عطار نیشابوری؛ گستاخترین شاعر ادبیات فارسی
گستاخی صفتی است که خود عطار آن را با جنون و سرمستی عاشقانه ارتباط داده است. وقتی سالک به مرحلهای عالی از اشتیاق میرسد، زبان او دیگر در بند قواعد عرفی باقی نمیماند.
فرادید | علیرضا اسمعیلزاده؛ ادبیات فارسی از نظر مضامین عرفانی غنای شگفتانگیزی دارد که گذر قرنها چیزی از جاذبه و درخشش آن نکاسته است. غزلهای رندانۀ حافظ و اشعار شورانگیز مولانا دو ستون اصلی این قصر باشکوه و رازآمیز هستند. در این بین عطار نیشابوری را هرگز نباید فراموش کرد. او یکی از پیشروان ادبیات عارفانۀ فارسی است که حجم و تنوع گستردۀ آثارش تاثیر غیرقابلانکاری بر نسلهای بعد از او گذاشته است.
«منطقالطیر» و «تذکرهالاولیاء» دو شاهکار جاودانۀ این پیر شوریده هستند و به غیر از این دو کتاب، غزلیات، قصاید و مثنویهای بسیار دیگری نیز از او به ما رسیده است که هر کدام گنجینهای از رمز و رازهای عرفان و طی طریق عاشقانه به سمت خداوند هستند.
دربارۀ اندیشه و زبان عطار جای سخن بسیار است، اما در اینجا فقط میخواهیم به یکی از جنبههای خاص و منحصر به فرد زبان او اشاره کنیم. اگر حافظ مضامین عرفانی را به زبان «رندانه» بیان میکند، عطار آنها را با زبانی «گستاخانه» شرح میدهد. اما این گستاخی به چه معناست؟
معنای گستاخی
گستاخی صفتی است که خود عطار آن را با جنون و سرمستی عاشقانه ارتباط داده است. وقتی عاشق یا سالک به مرتبهای از جنون و اشتیاق میرسد که دیگر عقل عرفی و عادی یا به تعبیر خود عطار «عقل مادرزاد» از درون او رخت برمیبندد، زبان او بیپروا میشود و گفتارش بیباکانه و حتی بیادبانه به نظر میرسد. عطار در منطقالطیر میگوید:
او چو دیوانه بوَد از شور عشق
میرود بر روی آب از زور عشق
خوش بود گستاخیِ او، خوش بود
زانکه آن دیوانه، چون آتش بود
چون تو را دیوانگی آید پدید
هر چه تو گویی ز تو بتوان شنید
یعنی اگر کسی به مرتبۀ عالی دیوانگی از عشق برسد، آنچه از زبان او جاری میشود در بند قواعد و آداب معمول باقی نمیماند و این گستاخی، گستاخیِ ناسزاوار و زشتی نیست.
حکایات دیوانگان گستاخ
بعضی از جالبتوجهترین قطعات عطار مربوط به حکایاتی هستند که او از زبان دیوانگان گستاخ بیان میکند. اینگونه قطعات در مثنوی «مصیبتنامه» بسیار دیده میشوند. این کتاب با اینکه نامش مصیبتنامه است، اما در حقیقت زبانی بسیار شوخ و پرشور دارد. در یکی از قطعات این کتاب حکایت دیوانهای نقل میشود که گذرش به نیشابور میافتد. در آنجا هر چیز ارزشمندی از قبیل اسب و غلام و قصر و دکان را که میبیند، به او میگویند که اینها متعلق به عمید خراسان (حاکم وقت خراسان) است. دیوانۀ تهیدست خشمگین میشود، دستار مندرس خودش را از سر برمیدارد و به سوی آسمان پرتاب میکند و میگوید خدایا حالا که همه چیز برای عمید است، این را هم به عمید بده!
این حکایت در حقیقت بیان مرتبهای از تجرد سالک است که در آن به کلی از همۀ متعلقات دنیایی فارغ میشود؛ اما بیان آن آمیخته با شوخی گستاخانهای است که نظیرش را در آثار دیگران کمتر میتوان دید.
غزلهای گستاخانه
اما عطار فقط «دربارۀ» گستاخی یا از زبان دیوانگان گستاخ حرف نمیزند. خود او نیز در برخی از غزلهایش به مرتبهای شگفتانگیز از گستاخی میرسد؛ اگر فقط همین اشعار از عطار باقی مانده بودند، شاید هرگز نمیتوانستیم کسی را قانع کنیم که او در حقیقت یک عارف پاکباز و مسلمان معتقد بوده است.
برای مثال این غزل عطار را میشود یکی از «گستاخانهترین» نمونههای ادبیات عرفانی در زبان فارسی به حساب آورد:
مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار میدارم
مسلمانم همیخوانند و من زنار میدارم
ببستم خانقه را در، در میخانه بگشودم
من از می فخر میگیرم، ز مسجد عار میدارم
چو یار اندر خرابات است، من در کعبه چون باشم؟
خراباتی صفت خود را ز بهر یار میدارم
نمونۀ دیگری از غزلهای گستاخانۀ او که بسیار هم از لحاظ ادبی زیباست به این قرار است:
مرا قلاش میخوانند، هستم
من از دردی کشانِ نیممستم
نمیگویم که فاسق نیستم من
هر آن چیزی که میگویند هستم
ز زهد و نیکنامی عار دارم
من آن عطارِ دردیخوارِ مستم
این شعرها و نمونههای دیگری شبیه به آنها همه از کسی هستند که به گواهی تاریخ و به گواهی سایر اشعار و نوشتههای خودش، مسلمانی باتقوا بود که عشق به پیامبر و اهل بیت را در دل و بر زبان داشت و در مسجد نیشابور برای مردم موعظه میکرد. عطار کتاب تذکرهالاولیا را «به جهت تبرک» با ذکر امام جعفر صادق علیهالسلام آغاز کرده و ایشان را «سلطان ملت مصطفوی و برهان حجت نبوی» خوانده است.
تاریخ ادبیات عرفانی ما سرشار از سخنان رندانه و گستاخانهای است که در حقیقت مقصودی جز اشاره به الهیترین و پاکترین رازهای هستی انسان و جهان نداشتهاند. بزرگترین توجهی که در مطالعۀ این آثار باید داشت، این است که بکوشیم در بند ظاهر نمانیم و از معانی عمیق و عالی آنها غافل نشویم.