مفهومگرا شوی، بازی را باختهای
وقتی مدتها روی سلیقه و ذائقه موسیقی مردم کار نشده. بنابراین در سینما دنبال تفرج و خیلی چیزهای دیگر هستند. بنابراین ناچار میشویم کمدیهایی بسازیم که مثلا جای خالی تفریحات دیگر را پر کند!
کد خبر :
۷۰۳۴۲
بازدید :
۱۴۲۹
فرانک آرتا | رسول صدرعاملی از نسل فیلمسازان بعد از انقلاب به حساب میآید که خودجوش به فیلمسازی گرایش پیدا کرد. همچنین خاطرات روزنامهنگاری او و حضورش در مقام خبرنگار در روزهای پرجوشوخروش انقلاب و نوفللوشاتو در پاریس شنیدنی است.
جالب است فیلم «گلهای داوودی» او در دهه ۶۰ به عنوان ملودرامی جذاب که متناسب با فضای جامعه بود، مورد توجه قرار گرفت. صدرعاملی در کنار فیلمسازی که قطعا فیلمهای خوب و متوسط دارد، به سینمای ایران خدماتی کرده است، همچون معرفی بازیگران جوان و اگر به تیتراژ فیلمهایش نگاه کنید، به برخی از اسامی برمیخورید که حالا جزو کارگردانان شناختهشده سینمای ایران هستند.
اخیرا فیلم «سال دوم دانشکده من» در جشنواره مسکو کاندیدای بهترین کارگردانی موفق به دریافت جایزه بازیگری شد. به بهانه این موضوع، با او گفتگو کردیم.
بازیگر فیلم «سال دوم دانشکده من» موفق شد در اولین تجربه بازیگری خود جایزه بهترین بازیگر «چهلویکمین جشنواره بینالمللی فیلم مسکو» را دریافت کند. برایم جالب است که شما در معرفی بازیگران خوشآتیه به سینمای ایران موفق بودهاید؛ افرادی مثل ترانه علیدوستی، پگاه آهنگرانی، نگار جواهریان، نسرین مقانلو و طناز طباطبایی.
بازیگر فیلم «سال دوم دانشکده من» موفق شد در اولین تجربه بازیگری خود جایزه بهترین بازیگر «چهلویکمین جشنواره بینالمللی فیلم مسکو» را دریافت کند. برایم جالب است که شما در معرفی بازیگران خوشآتیه به سینمای ایران موفق بودهاید؛ افرادی مثل ترانه علیدوستی، پگاه آهنگرانی، نگار جواهریان، نسرین مقانلو و طناز طباطبایی.
نگاهتان به این اتفاق چیست؟
وقتی پخشکننده فیلم به من خبر داد که فیلم به جشنواره و بخش مسابقه راه یافته، حس غریبی داشتم. در طول مسیر که میرفتم حسم تلخ بودم، خیلی تلخ!
وقتی پخشکننده فیلم به من خبر داد که فیلم به جشنواره و بخش مسابقه راه یافته، حس غریبی داشتم. در طول مسیر که میرفتم حسم تلخ بودم، خیلی تلخ!
چرا تلخ؟!
بابت اتفاقاتی که برای فیلم در جشنواره فیلم فجر نیفتاده بود! به نظرم فیلم اصلا دیده نشد! البته قصدم این نیست که داوریها و جشنواره فجر را قضاوت کنم، چون خودم بارها در این میزانسن قرار گرفتهام و میدانم آدمها نهایتا به چیزی رأی میدهند - اگر غیر از این شود، شرمنده خود میشوند- که دلشان میخواهد، اما این باعث نمیشود که فکر کنم لابهلای ۲۲ فیلمی که در جشنواره فجر به نمایش درآمد، بین سینمای عامهپسند، جذاب و گیشهای، سینمای «هنر و تجربه» و سینمای سومی که سینمای اجتماعی است و این روزها بیش از حد به شکل آزاردهندهای واقعگرایی میکند و از آن نکبت میبارد، فیلم من خیلی پایینتر بوده! اما بحث من فراتر از اینهاست....
به نظرم بد نیست که روی سینمای اجتماعی مکثی بکنیم. منظور شما این است که در حقیقت امید در دل این سینمای اجتماعی فعلی خیلی پررنگ نیست؟
دقیقا. وقتی تو در شرایطی زندگی میکنی که چندان مطلوب نیست و به عبارت دقیقتر حال مردم بد است. وقتی با فیلمی تلخ و ناامیدکننده مواجه میشوی، با دیدن آن دوباره حال بد تو مضاعف میشود! و درواقع فیلمساز بیرحمانه به یک مضمون تلخ میپردازد که در نهایت چیزی عاید خودش و مردم نخواهد شد!
جالب است ناصر تقوایی در نقد «سازدهنی» امیر نادری البته ضمن تمجید از فیلم به این نکته هم اشاره کرد که ما اجازه نداریم ناامیدی خود را به فیلممان تسری بدهیم...
به نظرم نکته مهم همین است. حالا وقتی از این زاویه به فیلمهای جشنواره امسال نگاه کردم، لابهلای این نوع سینمای بهاصطلاح ناامیدانه که پررنگ نیز بود، حضور فیلمهای پرتره غنیمتی بود که البته میتوانستند بهتر باشند؛ مثلا «غلامرضا تختی» و «شبی که ماه کامل شد» که قطعا سینمای ایران به این نوع فیلمها هم احتیاج دارد.
بهویژه «غلامرضا تختی» ...
بله. هرچند که میتوان نقدهایی به آن داشت، اما به نظرم مردم به سینمای پرتره نیاز دارند. در هر کشور پیشرفتهای وقتی به کتابخانه آنجا مراجعه کنید، میبینید مهمترین بخش آن، آرشیو کتابهای بیوگرافی است. آدمهای موفقی که بیوگرافی زندگیشان را منتشر کردهاند.
خب «خاطرهنویسی» یک سنت قدیمی در غرب است.
بله. مثلا شما اگر به نجاری علاقهمند باشید میتوانید کتابهایی پیدا کنید که نجارهای موفق خاطراتشان را نوشته و به نوعی به شما آموزش میدهند. لازم نیست حتما هنرمند یا یک فرد مشهور باشید تا کتاب خاطرات بنویسید. صاحب یک سوپرمارکت موفق هم میتواند خاطراتش را بنویسد که چگونه به سوپرمارکتهای زنجیرهای پیوسته است.
به نظرم برای این قیاس باید به سنتها و تفکرات غالب در شرق و غرب نظری انداخت. در غرب توجه خاصی به «انسان» شده که همواره از سوی ما به آنها نقد میشود، اما غالبا در شرق گرایش به حقیقت دارند و در جستوجوی آن هستند. هرچند حکم کلی وجود ندارد، اما دستکم تبعات و تجلی چنین نگرشی را میتوانیم بر زندگی امروز خودمان شاهد باشیم. حتی در سینمای ایران فیلمهای پرتره خیلی کم وجود دارد.
نکته قابلتوجه این است که دائما در فیلمهایمان به دنبال «مفاهیم» هستیم. نظرتان چیست؟
این نکته مهمی است! چیزی که در طول چهار دهه و بهویژه ۱۰ سال اخیر برخیها آدرس غلط دادهاند، این است که فقط به دنبال «مفاهیم» باشیم!
این نکته مهمی است! چیزی که در طول چهار دهه و بهویژه ۱۰ سال اخیر برخیها آدرس غلط دادهاند، این است که فقط به دنبال «مفاهیم» باشیم!
درحالیکه ذات و معنای «مفاهیم» در «مصادیق» نهفته است؛ در اینکه در کار و حرفه خود به شکل عملی الگو باشی تا دیگران از لابهلای تلاشهای تو «مفاهیم» را استخراج کنند، اما وقتی میانبر بزنی و قبل از اینکه دست به فعالیتی بزنی و فقط در مرحله «بالقوگی» به دنبال مفاهیم باشی، این فرایندی غلط است! به همین دلیل میگویم «بیوگرافی» مهم است.
مثلا یک آهنگر موفق در کتابش مینویسد از کجا شروع کردم و چطور توانستم با آهن سروکله بزنم تا به یک شیء زیبا تبدیلش کنم که قابل استفاده شود. بنابراین خواننده با روند تلاشهای یک انسان در گذر زمان آشنا میشود. او هرگز صرفا «معنا» را برای خودش تعریف نکرده تا بخواهد با میانبر به آن معنا برسد؛ چون به نظرم اینجا فریبکاری پیش میآید.
در واقع تو به معنایی تکیه میکنی که در ذات خودش به فعالیتها و کارنامه کاری تو برمیگردد. وقتی فلان منتقد مشهور سینما در شبکه فراگیر تلویزیونی به تمام فیلمهای سینمای ایران میگوید «مبتذل»! من هم میخواهم در همان برنامه و شبکه از او بپرسم از کارنامه خودت بگو، از کدام جایگاه داری صحبت میکنی؟ میزان تألیفات و مطالب نوشتاری تو چقدر است؟ اصلا چقدر نقد مکتوب نوشتهای؟!
مسئله مهم همین نقد مکتوب و نوشتاری است. متأسفانه الان اغلب شدهاند «منتقد افواهی». اصلا فرهنگ شنیداری و افواهی در ایران ریشه عمیقی دارد؛ درحالیکه پایههای فکری، تحلیلی و انتقادی یک تفکر فقط چارچوب نوشتاری را میطلبد.
کاملا. ماندگاری در نوشتن است؛ چون وقتی نگرشی مکتوب میشود، از ذهن نگارنده فاصله میگیرد؛ اما وقتی بداهه صحبت میکنیم، بهسرعت از خود ما عبور میکند. اگر همین را مکتوب کنیم، همان زمان به کلمه تبدیل میشود، از تو فاصله میگیرد و با فاصله میتوانی با افکار خودت مواجه شوی؛ و از بیرون خودت را میبینی؛ و وقتی به نتیجه میرسد، لذت میبری.
اما همچنان احوالات تلخ شما برایم جای سؤال دارد!
من با احوالات تلخی به جشنواره رفتم؛ چون میدانستم در یک نوع سینما کار کردهام که به تعبیر خودم آن را عبور از سینمای اجتماعی و رسیدن به سینمای انسانی تلقی میکنم.
از نظر شما سینمای انسانی یعنی چه؟
خب این فرایندی بود که من از میان فیلمهایم به آن رسیدم. به نظرم سینمای انسانی بسیار سخت است. وقتی در فیلمی به زندگی جوانان و نوجوانان میپردازی، گرفتن بازخورد مثبت چندان ساده نیست؛ چون نوجوانان و جوانان بهشدت قاضیهای بیرحمی هستند و تو در مقام فیلمساز، در زمان حال آنها را تعریف میکنی؛ یعنی زمان حالشان را برای آنها روایت میکنی.
قصهای را که انتخاب و شخصیتهایی را که معماری کردهاید، آنقدر به مخاطب نزدیک است و میتواند خود واقعیاش را در آن میزانسن ببیند که بهسرعت میتواند بگوید خوب است یا بد، یا فلانجا به من دروغ گفتی.
بگذارید کمی عقبتر بروم. اصلا عبور از سینمای اجتماعی و رسیدن به سینمای انسانی چه زمانی اتفاق افتاد؟
عبور از سینمای اجتماعی و رسیدن به سینمای انسانی و اینکه در ذهن انسان چه میگذرد، از سهگانههای «زائر» شروع شد؛ «شب»، «هر شب تنهایی» و «در انتظار معجزه»؛ اینکه من آن زمان بعد از سهگانه «دختری با کفشهای کتانی»، «من، ترانه ۱۵ سال دارم» و «دیشب باباتو دیدم آیدا» که مسائل نوجوانان را مطرح کرده بودم، رسیدم به اینجا. در این سهگانه، دوست داشتم بهعنوان کسی که در کشوری مذهبی زندگی میکند و داعیه ایمان و مذهب دارد، بررسی کنم یک زائر چه مفهومی دارد؟
شما دنبال مفهوم «معنویات» بودید. اگر سهگانه اول را روایتی از آدمها و مصادیق بدانیم، شما در سهگانه دوم در جستوجوی معنا رفتید؛ چرا؟
دنبال رفتن دوربین در ذهن کاراکتر بودم. وقتی با اصغر فرهادی صحبت میکردم، به این نتیجه رسیدیم که ۸۰ درصد زائران دنیا نقاط مشترکی دارند؛ مثلا وقتی افراد به واتیکان، معبد آناهیتا یا فلان آتشکده میروند، هر زائر با هر نگرش و مذهبی، ۷۰ درصد آیین و آداب مشترکی را بجا میآورد.
برای مثال در ورود به هر مکان مقدس، به زائر توصیه میشود مهربان و خوشاخلاق باش، با احترام رفتار کن، تمیز، آراسته و منظم باش و بعد سفر معنوی خود را آغاز کن. این دادهها مربوط به همه زائران جهان است.
شاید، چون انسانها در این مسیر به ریشههای فطری خود نزدیک میشوند؟
بله؛ وقتی به مقصد میرسی، انبوه آدمها را میبینی و از آنها انرژی سرخوشانه و دلانگیزی میگیری. آداب زیارت میگوید وقتی به مقصد میرسی، قبل از اینکه به خودت فکر کنی به دیگران فکر کن؛ یعنی اولین شرط زائربودن این است که پیش از هر دعایی برای خودت، برای دیگران دعا کنی. تو احساس میکنی همه کسانی که آنجا هستند، به تو فکر میکنند و انگار دغدغهشان مشکلات تو است.
چرا این مسیر را ادامه ندادید؟
چون اساسا پرداختن هنرمندانه به «مفاهیم معنوی» در سینما اصلا کار سادهای نیست! برای ساخت آن فیلمها خیلی سرزنش شدم. اغلب به من گفتند چرا سینمای اجتماعی را رها کردی و سراغ سینمایی رفتی که به نظر میرسید دولتپسند و حکومتپسند است؟! درحالیکه اصلا اینگونه نبود؛ چون فیلمهایم بار سیاسی نداشت و فقط دنبال تعریفی از تنهایی انسانها بودم.
جالب است که اخیرا در گفتوگویی درباره فیلم «دختری با کفشهای کتانی» که در زمان خودش به مسائل دختران نوجوان پرداخت و با استقبال مواجه شد، گفته شده که شما پایان فیلم را عوض کردید و این را ناشی از عدم جسارت شما عنوان کردند. نظرتان چیست؟
در واقع طرح و قصه تمام سهگانههایم با تم دختر، مال خودم بوده. من فیلم «دختری با کفشهای کتانی» را بعد از شش سال ممنوعالکاری ساختم. علتش هم حضور آقایان ضرغامی و خاکبازان، مدیران وقت ارشاد بود که اساسا با فیلمهای «گلهای داوودی» و «پاییزان» من مشکل داشتند.
جالب است آن زمان خودم میخواستم فیلمنامه «میخواهم زنده بمانم» را که درباره زندگی پدرام تجریشی نوشته بودم، بسازم که نگذاشتند و درنهایت مرحوم ایرج قادری آن را ساخت. یا قرار بود من تهیهکننده فیلم «خواهران غریب» شوم که باز اجازه کار نداشتم.
تا اینکه دوم خرداد پیش آمد و با رویکارآمدن آقای خاتمی توانستم طرح «دختری با کفشهای کتانی» را وارد مرحله تولید کنم. موضوع را با سعید مطلبی در میان گذاشتم و گفتم میخواهم این طرح را به فیلمنامه تبدیل کنم. آن زمان آقای مطلبی، در سیمافیلم فیلمنامهنویسی درس میداد و گفت: این کار را یکی از شاگردانم خوب میتواند انجام دهد. او کسی نبود جز پیمان قاسمخانی.
یک هفته بعد که پیمان طرح را دید، به من پیشنهاد خواندن کتاب «ناتوردشت» را داد. هرچند شخصیت آن یک مرد بود. او پیشنهاد کرد با نیمنگاهی به این کتاب فیلمنامه را بنویسم. جالب است فیلمنامه خیلی خوب شد. من دوسوم فیلم را با فیلمنامه پیمان قاسمخانی کار کردم.
اما یکسوم پایانی را با فریدون فرهودی کار کردم. علت این بود که در پایان سکانسی بود که «تداعی» شب جایی ندارد بخوابد و ناچار میشود به فرودگاه مهرآباد برود. آنجا با دختر فراری آشنا میشود و در گفتوگوهایشان به او یاد میدهد که چگونه عمل کند تا کسی او را به عنوان دختر فراری نشناسد.
هرچند ایده جالبی بود، اما همان موقع به پیمان گفتم این سکانس بیشتر شائبه بدآموزی ایجاد میکند. همان زمان به پیمان موضوع را گفتم. البته او دلخور شد. اما بعد دیگر نشد که با هم همکاری کنیم. به نظرم قاسمخانی یک فیلمنامه خوب درباره سینمای اجتماعی نوشت، اما متأسفانه دیگر این مسیر را ادامه نداد و بیشتر به سمت سینمای کمدی رفت.
بعد از ۹ سال سراغ «سال دوم دانشکده من» رفتید. چرا؟
فیلمنامه را پرویز شهبازی در سال ۱۳۹۴ ثبت کرده بود. دو، سه فیلمنامه دیگر مثل «دختر» را افراد دیگر کار کرده بودند. تا اینکه روزی با هم گپ میزدیم و صحبت از کار مشترک پیش آمد. پرویز تأکید داشت که من چند تا از کارهایش را بخوانم. یکدفعه دیدم «آنی» در فیلمنامه «سال دوم دانشکده من» وجود دارد که میتواند تداوم منطقی مجموعه کارهای من باشد.
یعنی قرارگرفتن در موقعیت یک آدم به نام مهتاب در قصه که درگیر مسائلی میشود؛ یعنی سرخوشیها، لذتجوییها و غرایزش بر او غلبه پیدا میکند و ناگهان سروکله «وفاداری» و «وجدان» پیدا میشود. این شخصیت بین این دو نیروی بسیار قوی سرگشته میشود. اینکه چند درصد از مردم میتوانند این لذتجویی را منهدم کنند و وفادارانه پای رفاقت بمانند، مسئله مهمی است.
یا یک انسان به جایی برسد که باید بگوید من باید از خودم عبور کنم و به وفاداری برسم. بنابراین گفتم این فیلم در تحسین «وفاداری» است که خیلی هم پررنگ شد. من اینجا بازخورد تماشاگران را ندیدم. حتی یک بار هم با تماشاگر ایرانی فیلم را ندیدم.
چون تلخ بودم و حال خوبی نداشتم. با توجه به واکنشهایی که از همکارانم میگرفتم که اصلا نمیخواهم قضاوتشان کنم، اما برایم سؤال شده بود که این فیلم تا کجا تأثیرگذار است و تا کجا نیست؟! این فیلم چقدر توانسته حس و حالی که من به خاطرش این قصه را انتخاب کردم، منتقل کند؟ حالا با راهیافتن فیلم به جشنواره فیلم مسکو فرصت درخشانی برایم پیش آمده بود که فیلم را با مخاطبی ببینم که جدا از فضای خودمان زندگی میکند و فارغ از پیشداوریها، قضاوتها و احتمالا دلخوریها با فیلمم برخورد میکند! واقعا واکنشها حیرتانگیز بود.
در سالن دوهزارنفری سینما- تئاتر مسکو فیلم با استقبال مواجه شد. حتی به من گفتند که فیلم تو شلوغترین گفتوگوی مطبوعاتی را داشت.
فقط شما حضور داشتید؟
بله. آقای رازلینکف ۷۵ ساله از معتبرترین و دوستداشتنیترین منتقدان روسیه که یکی از پربینندهترین برنامههای تلویزیونی را دارد، این نکته را به من گفت.
نقد آنها به فیلم چه بود؟
جالب است در ایران به من میگفتند که دوز «وفاداری» فیلم بالاست! اما آنها به من گفتند که چرا در پایان میزان وفاداری شخصیت مهتاب کمرنگ است و چرا ما را در تردید گذاشتی؟! چرا دچار این تزلزل شدی و از چه ترسیدی که فکر کردی نباید فریاد بزند که پای این دوستی ایستاده؟! این بزرگترین نقدشان به من بود. هرچند به بخشی از این انتقاد حق میدهم، اما نیت ما این نبود که مهتاب در پایان قصه سرگشته شود! ما میخواستیم مهتاب در پایان قصه به دانایی و واقعیت برسد، هرچند این واقعیت تلخ باشد.
شاید مخاطبان فیلم درایران در خارج از دنیای فیلم آنقدر محصور شعارزدگیها شدهاند که ناخودآگاه هر گونه رستگاری در فیلمها را یک نوع شعار تلقی میکنند؟
اگر از من بهعنوان کسی که هفت دوره در جشنواره فجر داوری کرده و چهار دوره در هیئت انتخاب جشنواره فجر حضور داشته یا کسی که در تمام طول ۳۷ دوره جشنواره فجر بهنوعی فعال بوده، بپرسید مهمترین آسیبشناسی ماجرا کجاست، مسلما گناه را به گردن داوران یا برگزارکنندگان جشنواره نمیاندازم!
پس مشکل کجاست؟
آییننامه جشنواره ما اشکال اساسی دارد. یعنی در ۱۰ روز باید ۲۲ فیلم را قضاوت کرد و در معرض تماشای تماشاگران گذاشت. یعنی روزی حداقل سه فیلم. فیلمهایی که حداقل یکی، دو سال زمان برده تا ساخته شود. حالا اگر بخواهید در دوره کوتاه ۱۰ روزه این فیلمها را ببینید، قطعا اشتباهاتی رخ میدهد.
جشنواره فیلم مسکو جزء سه جشنواره بزرگ جهان است. یعنی کن، ونیز، مسکو، برلین، لوکارنو جشنوارههای درجه الف. هستند. به دلیل سابقه، قدمت و کارنامه و اینکه از چارلی چاپلین تا ریچارد برتون در این جشنواره جایزه گرفتهاند، مورد توجه جهان است؛ و دیگر اینکه سنت تئاتر و سینما در روسیه قوی و قدیمی است.
باید همنسل من باشید تا بدانید چه میگویم. در دهه ۴۰ و ۵۰ بین جوانان اگر داستایفسکی، بوریس پاسترناک، چایکوفسکی و... را نمیشناختی یا «باله قو» را ندیده بودی، اصلا به حلقه خودشان راهت نمیدادند و تو را روشنفکر و صاحب اندیشه نمیدانستند.
در جشنواره مسکو ۱۰ فیلم در بخش مسابقه وجود دارد و نه ۲۲ فیلم! فرق دیگر این است که داوران از یک ماه قبل فیلمها را دیده و به آنها فکر کردهاند و حالا مجددا با تماشاگر میبینند. یعنی هیچ فیلمی بدون اینکه در نهایت با تماشاگر دیده شود، قضاوت نمیشود. در کن و ونیز هم همین است.
تو وقتی بهعنوان داور انتخاب میشوی، یک ماه قبل فیلم را در اختیار داری که در آرامش و تنهایی فیلمها را ببینی و تحلیل کنی. بعد شناسنامه افراد را ببینی. ضمن اینکه جشنواره بینالمللی است و مثل کن و ونیز و... از همهجای جهان فیلم میآید.
یعنی از هر کشوری یک فیلم انتخاب شده است. اینجا شما مجموعه تولیدات سینمای ایران را غربال میکنی با هیئت انتخابی که نمیگویم خوب هستند یا بد، اما وظایف کاملا مشخصی بر عهدهشان میگذارند. یعنی هیئت انتخاب ضمن اینکه میخواهد فیلم را انتخاب کند، باید به این فکر کند که فیلم پروانه نمایش خواهد داشت یا نه.
کلا وظایف بیشتری جدا از انتخاب فیلمها به مثابه هنر بر عهده دارند...
بله بهشدت. در سال بین ۷۰ تا ۱۰۰ تولید داریم که همه متقاضی جشنواره فجر هستند و انتخاب اصلی آن حضور در جشنواره است. نکته اصلی این است که هیئت انتخاب جشنوارهها بسیار مهمتر از هیئت داوریشان است. چون شما در هیئت انتخاب چیدمانی میکنی که آدمها را از لابهلای مبهم و ناشناختهبودن بیرون میآوری.
وگرنه مگر میشد امثال کیارستمی و فرهادی کشف شوند؟! فیلمهای آدمهای مهجور و فیلمسازان ناشناخته را کشف میکنند. برای من مهم است که هیئت انتخاب چه کسانی باشند. جشنواره ما یک جشن است، اما وقتی میخواهید از این جشن خارج و وارد داوری شوید، اتفاق جدی و غمانگیزی رخ میدهد.
هرسال بخش زیادی از کسانی که معترض هستند که فیلمشان دیده نشد، حق دارند و کسانی که جایزه گرفتهاند هم حق دارند. اینجا وقتی هیئت انتخاب کارش را درست انجام دهد و فیلمها را بهدرستی انتخاب کند، همه ۲۲ فیلم انتخابی ارزشمند خواهند بود که از این ممیزی خارج شدهاند. در ایران انتخاب بهترین کارگردان و بازیگر کمی شوخی است.
به همان دلایلی که من میگویم مثلا یک سال امیر جدیدی بهترین بازیگر شناخته میشود و نوید محمدزاده، چون در لحظه آخر رأیش کم میشود، عقب میماند. اما اصلا به این معنی نیست که ارزش کارش کمتر است و برعکس. ما اینجا وقتی به ساختار «تنگه ابوقریب» دقت میکنیم، نمیتوانیم نسبت به ساختار فیلم دیگری که خیلی زیباست، اما زمین تا آسمان فرق میکند، بیتفاوت باشیم و تو میفهمی بازیگری که در این میزانسن آمده چطور جان و جسم و روح و روانش را وسط گذاشته است، اما اینها کافی است که تا تو به داوری برسی؟ به نظرم نه.
معیار خاصی برای داوری وجود ندارد. اینطور نیست که یکسری استاندارد داشته باشیم که مثلا بازیگر چطور راه برود، انعطاف بدن، قدرت بیان و بازی با لحن و القای حسش چگونه باشد. وقتی بازیگری بتواند من را وادار کند با تأمل و خوب نگاهش کنم، جزء کاندیداهای بهترین بازیگر قرار میگیرد.
اما اگر بهجای من کسی دیگر باشد، به همین دلایل کاملا موجه میتواند کسی دیگر را انتخاب کند. بحثم فیلمهای خوب و بد نیست. یکسری فیلمها حسوحالشان خوب درنیامده و تو را بهعنوان مخاطب معمولی یا روزنامهنگاری که بیحبوبغض و فارغ از رفاقتها فیلم را میبینی، نتوانسته خودش را تحمیل کند.
درنتیجه کارش را درست انجام نداده و ناچار هستی آن را کنار بگذاری. بنابراین برایم مهم بود در جشنواره مسکو با فیلم من چگونه رفتار شود. به نظرم فیلم درک شد. آنها کاملا فهمیدند که چرا در فیلم من، چهرهها درحالیکه میخندند، شاداب نیستند.
باید بپذیریم که سینمای ایران جور خیلی از کمبودها در جامعه را میکشد.
دقیقا. وقتی مدتها روی سلیقه و ذائقه موسیقی مردم کار نشده. بنابراین در سینما دنبال تفرج و خیلی چیزهای دیگر هستند. بنابراین ناچار میشویم کمدیهایی بسازیم که مثلا جای خالی تفریحات دیگر را پر کند!
به نظرم جدا از تحلیلتان درباره نقصان در آییننامه جشنواره فجر، این جشنواره بسیار شبیه مدیرانش است و اصلا مدیریت نظاممند ندارد. مثلا یک سال میگویند رویکرد جشنواره این است که جوانان بیایند و فیلمسازان قدیمی نیایند. متأسفانه جشنواره را با بقالی اشتباه گرفتهاند که هر چیزی، تازهاش خوب است! مگر تفکر به سن و سال است؟!
بله درست میگویید و این بحث که جوانها باید بیایند و پیرها بروند، درست نیست.
الان مد جوانگرایی است. اما یک نمونه از جوانگرایی معیوب را در مدیریت شبکه سه این روزها شاهد هستیم. چندی پیش یکی از دوستان میگفت: در گردهمایی تدوینگران برتر جهان برخی از تدوینگران مشهور با ۷۰ سال سن در کنار دستیارانشان حتی با واکر میآمدند و درباره ایدههای خلاقانه تدوین سخنرانی میکردند. ما داریم آدمها را بر اساس سنشان قضاوت میکنیم نه آنچه در مغزشان میگذرد و چقدر خوب است که شایستهسالاری حاکم شود.
بگذریم! چرا مسائل خانواده در فیلمهای شما پررنگ است؟
سینمایی که من چهار دهه را صرفش کردهام، بیشتر پرداختن به شخصیتهایی است که به نظرم حتی در خانوادهشان درک نشدهاند. حتی در نزدیکترین ارتباط منطقی و انسانی با آدمهای اطراف خود فهمیده نشدهاند! نسلی که حتی با صمیمیترین دوستانش دچار سوءتفاهم است؛ نسلی که بهشدت تنهاییاش را حس میکنم و با وجود اینکه در جمع حضور دارند، بعد از تجربیاتی که داشتم تنهایی تکتکشان را احساس میکنم. واقعیت این است «آنی» که در فیلمنامه پرویز شهبازی حس کردم، این بود که میتوانم این تنهایی را ترسیم کنم و بفهمم مهتاب از یک خانواده متوسط رو به پایین وقتی رفاقتی عمیق با دختری از خانواده متمول دارد، فارغ از اختلاف طبقاتی، این دو صادقانه و صمیمی به هم نزدیک شدهاند.
سینمایی که من چهار دهه را صرفش کردهام، بیشتر پرداختن به شخصیتهایی است که به نظرم حتی در خانوادهشان درک نشدهاند. حتی در نزدیکترین ارتباط منطقی و انسانی با آدمهای اطراف خود فهمیده نشدهاند! نسلی که حتی با صمیمیترین دوستانش دچار سوءتفاهم است؛ نسلی که بهشدت تنهاییاش را حس میکنم و با وجود اینکه در جمع حضور دارند، بعد از تجربیاتی که داشتم تنهایی تکتکشان را احساس میکنم. واقعیت این است «آنی» که در فیلمنامه پرویز شهبازی حس کردم، این بود که میتوانم این تنهایی را ترسیم کنم و بفهمم مهتاب از یک خانواده متوسط رو به پایین وقتی رفاقتی عمیق با دختری از خانواده متمول دارد، فارغ از اختلاف طبقاتی، این دو صادقانه و صمیمی به هم نزدیک شدهاند.
حالا چه اتفاقی میافتد که این دو نفر از هم دور میشوند؟ به هرحالت، مبحث خیانت هم در کارهای شما وجود دارد.
