سلینجر و نسبت آن با ادبیات معاصر ایران
کمتر نویسندهای میشناسیم که به اندازه سلینجر به استقلال فردی آدمها (چه در خانواده و چه در اجتماع) اهمیت بدهد. تا جایی که سلینجر را در جایگاه دادستان فردیت انسان معاصر تثبیت میکند.
کد خبر :
۸۱۶۰۰
بازدید :
۱۴۸۶
وحید پاکطینت | ناطوردشت، مهمترین کتاب سلینجر اینگونه آغاز میشود: «اگر واقعا میخواهید در این مورد چیزی بشنوید لابد اولین چیزی که میخواهید بدانید این است که من کجا به دنیا آمدم و بچگی نکبتبارم چطور گذشت و پدر و مادرم پیش از من چه کار میکردند و از این مهملاتی که آدم را به یاد دیویدکاپرفیلد میاندازد؛ اما راستش را بخواهید من میل ندارم وارد این موضوعها بشوم...» ۱
این قرار نویسنده در روایت ناطوردشت، قانون کلی سلینجر است در تمامی آثار خود با مخاطبش. اینکه شخصیتها چه پیشینهای دارند و از چه رگ و ریشه خانوادگی هستند هیچ مهم نیست؛ مهم استقلال و فردیت و اکنون شخصیتهاست.
این قرار نویسنده در روایت ناطوردشت، قانون کلی سلینجر است در تمامی آثار خود با مخاطبش. اینکه شخصیتها چه پیشینهای دارند و از چه رگ و ریشه خانوادگی هستند هیچ مهم نیست؛ مهم استقلال و فردیت و اکنون شخصیتهاست.
تنها چیزی که به مخاطب مربوط میشود زمان حال آدمها و واکنش خاصشان در بزنگاههای داستانی است. آن هم با تمام ویژگیهای آشنا و بهروز آدمهای همعصرش. این بارزترین ویژگی سلینجر است در شخصیتپردازی. از این منظر سلینجر نسبت به همنسلانش چند گام جلوتر بوده.
البته تمایز و تفاوت، ماهیت هر شخصیت داستانی در بستر روایت قصه است. فارغ از اینکه چه نویسندهای خالق شخصیت باشد. با توجه به شیوههای محدود و مشخص پرداخت شخصیت داستانی، هر نویسنده صاحبسبکی در حد نیاز داستان و از دیدگاه و زاویهای که به جهان دارد، آدمهای داستانش را کشف و انتخاب میکند و با قرار دادن آنها در جایگاه مناسب از کارکرد ایفای نقششان در طول روایت بهره میگیرد.
اگر تمایز و تفاوت ماهیت شخصیتها و شیوههای محدود پرداختشان را بپذیریم -که از نگاه من التزامی غیرقابل انکار در این پذیرش داریم- تمامی شخصیتهای داستانی که در ادبیات به درستی خلق شدهاند یک وجه اشتراک دارند و آن خاص بودن در عین امکان وجودیشان است.
از این منظر هر نویسندهای در کلاس سلینجر، به راحتی ما را دچار این اشتباه میکند که از ترفندهای نو و بکری برای خلق شخصیتهای خود استفاده کرده است. در صورتی که انتخاب و پرداخت دقیق شخصیتهای بهروز و تاثیرگذارش در قصهای که با قدرت روایت میکند، این توهم را میسازد.
انزواطلبی، انفعال اجتماعی، مقاومت در برابر پیوستگی با محیط و... به نوعی تقابلهایی اعتراضی اند که در بطن خود این ظرفیت را دارند تا به شورش فردی منجر شوند. حتی اگر در نظر نگیریم ادبیات خود یک امر سیاسی و انتقادی در برابر یک یا چند وضعیت جامعه است. از این منظر ادبیات مانند بسیاری از هنرهای دیگر ذاتا اتمسفری واکنشی دارد؛ اما بهطور خاص در مورد سلینجر این موضوع عمیقتر و به شکلی نمادین برجستهتر است.
نگفتم در مورد آثار سلینجر، چون معتقدم شیوه زندگی سلینجر خود اثر دیگری از اوست که تا آخرین روز زندگیاش مشغول روایت و ایفای نقش در آن بود که تنها مخاطبش خود او بود و فقط واگویههایی از آن به ما رسیده است. مثل اثری گم شده در دل تاریخ که تنها چند سطری در بعضی کتابها از آن باقی مانده باشد.
سلینجر میگوید: «چاپ کتاب دردسر به دنبال دارد و نویسنده را از زندگی معمولی باز میدارد... دلم میخواهد تنها باشم. کاملا تنها. دلیلی ندارد زندگیام از خودم نباشد.» ۲
در ظاهر، بیان خطر از دست دادن تملک زندگی خصوصیاش با سرک کشیدنهای افراد جامعه است، اما در اصل بیاعتمادی و عدم پذیرش رفتار اجتماعی آدمها در ارتباط با خود و دیگران است که سلینجر را به انزوایی نه خودخواسته بلکه ناگزیر برده است.
از اینرو شخصیتهای داستانی سلینجر مانند خودش چه محصور در کابین ماشین، چه در چهاردیواری خانه یا مانند هولدن کالفیلد محصور در اجتماعی که انتخاب خودش نیست و به ناچار باید در آن نفس بکشد، نقشی واکنشی و اعتراضی به جهان پیرامون خود دارند.
انگار که این انفعال و سبک زندگی، نه تنها شورشی است در تقابل با جهان بیرونی بلکه خود نتیجه آشفتگیهای ساختار معیوب اجتماعی است. از اینرو انزوا و انفعال ظاهری در آثار و سبک زندگی سلینجر، پویاتر و جریانسازتر از - به اصطلاح- اکت بسیاری از نویسندگانی است که حضوری همواره و پررنگ در جامعه و سیاست داشتهاند.
یا به قولی، سکوت و عدم حضور سلینجر از فریاد و تلاشهای نویسندگان پرهیاهویی مانند سارتر بسیار رساتر است. در این موضع، سلین و سلینجر - در عین پیوندناپذیری ظاهریشان- میتوانند در یک جبهه، وجه اشتراکی ناگسستنی داشته باشند.
از همین منظر این شکل از شورش فردی سلینجر، ریشه در نگاه نهیلیستی هم نخواهد داشت. قاعدتا شورشها و اعتراضهای برخاسته از هستیشناسی نهیلیستی به نوعی بدون موضع روشن و معطوف به هدف خاصی است. به گمان من ریشههای نگاه نهیلیستی به دیدگاه آنارشیستها نزدیکتر است.
کمتر نویسندهای میشناسیم که به اندازه سلینجر به استقلال فردی آدمها (چه در خانواده و چه در اجتماع) اهمیت بدهد. تا جایی که سلینجر را در جایگاه دادستان فردیت انسان معاصر تثبیت میکند.
اما قدرت پیشبرد روایت و ساخت فضای داستانی سلینجر، یک بحث مفصل و تخصصی فرمی است که شاید بعد از ماهها نتبرداری و خوانش چندباره و دقیق کلیه آثارش بشود کالبدشکافی کرد. ولی بهطور خلاصه تنها به این اشاره میکنم که پرداخت خاص و دقیق شخصیتها در کنشهای منحصربهفرد داستانی که سلینجر روایت میکند، چنان بکر و بهروز است و چنان همگون با فضا و تجربههای شخصی آدمهای جامعه عصر خود قرابت دارد که بعد از ۷۰ سال، داستانهایش همچنان تازگی خود را حفظ کرده است. این نهایت موفقیت یک نویسنده است: اقبال اثر، بیآنکه از نوستالژیورزی و کهنهگرایی عوام ارتزاق کند.
شخصیتپردازی سلینجر و ادبیات داستانی ایران
اگر بخواهیم نگاهی تطبیقی بین شخصیتهای داستانی سلینجر و نمونههای آن در ادبیات داستانی ایران داشته باشیم و سنت این نوع شخصیتپردازی را در آثار ادبیات فارسی ردیابی کنیم، باید گفت: بهطور کل کارنامه ادبی صدساله ایران قابل توجه است؛ خاصه در نول و داستان کوتاه. شخصیتهای بهروز و فراموش نشدنی در ادبیات فارسی کم نیستند که این موضوع هم بحثی دیگر و درخور توجه است که پرداختن به آن مجالی خاص میطلبد.
با این وجود ادبیات ایران مشخصههای خودش را دارد. مثلا گرایش ذاتی نویسندههای ایران در به کارگیری قالبهای فرمی. شاید این گرایش ریشه در ادبیات سنتی هزارساله ما داشته باشد. در این ۱۰ قرن، قالب و فرم اثر ادبی همواره از ارکان مهم خلق اثر بوده. از این منظر هم ادبیات ایران به نوعی صاحب سبک است.
