کار فلسفه معاصر
من هرگز داعیه مواجهه با غرب هم نداشتهام که اکنون در برابر آن، سپر بیندازم اصلا سلاحی و سپری در دستم نبوده است. اهل بزم و رزم هم نبودهام و نیستم. کار من مطالعه و تامل در باب پدید آمدن غرب و وصف بسیار کلی وضع کنونی جهان در حد بضاعت اندک علمی بوده است.
کد خبر :
۴۷۷۳۰
بازدید :
۱۱۴۵
رضا داوریاردکانی، رییس فرهنگستان علوم با تاکید بر اینکه «هرگز داعیه مواجهه با غرب نداشتهام» گفت: «من طی سالها مدرنیته را نقد کردهام و هنوز هم به این نقد میاندیشم زیرا فکر میکنم کار فلسفه معاصر نقد است.»
استاد فلسفه دانشگاه تهران در گفتوگویی با وبسایت «فرهنگ امروز» به برخی سوالات انتقادی در سیر تحولات فکریاش پاسخ داده که بخشهایی از آن را میتوانید در زیر بخوانید. داوری در بخشی از این گفتوگو با اشاره زاویه نگاه خود به وضعیت ایالات متحده امریکا گفت: من در عمر بالنسبه طولانی قلمزنی خود، از امریکا بسیار کم گفته و کم نوشتهام و اگر به آن توجه کردهام از آن رو بوده است که صورت خاصی از مدرنیته در آن میدیدهام، اما چون به توسعهنیافتگی میاندیشیدهام روسیه همواره در نظرم بیشتر مهم و قابل تامل بوده است.
من در خصوص امریکا حرفی نزدهام که حاکی از سپر انداختن در برابر آن باشد، اما اگر حرفهای چهل، پنجاه سال پیش درباره غرب و مدرنیته را تکرار نمیکنم از آن روست که آن حرفها سیاسی نبود که آنها را به صورت شعار تکرار کنم.
اکنون هم از آنها رو نگرداندهام. رییس فرهنگستان علوم همچنین در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه «آیا طرحریزی نظام خارج از تمدن غرب، به نظر شما اساسا ممکن است؟» گفت: مگر کسی میتواند امکان پدید آمدن نظامی متفاوت با نظم موجود در جهان جدید را انکار کند. اگر امکان را به معنی امکان خاص بگیرید این جهان و هر جهان بشری، جهان ممکن و قلمرو امکانهاست.
تعبیر و اصطلاح امکان خاص در زبان فیلسوفان دوره اسلامی معنی تازه پیدا کرده است. در این فلسفه امکان خاص به صورت اصل درآمده یا لااقل در عداد قواعد اصلی قرار گرفته و در تاریخ فلسفه نیز مقبول افتاده است. فیلسوفان ما بر اساس این اصل به محکمترین دلیل برای اثبات وجود خدا رسیدند یا درست بگویم این اصل به مقتضای اعتقاد به خدای خالق جایگاه خاص پیدا کرد.
اما کسانی هم که نمیخواهند با اصل قرار دادن امکان خاص علتالعلل بودن خداوند را اثبات کنند و مثلا مدرنها هم این نکته را که آینده قلمرو امکانهاست انکار نمیکنند و چگونه انکار کنند من هم گذشت از تاریخ غربی و بنای نظمی دیگر را ممکن میدانم و در جوانی آن را نزدیک و بسیار نزدیک میدانستهام، اما اکنون بیشتر به شرایط این امکان میاندیشم و کار اهل فلسفه اندیشیدن به شرایط امکان امور و اشیا و حوادث و دگرگونیهاست.
وی در بخش دیگری از این گفتوگو با اشاره به ضرورت نقد مدرنیته افزود: چنان که میدانید من طی سالها مدرنیته را نقد کردهام و هنوز هم به این نقد میاندیشم زیرا فکر میکنم کار فلسفه معاصر نقد است. اصلا تجدد با نقد به وجود آمده و راه خود را پیموده است.
فیلسوفان از قرن هجدهم تا زمان ما همه در راه نقد بودهاند، اما نقد مدرنیته از زمانی آغاز شده است که تاریخ آن به پایان راه و به نهایت سیر و بسط رسیده است. این نقد را اروپاییان (یعنی اروپاییان مدرن) پیش آوردند. از میان این نقادان سه بزرگ در تاریخ غرب در قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم وجوه بحرانی تاریخ جدید را نشان دادند.
مارکس بحران را در نظم اقتصادی و اجتماعی و در دور شدن آدمی از ذات و حقیقت خود دید. نیچه نیستانگاری و فروپاشی ارزشها را کشف کرد و فروید میان وجود بشر و تمدن زمان خود ناسازگاری دید و بالاخره در نیمه دوم قرن بیستم خبر از پایان یافتن مدرنیته دادند و جهان مدرن را در تمامیتش (فلسفه و علم و سیاست) نقد کردند.
من هم در فلسفه به سویی رفتم که نقادان مدرنیته آنجا بودند در ابتدا فریب لفظ پایان خوردم و توجه نکردم که پایان تاریخ مثل پایان زندگی یک شخص نیست و چه بسا که پایان یک دوره تاریخی یا دوران پایانی یک تاریخ قرنها طول بکشد. چنان که فلسفه اسلامی در ملاصدرا به تمامیت و پایان راه خود رسیده است، اما همچنان هست و مورد بحث و تحقیق قرار میگیرد و تعلیم میشود و صاحبنظران با رجوع به آن میتوانند به درک عمیقتر از فلسفه نائل شوند. داوریاردکانی همچنین در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه «آیا شما بر خلاف گذشتهتان اکنون در برابر غرب سپر انداختهاید؟» گفت: من هرگز داعیه مواجهه با غرب هم نداشتهام که اکنون در برابر آن، سپر بیندازم اصلا سلاحی و سپری در دستم نبوده است. اهل بزم و رزم هم نبودهام و نیستم. کار من مطالعه و تامل در باب پدید آمدن غرب و وصف بسیار کلی وضع کنونی جهان در حد بضاعت اندک علمی بوده است.
پیداست که نظم حاکم بر جهان نظم استیلا و تجاوز و ستمگری است. گروههایی از مردم جهان و حکومتهای ضد استعمار و انقلابی با این نظم مقابله و مبارزه میکنند، اما آنها در این مبارزه بیشتر به وظیفه اخلاقی خود در دفاع از شرف و عدالت عمل میکنند و البته گاهی به شاخ و برگ وحتی به تنه درخت ستم نیز آسیبها میرسانند.
اما تاریخ ریشهای دارد که تا آن ریشه در خاک است و آب میخورد آسیب کلی به تنه و شاخ و برگ هم نمیرسد. به این جهت همواره به ریشه قدرت تجدد میاندیشیدهام و با اینکه ظاهر و باطن را به هم پیوسته میدانم به قدرت ظاهر آن کمتر پرداختهام.
البته در عنفوان جوانی و سپس در سالهای انقلاب مدتی بر ضد این ظاهر قلم زدهام. در اینجا مقصود از ظاهر، همان شؤون مهم تجدد یعنی سیاست و اقتصاد و علم و فرهنگ و تکنولوژی است. اینها را اگر جدا از هم بگیرید ظاهرند و اگر به یکدیگر پیوسته بدانید یا درست بگویم رشته پیوند آنها را در نظر آورید، این رشته عین تجدد است یعنی اینها را یک نظم باطن هماهنگ میکند و راه میبرد.
ولی وقتی سیاست همهکاره است، طبیعی است که مجاهدان راه عدالت در مبارزه خود قدرت سیاسی را نشانه بگیرند و با آن مقابله و جهاد کنند یعنی ظلم، ظلم سوداگران قدرت سیاسی و اقتصادی است. مظلوم هم داد خود را از این سوداگران باید بگیرد.
مجاهده ستمدیدگان بر ضد ستمگران گرچه ممکن است اندکی بر خشونت این جهان خشن بیفزاید، اما میتواند زیبا باشد و زشتیهای جهان ظلم را تا حدودی قابل تحمل سازد ولی این نیز مجاهدهای اخلاقی و شریف و زیباست و در صورتی زیباتر و شریفتر و اخلاقیتر راهبر به آینده میشود که پشتوانه فکری و معنوی داشته باشد.
۰