به نظرم بیشتر مرز بین خیانت و وفاداری است.
به نظرم بیشتر مرز بین خیانت و وفاداری است.
چیزی که کمتر در فیلمهای ایرانی میبینیم، فرایند زندگی، فرایند ارتباط میان انسانها است. درعوض تا دلتان بخواهد درباره «نتیجهها» فیلم ساخته میشود. به نظر شما چه چیزی در اغلب فیلمها وجود دارد که تماشاگر با آنها همدل نمیشود؟
بخش مهم این است که بسیاری از شخصیتهای ماکتی و قلابی هستند.
مثلا در کجاها قلابیبودن نمود عینی پیدا میکند؟
مثلا به دلیل انتخاب غلط بازیگر. وقتی بازیگری در جای اشتباهی در مواجهه با نقش قرار میگیرد، آدمی میشود که تو نمیتوانی با او همدلی کنی. ضمن اینکه گرههای داستان قابل باور نیستند. ما در شرایطی کار میکنیم که ساخت فیلمهای اجتماعی خیلی سختتر شده است. چون همیشه شاهد وقایعی هستیم که دیروز تصورش برای مان امکانپذیر نبود. هر روز در حال سورپرایزشدن هستیم. در شرایطی هستیم که هیچ چیز جامعهمان تثبیتشده نیست؛ حتی رابطه صمیمی تو با همکارت.
شاید، چون شخصیت آدمها بنا بر شرایط در موقعیتهای مختلف متجلی میشود؟
اساسا همه فیلم «سال دوم دانشکده من» همین جمله است.
فیلم چه زمانی اکران خواهد شد؟
امیدوارم پاییز اکران شود.
سها نیاستی چگونه انتخاب شد؟
به نظرم سها نیاستی اولین جایی که برای گرفتن نقش آمد دفتر من بود. قبل از آن از حدود ۹۰۰ نفر تست بازیگری گرفته بودیم. جالب است او در روزهای آخر انتخاب شد. یکی از ایرادات آقای ردایی، تهیهکننده فیلم، به من این است که تو چرا میگویی ۹۰۰ نفر را دیدی، سها که روزهای آخر آمد. گفتم اگر سها روزهای اول آمده بود که دیگر ۹۰۰ نفر را نمیدیدم! من کسی را میخواستم که مسئولیتپذیری بداند. وقتی یک حرف را یک یا دو بار به او بگویی، سریعا به درک موقعیت برسد.
از همه مهمتر اینکه اعتماد به نفس کافی و وافی داشته باشد. نمیخواهم تعریف بیمورد بکنم ولی میخواهم بگویم اینها ۷۰ درصد دلیل انتخاب است. ۳۰ درصد بقیه به دلیل نوع نگاه و چهرهاش بود. او هم میتواند فاقد هر نوع حس و هم بهشدت باحس باشد.
همین الان میتوانم عکسی از ایشان بگیرم که فکر کنی مجسمه سنگی است با همان لبخند همیشگی که میتوان به تمسخر تعبیر کرد. مثل فرشته ارسطویی که برای نقش آوا انتخاب شد. اما او مرتب به کلاسهای بازیگری میرفت و با یکی از افراد تئاتری ازدواج و هدفمند راهش را پیدا کرده و او هم مسئولیتپذیر بود.
زمان دادن جایزه مسکو به سها گفتم تو به نمایندگی از نسلی این جایزه را میگیری که کمتر توانستهاند بغضشان را بشکنند و فریادشان شنیده شد.
امروزه بازیگری گرایش اول نوجوانان و جوانان شده است. جالب است بدانید سها در ۱۸ سالگی در رشته معماری دانشگاه تهران قبول میشود. پدر و مادرش به او اعتماد کرده و اجازه دادند زندگی مستقل داشته باشد و هدفمند این کار را کردهاند.
پدرش برایش خانهای میگیرد و میگوید از اینجا به بعد خودت میدانی چه کار کنی و به او اعتماد میکند. این خیلی مهم است که شما میخواهید روزنامهنگار باشید یا نه. مثلا اگر روزنامه «شرق» به شما کار ندهد از این تصمیم منصرف میشوید؟ هرگز.
پس آنچه شما را در روزنامهنگاری مصر کرده، انگیزه و پشتکارتان است. من در دورانی روزنامهنگاری کردم که اگر یک عکس ۳×۴ از هرکس چاپ میکردم زندگیاش عوض میشد. اولین بار عکس شهرام و ابی را من در مجله هفتگی چاپ کردم. هشت صبح روز بعد که به روزنامه آمدم دیدم هر دو نفر منتظر من هستند که مرا در آغوش بگیرند. نکته این است که من میخواهم کسی را در پرده نمایش نشان دهم که بدانم اول احساس مسئولیتپذیری را میفهمد، نه اینکه ادایش را دربیاورد.
البته یکی از مشکلات سینمای ایران برخی از بازیگران هستند که بعد از اینکه فکر میکنند مشهور شدهاند، روش و منش آنها تغییر میکند و دستمزدهای بالا میخواهند. نظرتان چیست؟
من و شما هر دو این تجربه را داشتهایم که خیلی بیمورد نیست. شما نمیتوانید منکر این قضیه شوید که شهرت خوب نیست و حالت را خوب نمیکند. نکته این است که تعداد زیادی به شهرت رسیده و در شهرت فرو رفتهاند و کسانی هستند که لذت دوران شهرت را بردهاند و حالا به مسئولیتپذیری میرسند و اینکه برای مردم کار کنی چه لذتی دارد.
راستی چرا یکی، دو سال اخیر حضور موفق سینمای ایران در جشنواره کمرنگ شده است؟
باعث تأسف است.
به نظر شما دلیلش چیست؟
متأسفانه تنها اتفاقی که برای سینمای ما افتاده فقط جایزهای است که سُها نیاستی در سال ۱۳۹۸ گرفته. حس ناخوشایندی به من میگوید با جشنوارهها رایزنی میشود. در ۴۰ سال گذشته سینمای ایران توانست پیامآور مردمی باشد که صلح را دوست دارند و مهربان هستند و شایستگیهای زیادی دارند. فیلمهای ایرانی در هر جشنواره، مردمی را نمایندگی میکرد که در تبلیغات عمومی جهانی تروریست خوانده میشوند! و سینما این فضا را تلطیف میکرد.
احساسم این است که به نظر میرسد رایزنیهایی شده. حداقل میدانم و مطمئنم در سیوهفتمین جشنواره فیلم فجر حداقل شش، هفت فیلم شایستگیهای زیادی داشتهاند، اما جای این فیلمها در جشنوارهها کجاست؟
سؤال من هم این است؟
فیلمهایی هستند که به نسبت حضور ما در دورههای قبل، میتوانستند در کن باشند. قبل از کن ما فیلمهایی ساختهایم که حتی میتوانستند در جشنواره برلین حضور پیدا کنند.
به نظر شما راهحل برونرفت از این وضعیت چیست؟ مثلا وظیفه سازمان سینمایی مثل هر دولتی که حامی سینمای فرهنگی است، چیست؟
اگر برایشان اهمیت داشته باشد باید در اروپا سالن بگیرند و فیلمهای ایرانی را نمایش دهند. کاری که هند کرده و به شدت موفق بوده. وقتی هالیوود احساس خطر کرد که ممکن است مخاطبانش کمتر از بالیوود شود، سینمای هند را مهجور کرد و نسل فیلمسازان درخشان هند دیگر نمیدرخشیدند! دولت هندوستان در تمام کلانشهرهای بزرگ دنیا سینما اجاره کرد و هزینهاش را داد.
در نظر داشته باشید که تکنولوژی و صنعت بالیوود قابل مقایسه با ما نیست.
پس میتوانیم تا ابد منتظر بمانیم و کاری نکنیم؟ من اگر تصمیمگیرنده بودم در لندن، رم، مادرید و... سینما اجاره میکردم و فیلمهای ایرانی را نمایش میدادم. ممکن است شش ماه یا حتی یک سال اول استقبالی نشود. اما کمکم ذائقه تماشاگر بینالمللی را به دست میآورید. این وظیفه دولت است.
اما وقتی یادم میافتد ۴۰ سال قبل کسی خوشحال نبود که من سینما کار میکنم و کسی استقبال نکرد زمانی که «خونبارش»، «رهایی» و «گلهای داوودی» را کار میکردم، فقط با شوق فردیمان بود که سینما را زنده نگه داشتیم. اگر تاریخ سینمای ایران را از آغاز دهه ۵۷ مرور کنید، شش، هفت سال طول کشید تا محصولات حوزه هنری به بار بنشیند. اوایل مهدی صباغزاده، حسین زندباف، من و چند نفر دیگر با عشق فردی کار کردیم. الان هم اگر آقای ظریف کمی جدیتر باشد، باید از این قضیه سر در بیاورد....
مشکلات کشور آنقدر زیاد است که در دولت اول و دوم آقای روحانی فرهنگ در اولویت نبوده.
متأسفانه.
به نظر شما با تغییرات در سازمان سینمایی، چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟
ارتباط نزدیکی با آقای انتظامی نداشتهام و ایشان را خیلی نمیشناسم. آنچه هست کارنامهای است که همهمان میدانیم. ولی تا تکلیف کل کشور با سینما روشن نشود، در بر همان پاشنه میچرخد!
با این حال تحلیلتان از اوضاع فعلی چیست؟
من احساس میکنم پروژهای در کار است که دو گروه با هدف مشترک یعنی برانداز و افراطیها، سینماگران ایرانی را تحقیر کنند.
بعد از اینکه در دو، سه دوره سینماگران مخصوصا سلبریتیها مردم را برای رأیدادن ترغیب کردند یک نگاه وجود دارد که مانع دخالت آنها در سیاست شوند. نظر شما چیست؟
این نگاه کاملا جدی است. اگر من در جایگاه پنج سال قبل بودم، واقعا ترجیح میدادم کسی متوجه نشود رأی من چیست. بنابراین باید دلایل جدی وجود داشته باشد که در سیاست دخالت کرد.
ولی همه جای دنیا اینطور است و دخالت میکنند. یک مدت تلویزیون برنامههایی داشت که مردم را ترغیب کنید و الان میگویند نکنید. همیشه سیاستهای فرهنگی ما تابعی از سیاستهای غیرفرهنگی ماست.
زمانی بود که تلویزیون ما میتوانست جریانسازی کند و متأسفانه الان دیگر نمیتواند. اشکال هم از نگاه و تولیدات خودشان است. مثلا عادل فردوسیپور مجریای بود که کارش را بلد بود و میتوانست مخاطب را نگه دارد. اما او را تاب نیاوردند!
نمیدانم واقعا منظورشان از جوانگرایی چیست؟
اینکه نادرست است. چون تو باید ۲۰ سال کار کنی تا تازه یاد بگیری چطور کار کنی.
بزرگترین خبرنگاران دنیا در ۷۰، ۸۰ سالگی به پختگی میرسند....
تازه میفهمند چطور از ابزاری که در اختیار دارند درست استفاده کنند.
به نظر شما پشت این قضایا چه نگاهی است؟
هیچ چیز؛ جز سرگشتگی و چهکنم چهکنم عبث که به اغلب مردم تسری پیدا کرده است.
حالا با این جوانگرایی و ضد مسنگرایی چه کنیم؟
اگر من فیلم «سال دوم دانشکده من» را نمیساختم، قطعا کسی دیگر نمیساخت. اگر فیلم «متری شیش و نیم» را سعید روستایی نمیساخت کسی دیگر هم کار نمیکرد. در سینما کسی جای دیگری را نمیتواند بگیرد. این درکی است که حداقل باید خودمان بفهمیم و اینقدر دچار بغض و حسادتهای سطحی و بیمایه نباشیم. هرکس فقط میتواند فیلم خودش را بسازد.
برگمان در ۸۰ سالگی بهترین فیلمش را ساخت؛ و همینطور کلینت ایستوود....
اینجاست که میگویم مدام دنبال «مفاهیم» هستیم نه «مصادیق». فردیت برایمان مهم نیست، بههمیندلیل نمیتوانیم در کارهای جمعی هم موفق باشیم؛ و بههمین دلیل وقتی تصمیم گرفتی مفهومگرا شوی، بازی را باختهای، زیرا مفهوم به شعار تبدیل میشود که باورکردنی نیست و به تو تفهیم میشود، مفهوم باید از دل مصادیق استخراج شود؛ آن هم کار من نیست.
من فیلمم را میسازم و منتقد فیلمم را میبیند و نظر میدهد و کاملا هم حق دارد و درست است. مفاهیم یک مرحله برتر از کار ماست. وقتی شما تابلوی نقاشی میکشید یا داستان مینویسید یا تصمیم میگیرید لید مصاحبهتان چه باشد، خلاقیت و زیباییشناسی درخشان مخاطبپذیری را دارد.
وقتی شما مصاحبه چاپشدهتان را میبینید، حیرتزده میشوید که از دل یک گفتوگوی ساده چه چیزی درمیآید؛ ولی ما ظاهرا در همه این سالها سعی کردهایم مفهومگرا باشیم.
موافق جدایی جشنواره جهانی و ملی هستید؟
شاید اول میگفتم نه؛ یعنی بهتر بود ترکیب این دو با هم باشد، چون پخشکننده خارجی و بازار فیلم و صاحبان جشنوارهها عادت کرده بودند؛ احساس میکردند خودشان انتخاب میکنند و این شوق را گرفتیم.
یک مدیر جشنواره با ۲۰ سال سابقه کار همه اهمیتش را در این میداند که به تهران میرود و از بین ۵۰ فیلم، دو فیلم را کشف میکند، اکنون این فرصت از مدیر جشنواره گرفته شده و یکسری فیلم را انتخاب میکنند و میگویند از سینمای ایران این فیلمها را ببین.
بههمیندلیل هر مدیر جشنوارهای که من را میشناسد، از جشنواره لوکارنو تا جاهای دیگر اولین کار این است که به من ایمیل میزند که تو بگو چه فیلمهایی هست که ببینم. مطمئنم این ایمیل را به دیگرانی که میشناسند هم میزند. یعنی فکر میکند فستیوال ما فیلمهای موردعلاقه خودش را به او تحمیل میکند.
اکنون که جدا شده باید همین مسیر ادامه پیدا کند؛ اما ثبات اولین شرط حضور یک جشنواره است که دبیرخانه جشنواره بداند امروز که جشنواره سیوهفتم تمام شد، از فردا به جشنواره سیوهشتم فکر کند. الان من پیشنهادم این است که دبیرخانه جشنواره سال آینده حتما میزبان فیلمساز کرهای جیلیک بهدلیل نزدیکبودنش به فرهنگ ما و نوع نگاهش به سینما شود.
از همه مهمتر اینکه پیشنهاد میکنم از الان چند پخشکننده بینالمللی را دعوت کنید که کارگاه آموزشی برپا کنند. چرا فقط بازیگر و کارگردان باید ورکشاپ بگذارند؟ چرا از گومون فرانسه کسی در اینجا ورکشاپ نگذاشته؟ چرا در زمینه عرضه محصولاتمان استعدادیابی نمیکنیم؟
میدانم افرادی هستند که منتظر این فرصتاند که فقط کسی به آنها یاد بدهد که چطور بینالمللی فکر کنند. من یک باور جدی دارم، ضعیفترین فیلم از نگاه ما مخاطب جهانی دارد. فقط باید کسانی باشند که شناسایی کنند کجا و چگونه این مخاطبان را بیابند.
وقتی دبیرخانه جشنواره نمیداند سال بعد هم هست یا نه این سؤال اشتباه است. فرقی نمیکند جشنواره جدا باشد یا با هم، باید درست انجام شود و هر اتفاقی میافتد بدانیم که مثلا افرادی هستند که کارشان را بلد هستند و در جایگاه درستی قرار گرفتهاند تا اینکه سه ماه مانده به جشنواره جهانی دوباره این بحث پیش بیاید و بگویند آمار هزینهها را بده.
شفافسازی خوب است؛ اما این را اول از همه باید «انجیاو «های فراگیر اعلام کند، مثل همهجای دنیا. در فرانسه یک روز به نام روز نیکوکاری دارند که از هفت صبح تا هفت شب برنامه دارند. شماره حسابها اعلام میشوند و سازوکار اینکه چطور میتوانی کمک کنی. ساعت ۷:۱۰ صبح میزان کمکهای دریافتی را اعلام میکند تا شب.
وقتی این آمار را در تلویزیون میبینی دلت میخواهد حتی یک یورو میزان کمکها بیشتر شود و ترغیب به کمککردن شوی، چون میدانی این پول قرار است به کسانی داده شود که نیازمند هستند. هفت شب برنامه تمام و اعلام میشود که چقدر پول جمع شده است. سال بعد یک ماه قبل از شروع روز نیکوکاری، گزارش عملکرد پولهایی که سال قبل جمع شده بود اعلام میشود. این یک فرهنگ و تمدن است.
خلاصه این فرهنگ و تمدن از نظر شما چیست؟
دوستی برای اولینبار به آلمان رفته بود. برایم تعریف میکرد که دیده نواری روی زمین در فرودگاه هست که تو باید پشت آن بایستی که پاسپورتت را کنترل کنند. دومین چیز سرویسهای بهداشتی بود که خیلی تمیز بود. گفت: همانجا فهمیدم همه تمدن و فرهنگ یعنی همین دو چیز. به نظرم درست میگوید. فهمیدن نظم و نوار نارنجی که تو نوبت را رعایت کنی.
ما در فرهنگمان بلد نیستیم نوبت را رعایت کنیم، چون آنقدر حقت را ضایع کردهاند که فراموش کردهایم یک چیز شریف و مقدس در جهان به نام رعایت «نوبت» وجود دارد که تو اگر قرار است کاری کنی باید صبر کنی تا نوبتت برسد. اینجا همه میخواهند همدیگر را دور بزنند.
امنیت خاطر نسبت به حقوق اجتماعی و انسانی و شهروندی و... باید باشد. ولی من ناامید نیستم و فکر میکنم همه این ۴۰ سال را لازم داشتیم تا برسیم به این فرهنگ که چطور با هم حرف بزنیم، اگر این ۴۰ سال نبود اینها را نمیفهمیدیم.
الان میتوانیم ساعتها با هم حرف بزنیم. امیدوارم برسیم به جایی که مردم خودشان به این شعور اجتماعی برسند که حق همدیگر را ضایع نکنند و تصور نکنند حق با آنهاست. چون در این صورت فکر میکنند هر رفتاری شایسته است.
۰