یک مرد، یک قایق و یک ریسمان!

یک مرد، یک قایق و یک ریسمان!

آمریکایی‌ها هرگز خودشان را برای زنده دستگیر کردن صدام آماده نکرده بودند. از نظر آن‌ها بدیهی بود که صدام خودکشی می‌کند، اما نمی‌گذارد دستگیرش کنند. وقتی صدام زنده دستگیر شد، هیچکس نمی‌دانست چه‌کار کند. پس از یک هفته سردرگمی جان نیکسون، تحلیلگر سیا، مسئول بازجویی از صدام می‌شود، اما به او دستور می‌دهند دربارۀ تروریسم سؤالی نپرسد. نیکسون ناامید می‌شود، اما درمی‌یابد که این فرصتی است تا بدون نگرانی‌های مرسوم اطلاعاتی بر شخصیت و پیشینۀ صدام تمرکز کند. کتاب «گفت‌وگو با رئیس‌جمهور» پر است از روایت‌‌های دست اول نیکسون از دیدارهایش با دیکتاتور عراق.

کد خبر : ۳۹۰۰۷
بازدید : ۱۶۹۲
کمدی بازجویی از صدام حسین
در اینکه صدام فردی بدکار بود، شکی نیست، اما دلیلش این نبود. نیکسون درمی‌یابد که صدام عاشق پدرخوانده‌اش بوده، «مهربان‌ترین مردی که می‌شناخته».
به گزارش ترجمان، ژانر جنگ عراق چیست؟ صدها کتابی که در ۱۵ سال اخیر دربارۀ این موضوع نوشته شده‌اند چه نقطۀ اشتراکی دارند؟ شاید ابتدا روایت‌های مختصری بخوانید از سربازان و دربارۀ سربازان، داستان‌های مردان و چند زنی که هم در میدان جنگ و هم پس از بازگشت به وطن می‌کوشیدند تا جان و منزلت خود را حفظ کنند. شاید هم مطالب گیرای جغرافیای سیاسی نوشتۀ روزنامه‌نگاران و مورخان را برگزینید، از هزارتوهای ایدئولوژی، قدرت و پول.

در این ژانر در حال گسترش، کتاب جان نیکسون به نام گفت‌وگو با رئیس‌جمهور به نوعی منحصربه‌فرد است، چون بیش از هر چیز به یک کمدی کاری شباهت دارد. تک‌تیرانداز آمریکایی۱ و سی دقیقۀ بامداد۲ را فراموش کنید؛ شاید شبیه‌ترین مورد به داستان نیکسون از ملاقات‌هایی که به ناکجا کشانده می‌شوند و ناظرانی که نسبت به یکدیگر دچار سوءتفاهم می‌شوند، سریال اداره۳ باشد.

معناباختگی بوروکراتیک از همان ابتدای ماجرا آغاز شده و همین‌طور بیشتر می‌گردد. در سال ۲۰۰۳، نیکسون، تحلیلگر سیا، در عراق مستقر می‌شود تا نشست‌های اطلاعاتی را سامان بخشد. او که از پنج سال قبل کهنه‌سرباز آژانس بود، قبلاً در لنگلی فعالیت می‌کرد و از همانجا عراق را به طور کلی و صدام را به طور خاص زیر نظر داشت. وقتی نیروهای آمریکایی در ۱۳ دسامبر ۲۰۰۳ صدام را تحت رهبری یکی از بادیگاردهای سابق او دستگیر کردند، نیکسون نامزد ایدئالی برای بازجویی او بود.
او طبیعتاً از شانس صحبت‌کردن طولانی با شخصیتی جهان‌مشهور هیجان‌زده بود. امید داشت تا سوالاتی را که سال‌ها در ذهنش بود از صدام بپرسد و بینش‌های ارزشمندی دربارۀ پیشینه و انگیزه‌هایش به دست آورد. اما فقط نیکسون چنین شور و اشتیاقی داشت.
سایرین ظاهراً بازجویی از این «هدف ارزشمند» را در بهترین حالت، اسباب زحمت می‌دانستند. نیکسون می‌نویسد: فکرش را هم نمی‌کردم که دولتمان هرگز خود را برای زنده دستگیر کردن صدام آماده نکرده باشد. مسئولین آمریکایی این را نتیجه‌ای بدیهی می‌دانستند که صدام خودکشی می‌کند اما نمی‌گذارد دستگیرش کنند، یا در حال فرار کشته می‌شود. وقتی او را زنده دستگیر کردند، هیچکس نمی‌دانست چه‌کار کند.

این نمونه‌ای از بی‌کفایتی‌هایی بود که جنگ را برافروخت، که مواردی زیادی از این دست در کتاب می‌آید.