با اینحال بهطور اخص نمونههای کمی در ادبیات فارسی دیده میشود که با نوع شخصیتپردازی سلینجر وجه اشتراک فرمی دارند، البته این به مفهوم ادامه سنت داستاننویسی سلینجر نیست. آموزهای از سلینجر است که میتواند با او در پسزمینه فرم داستان ایرانی وجه اشتراک ضمنی داشته باشد.
دیدهام در جاهایی کسانی سلینجر را با فلان نویسنده گوشهگیر ایرانی که تعدادی داستان کوتاه و نقد نوشته و حالا پنجدهه است - به حکم شنیدهها- اثری ننوشته مقایسه میکنند. به نظر من مقایسه درستی نمیتواند باشد. سلینجر در یکی، دو دهه آغاز نویسندگیاش آنقدر دستاورد ادبی داشت که اگر تا آخر عمرش هم چیزی نمینوشت، کاری که یک نویسنده باید انجام بدهد را در بالاترین سطح انجام داده بود.
هرچند وقتی قاضی از سلینجر پرسید: طی ۲۰سال گذشته آیا داستانی نوشتهاید که چاپ نشده باشد؟ سلینجر پاسخ داد: بله. ۳... و این یعنی کار مداوم و حضور پررنگ و تاثیرگذار در صحنه ادبیات. بیهیچ ادا اطوار و شلتاقی. یادمان باشد سلینجر را همه میشناختند و در جامعه رفتوآمد داشت و مثل هر آدم دیگری نیازمند خرید مایحتاج روزانه و ... بود.
یعنی انتخاب زندگی در انزوایش کنشی پوپولیستی و سانتیمانتالیستی، آن هم در پنج دهه پرافتوخیز تاریخ اجتماعی و سیاسی کشوری در خاورمیانه نبود. حالا اگر انتخاب این شکل زندگی توسط آن نویسنده ایرانی هم صرفا یک تصمیم شخصی و خصوصی است، این، حقوق فردی و استقلال شخصیتی هر فرد در جامعه است و درباره آن نباید حرف زد و مورد کنکاش قرارش داد.
با این وجود، عدهای کریستفکلمب در کسوت کاشفان ادبی، همچنان چسبیدهاند به دهه چهل. خاصه پیگیر مساله آن داستاننویس و چند داستان کوتاهش هستند که حتی به چشم اغماض، با هیچ معیاری نمیتوان آن را دستاورد ادبی به حساب آورد. این همان کهنهگرایی خاص خاورمیانه است. خاورمیانهای که همیشه دور و غریب است با مسائل روز.
از نشانه کشورهای جهان سوم اهمیت ندادن به فردیت انسان در جامعه و خانواده است. البته عدم رشد فرهنگی و اجتماعی و بهروز نبودن با اتفاقات و آثار معاصر خود نیز مصداق بارز این عقبماندگی است. در ایران، ما این سنت عقبماندگی را همچنان دودستی حفظ کردهایم. البته این کهنهگرایی در مورد آثار شاخصی که مهر ماندگاری بر پیشانی دارند، صدق نمیکند.
آثار ماندگار جدا از زمان تولید خود همیشه ارتباط و در نتیجه اهمیت خود را نزد مخاطب حفظ کرده و میکنند؛ نمونهاش بسیار بوده در این چند دهه. با این رویکرد در هرکشوری هزاران سلینجر وجود داشته و دارد؛ نویسندگان تککتاب یا بیکتابی که در غبار زمان گم شدهاند. البته اگر نویسندگانی در حد چوبک، هدایت، ساعدی، محمود، صادقی، گلشیری و ... در عین حیات ادبی خود زندگی پنهان و به دور از جامعه را انتخاب میکردند، آن هم با کیفیتی که سلینجر مصرانه تا لحظه آخر به آن پایبند بود، میشد به چرایی این موضوع فکر کرد.
اعتقاد دارم که هیچ سکوت اینچنینی را نباید ناشنیده گرفت. صادق چوبک بعد از سنگ صبور قلم را بوسید و گذاشت کنار و تا اندازهای بیهیاهو و دور از اجتماع ادبی چند دهه را در انزوا و سکوت سپری کرد و ما بیدلیل به آن نه فکر میکنیم و نه در موردش حرف میزنیم.
۱. ناطوردشت/ ص. ۵/ انتشارات ققنوس
۲. مقدمه کتاب دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم/ ص. ۱۰/انتشارات ققنوس
۳. همان / ص. ۱۵/ انتشارات ققنوس
۱