارآفرینی و دیدن خانواده همسرم به پاکستان رفتیم و در آنجا نیز ازدواج خود را ثبت کردیم.

جالب است تنها با ترجمه رسمی مدارک من و مدارک هویتی همسرم، ازدواج ما در Nadra پاکستان در کمتر از یک ساعت ثبت شد. اکنون سال‌ها از آن ماجرا می‌گذرد. ما هر دو مقطع دکترا را به پایان رسانده‌ایم و زندگی خوبی را در کنار یکدیگر داریم.

همسرم موفقیت‌های زیادی در ایران و خارج از کشور کسب کرده است. بیش از ۱۰ سال از اقامتش در ایران می‌گذرد و همسر ایرانی هم دارد؛ اما هنوز هم در اداره‌های مختلف تنها با این جمله مواجه می‌شویم: «آقا شما خارجی هستید. باید برای شما مجوز و استعلام از مرکز گرفته شود و این ممکن است زمان‌بر باشد».

هنوز هم برای یک خروج از کشور ساده، من و همسرم باید پنج یا شش صبح به اداره گذرنامه مشهد برویم، نوبت بگیریم و بعد ساعت هشت به بعد دوباره مراجعه کنیم. جالب است که با وجود نوبت‌گرفتن، باز هم باید حدود دو یا سه ساعت در آفتاب منتظر بمانیم تا شماره ما را صدا بزنند.

من به‌عنوان همسرش باید آنجا فرم رضایت‌نامه همسر برای خروج را پر کنم. آخرین‌بار به افسر گفتم: «میشه یه فرم رضایت به من بدین که برای همیشه امضا کنم. این‌طوری هر بار مجبور نیستم ساعت‌ها در حیاط منتظر بمانم». افسر پاسخ داد: «خانم این آقا خارجیه. ولت می‌کنه و میره!».

پیش از این، من و همسرم در هر اداره با کارشناس یا افسری که این‌گونه پاسخ می‌داد صحبت می‌کردیم و سعی داشتیم تا با دلیل و منطق آن‌ها را توجیه کنیم؛ اما الان به یک نتیجه رسیده‌ایم که صحبت در جایی که پرونده مربوط به یک فرد خارجی است، بی‌فایده است.

حتی گاهی من حس می‌کنم در اینجا تنها همسرم خارجی نیست، من نیز به‌واسطه این ازدواج گویا دیگر ایرانی نیستم. شاید این حرف‌ها را تنها یک زن ایرانی دارای همسر خارجی بفهمد....

دکترای تخصصی علوم سلولی مولکولی

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید