کارناوال زندگی در گورستان!
این گورستان برای جوانان عاشق نعمتی است؛ زیرا میتوانند بدون هیچ مزاحمتی راحت با هم حرف بزنند. در گوشهای از قبرستان، چند دختر نوجوان روی یک قبر نشستهاند و یکی از آنها با تلفن صحبت میکند. یک دوچرخهای پشمک فروش نیز مشغول فریاد زدن برای جلب مشتری است.
کد خبر :
۳۱۸۱۵
بازدید :
۱۸۳۹۰
فرادید | کودکان در گورستان "کارته سخی" کابل مدام بالا و پایین میکنند تا بلکه از کسی انعام بگیرند؛ جوانان عاشق نیز به دنبال محلی برای حفظ حریم خصوصی خود هستند و یک پشمک فروش به دور گورستان میچرخد. هر آخر هفته یک جنگ "خروس جنگیها" نیز در آنجا برگزار میشود.
به گزارش فرادید به نقل از نیویورک تایمز، کودکان دور آرامگاه "بی بی جواهر" جمع میشوند. 27 سال از زمان مرگش میگذرد. سنگ قبر بی بی آنقدر قدیمی و کهنه شده که باید انگشتت را روی سنگ قبر چرخاند تا بتوان اسم و سال فوتش را کامل دید.
اما بخش مرکزی آرامگاه، بر روی تپهای در وسط گورستان بزرگ کارته سخی در غرب کابل، چشماندازی زیبا را برای گروهی از جوانان مهیا میکند که به واسطه آن میتوانند خیل عظیم مردمی که برای سر زدن به گورستان آمدهاند را تماشا کنند.
در آن بین جواهرسازی هست که هر هفته برای خواندن فاتحه سر مزار مادرش حاضر میشود. مادرش به علت سرطان از دنیا رفته است؛ آن جواهرساز پول بیشتری میدهد تا سنگ قبر مادرش با دقت توسط اسفنج شسته شود. یک مادر نیز سر مزار پسر 15 سالهاش حاضر شده است؛ مادری که به خاطر خودکشی فرزندش به خاطر شکست عشقی غرق در اندوه و گریه است. تصویر آن پسر که با کت و شلوار و کراوات انداخته شده بر روی سنگ قبرش خودنمایی میکند. مادر پسر به طور منظم به اینجا میآید و به پسران آب فروش کم سن و سال مقداری پول میدهد تا به شکلی خاص روی سنگ قبر پسرش آب بپاشند.
مراسم آب پاشی یک مراسم سنتی در افغانستان محسوب میشود که برای زنده نگاه داشتن یاد و خاطر درگذشتگان و ببخش گناهانی که در زندگی مرتکب شدهاند، صورت میگیرد.
کودکان آب فروش درست کنار آرامگاه بی بی جواهر با سطلهای آب که از چاه نزدیک زیارتگاه پر شدهاند، منتظر ماندهاند. به محض اینکه آنها یک مشتری را شناسایی کنند، به سرعت با سطلی کوچکتر به سمتش میدوند و در طول مسیر نیز با یکدیگر بر سر تصاحب مشتری دعوا میکنند.
خانوادهای که به قبرستان کارته سخی آمدهاند - این قبرستان در روزهای آخر هفته زنده میشود
رقابت بین آب فروشها
اما در نهایت قانون نانوشتهی بین کودکان است که تکلیف همه را مشخص میکند: همین که یک نفر به مشتری برسد، آب فروشهای دیگر باید فورا عقب بایستند و منتظر مشتری بالقوه بعدی باشند.
بچهها سعی میکنند تا جای ممکن هم سرگرمی داشته باشند اما شغلشان را هم باید جدی بگیرند. این کار باعث میشود تا نان سر سفره خانواده ببرند. آنها در ازای هر سطل کوچکی آبی که میبرند 10 افغانی دریافت میکنند که پول یک تکه نان است. اگر روز، روزشان باشد جمع انعامیهای روز به معادل 10 یا حتی 20 دلار هم میرسد که این کار باعث میشود تا همیشه خاطره خوبی از آن قبر در ذهن داشته باشند.
کودکان آب فروش با سختیهای زندگی در افغانستان خو گرفتهاند: پس از دههها جنگ و بمبگذاری، بر تعداد خانوادههای افغانی که به فکر کسب درآمد از قبرستانهای کابل افتادهاند، افزوده شده است؛ گورستانها این روزها بار بزرگتری از زندگی را نسبت به قبل به دوش میکشند.
جمشید، 10 ساله، که گاهی اوقات با اجمل وقت میگذراند میگوید: «اجمل معمولا بدون کسب اجازه آب روی سنگ قبر میریزد. تاکتیک موثری است: لحظهای که آب روی سنگ قبر ریخته شود، شخص عزادار دیگر باید پولش را پرداخت کند و راه فرار ندارد.»
اجمل، 10 ساله، نیز در پاسخ میگوید: «چه کسی گفته من این کار را انجام میدهم؟ خب شاید یک بار یا دو بار این کار را انجام داده باشم.»
پشت سرشان پسر دیگری است که دو پایش را مانند یک اسب اسباب بازی در دو طرف قبر بی بی جواهر انداخته است. جمشید در مورد آرامگاه بی بی جواهر میگوید: «نمیگذاریم کثیف بماند. قبل از اینکه به خانه برویم، با مقدار آب باقی مانده آن را میشوییم.»
سنت بر این است که زنان در مراسم تدفین حاضر نشوند و به همین خاطر، روز بعد به قبرستان میروند
دعوای خروس جنگی و عاشقانههای گورستان!
گورستان کارته سخی آخرهفتهها زنده میشود. همه چیز در آنجا دیده میشود: کودکانی که کنار قبر ظاهر ترکمن مشغول تیله بازیاند؛ مردانی که کنار قبر سید روح الله سعادت سیگار میکشند؛ و پسر دانجشویی که با لباس آبی مشغول مرور جزوه پیش از امتحان است.
این گورستان برای جوانان عاشق نعمتی است؛ زیرا میتوانند بدون هیچ مزاحمتی راحت با هم حرف بزنند. در گوشهای از قبرستان، چند دختر نوجوان روی یک قبر نشستهاند و یکی از آنها با تلفن صحبت میکند. یک دوچرخهای پشمک فروش نیز مشغول فریاد زدن برای جلب مشتری است.
هر آخر هفته، کنار قبر سید فقیر حسین مسابقهای بین خروسهای جنگی ترتیب داده میشود. مردان حلقه زده و "خروس بازها" خروسشان را زیر بغل میزنند. گل آقا، داور مسابقه است که همه او را با لقبش "مکانیک" صدا میزنند. مکانیک خودش نیز 10 خروس جنگی داشت اما حالا فقط 2 تا از آنها باقی مانده است. او روی گوشه یک سنگ قبر نشسته و با هر حرکت خروسها میتوان موج هیجان را در چشمانش دید.
مکانیک به یکی از خروس بازها، که خون از صورت خروسش جاری شده بود، گفت: «تا قبل از آنکه هوا سرد شود، خروست را برای راند بعدی آماده کن و بیار. اگر بدن پرنده آسیب نبیند، نمیتواند جنگیدن را بیاموزد.»
عبدالرحمن احمدزای از مقامات وزارت امور مذهبی افغانستان میگوید: «در شهر با مشکل کمبود فضا برای قبرستان مواجه هستیم.»
آرامگاههای کارته سخی اخیرا بسیار بشتر جنبه تزیینی به خود گرفتهاند. قبل فقط شعر و نقش گل بر روی سنگ قبرها دیده میشد اما حالا سنگهای زاویهدار بزرگ که تصویر شخص مرحوم روی آن حکاکی شده است و حتی پوسترهایش نیز از محفظهی دور قبر آویزان شده است.
در یکی از گوشههای قبرستان، پشت ردیفی از مغازهها و اغذیه فروشیها، قبر "فرمانده شهید مهدی غزنیوال بکشی" واقع شده است. افسر پلیسی که هنگام شهادت توسط طالبان 23 سال سن داشت. دو پرچم در بالای قبر شهید قرار دارد: یکی پرچم افغانستان و دیگر شهدا. درست بالا سنگ قبرش میتوان یک پوستر دیگر از او با کتانیهای لیوایز و دستبند طلا دید. عزت الله نبی زاده، عموی مهدی، میگوید که یک روز تمام دوستانش به اینجا آمدند.
سنگ قبر بزرگ و تزیینی مهدی کار هنرمندی به نام "محمد زهیر" است که این را از روی امضایش بر روی سنگ میگویم.
تخته سنگهایی که برای حفاظت از قبرستانهای کارته سخی مورد استفاده قرار میگیرند.
کارگری زهیر در ایران
آقای زهیر 25 سال در ایران کارگری کرد و در آنجا مجسمه سازی، ساخت شومینه و فواره سنگی را آموخت. سیاه قلم زدن سنگ قبر نیز بخش کوچکی از کارش بود. او میگوید که کار پس از مدتی خوابید و مجبور شد که فقط از طریق فروش سنگ قبر درآمد کسب کند «زیرا مرگ اینجا آسان است.»
بسته به کیفیت و بزرگی سنگ، قیمت هر سنگ میتواند به 250 دلار برسد. او میگوید گرانترین سنگ قبری که آماده کرده 3000 دلار قیمت داشته و متعلق به یک افسر پلیس بوده است.
زنهایی که حتی اسمشان روی سنگ قبر درج نمیشود
شرایط برای زنان افغانستانی اما متفاوت است. تصویر آنها مانند مردان بر روی سنگ طراحی نمیشود. آنها حتی پس از مرگ نیز درگیر زن ستیزی هستند. اسامی واقعی به ندرت روی سنگها درج میشود، چه برسد به تصاویر یا چند بیت شعر.
برای زنان افغانستانی از این حالت استفاده میشود: «اینجا مادر محمد رضا آرمیده است.» یا «اینجا دختر محمد حیدر آرمیده است.»
در شهر کوچک و پرجمعیتی مانند کابل که بدون نقشه شهری توسعه داده شده، انجام امور مربوط به مرگ با نرخ فزاینده سه دهه اخیر، کار بسیار دشواری است. کمبود فضا از جمله مشکلات است.
او البته امیدوار است که از طریق اختصاص دادن زمینهای خارج شهر بتواند قبرستانهای داخل شهر را به آنجا منتقل کند. کاری دیگری که باید انجام دهد اعمال محدودیتهای فضایی برای هر قبر است: قبرهای 2.5 متر در 1.5 متر؛ البته خودش میگوید که این اندازهها برخلاف قوانین شریعت است.
پارتی بازی مرد جوان
همان روز یک مرد جوان نزد احمدزای آمد تا برای اختصاص محوطه چند متری کنار قبر پدرش به آرامگاهی بزرگتر، امضای وزیر یعنی رئیس احمدزای را بگیرد. اما آقای احمدزای با خواسته آن مرد جوان مخالفت کرد و گفت که نمیتواند بر اساس قانون قبری با آن اندازه به یک شخص دهد.
ذکرالله، 17 ساله (چپ) در کنار اجمل، 10 ساله (راست). آنها با شستن سنگ قبرها کسب درآمد میکنند
آن مرد جوان میگفت: «پدرم 40 سال در دانشگاه دروس اسلامی تدریس میکرد. آیا حالا لیاقت آن مقدار فضا را ندارد؟»
اما پس از آنکه آن مرد جوان نام یکی از نمایندگان پرنفوذ پارلمان را به زبان آورد، به نظر رسید که احمدزای تسلیم شد و یک مامور برای بررسی محل اعزام کرد. البته او چند دقیقه بعد، به طور خصوصی، گفت که آن مامور نیز همین مسئله را مطرح خواهد کرد که «امکانش نیست.»
احمدزای در مورد آب فروشهای قبرستان کارته سخی نیز اطلاع دارد و میگوید که این اتفاق در همه جای افغانستان رایج است. او در مورد سنت پشت "آب پاشی روی سنگ" نیز میگوید: «پاشیدن آب روی سنگ قبر کار پسندیدهای است زیرا اگر گناه درگذشتگان بخشیده شود، حتی کوچکترین گیاه نیز به حمد و ستایش خدا درمیآید. آب به رشد گیاهان نیز کمک میکند.»
کسب درآمد
آب فروشها بین 5 تا 13 سال سن دارند و با زندگی در شرایط سخت کنار آمدهاند. یک عصر پنجشنبه، کنار قبر بی بی جواهر، پسر کوچکی به نام "ادریس" را دیدم.
ادریس حدودا 6 ساله به نظر میرسید، اما وقتی از او سنش را پرسیدم، انگشتان دستش را شمرد و گفت 22. پرسیدم که کلاس چندم است؟ انگشتان هر دو دستش را نشان داد و گفت: «اینقدر. 22.»
اجمل میگوید: «او تمام روز اینجا است و عصرها همراه ما به خانه برمیگردد. زمانی که خانوادهاش برایش لباس نو میخرد، او فورا همان لباسهای خاکی و کثیف را به تن میکند.»
دعوا و فحش کاری
در همان نزدیکی ما، پسری به نام عمرانای محکم زیر گوش یکی از پسران فامیلشان خواباند. هرج و مرج بالا گرفت. سپس چند پسر دیگر به دعوا اضافه شدند و مرتب به مادر و خواهر یکدیگر ناسزا میگفتند. آن وسط، برخی نیز گریه میکردند. عمرانای میگوید: «به او گفتم که کار کند و دست از علافی بردارد. اما او به خواهرم فحش داد.»
کابل با مشکل کمبود فضا مواجه است
طرف دیگر دعوا نیز فریادکشان پاسخ داد: «من امروز 60 افغانی کار کردم. تو چی؟» عمرانای هم که خشمگین شده بود، دوباره به آن پسر یورش برد. پسر نیز سطل را زمین انداخت تا همه جا پر آب شود. سپس دو سنگ کوچک برداشت و گارد گرفت.
اجمل میگوید: «آنها به عمه و مادر همدیگر فحش میدهند. انگار که از اقوام نزدیک هم نیستند.»
بوی ماریجوانا و رسمی عجیب!
اجمل ناگهان بینیاش را جمع کرد و گفت: «بوی ماریجوانا نیست؟» او سپس دنبال کسی گشت که در حال کشیدن آن بود. سپس این شایعه به سرعت بین کودکان دیگر نیز پخش شد.
حوالی آخر روز زمان اجرای مهمترین آیین است. آنها دور یک قبر خشک جمع میشوند تا اسکناسهایشان را مرتب کنند. پدران این کودکان یا خیلی فقیرند و یا در خارج مشغول به کار هستند. مثلا پدر اجمل دربان یک دانشگاه است و پدر جمشید نیز باغبان است.
خوش نوما، 6 ساله، جوانترین فرد گروه است که به همراه خواهر کوچکترش به قبرستان میآید. این دختر کوچک میگوید که پدرش در لقمان در شرق افغانستان است و به زودی به شهرشان بازخواهد گشت. اما پسرهای دیگر میگفتند که او نمیداند پدرش برای کار به ایران رفته است. خوش نوما میگوید: «قرار است برایم یک گوشی گالکسی بیاورد.» همزمان، یک سیب خیراتی کثیف از جیب لباس صورتی رنگش بیرون افتاد.
اجمل میگوید: «خوش نوما یک تاکتیک خیلی خوب دارد: اگر پول ندهید، او [خواهرش] میزند زیر گریه.» خوش نوما لبخندی میزند و با رضایت میگوید: «امروز 80 افغانی (حدود 1.20 دلار) کار کردم. به تنهایی.»
منبع: Nytimes
ترجمه: وبسایت فرادید
۰