یادبودی از هایدگر و حافظ به بهانۀ ساسی مانکن

یادبودی از هایدگر و حافظ به بهانۀ ساسی مانکن

این متن نه پاسخ به چیزی یا کسی است، نه یک «راه حل» مشخص برای یک معضل مشخص و نه تحلیل موضوعی خاص؛ این تاملی است اشاره‌وار و کوتاه به بهانۀ یک جنجال، دربارۀ جهانی که در آن جنجال و ابتذال به چیزی عادی تبدیل شده است. این متن کوششی برای فکر کردن است، بی آنکه هیچ ادعای موفقیتی داشته باشد.

کد خبر : ۱۶۴۸۷۳
بازدید : ۳۱۱۸

فرادید| علیرضا اسمعیل زاده؛ مارتین هایدگر در سال 1955 به زادگاه خودش مسکیرش دعوت شد تا در مراسم یادبود موسیقیدانی اهل همان شهر به نام کنرادین کروتزر سخنرانی کند؛ مراسمی که در صد و هفتاد و پنجمین سالگرد درگذشت کروتزر برگزار می‌شد.

به گزارش فرادید؛ متن سخنرانی هایدگر حدود 13 صفحه است اما تنها حدود یک پاراگراف از آن مستقیما دربارۀ کروتزر است، آن هم به شکلی بسیار کلی و گذرا. در عوض او به طور مفصل دربارۀ آوارگی بشر امروز، سیطرۀ تکنولوژی بر زندگی بشر و ضرورت چنگ زدن به دامن تفکر سخن گفت. چرا؟ خود هایدگر در همین سخنرانی دلیل آن را اینگونه توضیح می‌دهد: «به محض اینکه تفکر [در معنای حقیقی‌اش] در آدمی بیدار شود، باید بی‌وقفه و در هر فرصتی در کار باشد، حتی اینجا و اکنون در این مراسم یادبود».

هایدگر می‌اندیشید که «بی‌فکری» به نحوی جهان ما را احاطه کرده که ما نباید کمترین زمانی را برای پناه بردن به تفکر از دست بدهیم، حتی اگر این فرصت در مراسم یادبود یک موسیقیدان بزرگ باشد.

بنابراین اگر ما امروز شاهد جنجال یک موسیقی مبتذل هستیم، چرا نباید این را فرصتی برای تفکر بدانیم؟ اگر ما به بهانۀ چیزهای مبتذل، تفکر خود را معطوف به چیزهای عالی و فاخر نکنیم، اصلا چگونه خواهیم توانست خود را از ابتذال رها کنیم؟

پس بگذارید در تامل دربارۀ آنچه اکنون برای ما روی می‌دهد، از تاملات هایدگر دربارۀ وضع کنونی جهان مدد بگیریم. به ویژه گمان می‌کنم بخشی از گفتار هایدگر که دربارۀ «آوارگی» است، می‌تواند همچون نوعی ریشه‌یابی برای وضعی باشد که ما را درگیر خود کرده است.

172773ualud

هایدگر در توصیفی ساده و در عین حال عمیق و تامل‌برانگیز دربارۀ آوارگی بشر امروز می‌گوید:

«آیا هنوز هم وطنِ زندگی‌بخشی هست که آدمی در زمینِ آن بر ریشۀ خود بایستد و به بوم و بر آن تعلق داشته باشد؟ بسیاری از آلمانی‌ها [در دورۀ بعد از جنگ] زادگاه خود را از دست داده‌اند و از آن رانده شده‌اند . . . اما آنان که در وطن خویش «مانده‌اند» چه؟ باید گفت آنان حتی بیشتر از آن‌ها که از وطن خود رانده شده‌اند «آواره» هستند.

آن‌ها ساعت‌ها و روزها را در اسارت رادیو و تلویزیون به سر می‌برند. هفته‌های متوالی فیلم‌های سینمایی آنان را به عوالمی غیرعادی و اغلب عادی از تخیل می‌برند و توهمی از دنیایی که در واقع دنیایی نیست به آن‌ها القا می‌کنند. مجلات مصور همه جا در دسترس هستند. و همۀ این چیزها که به آدمی هجوم می‌برند، او را تحریک می‌کنند و او را به هر طرف می‌رانند، کاملا به او «نزدیک» هستند؛ نزدیکتر از مزارع اطراف خانه‌اش، نزدیکتر از آسمان بالای سرش، نزدیک‌تر از آداب و رسوم روستایش و بالاخره نزدیک‌تر از سنت‌های جهان زادگاهش. . . . اصالت بشر امروز از بیخ و بن در خطر است . . .».

بیایید از همین زاویه به ماجرای موسیقی مبتذلی که اخیرا ذهن ما را درگیر خود کرده است نگاه کنیم. چه چیزی دربارۀ آن ما را نگران می‌کند؟ یک پاسخ شاید این باشد: «نزدیکی» آن به ما.

شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های گوناگون سرشارند از محتواهایی که از دوردست‌ها می‌آیند، با ویژگی‌هایی «بیگانه»؛ آنقدر بیگانه که ما را تکان می‌دهند، می‌ترسانند و به فکر فرومی‌برند که چه باید کرد؟ اما این بیگانه‌های دور تنها از آن جهت ما را می‌ترسانند که بیش از حد به ما نزدیک هستند. آن‌ها در دسترس ما هستند بیش از هر سنت استواری که بتواند هویتی پابرجا و فاخر به ما ببخشد؛ بیشتر از زمین و آسمانمان.

ساسی مانکن امروز از حافظ به ما نزدیک‌تر است و به همین جهت است که می‌تواند ما را تکان بدهد و نگرانمان کند. اگر ما ریشه‌مان در زمین یک سنت را حفظ کرده باشیم و نگاهمان را به آسمان رویاها و ایده‌آل‌های جمعی‌مان دوخته باشیم، اگر ما آواره نباشیم، هر بادی که از هر سو می‌وزد ما را از جا برنخواهد کند.

ما نگران فرزندانمان هستیم زیرا می‌دانیم که آن‌ها ریشه در زمین زیر پایشان ندارند؛ چگونه می‌توانستیم ریشه‌ای به آن‌ها ببخشیم در حالیکه خود آواره بوده‌ایم؟

اما وطن ما کجاست؟ زمین و آسمان ما چگونه به ما باز خواهند گشت؟ اگر باز هم از هایدگر مدد بگیریم، این اتفاق می‌تواند در نگاه به «هنر راستین» اتفاق بیافتد؛ هنری که بین زمین و آسمانِ «ما» شکل گرفته باشد؛ یعنی بر مبنای سنت‌های جمعی ما و به سوی آرمان‌های جمعی ما. برای خود هایدگر شاعری مثل «هولدرلین» راهنمای بازگشت به وطن بود و برای ما این راهنما شاید «حافظ» باشد. کدام هنرمند بیشتر از حافظ توانسته «همۀ ما» را تسخیر کند و کدام هنرمند بیش از او به درونِ متفاوتِ هر یک از ما رسوخ کرده است؟

حافظ روی کدام زمین شعر گفت که شعرش در جان این ملت رسوخ کرد؟ و زیر کدام آسمان که کتابش به شیئی بوسیدنی تبدیل شد؟ شاید حالا، در زمانۀ تندبادهایی که تکنولوژی‌های ارتباطی راهشان را به سوی ما باز کرده‌اند، زمان آن رسیده باشد که به شیوه‌ای متفاوت به حافظ رجوع کنیم تا زمین و آسمان حافظ را که زمین و آسمان ماست دوباره پیدا کنیم.

در زمانۀ ابتذال هنر، در زمانۀ جنجال و غوغا، نام «حافظ» چقدر با مسمّاتر از همیشه به نظر می‌رسد؛ او کسی است که شاید آنچه ما گم کرده‌ایم را در شعر خود «حفظ» کرده باشد. او شاید حافظ زمین و آسمان گم‌شدۀ ما باشد.

۱۹
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید