بیش بمانید و در آرامش
بیضایی زیر ٣٠ سال داشته وقتی متن سترگ «کارنامه بندار بیدخش» را نوشته؛ یا ٤٠ ساله بوده که فیلم همچنان یگانه «مرگ یزدگرد» را ساخته است.
کد خبر :
۴۷۷۹۲
بازدید :
۲۶۷۹
امیر پوریا، مدرس و منتقد سینما | بسیاری از هنرمندانمان را از این بابت میستاییم که هرچند ممنوع یا دچار موانعی بودهاند، اما در این مرزها ماندهاند. اما اینبار با یا بیاجازه مخاطب محترم و هر مدیر فرهنگی، میخواهم تولد هفتادونهم آقای بهرام بیضایی را همراه با سپاس از اینکه ترک وطن گفتند، تبریک عرض کنم.
شاید شگفتی بههمراه داشته باشد این مبارکشمردنِ مهاجرت هنرمندی که اثر هر روز کارش در هنرهای نمایشی ما ماندگار بوده است؛ درسی برای درامدانستن یا انسانشناختن کسی، مصالحی برای اجرای آموزشی یا حرفهای کسی دیگر و میدانی برای کشف قابلیتهای بیانی هنر به طور کلی و برای کلی هنرشناس.
همچنین، یک دستاورد جانبی دیگر آنچه خلق کرده و نگاه به تاریخ هرکدام، میتواند این باشد که بسیاری از ما با دچاربودن به خودباوری کاذب، شاید تصمیم بگیریم دست به خلق اثر نمایشی نزنیم، وقتی میبینیم ایشان زیر ٣٠ سال داشته وقتی متن سترگ «کارنامه بندار بیدخش» را نوشته؛ یا ٤٠ ساله بوده که فیلم همچنان یگانه «مرگ یزدگرد» را ساخته یا برای کسانی با روحیه و رویکردی متفاوت، درست در نقطه مقابل، میتواند انگیزهای باشد برای بازنایستادن، خواندن، دانستن، کوشش و تجربه در خلق و خودآزمایی.
چندی پیش نمایشی در تهران بر صحنه بود با عنوان «شب دشنههای بلند»، کار علی شمس که در آن نمایشنامهنویس جوان و نوآمدهای با نام عجیب مجدد سختکوش در سال ۴٩ با طرح وقایعی از آینده آن زمان مواجه میشد.
به او میگفتند که هشت سال بعد انقلاب خواهد شد و اختیار میدادند که میان چند متن نمایشی که بعدها از قلههای درامنویسی ایران خواهد شد، یکی را انتخاب کند تا به نام خود چاپ بزند.
بزرگترین انتخاب ممکن، «مرگ یزدگرد» بود و تندترین حرص و حسرت را هم آن جوان نسبت به آقای بیضایی داشت. این موقعیت نمونهای برای درامپرداز ایرانی هر دوره است: به بیضایی که نمیتوانم رسید. پس کار خودم را بکنم (یا همانگونه که در صورت اول گفته شد، پس بهتر است هیچ کاری نکنم).
با تمام اینها، چگونه میتوان تولد چنین بزرگی را همراه با غربتنشینی او، مبارک انگاشت؟ ساده است: دهههای بهجامانده از عمر پرنتیجهاش را در آرامش میگذراند. وامی که تاریخ هنر و حتی تاریخ پژوهش در باب هنر در سرزمین ما به او دارد، چنان است که بااطمینان میشود گفت: با ماندن یا نماندن او در ایران، با هر میزان حرمت و نکوداشت و آیین که به فرض اینجا میماند و بجا میآوردیم، ادا نمیشد.
از نکوداشت حرف میزنم، چون برای آقای ناصر تقوایی هم فقط همین کار را بلدیم. آقایان داریوش مهرجویی و بهمن فرمانآرا به میزانی کمتر و آقای مسعود کیمیایی به میزانی بیشتر، بهره از سختکوشی و پایمردی خود برده اند و از طاقت بیپایانشان خرج کرده اند که چندی یک فیلم میسازند و کتابی مینویسند یا به فارسی برمیگردانند.
این طاقت هم بینهایت نیست و روزی به بیحوصلگی آقای تقوایی و پرهیز از سروکلهزدن با آن مدیر و این ناظر خواهد رسید وگرنه، میدانی برایشان فراخ نمیشود. آقای عباس کیارستمی هم دیگر چندینسال بود که اینجا فیلم نمیساخت و باز هم خود و همهچیز را آماده کرده بود که بعدی را در چینوماچین بسازد که طب ایرانی آماده نبود و با بقای او راه نیامد؛ بنابراین اگر آقای بیضایی را برای ماندن میخواستیم، از میدانی که او را سر شوق بیاورد و به خلق اثری برآمده از ذهن سرشارش بینجامد، خبری نبود.
اثری «در واکنش» به آنچه بیرون از ذهن هنرمند است که شوقی ندارد؛ نه برای خلق و نه برای تماشا؛ همچون فیلم آخری که با نام «وقتی همه خوابیم» ساخت و برآشفتگی از آن را هنوز میان اتهامات نگارنده به حساب میآورند.
برایند اینهاست که موجب میشود عرض کنم آقای بیضایی، عمرتان دراز و آرامشتان پایدار. تا همین چندی پیش که به سرخوشی شما در هر تصویر ثابت یا متحرکی در این سالهای ینگهدنیا در قیاس با سالهای تهران و کارهای شمال و جنوب ایران فکر میکردم، تازه بیم زلزله در این اوج نبود و آلودگی همیشگی که دو، سه فیلمتان نگرانیاش را طرح میکرد، به این بحران نرسیده بود.
اگر جامی جهاننما میداشتید-، چون آنچه بندار شما برای جم شاه ساخته بود- و از استانفورد در آن به مردمان امروز و اینجا مینگریستید، کلام بندار از پس قرنها بار دیگر با همان واژگان بر زبانتان جاری میشد: «.. و این مردماناند در کوشش؛ که سزاوار ِ. بهترند».
شما هم اگر میماندید، مدام باید میگفتیم ایشان سزاوار بهترند. حرمت بیشتر، میدان عمل گستردهتر و فیلمهایی آزادانهتر و کنشگرانهتر. بر من ببخشایید که چنین گستاخ میگویم زنده باد که نماندید. در آسودگی بمانید و بیش بمانید.
۰