چرا مردم جامائیکا امپراتور اتیوپی را «خدا» میدانستند؟
راستافاری جنبشی مذهبی بود که در جامائیکا شکل گرفت؛ ترکیبی از باورهای انجیلی، آرمانهای سیاهپوستان و این ایدۀ عجیب که امپراتور هایله سلاسی اول، در حقیقت دومین ظهور مسیح و تجسد انسانی خداوند است!
فرادید| وقتی امپراطور یک کشور آفریقایی باشید، اما جزیره کوچکی در کارائیب شما را خدا بداند، چه میکنید؟ این معمایی بود که راس تافاری ماکونن (امپراتور اتیوپی که در دوران حکومتش به نام هایله سلاسی اول) شناخته شد. هایله سلاسی در بیشتر دوران عمرش هم امپراتور اتیوپی بود و هم خدای مردم یک جزیره در دریای کارائیب. حکومت او از سال 1930 تا 1974 دوام داشت.
به گزارش فرادید، از یک سو، او امپراتور اتیوپی بود و از سوی دیگر، شخصیتی الهی بود که نماینده رستگاری آفریقایی و پان آفریقایی بود؛ ارزشهای مهم جنبش راستافاری که از جامائیکا سرچشمه گرفت.
مارکوس گاروی؛ مردی که ظهور پادشاه سیاه را نوید داد
مارکوس گاروی، قهرمان ملی جامائیکا
مقام الهی ادعا شده برای هایله سلاسی اول نشاتگرفته از یک فعال جامائیکاییالاصل و رهبر پانآفریقایی به نام مارکوس گاروی (Marcus Garvey) است. او با بیانیه زیر (۱۹۲۰ ) به درک هایله سلاسی به عنوان یک شخصیت الهی در جنبش موسوم به «راستافاریان» (که از نام اصلی هایله سلاسی گرفته شده بود) کمک کرد:
«به آفریقا امیدوار باشید، زمانی که یک پادشاه سیاهپوست تاجگذاری میکند، چون روز رهایی نزدیک است.»
فقط همین یک جمله، تأثیر شگرفی بر جنبش راستافاریان و زندگی راس تافاری ماکونِن یا همان هایله سلاسی گذاشت.
بیانیه گاروی از سوی پیروان او و سایر اعضای جنبش اولیه راستافاریان که آن زمان هنوز راستافاریانیسم نامیده نشده بودند، یک پیشگویی تلقی میشد و تعبیر آن این بود که گویی تاجگذاری یک پادشاه سیاهپوست در آفریقا همزمان با پایان سلطه اروپا بر آفریقاییها در سراسر جهان خواهد بود و همچنین، نویدبخش دوران جدیدی از رستگاری و رهایی آفریقا است.
ده سال بعد از این بیانیه بود که راس تافاری ماکونن به عنوان امپراتور اتیوپی تاجگذاری کرد. طبق سنت اتیوپیایی، نام او به امپراتور هایله سلاسی اول تغییر یافت.
پیشگویی گاروی و اقدامات و سیاستهای هایله سلاسی سبب شد بسیاری از راستافاریان به او به عنوان خدای زنده احترام بگذارند. او تجسم امید رستگاری آفریقا برای بسیاری از پیروان مذهب راستافاری بود. همزمان، اقدامات سیاسی او این حس امیدواری را به وجود آورد که اعتقادات آنها فقط باورهای درونی صرف نیستند، بلکه در آینده به واقعیت تبدیل خواهند شد.
رستگاری آفریقایی، اصل اساسی «راستافاریانیسم»
هایله سلاسی در زمان تاجگذاری
ظهور هایله سلاسی اول و رابطه آن با راستافاریان فقط یک مذهب نبود؛ ترکیب امپراتور الهی از یک سو و باورهای مذهبی اولیه از سوی دیگر، پایه و اساس ایدههایی شد که بعدها به یک جور فلسفه تمامعیار تبدیل شدند.
در حالی که مارکوس گاروی حس مقاومت غیرخشونتآمیز را ترویج کرده بود، بُعد معنوی ارائهشده توسط هایله سلاسی اول، حس عمیقتری از مقاومت بدونخشونت را در جنبش راستافاریان ایجاد کرد.
بازگشت به آفریقا ایدۀ اساسی جنبش بود و ئعدۀ آن این بود که وضعیت ظلم و ستم بر سیاهان با رسیدن قلمروی آزادی دگرگون خواهد شد. در حالی که تاریخ در راستافاریانیسم اساساً در قالب درگیری میان استعمارگران سفیدپوست و افراد مستعمره سیاهپوست تلقی میشود، بعد معنوی راستافاریانیسم از پیروان خود میخواست از خشونت پرهیز کنند و صلح و عشق را آموزش دهند.
هایله سلاسی اول در جامعۀ ملل
جامعۀ ملل ۱۹۲۳
در حالی که تأثیر امپراتور اتیوپی بر بنیادیترین ارزش راستافاریانیسم روشن است، او از طریق اقداماتش، تاثیرش را به عنوان ناجی مردم آفریقا تقویت کرد. یکی از شاهکارهای اصلی او، سخنرانی تاریخی و اثرگذارش مقابل جامعه ملل بود که از آن به عنوان «توسل به جامعه ملل» یاد میشود. در واقع، بسیاری آن را یکی از نمادینترین لحظات در تاریخ دیپلماسی و به طور کلی روابط بینالملل میدانند.
سال ۱۹۳۵، موسولینی، دیکتاتور وقت ایتالیا، تهاجم خود را به اتیوپی آغاز کرد. این یک اقدام تجاوزکارانه و بر خلاف قوانین بینالمللی بود، در حالی که اتیوپی یکی از کشورهای عضو جامعه ملل بود. سال بعد، روز ۳۰ ژوئن ۱۹۳۶، هایله سلاسی مقابل جامعه ملل درخواست کرد اصول بنیادین این جامعه حفظ شود و برای توقف تهاجم ایتالیا، مداخله صورت گیرد.
سخنرانی او باور رستافاری را به پانآفریقایی و رستگاری آفریقایی تقویت کرد، با اینکه این تاثیرگذاری ارتباط چندانی با ستایش او به عنوان خدا توسط رستافاریها نداشت؛ موضعی که او همیشه آن را رد میکرد.
سخنرانی هایله سلاسی شامل درخواست محکمی برای عدالت و پیامدهای انفعال در برابر تهاجم میشد. یکی از نمادینترین جملات درخواست او این بود که «امروز ما هستیم. فردا شما خواهید بود» او با بیان این جمله بر پیامدهای گستردهتر اجازه دادن به چنین تهاجم کنترلنشدهای تاکید داشت.
رژه نظامی نیروهای ایتالیایی در آدیس آبابا، ۱۹۳۶
باز هم باید تاکید کنیم که اهمیت هایله سلاسی برای جنبش راستافاریان فقط توسط پیروانش به او داده شد. او قطعاً به این جنبش احترام میگذاشت، اما خود او با نهضت ارتباطی نداشت. به همین دلیل، ماهیت راستافاریانیسم از یک سو و موضع سیاسی و فلسفی هایله سلاسی از سوی دیگر همیشه ثابت نبود.
فراخوان مداخله که به معنای دور شدن از ماهیت غیرخشونتآمیز راستافاریانیسم است، اقدامی از سوی خود هایله سلاسی است و لزوماً توسط راستافاریها پذیرفته نشده بود. راستافاریها همچنان به مقاومت بدون خشونت اعتقاد داشتند. با این حال، آنچه از طریق «توسل به جامعه ملل» برای جامعه راستافاریان تقویت شد، حس پانآفریقایی بود.
شیوایی سخنرانی و موضوعاتی که به آن پرداخته شد سبب افزایش آگاهی در مورد بحران اتیوپی و مبارزه آفریقایی علیه استعمار و بطور کلی تجاوز شد. این سخنرانی تأثیر ژرفی بر جنبش پانآفریقایی گذاشت که به دنبال ترویج اتحاد و همبستگی بین مردم آفریقاییتبار در سراسر جهان بود. این سخنرانی الهامبخش رهبران و فعالان آفریقایی شد تا به تلاشهایشان برای پایان بخشیدن به استعمار و دستیابی به استقلال ادامه دهند.
مقاومت در برابر اشغال ایتالیا و رهبری هایله سلاسی به نماد جنبش مقاومت آفریقا تبدیل شد. در حالی که تا اتحاد آفریقا در سال ۱۹۳۶ هنوز زمان زیادی بود، این سخنرانی اجازه داد این روند پیچیده و تدریجی گام مهمی رو به جلو بردارد.
راستافاریانیسم و هایله سلاسی پس از مرگش: از دین تا فلسفه
مرگ سلاسی طبیعتا برای مذهب راستافاریان مشکلساز بود. هایله سلاسی شخصیتی الهی و خدای زنده بود و بنابراین راستافاری پس از مرگ او به ناچار با پیامدهای معنوی و کلامی درگذشت او دست و پنجه نرم کرد. این امر منجر به واکنشهای متفاوتی از سوی گروههای مختلف شد.
برای برخی، اعتقاد به هایله سلاسی به عنوان یک شخصیت الهی به قوت خود باقی ماند. با این حال، برای بخش بزرگی از جنبش راستافاریان، مرگ امپراطور به معنای ارزیابی مجدد باورهای آنها بود. یک تغییر کلیدی این بود که او به عنوان نماد مقاومت آفریقایی، توانمندسازی و یک چهره کلیدی در مبارزه علیه ظلم شناخته شد.
اینجا جاییست که راستافاریانیسم بیشتر به یک جهانبینی فلسفی تبدیل میشود تا دینی. مذهبیترین مؤلفه جنبش به معنای واقعی کلمه از دنیا رفته بود و تمرکز از بعد مذهبی به بعد اجتماعی-سیاسی و فرهنگی راستافاریانیسم تغییر یافت. راستافاری شروع به تفسیر تمثیلی زندگی و میراث سلاسی کرد و از نقش او در صحنه جهانی سرمشق و الهام گرفت، نقشی که پس از سخنرانی او در سال ۱۹۳۶ رشد کرده بود.
بسیاری از راستافاریها بر اهمیت آزادی آفریقا، عدالت اجتماعی و بازگشت به وطن تاکید کردند. این موضوع زمینهساز تامل و گفتمانهای عمیقتر در مورد ارزشهای اصلی فلسفه شد. ایمان هنوز یک عامل بود، اما به عنوان وسیلهای برای پرداختن به بیعدالتیهای سیستماتیکی که مردم آفریقاییتبار با آنها مواجه بودند و برای دفاع از حقوق برابر و تعیین سرنوشت، تلقی میشد.
افزون بر آزادی، ایده پانافریکانیسم از سوی جنبش بیشتر مورد توجه قرار گرفت. بسیاری، این تحولات را برای جوامع راستافاریان در سراسر جهان و برای پیوند جهانی بر احساسات پان آفریقایی ضروری میدانند.
دور شدن از ماهیت دینی نیز به معنای تغییر عملی بود. در حالی که پیش از این، جهانبینی بیشتر حول محور مراسم و نیایشها بود، اکنون در بحث و کنشگری عملی ریشه کرده بود. راستافاری به طور فزاینده درگیر جنبشهای حقوق مدنی و سیاست شد. از این رو، هایله سلاسی و مرگ او به ترکیب ماهیت معنوی راستافاریانیسم با ماهیت فلسفی کمک کردند.
نقاشی دیواری هایله سلاسی
جوهره معنوی پرهیز از خشونت را میتوان به خود جامعه راستافاری نسبت داد، اما پیامدهای فلسفی گستردهتر برای رستگاری و رهایی آفریقا را میتوان تا حد زیادی به سیاست و اقدامات هایله سلاسی نسبت داد.
مرگ هایله سلاسی، جامعه راستافاری را وادار کرد پذیرای رویدادها و تفسیرهای جدید باشند و این امکان را برای راستافاری فراهم کرد تا با تفسیری باز و خلاقانه از عاملیت و تاریخ بشر درگیر شوند و به طور همزمان امکان توسعه مفاهیم فلسفی مانند «خویشتن» و «زندگی» را در این جنبش فراهم کرد.
مترجم: زهرا ذوالقدر