درد بی‌خویشتنی به روایت نجف دریابندری

درد بی‌خویشتنی به روایت نجف دریابندری

«ازخودبیگانگی» (Alienation)، در تاریخ فلسفه غرب مفهومی مشمول مرور زمان شده است. به این معنا که ریشه‌های متافیزیکی‌اش در گذر زمان، حرکت تاریخ و با سکولاریزه‌شدن اندیشه غربی، پوشیده مانده است.

کد خبر : ۴۴۷۷۶
بازدید : ۱۰۹۹
درد بی‌خویشتنی به روایت نجف دریابندری

«ازخودبیگانگی» (Alienation)، در تاریخ فلسفه غرب مفهومی مشمول مرور زمان شده است. به این معنا که ریشه‌های متافیزیکی‌اش در گذر زمان، حرکت تاریخ و با سکولاریزه‌شدن اندیشه غربی، پوشیده مانده است.

بسیاری از تاریخ‌نویسان فلسفه، سابقه مفهوم سکولاریزه‌شده «ازخودبیگانگی» در اندیشه هگل، فویرباخ و مارکس را تا آموزه متافیزیکی «صدور» فلوطین درباره ماده (وجودهای متناهی) دنبال کرده‌اند. برای حصول مفهوم «ازخودبیگانگی» باید آن را در تاریخ تطورش، موازی با تاریخ تطور اندیشه در غرب، شناخت و پیگیری کرد.

کتاب «درد بی‌خویشتنی» نوشته نجف دریابندری، که به‌تازگی از سوی «نشر نو» منتشر شده، کاوشی است در سیر مفهوم «الیناسیون» در تاریخ فلسفه غرب، از دکارت تا مارکس. دریابندری در مطلع اثر اشاره می‌کند که «غرض این بوده است که مساله در مسیر تحولش دنبال شود و نظر متفکرانی که به این موضوع پرداخته‌اند در حد توانایی تشریح شود.»

بنابراین از آنجا که شرح مفهوم «الیناسیون»، تاریخ پرفرازونشیبی از تعابیر گوناگون و پیچیده است، فهم آن نیز مشروط است بر فهم تاریخ «الیناسیون» در فلسفه و سیاست. نجف دریابندری در «درد بی‌خویشتنی» این الزام را با طراحی ساختار و نظام کتاب برآورده می‌سازد.

به عبارت دیگر فهم تاریخ‌گرایی هگلی علاوه بر محتوا، در فهم ساختار کتاب نیز نهفته است. «درد بی‌خویشتنی» از اندیشه دکارت و اسپینوزا به عنوان مقدمه می‌آغازد، و سپس سیر مفهوم «الیناسیون» را از لاک تا شلینگ مورد بررسی قرار می‌دهد و در هر مجال، نسبت اندیشه فیلسوف و جریان مورد بحث با جریان‌های دیگر در مقام سنجش گذاشته می‌شود.

آنگاه تمام آنچه تحت‌عنوان بخش یکم از نظر گذشت، در اندیشه هگل ‑در بخش دوم‑ به وحدت می‌رسد. مولف نتیجه تلاش خود برای شکافتن مفهوم «ازخودبیگانگی» در این کتاب را، تعبیر منجزتری از این مفهوم، زیرعنوان «بی‌خویشتنی» می‌داند. آنچه در ادامه می‌خوانید نگاهی است به این کتاب.

بخش یکم کتاب، شامل نه فصل است که تاریخ فلسفه از دکارت تا شلینگ را با تاکید بر مساله «الیناسیون» دربرمی‌گیرد. دریابندری مباحث مربوط به اندیشه دکارت و اسپینوزا (فصل اول)، دانش تجربی مطرح‌شده توسط لاک و هیوم (فصل دوم)، و اندیشه روشنگری (فصل سوم) را در حکم «توضیحات مقدماتی» برای ورود به بحث می‌داند. در این سه فصل مستقیم به مساله «الیناسیون» اشاره نمی‌شود، اما ریشه‌های آن که به بحث تقابل میان انسان (آگاهی) و طبیعت (هستی) بازمی‌گردد، مطرح می‌شود.

به عبارت دیگر مساله «الیناسیون»، موازی با سیر تحول مساله تقابل انسان و طبیعت، دیگرگون و متحول می‌شود. دریابندری می‌نویسد که مساله اساسی فلسفه عصر جدید با دوپارگی و گسستگی که در دستگاه فلسفی دکارت دیده می‌شود، مطرح می‌شود: «آیا انسان به عنوان عامل مختار و فعال و دارای ضمیر آگاه در طرح کلی و ساختکاری طبیعت می‌گنجد؟ آیا انسان را باید برحسب قوانین طبیعت توضیح دهیم یا طبیعت را بر حسب مفاهیم ضمیر انسانی؟» و این یعنی مطرح‌شدن همان بحث تقابل میان انسان و طبیعت.

اسپینوزا پس از دکارت سعی کرد جهان دوپاره دکارت را وحدت ببخشد. از منظر او جهان هستی فقط یک جهان است. اما مساله تعارض میان انسان و طبیعت، در فلسفه اسپینوزا نیز حل نمی‌شود، زیرا آگاهی فعل است و واقع‌شدن فعل در یک جوهر (به معنای یگانگی دو قطب فاعل و مفعول) ممکن نیست. فصل دوم با عنوان دانش تجربی، شرح فلسفه تجربی است، نظریه‌ای که سرچشمه دانش را تجربه می‌داند.

دریابندری پس از مقدمه و آماده‌سازی، بحث اصلی درباب «الیناسیون» را از شرح نظریه سیاسی لاک ذیل فصل چهارم با عنوان «وضع طبیعی و جامعه مدنی» می‌آغازد. در اندیشه لاک انسان‌ها پیش از اینکه اجتماع تشکیل دهند، در کنار یکدیگر مطابق اصلی زندگی می‌کنند که عقل نام دارد. این وضعیت پیش از تشکیل اجتماع را لاک «وضع طبیعی» می‌نامد.

«وضع طبیعی» لاک، زمانی است که انسان، انسان بوده، اما اجتماعی زندگی نمی‌کرده. از منظر لاک انسان برای حفظ وضع طبیعی خود و حفظ حق مالکیت است که وارد پیمان اجتماعی می‌شود و در مقابل امنیت، مقداری محدودیت بر او اعمال می‌شود. بنابراین انسان طبیعی لاک با اجتماعی‌شدن کمی متضرر می‌شود و این متضررشدن آغاز همان «الیناسیون» است.

در نتیجه لاک با نظریه سیاسی خود زمینه انتقاد از جامعه مدنی را، ناظر بر مساله «الیناسیون» فراهم ساخت. بحثی که درواقع با روسو آغاز می‌شود، اما نظریه سیاسی لاک زمینه‌ساز آن است. روسو در تاریخ فلسفه پیش از کانت قرار می‌گیرد، اما دریابندری او را به‌عنوان نوعی حلقه اتصال میان کانت و هگل در نظر گرفته، و از این‌رو ابتدا اندیشه کانت در باب آزادی را شرح می‌دهد و سپس به روسو می‌پردازد. کانت از آزادی فرد انسانی بحث می‌کند، و با طرحش دوپارگی میان اراده قانون‌گذار و اراده قانون‌پذیر در فرد انسانی مطرح می‌شود.

از منظر کانت انسان آزاد است، به این معنا که علاوه بر هر خواهشی، می‌تواند بر اساس اقتضا و ضرورت اخلاق رفتار کند و از سیطره جبر طبیعت خارج شود. «این طبعا نحوه دیگری است از بیان همان معنی که ضمیر انسانی دچار نوعی شکاف درونی است و با خود در کشمکش است: اعلام آزادی و استقلال انسان از طبیعت به بهای سرکوب‌شدن یک جنبه از انسان به دست جنبه دیگر او تمام می‌شودــ یا به تعبیر دیگر، به بهای بریدن انسان از خویشتن خویش؛ به بهای «بی‌خویشتنی» یا «ازخودبیگانگی» انسان.

در این سیر تطور مفهوم «الیناسیون»، پس از کانت، نوبت به مطالعه اندیشه روسو می‌رسد. پایه اصلی نظریه سیاسی روسو مانند لاک، مفهوم «وضع طبیعی» است، اما با معنایی به کل متفاوت. از منظر روسو، جامعه تن‌ها راه انسان‌شدن انسان است، ولی درعین‌حال در روند همین تطور «وضع طبیعی» است که انسانیت انسان به خطر می‌افتد، به بیان دیگر در اندیشه روسو تقسیم کار و تولید اقتصادی انسان و ایجاد جامعه مدنی، موجبات سقوط انسان است.

با ظهور ثروت، بود و نمود انسان از هم جدا می‌شود، که صورتی است از «الیناسیون». این «الیناسیون» در اندیشه روسو تباهی سرشت پاک طبیعی انسان است. کتاب در گام بعدی، بحث از فلسفه فیخته و شلینگ را چنان مراحل تکوینی برای دریافت مفهوم «الیناسیون» در صورت نهایی ایده‌آلیسم آلمانی، یعنی فلسفه هگل می‌داند. در اندیشه شلینگ، وجود اشیای عینی به‌عنوان امور جزیی و دورافتاده از اصل خویش، همان بحث «الیناسیون» است که شلینگ آن را سقوط می‌نامد. در فلسفه او راه‌حل «الیناسیون» یکی‌شدن عین و ذهن است که در هنر رخ می‌دهد. همین وحدت عین و ذهن در اندیشه شیلر، در بازی، به‌عنوان راه حل «الیناسیون» مطرح می‌شود.

بخش دوم «درد بی‌خویشتنی»، تشریح دستگاه فلسفی هگل است همراه با جست‌وجو در باب مساله «الیناسیون». دریابندری «الیناسیون» را از نوشته‌های کلامی (تئولوژیک) هگل در مطلع بخش دوم می‌آغازد، زیرا نخستین شکل مفهوم «الیناسیون» هگلی تحت‌عنوان «بریدگی» یا «فصل» (Trennung) در این آثار مطرح می‌شود.
مولف پس از این مقدمه، تعابیر دیگرگون «الیناسیون» در فلسفه هگل را در فصل‌هایی مجزا با عنوان‌های دستگاه هگلی.
۱ - سفر جسمانی روح، دستگاه هگل. ۲ - منطق عینی، دستگاه هگلی. ۳ - پدیده‌شناسی روح، خواجه و بنده، و آگاهی والا و آگاهی پست دنبال می‌کند. به عبارت دیگر، در هریک از این فصل‌ها، «الیناسیون» در بعدی از اندیشه هگل معنا می‌شود، ابعادی که باهم بنای عظیم اندیشه هگل را می‌سازند.

نزد هگل، هستی، ضمیر اندیشه‌کننده (روح یا روح جهان) است که خویشتن را می‌اندیشد، و این اندیشیدن، هستی را دوپاره می‌سازد. به عبارت دیگر آگاهی مستلزم دوپاره‌شدن آگاه‌شونده (ذهنیت) و مورد آگاهی (عین) است. درنتیجه ضمیر اندیشنده، برحسب ضرورت عقلانی، با روند اندیشه، خویشتن را پدید می‌آورد. یعنی از منظر هگل، هستی یک چیز است، و دوپارگی آن به ذهنیت و عینیت به‌معنای دوجوهری‌بودن نیست.

اما روح هگل ناگزیر از تناهی است و روح عینی‌شده، زاییده‌شده در روند آگاهی است. این تقابل میان ذهنیت و عینیت، هم در زندگی درونی انسان، خویشتن خویش انسان، و هم در زندگی بیرونی انسان، روابط انسان با انسان، رخ می‌نماید؛ و «الیناسیون» عنوانی است کلی برای خود این دوپارگی و «پریشیدگی». در کتاب «پدیده‌شناسی روح»، هگل سیر تحول آگاهی انسان و احوال و اشکال گوناگونی این آگاهی را روایت می‌کند.

از منظر هگل این سیر تحول آگاهی انسان متناظر با سیر تاریخ تفکر است: «به این معنی، تاریخ انسان تاریخ بی‌خویشتنی است.» یعنی تجسم روح نامتناهی در جهان متناهی. این سیر تحول آگاهی، از نقطه صفر آگاهی آغاز می‌شود، و سه مرحله یقین حسی، ادراک و فهم را پشت سر می‌گذارد تا به‌مرحله «خودآگاهی» برسد.

اما خودآگاهی در انزوا قابل تصور نیست، به این معنا که «.. خودآگاهی در روند ارتباط خودآگاهی با خودآگاهی پدید می‌آید، و نه به خودی خود.» با قرارگیری ناگزیر دو ضمیر خودآگاه در مقابل یکدیگر، و خواهش ضمیر‌ها برای شناسایی‌شدن توسط طرف مقابل، دیالکتیک خواجه و بنده آغاز می‌شود.

البته لحظه تراز و انسانیت دو حریف در این نقطه فرضی است، زیرا که انسانیت محصول همین کشمکش دو ضمیر است. ضمیرخودآگاه، از «دیگری» یا به بیان دقیق‌تر از «دیگرآگاه» می‌خواهد که به‌عنوان ضمیرخودآگاه شناسایی‌اش کند. از منظر هگل، چون انسان‌ها در آغاز این کشمکش هنوز تجربه‌ای از روح ندارند بنابراین شناسایی آنی دوجانبه رخ نمی‌دهد، و هریک به زور می‌خواهد دیگری را وادار به شناسایی کند؛ و درنهایت نیز باید یکی از دو طرف کوتاه آید و حریف خود را بشناسد تا انسان و جامعه انسانی به وجود آید. هگل غالب را «خواجه» و مغلوب را «بنده» می‌خواند. در رابطه خواجه و بنده، بنده ناگزیر از شناسایی خواجه است؛ و شناسایی بنده از جانب خواجه امکان ندارد و نشاختن بنده موجب «چیزستی» (شیء‌شدگی) او می‌شود.

یعنی خواجه حاضر نیست حقوق بنده را بپذیرد، و انسان دیگر را حامل ضمیر خودآگاه نمی‌شناسد. بنده برای خواجه فقط نوعی چیز است که می‌توان آن را مصرف یا معامله کرد. اما «چیزستی» بودن بنده، خودآگاهی یا انسانیت خواجه را نیز به خطر می‌اندازد؛ زیرا این شناسایی از جانب یک ضمیر آگاه صورت نگرفته است. بنابراین نتیجه، ویرانی بنای خودآگاهی، و ناکامی خواجه و بنده هر دو است: «این وضعیت حد اعلای «بی‌خویشتنی» است.»

مرحله بعدی در دیالکتیک خواجه و بنده «آزادی رواقی» است، یعنی بنده به‌واسطه کار و ترس از مرگ به‌نوعی اندیشه معنوی و گمان خوشبختی می‌رسد. اما ماهیت تضادآمیز این نوع آزادی که حاکی از درماندگی است آشکار می‌شود و این جریان به مرحله بعدی خود یعنی شکاکیت می‌رسد: «یعنی آگاهی رواقی زیر فشار واقعیت عینی ناچار می‌شود حقیقت خود را بروز دهد، و این واقعیت را نه‌تن‌ها بی‌اهمیت بنامد، بلکه وجود آن را مورد تردید قرار دهد.»

اما این تردید و شک‌کردن، عینیتی را که ضمیر انسان در آن شناور است در نظر نمی‌گیرد و درنتیجه خود منجر به شکافی است که هگل آن را «آگاهی ناخوش» می‌داند. آگاهی ناخوش، آگاهی است، که باید حقیقت را بیرون از خود جست‌وجو کند، و به این معنا به نوشته ژان هیپولیت شارح «پدیده‌شناسی روح» هگل، «آگاهی، از حیث خود، اصولا همیشه آگاهی ناخوش است، زیرا هنوز به همانستی یقین و حقیقت نرسیده و لذا هدفش چیزی است ورای خودش.»

بنابراین صورت نهایی دیالکتیک خواجه و بنده آگاهی ناخوش است. دریابندری می‌نویسد که «به این معنی، باید گفت که آگاهی ناخوش نام دیگری است برای مفهوم وسیع بی‌خویشتنی روح؛ زیرا «پدیده‌شناسی» از دیدگاه کلی بیان این معنی است که چگونه روح نامتناهی در روند تجسم و تناهی از خویشتن خویش جدا می‌شود و سپس در روند صورت‌بستن دانش مطلق خویشتن خویش را بازمی‌یابد.»

بنابراین رنج انسان از بی‌خویشتنی، از ذات انسان ناشی می‌شود، و البته در روند آگاهی، ضروری است. بحث آگاهی والا و آگاهی پست نیز در اندیشه هگل درواقع روایت دیگری است از بحث خواجه و بنده، در تفسیر واقعیت تاریخی.

فصل آخر کتاب با عنوان «کار حقیقی و کار بی‌خویشتن»، به‌بررسی مفهوم «الیناسیون» در نوشته‌های مارکس جوان می‌پردازد. از منظر مارکس کار بی‌خویشتن موجبات آگاهی بی‌خویشتن را پدید می‌آورد. این کار بی‌خویشتن جانشین کار حقیقی است و سبب بی‌خویشتنی فاعل کار است.

از منظر مارکس کار بی‌خویشتن به‌واسطه اقتصاد سرمایه‌داری به وجود می‌آید و راه‌حلش پرولتاریا است. به‌عبارت دیگر «آنچه در بحث او تازگی و اهمیت دارد این است که مارکس در نقشه عملی خود برای حل مساله بی‌خویشتنی نقش اساسی را برعهده پرولتاریا می‌گذارد.»

منبع: روزنامه آرمان
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید