بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «حمام‌ رفتن بایزید بسطامی»

بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «حمام‌ رفتن بایزید بسطامی»

رسیدن ماه اردیبهشت می‌تواند بهانه مناسبی برای سعدی‌خوانی باشد، چرا که علاوه بر مصادف‌شدن با روز بزرگداشت او، روایت است که گلستان و بوستان نیز در این ماه سروده شده‌اند.

کد خبر : ۲۳۸۱۶۷
بازدید : ۸۲۳

فرادید| سعدی بوستان و گلستان را در اردیبهشت‌ماه سال 655 و 656 هجری سرود و دو تا از حکمت‌آموزترین و در عین حال شیرین‌ترین آثار ادبیات فارسی را به وجود آورد. شاید همین شیرینی و پندآموزی این دو اثر سعدی است که باعث شده است که استاد اصغر دادبه معتقد باشند که مدخل آشنایی با ادبیات فارسی باید بوستان و گلستان سعدی باشد. 

به گزارش فرادید، تنوع داستان‌ در آثار سعدی بسیار زیاد است. او هر بار داستان جدیدی برای گفتن دارد و الحق که هر بار به زیباترین شکل ممکن این کار را انجام می‌دهد. لطف سخن او باعث می‌شود که مخاطب علاوه بر یادگیری لذت هم ببرد. بوستان نخستین اثر سعدی است و سعدی این منظومه عظیم را در سفر نوشت و یکی از ماندگارترین آثار ادبیات فارسی را به آحاد مرد جهان هدیه کرد.

باب چهارم: در تواضع

بایزید بسطامی یکی از عارفان بزرگ ایرانی است که تاثیر بسیار زیادی بر بزرگان ادبیات فارسی گذاشته است. یکی از معروف‌ترین داستان‌های بوستان سعدی هم، روایت حمام‌رفتن بایزید و تواضع بزرگ‌منشانه او است. سعدی علاوه بر بوستان در گلستان نیز بابی را به تواضع اختصاص داده است و این می‌تواند نشان از اهمیت تواضع در نگاه سعدی و به تبع آن مردم ایران داشته باشد. در ادامه بخوانید حکایتی زیبا را از زبان سعدی و توام با داستانی از بایزید بسطامی:

شنیدم که وقتی سحرگاه عید

ز گرمابه آمد برون بایزید

 

یکی تشت خاکسترش بی‌خبر

فرو ریختند از سرایی به سر

 

همی‌گفت شولیده دستار و موی

کف دست شکرانه مالان به روی

 

که ای نفس من در خور آتشم

به خاکستری روی در هم کشم؟

 

بزرگان نکردند در خود نگاه

خدابینی از خویشتن بین مخواه

 

بزرگی به ناموس و گفتار نیست

بلندی به دعوی و پندار نیست

 

تواضع سر رفعت افرازدت

تکبر به خاک اندر اندازدت

 

به گردن فتد سرکش تند خوی

بلندیت باید‌، بلندی مجوی

 

ز مغرور دنیا ره دین مجوی

خدابینی از خویشتن بین مجوی

 

گرت جاه باید مکن چون خسان

به چشم حقارت نگه در کسان

 

گمان کی برد مردم هوشمند

که در سرگرانی است قدر بلند؟

 

از این نامورتر محلی مجوی

که خوانند خلقت پسندیده خوی

 

نه گر چون تویی بر تو کبر آورد

بزرگش نبینی به چشم خرد؟

 

تو نیز ار تکبر کنی همچنان

نمایی، که پیشت تکبر کنان

 

چو استاده‌ای بر مقامی بلند

بر افتاده گر هوشمندی مخند

 

بسا ایستاده در آمد ز پای

که افتادگانش گرفتند جای

 

گرفتم که خود هستی از عیب پاک

تعنت مکن بر من عیب‌ناک

 

یکی حلقهٔ کعبه دارد به دست

یکی در خراباتی افتاده مست

 

گر آن را بخواند، که نگذاردش؟

ور این را براند، که باز آردش؟

 

نه مستظهر است آن به اعمال خویش

نه این را در توبه بسته‌ست پیش

۵
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید