کتاب مقدسی که میگوید: «همه چیز بیهوده است و جستجویِ باد»
کتاب «جامعه» (Ecclesiastes) بخشی از کتاب مقدس یهودیان و نیز بخشی از کتاب مقدس مسیحیان است؛ این رساله که مضمون آن توصیههای حکمتآمیز است، حال و هوا و محتوایی متفاوت و گاه شگفتآور دارد؛ متنی مقدس که خواندن آن ما را به یاد اشعار خیام میاندازد.
فرادید| «بطالتِ بطالتها؛ همهچیز بطالت است . . . چه سودی هست برای انسان در زحمتی که زیر آفتاب میکشد؟ . . . همه چیز خستهکننده است، بیش از آنچه بتوان بیان کرد . . . در زیر آفتاب هیچ چیز تازهای نیست . . . همه چیز بطالت است و جستجوی باد.»
به گزارش فرادید؛ اینها جملاتی در کتاب یک فیلسوف پوچانگار نیستند، بلکه عباراتی از نخستین بخش کتاب «جامعه» هستند؛ کتابی که هم یهودیان و هم مسیحیان آن را به عنوان بخشی از کتاب مقدس خود به رسمیت میشناسند.
عبارات این کتاب، درست مثل اشعار خیام، همزمان طنینی فلسفی و شاعرانه دارند؛ عباراتی که پیاپی و به بیانهای گوناگون به مخاطب یادآوری میکنند که بیحاصلی و بطالت، رنج و تکرار، و وزشِ ابدیِ بادِ بیهودگی، سراسر زندگی آدمی را فراگرفته است. حتی آموختن حکمت نیز بیهوده است:
«پس چرا این همه حکمت کسب کردهام؟ در دل خود میگویم: این نیز بطالت است».
این کتاب را در سنت یهودی و مسیحی به حضرت سلیمان (ع) نسبت میدهند اما بسیاری از محققان بر این باورند که مطالب این کتاب را اشخاص گوناگون (از علمای یهود) در زمانی حدود 2300 سال قبل نوشتهاند.
برخی تصور میکنند که با توجه به زمان احتمالی نگارش این اثر، ممکن است مکاتب فلسفی یونانی مانند فلسفههای رواقی و اپیکوری بر حال و هوا، لحن و مضامین آن تاثیر گذاشته باشند.
اما پوچیِ این اثر با آن نوع پوچی فلسفی که ما میشناسیم (و گاهی آن را به خیام نسبت میدهیم) تفاوت دارد.
مهمترین تفاوت این است که بر خلاف پوچانگاریهای دمغنیمتشمرانه که بیهودگی و ملال زندگی انسانی را توجیهی برای رفتن به سراغ لذتهای زودگذر و به اصطلاح غنیمت شمردن «دم» به حساب میآورند، این کتاب هیچ لذتی را بر روی زمین نمیشناسد که در نهایت بیهوده و ملالآور نباشد؛ این کتاب زندگی را به عنوان یک «فرصت» برای بهره بردن از لذتها نمیبیند:
«از زندگی بیزار شدهام زیرا همه چیز بطالت است و جستجوی باد».
اینکه واقعا مضمون اصلی این کتاب چیست و در نهایت چه مقصودی را دنبال میکند، پرسشی چالشبرانگیز است که در طول تاریخ بحث و تفسیرهای فراوان را به دنبال داشته است. این به ویژه به دلیل نوع بیان متفاوتی است که در آن به کار گرفته شده؛ بیانی که معمولا در کتابهای مقدس شاهد آن نیستیم. در ضمن گاهی برخی عبارات در تضادی نسبتا آشکار با یکدیگر قرار دارند که این کار تفسیر را دشوارتر میکند.
اما از یک منظر خاص، در واقع شاید بتوان روح و معنای نهایی این کتاب را اینگونه تفسیر کرد: همه چیز در این دنیا بیهوده است، همه چیز فانی و بی حاصل است و هیچ چیز نمیتواند شادی حقیقی و آسایشی دلخواه برای انسان به ارمغان بیاورد. اما این پایان قصه نیست.
درست است که این نوعی پوچانگاری است اما این پوچی و بیمعنایی، تمام آنچه که انسان باید به آن اعتقاد داشته باشد نیست بلکه در واقع مرحلهای مقدماتی برای فهم این حقیقت است که معنا را باید جای دیگری جستجو کرد؛ جایی فراتر از قلمرو خواستهایی که در این زندگی فانی داریم؛ جایی در خداوند، در پذیرش حقیقت حضور او و پیروی از فرمانهای او. شاید به همین خاطر است که در بخشی از کتاب روز مرگ بر روز تولد ترجیح داده میشود:
«روز مرگ بهتر است از روز ولادت؛ رفتن به خانۀ عزا بهتر است از رفتن به خانۀ ضیافت؛ چرا که این انتهای هر انسانی است . . . دل حکیمان در خانۀ عزا است و دل ابلهان در خانۀ شادی . . . پایان بهتر است از آغاز».
کتاب «جامعه» شاید توصیفی باشد از زندگی آنگونه که «به خودی خودش» هست؛ اگر زندگی را صرفنظر از پیوندی که با خدا دارد در نظر بگیریم، تمام رنجها و شادیهای آن به یکسان بیهوده هستند. بنابراین تنها چیزی که باید در سراسر زندگی به آن توجه داشت و در هر کاری که در زندگی میکنیم باید آن را در نظر بگیریم، خداوندی است که بر همه چیزِ این زندگی احاطه دارد؛ این تنها فرمان این کتاب است، فرمانی که شاید تنها راه معنابخشیدن به زندگی باشد: در همه چیز خدا را در نظر بگیر. در فصول پایانی کتاب میخوانیم:
«در جوانیت شادی کن و هر جا که دلت تو را میبرد برو و به هر جا که چشمت مینگرد بنگر؛ اما بدان که برای همۀ اینها خداوند تو را داوری خواهد کرد . . . در روزهای نوجوانیات آفریدگارت را به یاد آور، پیش از آنکه روزهای تیرهبختی بیاید . . . پیش از آنکه ظرف طلایی خُرد گردد و کوزه بر لب چشمه بشکند و دَم به خدا بازگردد».