سفر به ایران قدیم؛ خاطرات نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران از عضویت در حزب توده

سفر به ایران قدیم؛ خاطرات نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران از عضویت در حزب توده

بله حزب توده هنوز علنی بود و فعالیت می‌کرد و من یادم هست کـه وقتی من عضو حزب توده شدم کلوپ حزب توده هنوز درخیابان فردوسی بود و ما هرشب تقریباً آنجا بودیم و روزی که در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ به اعلیحضرت سوء قصد شد. من یادم است که آن روز از صبح تا عصر رفته بودیم به سرقبر دکتر ارانی، حالا بچه علت و چرا یادم نیست و عصر که از آنجا برگشتیم این داستان را شنیدیم و رفتیم در کلوپ حـــــــزب توده و من متوجه شدم که تمام دور کلوب حزب توده را سرباز یا پلیس گرفته بود کـــــــــه خوب خاطرم نیست کدامیک بودند و اتمسفر در کلوب فوق‌العاده حاد بود.

کد خبر : ۲۳۸۹۵۹
بازدید : ۱۳۶

اکبر اعتماد، موسس و نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی بود. در سال ۱۳۴۷ به سمت اولین رئیس مؤسسه تحقیقات و برنامه‌ریزی علمی و آموزشی، که بدیل ایرانی مرکز ملی پژوهش‌های علمی (CNRS) در فرانسه بود، منصوب شد. در سال ۱۳۵۳ ریاست سازمان انرژی اتمی ایران را به دست گرفت و این سازمان را بنیان نهاد. اعتماد تا سال ۱۳۵۷ ریاست سازمان انرژی اتمی ایران را به دست داشت. این گفتگوها توسط فرخ غفاری در پاریس انجام شده است.

این راکتور یک راکتور تحقیقاتی از نوع سویی می‌نگ کول یعنی در آب باز و در استخربازبود، قدرتش ۵ مگاوات و استفاده‌ای که از این راکتور می‌شد کرد برای کار‌های دانشگاهی بود. البته این رآکتور یک رآکتور در آن روز استاندارد بود یعنی عین آن را در جا‌های مختلف دنیا می‌شد دید و یک کمپانی آمریکایی می‌ساخت.

سؤال: شما وقتی به تهران آمدید حدود سال‌های ۱۳۲۵ حزب توده هنوز فعالیت می‌کرد و علنی بود؟

 دکتر اعتماد: بله حزب توده هنوز علنی بود و فعالیت می‌کرد و من یادم هست کـه وقتی من عضو حزب توده شدم کلوپ حزب توده هنوز درخیابان فردوسی بود و ما هرشب تقریباً آنجا بودیم و روزی که در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ به اعلیحضرت سوء قصد شد. من یادم است که آن روز از صبح تا عصر رفته بودیم به سرقبر دکتر ارانی، حالا بچه علت و چرا یادم نیست و عصر که از آنجا برگشتیم این داستان را شنیدیم و رفتیم در کلوپ حـــــــزب توده و من متوجه شدم که تمام دور کلوب حزب توده را سرباز یا پلیس گرفته بودکـــــــــه خوب خاطرم نیست کدامیک بودند و اتمسفر در کلوب فوق‌العاده حاد بود. یکی دو تا چهره را آن شب یادم هست و دیدم، از جمله یک مهندسی بود که رئیس سازمان جوانان حزب توده بود که اسمش یادم نیست و با او صحبت کردم. علائم ترس و وحشت را خـــــــــــوب یادم هست که درقیافه‌ها می‌دیدم و ما را در واقع فرستادند به خانه و گفتند که همه زود برود به خانه‌هایتان فعلا هم آفتابی نشوید تا به بینیم که وضع چطور می‌شود.

 درواقع دریـــــــک حالت بحرانی شدیدی بودند. ما رفتیم به خانه‌هایمان و مدتی ترس و وحشت داشتیـم از غیرقانونی کردن حزب توده و اینکه تأثیراتش چه خواهد شد و تکلیف ما چه می‌شود، ولی تقریباً تا آنجا که بخاطر دارم و می‌توانم بگویم اینست که مبارزه قطع نشد، خیلی زود مه ری سرد د. زیرزمینی ارتباطات ما باهم برقرار شد. آن سال من در کلاس ۱۱ بودم و امتحان نهائی داشتیم و در حدود ۱۸ ساله بودم و اینکه گفتم امتحانات نهائی داشتیم خوب یادم هست برای اینکه امتحانات قبل از نهائی بود آخر سال در البرز و یادم هست که در جلسات امتحان ما مرتب روزنامه‌های حزب را لوله می‌کردیم در کاغذ و دست بدست می‌گرداندیم. بنابراین تا آنجا که خاطره من نشان می‌دهد آن سال مبارزه قطع نشد و ادامه داشت.

حالا که من رفتم روی این مطلب بدنیست که این داستان را تمام بکنم برای اینکه بعد اینکاریکمقدا توسعه پیدا کرد. یعنی پس از چند ماه مبارزه بصورت پخش کردن شب نامه و روزنامه ممنوعه، کار ارگانیزه شد. از اولین بروزات کار مجدد و برملای حزب توده از لحاظ مطبوعاتی انتشار یک سری روزنامه و مجله بود که یکی از آن‌ها که خیلی شهرت پیدا کرد روزنامه بسوی آینده بود و یکی دیگر یک مجله بود که اسم آن را بخاطر ندارم و در هر صورت مهمترازهمه روزنامه به سوی آینده بود. البته این روزنامه‌ها رسما که توده‌ای نبودند یعنی آن مجله یکنفر صاحب امتیاز داشت و روزنامه را چاپ می‌کرد ولی حزب توده آن ها را می‌چرخاند. روزنامه بسوی آینده راصد درصد حزب توده می‌چرخاند. آن مجله را یادم هست که مستقیماً حزب اداره نمی‌کرد.

روزنامه بسوی آینده پس از اینکه انتشار یافت خیلی زود شروع کرد به سوکسه پیدا کردن یعنی آنروز‌ها واقعاً" نشریه‌ای بودک درخیابان که آدم می‌رفت تمام منتظر بودند که این روزنامه بیرون بیاید و بخرند فوق‌العاده روزنامه جدی و خوبی بود، سطحش خیلی خوب بود، خوب اداره می‌شد با معنی که مرتب چاپ می‌شد، سرساعت بیرون می‌آمد. یعنی روزنامه‌ای نبود که بر تضیقاتی که برایش قائل می‌شدند نامرتب باشد یا پس و پیش بشود یا تمام بشود، اینکه به اندازه کافی چاپ می‌شد. بعضی اوقات ۵۰ هزارنسخه در روز چاپ می‌شد که فوق‌العاده در آن روز تیراژ خوبی بود. این زمان تقریباً" وقتی بود که من دیپلـم متوسطه را گرفته بودم و بعلل دیگری که بعداً بآن برمیگردم تصمیم گرفته بودم که بروم در رج تحصیل کنم. درضمن اینکه از یکطرف فکرم براین بود که بروم در خارج تحصیل کنـ از آنطرف هم گرفتار کا ر حزب بودم. آهسته آهسته وارد داستانی شدم که فوقالعاده جالب بود یعنی حزب یکروز تصمیم گرفت که روزنامه بسوی آینده راصد درصد بدست بگیرد چون در اول همانطور تدریجی شروع شده بود و آنروزی که تصمیم گرفت صد درصد آنرا در دســــــت بگیرد آنروز مرا خواستند و بعنوان کمیسرسیاسی روی روزنامه گذاشتند و شاید برای مدت یکسال تنها کسی که با قدرت تمام این روزنامه را در سن ۱۹ سالگی اداره می‌کرد من بودم.

 باین معنی که تمام اختیار روزنامه براینکه چه چاپ بشود و پولش کجا برود و چقدر چاپ بشود، هرچه بود و نبود از لحاظ حزب در اختیار من بود. مجریان آن کسان دیگری بودند البته برای اینکه یک صاحب امتیاز داشت، قاسمی، اگر خوب یادم باشد که با آن قاسم خا ن رأی م ی حزب توده فرق دارد، اگر اشتباه نکنم، ولی آنکسی که رسما همه چیز را تصمیم می‌گرفت من بودم، درضمن هم مقالاتی که باید گرفته می‌شد، کسانی که آن‌ها را می‌گرفتند همـه افراد مخفی بودند، یعنی تمام کسانی بودند که مخفی بودند و اینطرف و آنطرف پخش بودند درخانه‌ها و این مقالات را هم تنها کسی که می‌توانست بگیرد من بودم برای اینکه مامورین نگیرندشان، بنابراین وظیفه من این بود که صبح تا عصر راه بیفتم در خیابان‌های تهران و از این گوشه به آن گوشه مقالات را جمع کنم بعدهم روزنامه تنظی بشود و اینکه چه چیزی گذاشته بشود و چه چیزی گذاشته نشود و بعد آخر شب دخل و خرج روزنامه معین بشود و بعد پول‌ها را هر شب در یک تعدادی کیف پول می‌آوردند و ما آن‌ها را در بانک می‌گذاشتم یا درجا‌های دیگر قایم می‌کردم.

خلاصه داستانهائی بود که زیاد وارد جزئیات آن نمی‌شوم ولی آنچه که من می‌خواستم تذکر بدهم این بود که یک مدتی برحسب اتفاق و با آنکه هیچ سابقه مطبوعاتی در من نبود مسئولیت روزنامه بسوی آینده با من بود و آن موقع هم به جرات می‌توانم بگویم که بزرگترین روزنامه تهران بود از لحاظ تیراژ و فوق‌العاده فروش می‌رفت و مورد استقبال بود، بعداً تضاد‌هایی با حزب توده پیدا کردم که باعث شد که برنامه رفتن و تحصیل کردن در خارج از کشور را اولویت دادم و در سال ۱۹۵۰ من برای تحصیل از ایران بیرون آمدم و رفتم به سوئیس.

منبع: اعتماد

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید