مارگارت اتوود؛ نویسنده رمانهای "پادآرمانشهری"
این نویسنده کانادایی پس از ۳۴ سال دنباله «سرگذشت ندیمه» را با عنوان «وصیتها» (در ایران فعلا با این عنوان معرفی و شناخته شده است) منتشر کرد. این اثر آنقدر مورد اقبال قرار گرفت که پیش از اینکه روی پیشخوان کتابفروشیها جا بگیرد، به فهرست نامزدهای نهایی من بوکر راه یافت.
کد خبر :
۷۳۰۳۶
بازدید :
۹۶۳۵
بهار سرلک | مارگارت اتوود دستکم سه دهه به فکر نوشتن ادامه رمان پادآرمانشهری «سرگذشت ندیمه» نبود. شاید اگر خوانندهای از او میخواست این ادامه را بنویسد، اتوود در جواب میگفت: «فقط یک بار میتوانید بدون تجهیزات از ساختمان امپایر استیت بالا بروید.اگر برای بار دوم تلاش کردید، مطمئن باشید سقوط میکنید.»
اما روی کار آمدن دونالد ترامپ به «سرگذشت ندیمه» را به صدر جدول پرفروشترین کتابها رساند و نسخه انگلیسی این کتاب بیش از ۸ میلیون جلد در سراسر دنیا فروخته شد. زنان برای اعتراض به محدودیتهای حقوق باروری با لباس ندیمهها در محوطه بیرونی سازمانها تجمع میکردند و در همین روزها بود که دستاندرکاران شبکه Hulu تصمیم گرفتند اقتباس تلویزیونی این اثر را جلوی دوربین ببرند.
شاید همین اتفاقات کافی بود تا اتوود که امسال ۸۰ ساله میشود، تصمیم بگیرد بالاخره دنباله این رمان را بنویسد. این نویسنده کانادایی پس از ۳۴ سال دنباله «سرگذشت ندیمه» را با عنوان «وصیتها» (در ایران فعلا با این عنوان معرفی و شناخته شده است) منتشر کرد. این اثر آنقدر مورد اقبال قرار گرفت که پیش از اینکه روی پیشخوان کتابفروشیها جا بگیرد، به فهرست نامزدهای نهایی من بوکر راه یافت.
زمانی که اعلام کردید دنباله رمان «سرگذشت ندیمه» را مینویسید، گفتید این رمان را به قصد پاسخ به پرسشهایی مینویسید که خوانندگان سالهاست درباره گیلیاد میپرسند. این پرسشها چه بودند؟
همه این پرسشها با «چه میشد اگر» شروع میشدند و یکی از این چه میشد اگرها این بود: کاملا به این موضوع معتقدم که نظامهای توتالیتر دوام نمیآورند. برخی از این نظامها بیشتر از بقیه دوام آوردهاند. زمانی که سقوط میکنند چه چیزی سقوطشان را رقم زده؟
شاید همین اتفاقات کافی بود تا اتوود که امسال ۸۰ ساله میشود، تصمیم بگیرد بالاخره دنباله این رمان را بنویسد. این نویسنده کانادایی پس از ۳۴ سال دنباله «سرگذشت ندیمه» را با عنوان «وصیتها» (در ایران فعلا با این عنوان معرفی و شناخته شده است) منتشر کرد. این اثر آنقدر مورد اقبال قرار گرفت که پیش از اینکه روی پیشخوان کتابفروشیها جا بگیرد، به فهرست نامزدهای نهایی من بوکر راه یافت.
زمانی که اعلام کردید دنباله رمان «سرگذشت ندیمه» را مینویسید، گفتید این رمان را به قصد پاسخ به پرسشهایی مینویسید که خوانندگان سالهاست درباره گیلیاد میپرسند. این پرسشها چه بودند؟
همه این پرسشها با «چه میشد اگر» شروع میشدند و یکی از این چه میشد اگرها این بود: کاملا به این موضوع معتقدم که نظامهای توتالیتر دوام نمیآورند. برخی از این نظامها بیشتر از بقیه دوام آوردهاند. زمانی که سقوط میکنند چه چیزی سقوطشان را رقم زده؟
خب، سناریوهای مختلفی وجود دارد. از درون میپاشند، پاکسازی الیتها؛ حملههای بیرونی؛ جانشینی نسلها. نسل اول با اشتیاقی مثال زدنی سر کار میآید، نسل دوم روی اجرای حکومت تمرکز دارد و نسل سوم به تدریج به این فکر میکند که دارند چه کار میکنند؟
پس از قرار گرفتن دونالد ترامپ بر مسند ریاستجمهوری، فروش «سرگذشت ندیمه» افزایش یافت و خوانندهها معتقد بودند داستان آن شدیدا با این دوره تناسب دارد. حتی برخی عناصر داستان با رویدادهای جاری مانند لغو کردن حقوق باروری، جدا کردن والدین از فرزندانشان در مرزها و هدف قرار گرفتن اقلیتها توسط برترپندارهای نژاد سفید، در یک راستا قرار میگیرند. میتوان اینطور قلمداد کرد که بخشی از دلیل نوشتن دنباله این رمان این بود که میخواستید به توازیهای جدید اشاره کنید؟
نه، نه. چنین چیزهایی همیشه در هر کشوری حضور دارند. برترپنداریهای نژاد سفید وجود دارند و زمانی که شرایط برایشان مهیا باشد خودشان را نشان میدهند همانطور که حالا در ایالات متحده امریکا روی کار آمدهاند.
وقایع رمان «وصیتها» ۱۵ سال بعد از زمان رمان نخست روی میدهد، اما در پیرنگ آن عناصری تنیده شدهاند که در سریال تلویزیونی «سرگذشت ندیمه» به آنها اشاره شده است. آیا آگاهانه سعی داشتید داستان را با این عناصر پیش ببرید؟
سعی داشتم داستان را طوری بسازم که در آن تناقضهای چشمگیری وجود نداشته باشد. سازندگان سریال رویدادها را بهروز کردند، بنابراین برای بسیاری از مسائل محدوده زمانی را در نظر نگرفتیم.
در فصل دوم سریال «سرگذشت ندیمه»، نیکول، بچه آفرد را به صورت قاچاقی از کشور خارج و به کانادا میبرد. نیکول در پیرنگ رمان جدیدتان شخصیتی محوری را ایفا میکند. آیا ایده شخصیت او را از سریال و تصمیم گرفتید در دنباله رمان آن را بسط بدهید؟
نه، نیکول اسم من بود. متوجه خواهید شد که من پسزمینههایی را در پشت صحنه برای سازندگان فیلم خالی گذاشتم، بنابراین بر عهده آنهاست که آدمها را به عنوان مهرهای در پیرنگ چطور از مرز رد کنند.
شما در ساخت سریال هم سهم عمدهای را به خود اختصاص دادید. در این سریال داستان آفرد از مقیاس رمان نخست شما فراتر میرود. این روند شبیه به چه بود؟
من در ساخت سریال تاثیر داشتم، اما هیچ قدرتی نداشتم. این دو، یک دنیا با هم فاصله دارند. من از آن دست افرادی نیستم که پای هر قراردادی را امضا کنم. در نتیجه با بروس میلر گفتگو میکردم و چیزهایی مثل «نمیتوانی آن آدم را بکشی» را با او در میان میگذاشتم.
به این حرف عمل هم کرد؟
خب، آن زن را نکشت. اما در هر حال نمیخواست او را بکشد. او آنقدر ساخته و پرداخته شده است که نمیشود کشتش.
کدام شخصیت را میگویید؟
خاله لیدیا.
تا به حال پیش آمده که سازندگان سریال بخواهند پیرنگ و شخصیتها را وارد مسیری کنند که احساس کنید به قوانین جهانی که ساختهاید، تخطی میکنند؟
چند نکته در کتاب است که آنها اصلا متوجهش نشدهاند، اما میتوانید بفهمید چرا متوجهشان نشدهاند، چون سریال تلویزیونی میسازند.
در کتاب، شخصیتها به برترپنداری نژاد سفید اعتقاد دارند. به سازندگان سریال راهی برای برونرفت از این موضوع دادم. بنابراین آنها به چند دلیل بازیگران چندنژادی برای ایفای نقش در سریال انتخاب کردند: یک، داستان را بهروز کنند. دو، در اساسنامه شبکه Hulu مادهای برای قائل شدن به تنوع نژادی ذکر شده است. سه، سریالی که همه بازیگرانش سفیدپوست باشند، تماشایش خستهکننده میشود.
تا به حال پیش آمده که با پیشرفت پیرنگی مخالف باشید؟
گاهی دادوبیداد کردهام، اما انصافا داد و بیداد موثری بود. فکر میکنم برای افرادی که دولت تمامیتخواه واقعی را میشناسند، مشکل بتوانند باور کنند برخی از این شخصیتها تا این حد دوام آوردهاند. مطمئنا تا حالا کشته شدهاند. افراد بسیار کمی میدانند «جون» (آفرد) دارد چه کاری انجام میدهد.
در رمان «وصیتها» خاله لیدیا شخصیتی پیچیدهتر و دلسوزتر، قربانی و در عین حال خطاکار دارد. طی این چند دهه این شخصیت چطور در ذهنتان دگرگون شد و چرا تصمیم گرفتید او را شخصیت محوری دنباله رمان قرار دهید؟
چطور در نظام دیکتاتوری توتالیتر به فردی عالیرتبه بدل میشوید؟ یا از ابتدا اعتقادی راسخ داشتهاید که احیانا بعدها تطهیر میشوید یا فرصتطلب هستید. یا شاید هم میترسید یا ممکن است ترکیبی از همه اینها باشد. من ترس را شماره اول قرار میدهم: اگر این کار را نکنم، کشته میشوم.
پس از قرار گرفتن دونالد ترامپ بر مسند ریاستجمهوری، فروش «سرگذشت ندیمه» افزایش یافت و خوانندهها معتقد بودند داستان آن شدیدا با این دوره تناسب دارد. حتی برخی عناصر داستان با رویدادهای جاری مانند لغو کردن حقوق باروری، جدا کردن والدین از فرزندانشان در مرزها و هدف قرار گرفتن اقلیتها توسط برترپندارهای نژاد سفید، در یک راستا قرار میگیرند. میتوان اینطور قلمداد کرد که بخشی از دلیل نوشتن دنباله این رمان این بود که میخواستید به توازیهای جدید اشاره کنید؟
نه، نه. چنین چیزهایی همیشه در هر کشوری حضور دارند. برترپنداریهای نژاد سفید وجود دارند و زمانی که شرایط برایشان مهیا باشد خودشان را نشان میدهند همانطور که حالا در ایالات متحده امریکا روی کار آمدهاند.
وقایع رمان «وصیتها» ۱۵ سال بعد از زمان رمان نخست روی میدهد، اما در پیرنگ آن عناصری تنیده شدهاند که در سریال تلویزیونی «سرگذشت ندیمه» به آنها اشاره شده است. آیا آگاهانه سعی داشتید داستان را با این عناصر پیش ببرید؟
سعی داشتم داستان را طوری بسازم که در آن تناقضهای چشمگیری وجود نداشته باشد. سازندگان سریال رویدادها را بهروز کردند، بنابراین برای بسیاری از مسائل محدوده زمانی را در نظر نگرفتیم.
در فصل دوم سریال «سرگذشت ندیمه»، نیکول، بچه آفرد را به صورت قاچاقی از کشور خارج و به کانادا میبرد. نیکول در پیرنگ رمان جدیدتان شخصیتی محوری را ایفا میکند. آیا ایده شخصیت او را از سریال و تصمیم گرفتید در دنباله رمان آن را بسط بدهید؟
نه، نیکول اسم من بود. متوجه خواهید شد که من پسزمینههایی را در پشت صحنه برای سازندگان فیلم خالی گذاشتم، بنابراین بر عهده آنهاست که آدمها را به عنوان مهرهای در پیرنگ چطور از مرز رد کنند.
شما در ساخت سریال هم سهم عمدهای را به خود اختصاص دادید. در این سریال داستان آفرد از مقیاس رمان نخست شما فراتر میرود. این روند شبیه به چه بود؟
من در ساخت سریال تاثیر داشتم، اما هیچ قدرتی نداشتم. این دو، یک دنیا با هم فاصله دارند. من از آن دست افرادی نیستم که پای هر قراردادی را امضا کنم. در نتیجه با بروس میلر گفتگو میکردم و چیزهایی مثل «نمیتوانی آن آدم را بکشی» را با او در میان میگذاشتم.
به این حرف عمل هم کرد؟
خب، آن زن را نکشت. اما در هر حال نمیخواست او را بکشد. او آنقدر ساخته و پرداخته شده است که نمیشود کشتش.
کدام شخصیت را میگویید؟
خاله لیدیا.
تا به حال پیش آمده که سازندگان سریال بخواهند پیرنگ و شخصیتها را وارد مسیری کنند که احساس کنید به قوانین جهانی که ساختهاید، تخطی میکنند؟
چند نکته در کتاب است که آنها اصلا متوجهش نشدهاند، اما میتوانید بفهمید چرا متوجهشان نشدهاند، چون سریال تلویزیونی میسازند.
در کتاب، شخصیتها به برترپنداری نژاد سفید اعتقاد دارند. به سازندگان سریال راهی برای برونرفت از این موضوع دادم. بنابراین آنها به چند دلیل بازیگران چندنژادی برای ایفای نقش در سریال انتخاب کردند: یک، داستان را بهروز کنند. دو، در اساسنامه شبکه Hulu مادهای برای قائل شدن به تنوع نژادی ذکر شده است. سه، سریالی که همه بازیگرانش سفیدپوست باشند، تماشایش خستهکننده میشود.
تا به حال پیش آمده که با پیشرفت پیرنگی مخالف باشید؟
گاهی دادوبیداد کردهام، اما انصافا داد و بیداد موثری بود. فکر میکنم برای افرادی که دولت تمامیتخواه واقعی را میشناسند، مشکل بتوانند باور کنند برخی از این شخصیتها تا این حد دوام آوردهاند. مطمئنا تا حالا کشته شدهاند. افراد بسیار کمی میدانند «جون» (آفرد) دارد چه کاری انجام میدهد.
در رمان «وصیتها» خاله لیدیا شخصیتی پیچیدهتر و دلسوزتر، قربانی و در عین حال خطاکار دارد. طی این چند دهه این شخصیت چطور در ذهنتان دگرگون شد و چرا تصمیم گرفتید او را شخصیت محوری دنباله رمان قرار دهید؟
چطور در نظام دیکتاتوری توتالیتر به فردی عالیرتبه بدل میشوید؟ یا از ابتدا اعتقادی راسخ داشتهاید که احیانا بعدها تطهیر میشوید یا فرصتطلب هستید. یا شاید هم میترسید یا ممکن است ترکیبی از همه اینها باشد. من ترس را شماره اول قرار میدهم: اگر این کار را نکنم، کشته میشوم.
خاله لیدیا همیشه بالارونده است، پس به قله صعود میکند. او به راحتی آزرده نمیشود، اما مثل بعضیها اعتقادی راسخ ندارد. درست مثل جی. ادگار هوور (اولین رییس اداره تحقیقات فدرال یا افبیآی)، خاله لیدیا متوجه میشود میتواند از افراد سوءاستفاده کند و کارش را علنی نکند.
اولینباری که ایده نوشتن «وصیتها» به ذهنتان رسید، کی بود و آیا قبلا به نوشتن این رمان فکر کرده بودید، اما هیچوقت سراغش نرفته بودید؟
همیشه به آن فکر میکردم. اخیرا به یادداشتهایم بازگشتم و دیدم در سال ۱۹۹۱ به دنباله «سرگذشت ندیمه» فکر میکردم. پس همان وقت دست به کار شدم تا ببینم کار به کجا میرسد.
برایم سوال شده است که آیا موفقیت سریال تلویزیونی در تصمیم شما برای نوشتن دنباله کتاب دخیل بوده و چطور درک شما از جهان و شخصیتهای این داستان را شکل داده است؟ آیا قصد داشتید دوباره بر کنترل خلاقهتان روی جهانی که خودتان خلق کردهاید، تاکید کنید؟
میفهمم به چه دلیل چنین فکری کردهاید، اما نه، حقیقتا اینطور نیست. همان چیزی است که در ابتدا به شما گفتم؛ اینکه چطور نظامهای توتالیتر سقوط میکنند.
با اثری که به اندازه «سرگذشت ندیمه» محبوب است، با فشارهای زیادی برای دنبالهای رضایتبخش روبهرو شدهاید. آیا برای راضی کردن توقع طرفدارانتان عصبی و تحت فشار بودید؟
منظورتان این است که آیا این موضوع آیندهام، شهرت ادبیام را تباه میکند؟ اگر ۳۵ ساله بودم کاملا حق داشتید چنین پرسشی را مطرح کنید. اما چنین موضوعی دغدغهام نیست.
آیا پیش از اینکه «وصیتها» را بنویسید، رمان «سرگذشت ندیمه» را دوباره خواندید؟ چه چیزی در این رمان شما را تکان داد؟
البته که خواندم. همچنین سراغ پوشهای رفتم که در آن بریدههای روزنامه را نگهداری میکنم. چون در آن زمان اینترنتی وجود نداشت و ما یادداشتها را از روزنامهها قیچی میکردیم و درباره تمام چیزهایی که حالا موضوع بحثها و علل نزاعها هستند، صحبت میشد.
اولینباری که ایده نوشتن «وصیتها» به ذهنتان رسید، کی بود و آیا قبلا به نوشتن این رمان فکر کرده بودید، اما هیچوقت سراغش نرفته بودید؟
همیشه به آن فکر میکردم. اخیرا به یادداشتهایم بازگشتم و دیدم در سال ۱۹۹۱ به دنباله «سرگذشت ندیمه» فکر میکردم. پس همان وقت دست به کار شدم تا ببینم کار به کجا میرسد.
برایم سوال شده است که آیا موفقیت سریال تلویزیونی در تصمیم شما برای نوشتن دنباله کتاب دخیل بوده و چطور درک شما از جهان و شخصیتهای این داستان را شکل داده است؟ آیا قصد داشتید دوباره بر کنترل خلاقهتان روی جهانی که خودتان خلق کردهاید، تاکید کنید؟
میفهمم به چه دلیل چنین فکری کردهاید، اما نه، حقیقتا اینطور نیست. همان چیزی است که در ابتدا به شما گفتم؛ اینکه چطور نظامهای توتالیتر سقوط میکنند.
با اثری که به اندازه «سرگذشت ندیمه» محبوب است، با فشارهای زیادی برای دنبالهای رضایتبخش روبهرو شدهاید. آیا برای راضی کردن توقع طرفدارانتان عصبی و تحت فشار بودید؟
منظورتان این است که آیا این موضوع آیندهام، شهرت ادبیام را تباه میکند؟ اگر ۳۵ ساله بودم کاملا حق داشتید چنین پرسشی را مطرح کنید. اما چنین موضوعی دغدغهام نیست.
آیا پیش از اینکه «وصیتها» را بنویسید، رمان «سرگذشت ندیمه» را دوباره خواندید؟ چه چیزی در این رمان شما را تکان داد؟
البته که خواندم. همچنین سراغ پوشهای رفتم که در آن بریدههای روزنامه را نگهداری میکنم. چون در آن زمان اینترنتی وجود نداشت و ما یادداشتها را از روزنامهها قیچی میکردیم و درباره تمام چیزهایی که حالا موضوع بحثها و علل نزاعها هستند، صحبت میشد.
با ظهور برترپنداری نژاد سفید، این لایه هرگز کنار گذاشته نشد، همیشه حضور داشت، اما کسی راه را باز کرد. درباره آیینهای مذهبی که زنان را فرمانبردار میدانستند، صحبت شد. کودکربایی به موتیفی بدل شد که به اندازه عمر انسان روی زمین قدمت داشت. وای خدا، اجبار زنان به داشتن فرزند در جنگ تروآ روی داد.
از رویدادهای اخیر چه چیزی طرز تفکر شما را شکل داد؟
نمیخواهم خیلی دقیق باشم، چون به این شکل به خواننده دیکته میکنی و ترجیح میدهم بگذارم خودشان به موضوع بیندیشند. به همین دلیل است که وقتی مردم میپرسند چه بلایی سر آفرد آمد، میگویم انتخاب با شماست. تاریخ پر از آدمهایی است که ناپدید شدهاند و قادر نیستید ردپایی از آنها پیدا کنید. شما دوست دارید پایان این داستان چگونه باشد؟
رمان «وصیتها» به اندازه رمان نخست پیچیده نیست و پایانی باز ندارد. چنین کاری را عامدانه انجام دادید و خواستید داستانی ارایه کنید که حس پایان را به مخاطب بدهد؟
وای، نمیدانم. این رمان قطعیت بیشتری دارد. یکی میگفت: «وای، چه پایان شادی، خب، البته نه برای همه شخصیتها.» پایانی مثبتتر از آن چیزی که در مراحلی از رمان انتظار دارید، پیش میآید. من فرزند جنگ جهانی دوم هستم. در سال ۱۹۴۲ دنیایی کاملا سیاه داشتیم.
از اینکه کتابتان طنین سیاسی جدیدی دارد و گاهی آن را نماد مقاومت مینامید، چه احساسی دارید؟
من هیچ کنترلی روی این موضوع ندارم. به نظرم استفاده از لباسهای ندیمهها به عنوان بخشی از روند اعتراض، کاری درخشان بود. نمیتوانستند از آنجا بیرونشان کنند، مزاحمتی ایجاد نمیکردند، هیچ حرفی نمیزدند، اما قابل مشاهده بودند و همه میدانستند منظورشان از این کار چه بود. بنابراین پوشیدن لباسهای ندیمهها ترفندی درخشان است.
اینکه مخاطبان شما در دنیای سیاست این روزها طنینهایی از پادآرمانشهر داستانی شما میشنوند، به نوعی رنجآور است؟
از دیدگاه سیاسی، نتیجه دلخواه «سرگذشت ندیمه» این بوده است که به عنوان اثری تاریخی در هالهای از ابهام قرار بگیرد، بنابراین صحیح بودن هشدارهای جدیام ثابت نمیشوند. تاریخ وظیفه خودش را به سرانجام نرسانده است.
آفرد در «سرگذشت ندیمه» و خاله لیدیا در «وصیتها» نمیدانند آیا کسی پیدا میشود که نوشتههای آنها را بخواند و آیا داستانهایشان برای کسی اهمیت دارد یا نه. پرسشم این است که آیا چنین چیزی دیدگاههای شما را به نوشتن، میلتان به برقراری ارتباط با خوانندهها و ترس از اینکه شاید اثرتان تاثیری نداشته باشد، نشان میدهد؟
چنین چیزی در مورد همه نویسندهها صدق میکند، همه نویسندهها. حتی زمانی که نوشتهاید و آن را برای ناشر میفرستید به این فکر میکنید که نکند ویراستار نوشتهتان را از بین ببرد؟ آن وقت است که هرگز خوانندهای ندارید. هر بار که ابزاری را روی سطحی میگذارید تا بنویسید- نمیگویم قلم روی کاغذ میگذارید، چون ممکن است بخواهید روی سنگ یا درخت بنویسید- خوانندهای را در ذهن دارید و همیشه خوانندهای از آینده را تجسم میکنید مگر اینکه شخصی پشت سر شما باشد و همان موقع نوشتهتان را بخواند.
از رویدادهای اخیر چه چیزی طرز تفکر شما را شکل داد؟
نمیخواهم خیلی دقیق باشم، چون به این شکل به خواننده دیکته میکنی و ترجیح میدهم بگذارم خودشان به موضوع بیندیشند. به همین دلیل است که وقتی مردم میپرسند چه بلایی سر آفرد آمد، میگویم انتخاب با شماست. تاریخ پر از آدمهایی است که ناپدید شدهاند و قادر نیستید ردپایی از آنها پیدا کنید. شما دوست دارید پایان این داستان چگونه باشد؟
رمان «وصیتها» به اندازه رمان نخست پیچیده نیست و پایانی باز ندارد. چنین کاری را عامدانه انجام دادید و خواستید داستانی ارایه کنید که حس پایان را به مخاطب بدهد؟
وای، نمیدانم. این رمان قطعیت بیشتری دارد. یکی میگفت: «وای، چه پایان شادی، خب، البته نه برای همه شخصیتها.» پایانی مثبتتر از آن چیزی که در مراحلی از رمان انتظار دارید، پیش میآید. من فرزند جنگ جهانی دوم هستم. در سال ۱۹۴۲ دنیایی کاملا سیاه داشتیم.
از اینکه کتابتان طنین سیاسی جدیدی دارد و گاهی آن را نماد مقاومت مینامید، چه احساسی دارید؟
من هیچ کنترلی روی این موضوع ندارم. به نظرم استفاده از لباسهای ندیمهها به عنوان بخشی از روند اعتراض، کاری درخشان بود. نمیتوانستند از آنجا بیرونشان کنند، مزاحمتی ایجاد نمیکردند، هیچ حرفی نمیزدند، اما قابل مشاهده بودند و همه میدانستند منظورشان از این کار چه بود. بنابراین پوشیدن لباسهای ندیمهها ترفندی درخشان است.
اینکه مخاطبان شما در دنیای سیاست این روزها طنینهایی از پادآرمانشهر داستانی شما میشنوند، به نوعی رنجآور است؟
از دیدگاه سیاسی، نتیجه دلخواه «سرگذشت ندیمه» این بوده است که به عنوان اثری تاریخی در هالهای از ابهام قرار بگیرد، بنابراین صحیح بودن هشدارهای جدیام ثابت نمیشوند. تاریخ وظیفه خودش را به سرانجام نرسانده است.
آفرد در «سرگذشت ندیمه» و خاله لیدیا در «وصیتها» نمیدانند آیا کسی پیدا میشود که نوشتههای آنها را بخواند و آیا داستانهایشان برای کسی اهمیت دارد یا نه. پرسشم این است که آیا چنین چیزی دیدگاههای شما را به نوشتن، میلتان به برقراری ارتباط با خوانندهها و ترس از اینکه شاید اثرتان تاثیری نداشته باشد، نشان میدهد؟
چنین چیزی در مورد همه نویسندهها صدق میکند، همه نویسندهها. حتی زمانی که نوشتهاید و آن را برای ناشر میفرستید به این فکر میکنید که نکند ویراستار نوشتهتان را از بین ببرد؟ آن وقت است که هرگز خوانندهای ندارید. هر بار که ابزاری را روی سطحی میگذارید تا بنویسید- نمیگویم قلم روی کاغذ میگذارید، چون ممکن است بخواهید روی سنگ یا درخت بنویسید- خوانندهای را در ذهن دارید و همیشه خوانندهای از آینده را تجسم میکنید مگر اینکه شخصی پشت سر شما باشد و همان موقع نوشتهتان را بخواند.
نویسنده همواره در این موضع قرار دارد، چون همیشه از لحاظ زمانی و مکانی از فردی که کتابش را میخواند، دور است. نوشتن هر چیزی همیشه پرشی است به آینده نامعلوم.
در گذشته با وجود اینکه خوانندگان و منتقدان ایدههای فمینیستی در کارتان مشاهده کردهاند از برچسب فمینیستی امتناع میکردید. اینکه شما را چهرهای فمینیستی بدانند، چه احساسی دارد؟
اگر برچسبی به من بزنند و تعریفش را برایم نگویند، راحت نیستم. باید بپرسید از کدام فمینیسم صحبت میکنید؟ مثل اینکه کسی از شما بپرسد مسیحی هستید، کدام فرقهاش؟ شما کسی هستید که با مارها میرقصد؟ آیا من فکر میکنم پاپ مصون از خطاست؟ در این موارد دقیقا درباره چه چیزی صحبت میکنیم؟
در گذشته با وجود اینکه خوانندگان و منتقدان ایدههای فمینیستی در کارتان مشاهده کردهاند از برچسب فمینیستی امتناع میکردید. اینکه شما را چهرهای فمینیستی بدانند، چه احساسی دارد؟
اگر برچسبی به من بزنند و تعریفش را برایم نگویند، راحت نیستم. باید بپرسید از کدام فمینیسم صحبت میکنید؟ مثل اینکه کسی از شما بپرسد مسیحی هستید، کدام فرقهاش؟ شما کسی هستید که با مارها میرقصد؟ آیا من فکر میکنم پاپ مصون از خطاست؟ در این موارد دقیقا درباره چه چیزی صحبت میکنیم؟
در کجای این طیف قرار داریم، چون این بحثها تنوع زیادی دارند. مشابه این مباحث، فمینیستها هستند که مدام همدیگر را تقبیح میکنند. پس من چه جور فمینیستی هستم؟ چون من به عدالت علاقهمندم، مساواتخواهم که در آن برابر یعنی برابر و به معنای برتر نیست. به این ترتیب دیگر امتیاز اضافه نداری.
اما برایتان اهمیتی ندارد که به آثارتان برچسب پادآرمانشهری زده شود.
چون میدانم معنیاش چیست. پادآرمانشهر جامعهای است که نسبت به جوامعی که در آن زندگی میکنیم، مطلوبتر نیستند و آرمانشهر جایی است که فرض بر این است که نسبت به جامعهای که در آن زندگی میکنیم همه چیز بهتر است. اما همانطور که اشاره کردم پادآرمانشهر برخی، آرمانشهر برخی دیگر است و بالعکس.
در حال حاضر چه چیزی شما را خیلی میترساند؟
برای اینکه از چیزی خیلی بترسم، خیلی پیر شدهام. وقتی جوانی و پیرنگ زندگیات را نمیدانی آن وقت میترسی. ۲۰ ساله که هستی و دستاوردی نداری، از آیندهات میترسی و البته که باید اینطور باشد. امید داری و هیجانزدهای، اما میترسی. الان به جای اینکه ترسیده باشم به جوانها امیدوارم. آنها دارند گفتمان سیاسی را تغییر میدهند.
تا به حال به این فکر کردهاید که رمان دیگری درباره گیلیاد بنویسید و این آثارتان را سهگانه کنید؟
نه، من برای این چیزها خیلی پیرم.
روی رمان دیگری کار میکنید؟
این پرسش را باید از برنامه زمانی پرسید که چقدر وقت دارم؟ با سن و سالی که من دارم چهار سال طول میکشد تا رمانی را بنویسم. کی میداند؟ اینها پرسشهای نظری هستند. چند تولد مهم دیگر میتوانید داشته باشید؟
به نظر میرسد برای نوشتن بیشتر تحت فشار نیستید، انگار دیگر چیزی نمانده که بخواهید ثابتش کنید.
موضوع این است که زمان زیادی ندارم و به همین دلیل است که برای تبلیغ این کتاب به هر دری زدهاند. میدانم به چه چیزی فکر میکنند. آنها فکر میکنند اگر اتوود بمیرد چی؟ وای، پس بهتر است الان کار را پیش ببریم. سنگ تمام بگذاریم. آخرین فرصت است. من این حرف را که بهشان میگویم آنها صورتشان سرخ میشود و پا به پا میکنند. نمیتوانند فکر کردن به چنین چیزی را انکار کنند. (میخندد).
در حال حاضر روی چه چیزی کار میکنید؟
روی مجموعه اشعارم کار میکنم. کوتاه است.
اما برایتان اهمیتی ندارد که به آثارتان برچسب پادآرمانشهری زده شود.
چون میدانم معنیاش چیست. پادآرمانشهر جامعهای است که نسبت به جوامعی که در آن زندگی میکنیم، مطلوبتر نیستند و آرمانشهر جایی است که فرض بر این است که نسبت به جامعهای که در آن زندگی میکنیم همه چیز بهتر است. اما همانطور که اشاره کردم پادآرمانشهر برخی، آرمانشهر برخی دیگر است و بالعکس.
در حال حاضر چه چیزی شما را خیلی میترساند؟
برای اینکه از چیزی خیلی بترسم، خیلی پیر شدهام. وقتی جوانی و پیرنگ زندگیات را نمیدانی آن وقت میترسی. ۲۰ ساله که هستی و دستاوردی نداری، از آیندهات میترسی و البته که باید اینطور باشد. امید داری و هیجانزدهای، اما میترسی. الان به جای اینکه ترسیده باشم به جوانها امیدوارم. آنها دارند گفتمان سیاسی را تغییر میدهند.
تا به حال به این فکر کردهاید که رمان دیگری درباره گیلیاد بنویسید و این آثارتان را سهگانه کنید؟
نه، من برای این چیزها خیلی پیرم.
روی رمان دیگری کار میکنید؟
این پرسش را باید از برنامه زمانی پرسید که چقدر وقت دارم؟ با سن و سالی که من دارم چهار سال طول میکشد تا رمانی را بنویسم. کی میداند؟ اینها پرسشهای نظری هستند. چند تولد مهم دیگر میتوانید داشته باشید؟
به نظر میرسد برای نوشتن بیشتر تحت فشار نیستید، انگار دیگر چیزی نمانده که بخواهید ثابتش کنید.
موضوع این است که زمان زیادی ندارم و به همین دلیل است که برای تبلیغ این کتاب به هر دری زدهاند. میدانم به چه چیزی فکر میکنند. آنها فکر میکنند اگر اتوود بمیرد چی؟ وای، پس بهتر است الان کار را پیش ببریم. سنگ تمام بگذاریم. آخرین فرصت است. من این حرف را که بهشان میگویم آنها صورتشان سرخ میشود و پا به پا میکنند. نمیتوانند فکر کردن به چنین چیزی را انکار کنند. (میخندد).
در حال حاضر روی چه چیزی کار میکنید؟
روی مجموعه اشعارم کار میکنم. کوتاه است.
۰