پلشتهای جذابِ مغزهای کوچک زنگزده
فضای چرک و پلشت فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» تا حدی پیش میرود که سیدی برای یکدست شدن طیف رنگ صحنه، ماشین نیروی انتظامی مستقر در حلبیآباد را هم خاکی میکند تا رنگ صحنه یکدست (بخوانید کثیف) باشد. پس سهم زیباییشناسی در فیلم چیست؟ شاید پاسخ داده شود که زیربنای اصلی فیلم در دنیای پلشتی و چرک روایت میشود؛ این قبول، اما اینکه تمام صحنههای فیلم را برای یکدست شدن فضا مملو از اکسسوار بیربط و بیمنطق پرکنیم نیز جای سوال دارد.
کد خبر :
۶۳۵۴۰
بازدید :
۲۵۰۸
تینا جلالی | فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» در نگاه اول یک فیلم کامل و بینقص به نظر میرسد. مخاطبان این فیلم چه آنها که سینما را از منظر زیباییشناسی و تکنیکی دنبال میکنند (مخاطبان خاص) و چه کسانی که صرفا از سر تفریح و تفنن به سینما میروند، در وهله اول مجذوب فیلم میشوند؛ نهتنها جذب که حتی گاهی مقهور آن. حق هم دارند، بازیهای یکدست و درعینحال بینقص و متفاوت یکبهیک بازیگران، در کنار ریتم تندی که فیلم از آن بهره میبرد، داستان گیرا و جذابی که هومن سیدی برای مخاطبان خود تعریف میکند نیز به انضمام فضایی پرالتهاب که فیلم را رو در روی مخاطب در سالن تاریک سینما به تصویر میکشد، جذاب و گیرا است.
در زمانهای که قریب به اتفاق فیلمهای روی پرده از کمترین خلاقیت بصری برخوردار هستند و اغلب داستانها موضوعاتی تکراری با انبوهی از بازیهای نچسب و تصنعی دارند، تماشای «مغزهای کوچک زنگزده» هیجانی به مخاطب منتقل میکند که تا ساعتها در ذهن و ضمیرش باقی میماند.
اما همانطور که برای تماشای یک تابلوی زیبا و شاهکار هنری معمولا چند قدمی از آن فاصله میگیریم تا از دور ابعاد مختلف آن توجهمان را جلب کند، بد نیست فیلمها را هم از منظری دورتر ببینیم تا به تحلیل و آنالیز بهتری دست یابیم.
بنابراین اگر بخواهیم با کمی تامل و نگاه موشکافانه به فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده» نگاه کنیم و اجازه دهیم احساسات ناشی از تماشای این فیلم در ما فروکش کند، به این نتیجه میرسیم که فیلم تازه هومن سیدی بیایراد هم نیست. همانطور که میدانیم لازمه یک فیلم خوب و با قابلیتهای ماندگار، فیلمبرداری با قاب و زاویه منحصربه فرد، مهارت خلق چهرهها، صدابرداری مطلوب و مفید، طراحی صحنه و لباس مناسب در کنار متن نویسندهای زبده و کارگردانی ماهر و بازیهای بینقص بازیگران است. همه اینها ساختمان یک فیلم را تشکیل میدهند.
فیلم را باید همچون پازلی تصور کنیم که وقتی قطعات آن بهطور کامل کنار هم مینشینند فضای داستان به مخاطب منتقل میشود؛ حال آنکه «مغزهای کوچک زنگزده» پازلی است که قطعات آن هنوز کامل نیست.
بیشتر بخوانید: «مغزهای کوچک زنگزده»: فاشیسم و فردیتزدایی
مشکل دیگر که بیان آن قطعا مثل خودِ موضوع فیلم تکراری به نظر میرسد، داستانهای سراسر فلاکت و آمیخته به بدبختی و سیاهی است که به داستان و فیلم هومن سیدی نیز تعمیم یافته است. اصلا انگاری فقط در داستان فیلمها میتوانیم از دو سوی بوم بیفتیم؛ یا آنقدر همهچیز فلاکت زده است که بیننده از آه و اشک پس میافتد یا آنکه همهچیز چنان لوکس و لاکچری است که انگار شخصیتهای داستانهایمان از مشکلات جامعه خبری ندارند و در بطن جامعه نیستند.
اما چرا آدمهایی که در فیلمها میبینیم از ما نیستند؟ شاید بهتر باشد پاسخ را هم به این پرسش ضمیمه کنیم: فیلمسازان ما یا خودشان در فضایی که روایت میکنند، زندگی نکردهاند یا از مسائل و مشکلات جامعه امروز بیخبر هستند.
فضای چرک و پلشت فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» تا حدی پیش میرود که سیدی برای یکدست شدن طیف رنگ صحنه، ماشین نیروی انتظامی مستقر در حلبیآباد را هم خاکی میکند تا رنگ صحنه یکدست (بخوانید کثیف) باشد. پس سهم زیباییشناسی در فیلم چیست؟ شاید پاسخ داده شود که زیربنای اصلی فیلم در دنیای پلشتی و چرک روایت میشود؛ این قبول، اما اینکه تمام صحنههای فیلم را برای یکدست شدن فضا مملو از اکسسوار بیربط و بیمنطق پرکنیم نیز جای سوال دارد.
صحنهای که پدر خانواده به اصرار شکور در حمام باید دوش بگیرد را به خاطر بیاورید! شاید بنا بود آن فضا برای مخاطب حس و حال حمام درب و داغان را ایجاد کند، اما انگار پدر در انباری دوش میگرفت. دو مکان متفاوت با دو رویکرد احساسی متفاوت که هیچ ربطی به هم ندارند.
از مثالی استفاده میکنم، فیلم عاشقانه «چندمتر مکعب عشق» برادران محمودی هم در فضایی اینچنینی برای مخاطب تعریف میشود؛ با این تفاوت که عشق در فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» در حاشیه قرار میگیرد و پررنگ نیست. اما نکته اصلی «چند مترمکعب عشق» طراحی صحنه استاندارد است یا بهتر بگوییم حداقل کاراکترهای فیلم در خانه خود مکانی برای استراحت دارند.
فیلم «مغزها...» بهجز صحنهای که همه خانواده حاضرند تا خواستگار برای دختر بیاید و ما یک نما از میز پذیرایی (که مرغ بریان شده در کنار میوه و چای روی میز قرار گرفته؟!) داریم نمای کلیای از خانه (به مخاطب) نشان داده نمیشود. اغراق بیش از حد در طراحی صحنه نمیتواند فضای یک خانواده متلاشی ازهمگسیخته را به مخاطب القا کند و طبیعی است که قابل باور نیست.
در کنار طراحی صحنه اغراقشده، گریم بازیگران هم اغراق شده و تصنعی است. به پوست شخصیتهای داستان دقت کردهاید؟ مگر میشود همه آدمهای داستان یک فیلم به بیماری پوستی کک و مک دچار باشند؟ بهصورت پسری که عاشق شهره است نگاه کنید! او که با این خانواده صنمی ندارد چرا پوست صورتش مشکل دارد؟
فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» هر چقدر از قسمتهای کارگردانی و فیلمبرداری (استعداد بینظیر پیمان شادمانفر) تا بازی بازیگران بینقص و چهبسا بینظیر است، اما طراحی صحنه در خدمت داستان و فضا قرار نگرفته یا طراحی گریم فیلم چنان که اجمالی اشاره شد، ضعفهای عمدهای دارد؛ آنهم فیلمی که پایههای آن براساس طراحی صحنه و گریم بنا شده است. شاید برای فیلمی با موضوعات اجتماعی، خانوادگی و جوانپسند احتیاجی به طراحی صحنه خاصی نباشد، اما در چنین فیلمهایی، صحنه و گریم اصل اساسی و رکن رکین فیلم بهحساب میآیند. شمارا ارجاع میدهم به طراحی صحنه کیوان مقدم در فیلم «جدایی نادر از سیمین» (آشپزخانه، اتاقها، حمام و..) که حس و حال قصه را به خوبی به مخاطب انتقال میدادند.
از این نکات بگذریم تکرارکلمه «چوپان» و «گوسفند» در بیشتر صحنههای فیلم که بازیگران ادا میکنند باعث نوعی انزجار در بیننده میشود. تشابه انسان به گوسفند و نشان دادن آغل برای زندگی یک مشت کودک در این فیلم حتی اگر نوعی نشانه هم باشد، نشانه درخور توجه و درستی نیست. باوجود تمام پلشتیهای ذکرشده «مغزهای کوچک زنگزده» فیلم تلخی نیست، چون شخصیتها را دوست داریم، دیالوگهای بین کاراکترها (هرچند گستاخانه) به دلمان مینشیند و با آنها همراه میشویم. از حق نگذریم بازیگران این فیلم بهترین بازی کارنامه کاری خود را ارایه دادهاند و همراه خوبی در این فیلم با هومن سیدی بودهاند و عیار کارگردانی او را بالا بردهاند.
«مغزها...» پر است از بازی خوب بازیگرانی که همگی در یک سطح ظاهر شدهاند. در نهایت اینکه هومن سیدی در جدیدترین اثر خود، بیماری و ابتلای مهم این روزهای جامعه را با توسل به آدمهای عجیب و غریب روایت میکند که باورپذیر از کار در آمده است. این فیلم چه خوشمان بیاید و چه نه یک گام روبهجلو در کارنامه فیلمسازی این کارگردان جوان بهحساب میآید.
۰