پس از یک هفته سردرگمی که طی آن فرصت‌های مهمی برای کسب اطلاعات بر باد رفت، نیکسون بازجویی خود را آغاز می‌کند. اما هنوز هم دست او بسته است: به او دستور می‌دهند دربارۀ تروریسم از صدام سؤال نپرسد.

وقتی اف‌بی‌آی وارد کار شود خودشان این قضیه را بررسی می‌کنند و پروندۀ جنایی‌ای علیه صدام تشکیل می‌دهند.

چیزی راجع به تروریسم پرسیده نشود؟ مگر اصلاً به خاطر همین امر اینجا نیستند؟ نیکسون ناامید می‌شود، اما درمی‌یابد که این فرصتی است تا بر شخصیت و پیشینۀ صدام تمرکز کند، بدون اینکه نگران کسب اطلاعات درست در مدت تعیین‌شده باشد. این رویکرد آزادانه به مذاق نیکسون خوش می‌آید، چرا که علاقۀ او به صدام از باب پژوهش است. اما همکاران او به ندرت به این مسئله علاقه دارند.

تصویری که نیکسون در اینجا ترسیم می‌کند بسیار جذاب است و جزئیاتی را عرضه می‌کند که در دیگر منابع به طور نادرست تفسیر شده‌اند یا کلاً از قلم افتاده‌اند. مثلاً مشهور بود که صدام در روستای دورافتادۀ تکریت در شمال بغداد بزرگ شده است. پس از اینکه صدام در سنی کم پدرش را از دست داد، عمویش سرپرستی و تربیت او را به عهده گرفت. نظریۀ رایج در جامعۀ اطلاعاتی این بود که پدرخواندۀ صدام ظالم بود و او را از همان سنین کم کتک می‌زد؛ در واقع تحمل همین آزارها بود که صدام را به دیکتاتوری ظالم تبدیل کرد.

در اینکه صدام فردی بدکار بود، شکی نیست، اما دلیلش این نبود. نیکسون درمی‌یابد که صدام عاشق پدرخوانده‌اش بوده، «مهربان‌ترین مردی که می‌شناخته». این شاید تفاوتی کوچک باشد، اما حاکی از تنبلی گسترده‌تر رهبران آمریکا برای درک صدام از روی زندگی خودش است، یعنی در بستری که او را شکل داد، نه از روی روانشناسی عامه‌پسند یک ابرشرور. درواقع همین دیدگاه دکتردُوم‌مانند از صدام بود که از زمان ریاست‌جمهوری بوش پدر، سیاست‌های آمریکا را در عراق شکل داد و بی‌شک ضررهای آن بیشتر از فوایدش بود.

ارتش را در نظر بگیرید. دیدگاه رایج این بود که ارتش عراق عملاً خود صدام بود، گارد مخوف جمهوری که حاضر بودند به هر قیمتی از رهبرشان دفاع کنند. اما به گفتۀ نیکسون، صدام اطلاع چندانی از چند و چون عملکرد ارتش نداشت: صدام در سال‌های اخیر خود، ظاهراً به اندازۀ دشمنان انگلیسی و آمریکایی خود از اتفاقات درون عراق بی‌خبر بود. . . صدام احترام زیادی برای ارتش قائل بود، اما درکش از امور نظامی بسیار ابتدایی بود. او ظاهراً چیز چندانی از جنگ هشت‌سالۀ عراق با ایران نیاموخته بود.

اما نیروهای آمریکایی قضیه را طور دیگری می‌دیدند. حکومت ائتلاف موقت عراق به رهبری ال. پل برمر، در تلاششان برای «بعثی‌زدایی» و رهایی کامل کشور از شر صدام، افراد رتبه‌بالای ارتش عراق را از صحنه خارج کردند. هزاران ژنرال، سرهنگ و سروان همگی اخراج و مجبور شدند به دنبال کار بگردند.
گرچه ارتش بدون نقص نبود، اما نسبتاً باثبات بود و ثبات آن هم تا حدی مدیون این بود که صدام آن را ریز به ریز رصد نمی‌کرد. اگر زیرساخت‌های فرماندهی به روال سابق باقی می‌ماند، می‌توانست برای حکومت ائتلاف موقت حکم زیربنایی برای برقراری جامعه‌ای باثبات را در عراق داشته باشد. اما در عوض، خیابان‌ها پر از افسران نظامی ناراضی شد که به دنبال استفاده از مهارت‌هایشان بودند.
درواقع همین اتفاق هم افتاد: بسیاری از آن‌ها جذب نیروهای شورشی شدند که ادغام شده و داعش را به وجود آورد. شاید در رابطه با تاریخ، نگاه به عقب و انتقاد کردن خیلی آسان باشد، اما به احتمال زیاد این تصمیم (از طرف برمر که دستورات دونالد رامسفلد را اجرا می‌کرد) نقش زیادی در تقویت داعش ایفا کرد، داعشی که تا به امروز هم شهروندان عراق را به وحشت می‌اندازد.

اگر صدام بر فعالیت‌های نظامی نظارت نمی‌کرد، پس چه کاری انجام می‌داد؟ یکی از کارهایش رمان‌نوشتن بود. او خود را فردی ادیب می‌دانست و پیرمرد و دریا را کتاب مورد علاقۀ خود معرفی می‌کرد. او به نیکسون می‌گوید «یک مرد، یک قایق و یک ریسمان ماهی‌گیری. این‌ها تنها محتوای کتاب هستند، اما چه چیزها که دربارۀ وضعیت انسان به ما نمی‌گویند. داستان شگفت‌آوری است».
در هفته‌های منتهی به حملۀ آمریکا به عراق، صدام وقتش را نه صرف آماده‌سازی برای جنگ، بلکه به مرور دست‌نوشتۀ آخرین کتاب حماسی‌تاریخی‌اش می‌گذراند، و آن را برای یکی از وزرایش فرستاده بود تا آن را نقد کند. رومی‌ها وقتی شهرشان سوخت، کمانچه می‌زدند. صدام هم وقتی بغداد وارد جنگ شد، روی داستانش کار می‌کرد.

صدام به گفتۀ همه، سرطانی بر پیکرۀ سیاسی عراق بود. این در مورد صدام درست است، اما توصیف درستی از بیمار نیست. در یکی از قسمت‌های انیمیشن سیمپسن‌ها، آقای برنز نزد پزشک می‌رود و می‌فهمد که «بیمارترین مرد در ایالات متحده» است، بطوریکه دارای تمام بیماری‌های شناخته‌شدۀ علم و نیز چند بیماری مختص خودش است.
منتها بیماری‌ها آنقدر زیادند که همدیگر را کنترل می‌کنند و به همدیگر اجازه نمی‌دهند بر سلامتی آقای برنز تأثیری بگذارند. می‌توان این وضعیت را هماهنگی بیماری‌ها نامید که بی‌شباهت به وضعیت سیاسی عراق نیست، دولتی پیچیده که جنگ‌افروزان ایالات متحده از درک آن عاجز بودند، بد هم عاجز بودند.

البته که صدام خود را سرطان نمی‌دید. او رهبری بزرگ بود که عراق نیاز داشت، وارث شکوه بین‌النهرین. اما او بیماری‌های دیگری را که کشور به آن‌ها مبتلا بود، با تیزبینی خیلی بیشتری نسبت به هرکس دیگر در دستگاه مدیریتی بوش تشخیص می‌داد. صدام بیش از ایران و بیش از اکثریت شیعه، از تندروهای وهابی هراس داشت که در حال شهرت یافتن در دنیای عرب بودند. نگرانی صدام از این بنیادگرایان این بود که ایدئولوژی آن‌ها مذهبی بود، نه ملی؛ و همین امر آن‌ها را قادر می‌ساخت تا جوامع به‌حاشیه‌رانده‌شده را در کشورهای مختلفی که رهبران مستبد دارند، جذب کنند.
با توجه به اینکه او ناسیونالیستی دوآتشه بود که سودای شکوه عراق را در سر می‌پروراند، خطری را که گروه‌های افراطی فراملی برای کشورش ایجاد می‌کردند، بسیار دقیق‌تر از رهبران گوشه‌گرفته درک می‌کرد. رهبر عراق از صحنه خارج شود و ارتشش فروپاشی شود، بنیادگرایان مانند ملخ به کشور هجوم خواهند آورد. گذر زمان ثابت کرده که از این لحاظ حق کاملاً با صدام بود.
کمدی بازجویی از صدام حسین
بدین‌ترتیب، ایالات متحده قبل از جنگْ اطلاعاتی ناقص دربارۀ وضعیت سیاسی داشت. اما وقتی صدام دستگیر و کاملاً بازجویی شد، آیا رهبران بهتر از پیش مجهز نبودند تا به شورش روبه‌رشد رسیدگی کنند؟ پاسخ به این سؤال همان نقطه‌ایست که کتاب نیکسون نه فقط جذاب بلکه دیوانه‌وار می‌شود.

نیکسون پس از پایان فرایند بازجویی به آمریکا باز می‌گردد و دوباره مشغول کار دفتری‌اش در لنگلی می‌شود. فصل‌های پایانی کتابْ شرح چندین رویارویی با مقامات کاخ‌سفید در زمان بوش و آگاهی‌بخشی به رئیس‌جمهور در رابطه با مسائلی است که در عراق شکل می‌گرفت. در هر موضوع پیش‌آمده، چه ظهور مقتدی صدر، روحانی شیعه، و چه حاکمیت عراق، بوش هر بار نشان می‌دهد که هیچ علاقه‌ای به ظرافت‌ها و ریزه‌کاری‌های سیاست خارجی ندارد. اگر مسئله‌ای قطعی و روشن نیست، او علاقه‌ای به آن ندارد. این جهان‌بینی به خوبی مستند شده است.
اما نیکسون آدم منحصربفردی است که هم با جرج دبلیو.بوش در یک اتاق گفت‌وگو کرده است و هم با دشمن قسم‌خورده‌اش. طبق نوشتۀ او، ظاهراً آن‌ها برای یکدیگر ساخته شده‌اند: یکی از کنایه‌های بزرگ جنگ عراق این بود که دیکتاتور خونخوار، صدام حسین و مبارز آزادی‌طلب، جرج دبلیو بوش از خیلی جهات شبیه به یکدیگر بودند.
هردو رفتاری مغرورانه و آمرانه داشتند. هردو نسبت به دنیای بیرون نسبتاً غافل و به ندرت به خارج از کشورشان سفر کرده بودند. هردو معمولاً امور را «سیاه و سفید»، «خوب و بد» و «با یا علیه» می‌دیدند و وقتی بدیل‌های متعددی پیشِ رویشان قرار می‌گرفت، آزرده می‌شدند.

هردو اطراف خود را با مشاورانی سازشگر شلوغ کرده بودند و چندان تحمل مخالفت را نداشتند.

اصرار بوش بر پاسخ‌های آسان برای نیکسون دلسردکننده است، اما آنچه واقعاً خشم او را برمی‌انگیزد، تمایل سی‌آی‌اِی برای تحقق این دست پاسخ‌هاست. هدف سی‌آی‌اِی از همان ابتدا آگاهی‌بخشی به رئیس‌جمهور و توانمندساختن او در انجام وظایفش بوده است.
به گفتۀ نیکسون، سی‌آی‌اِی قبلاً مانند پزشکی با بیمار با رئیس‌جمهور برخورد می‌کرد و حقایق تلخ را به‌خاطر سلامت خودش به او می‌گفت. اما اینک رویکرد «خدمتگزارانه» بهترین روش به حساب آمده و رئیس‌جمهور نه مانند یک بیمار، بلکه بیشتر شبیه به یک مشتری به شمار می‌آید.
بنا به گفتۀ نیکسون «وقتی رئیس‌جمهورْ تعصبات قوی، فراخنای توجه کوتاه و وقت کمی تا انتخابات بعدی دارد، رویکرد خدمتگزارانه می‌تواند نتایج فاجعه‌باری به دنبال داشته باشد». این نیروی محرکۀ هم‌وابسته به طوفانی از غرور، سوءمدیریت و اطلاعات گمراه‌کننده منجر گردید که به میراث جنگ عراق تبدیل شد. نیکسون می‌نویسد: گزارشات کنارگذاشته‌شده ناگهان به عنوان اطلاعات موثق مطرح شد. دوران ضعف تحلیلی آغاز شده بود و عراق اولین قربانی آن بود. این امر باعث شد تا سی‌آی‌اِی در فاجعۀ عراق همدست باشد.

این امر امروزه چه جایگاهی برای سی‌آی‌اِی رقم می‌زند؟ فرض کنیم آژانس دربارۀ رویکرد خدمتگزارانه تجدیدنظر کرده و نگرشی واقع‌بینانه‌تر و عملی‌تر در مورد آگاهی‌بخشی به رئیس‌جمهور اتخاذ نماید. آیا رئیس‌جمهور اصلاً به آن گوش خواهد داد؟ یا اطلاعات موثق و غیرموثق را به عنوان اخباری جعلی رد خواهد کرد؟

ترجمۀ: علیرضا شفیعی‌نسب
مرجع: LARB

اطلاعات کتابشناختی:
Nixon, John. Debriefing the President: The Interrogation of Saddam Hussein. Random House, ۲۰۱۷.

پی‌نوشت‌ها:
* این مطلب در تاریخ ۴ فوریه ۲۰۱۷ با عنوان «The CIA Comedy of Saddam Hussein» در وب‌سایت لوس آنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «کمدی بازجویی از صدام حسین» ترجمه و منتشر کرده است.
* آدام فلمینگ پتی (Adam Fleming Petty) ساکن ایندیاناپولیس است. نوشته‌های او در میلیونز، کریستین کوریِر و کالچرال سوسایتی منتشر شده است. او در حال حاضر مشغول نوشتن یک رمان است.
[۱] American Sniper
[۲] Zero Dark Thirty
[۳] The Office
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید