چرا ارسطو از «بَردگی» دفاع میکرد؟
دفاع ارسطو از بردگی یکی از جنجالیترین بخشهای میراث فلسفی اوست که با شهرتش در مقام بنیانگذار فلسفهی سیاسی غربی در تضاد آشکار است.
فرادید| بررسی استدلالهای ارسطو کمک میکند توضیح دهیم چگونه سلسلهمراتبهای اجتماعی در دوران باستان توجیه میشدند و چرا چنین باورهایی تا دورههای بعدی ادامه یافتند.
به گزارش فرادید، دیدگاه ارسطو ریشه در ساختار اجتماعی آتن کلاسیک دارد و نهتنها به این پرسش میپردازد که چه کسی باید حکومت کند، بلکه روشن میکند چه چیزی یک زندگی انسانی کاملاً شکوفا را تشکیل میدهد. در این چارچوب، او «بردگی» را نهادی «طبیعی» میدانست و آن را در درک وسیعتر خود از نظم سیاسی و اخلاقی جای میداد.
ارسطو و بردگان
در کتاب نخست «سیاست»، ارسطو استدلال میکند که برخی افراد «به شکل طبیعی» برده هستند و ادعا میکند کسانی که توانایی عقلانی برای تدبیر ندارند، از هدایتِ یک مالک بهرهمند میشوند؛ مالکی که عقل و تدبیرش خانواده را به سود همگان هدایت میکند.
ارسطو بین قدرت جسمانی و تدبیر عقلانی تفاوت قائل میشود و شراکتی را متصور است که در آن مالک «خرد و عقل» ارائه میدهد و برده «کار» میکند. او این رابطه را برای هر دو طرف مفید معرفی میکند، نه اینکه آن را صرفاً تحمیلی یا استثماری بداند. این تمایز بازتاب سلسلهمراتب گستردهتر اوست؛ او فرماندهی و اطاعت را روابطی طبیعی میداند، نه تنها نتیجه قراردادهای اجتماعی.
همزمان، ارسطو نسبت به سوءاستفاده بیاعتنا نیست. او انتقاد میکند که بردگی از راه اسارت در جنگ اگر با آنچه او طبیعی میداند همخوانی نداشته باشد، نادرست است. این استثنا ممکن است بسیاری از نمونههای واقعی بردگی در زمان او را زیر سؤال ببرد، اما بیشتر در قالب یک فیلتر نظری عمل میکند: بردگی را از دید اصولی مجاز میشمارد، اما بسیاری از شیوههای عملی آن را زیر سوال میبرد. از طریق این چارچوب، ارسطو معتقد است جامعه در صورتی شکوفا خواهد شد که برخی افراد به راستی برای بردگی مناسب باشند، به شرط آنکه معیارهای خاصی داشته باشند.
تنش بین بردگی «طبیعی» آرمانی و خشونت واقعی موجود در این نهاد، یکی از جنجالیترین تناقضها در کتاب «سیاست» است و پرسشی مداوم ایجاد میکند: آیا نظریهی ارسطو وقتی در عمل اجتماعی واقعی اعمال شود، قابلدفاع است؟

تابلویی اثر گوستاو آدولف اسپانگنبرگ، حدود سالهای ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۸
ریشههای باور ارسطو دربارهی بردگی
ریشههای استدلال ارسطو در «غایتشناسی» (teleology) او نهفته است؛ دیدگاهی که میگوید همهی موجودات اهداف یا عملکردهای طبیعی دارند و خرد ویژگی تعیینکنندهی انسانیت است و زندگی سیاسی اوج طبیعت انسانی است.
ارسطو معتقد است برخی انسانها تنها تا حدی در خرد سهیم هستند که آن را در دیگران بشناسند و هدف زندگیشان از راه تدبیر مستقل محقق نمیشود، بلکه با شرکت در حکمرانی عقلانی دیگران در جامعهی ایدهآل محقق میشود. او این رابطه را مشابه وابستگی بدن به روح میداند. منتقدان، چه باستانی و چه مدرن، استدلال میکنند که این قیاس ممکن است تفاوتهای آموزشی یا شرایط اجتماعی را به تفاوتهای ذاتی تبدیل کند و در عمل سلطهی اجتماعی را به شکل یک نظم طبیعی نشان دهد. به این ترتیب، این نظریه به استمرار سلسلهمراتب اجتماعی کمک میکند که در اصل به نفع اقلیت برگزیده است.
پژوهشهای معاصر سه نقد عمده بر دفاع ارسطو از بردگی را برجسته کردهاند:
۱. مشکل معرفتی: هیچ روش قابلاعتمادی برای شناسایی «بردگان طبیعی» بدون پیشداوری یا استدلال دوری وجود ندارد، زیرا ناتوانی مشاهدهشده در برخی افراد بیشتر نتیجهی سرکوب است، نه مدرک نقص ذاتی.
۲. مشکل عملی: روشهای بردگی در یونان باستان همچون اسارت در جنگ، دزدی دریایی و بدهی، بهندرت با معیارهای عقلانی ارسطو همخوانی دارند و در عمل، نهاد مورد نظر او، در عمل چیزی جز بیعدالتی مطلق نیست.
۳. مشکل هنجاری: حتی اگر افراد تواناییهای متفاوتی داشته باشند، این تفاوتها حق سلطه بر دیگری نیست، زیرا آموزش، حقوق قانونی و حمایتهای اجتماعی میتوانند فرد را توانمند کنند بدون اینکه مجبور به بردگی همیشگی شود.
پیامدها در گذشته و امروز
شهرت ارسطو سبب شد نظرات او فراتر از مدرسهی لوکئوم گسترش یابد و بر تفسیرهای قرون وسطایی در اروپا و زبان بهکاررفته در مباحثات دوران مدرن اولیه دربارهی تسخیر و استعمار اثر بگذارد. برخی نویسندگان مدرسی و انسانگرای قرون وسطی از مفهوم «بردگی طبیعی» برای توجیه سلطه استفاده کردند، در حالی که دیگران به هشدارهای ارسطو در مورد اسارت ناعادلانه اشاره کردند تا مشروعیت بردگی را به چالش بکشند و نشان دهند متنهای او قابلیت تفسیرهای متفاوت در بحثهای ایدئولوژیک را دارند.
در جهان غرب، مدافعان بردگی بیشتر به اقتدار کلاسیک متوسل میشدند تا خدمترسانی مبتنی بر نژاد را توجیه کنند، اما منتقدان نشان دادند که شرط ارسطو (بردگی باید با ناتوانی واقعی همخوانی داشته باشد) هرگز نمیتواند سیستمهای ارثی را توجیه کند. تأثیر نظریهی او همچنین بر توسعهی علوم اجتماعی مدرن اثر گذاشت و سبب تمایز روشنتر بین سلسلهمراتب توصیفی و توجیه هنجاری شد. این تمایز زمینه را برای استدلالهای حامی شخصیت حقوقی جهانی فراهم کرد و حقوق را از معیارهای مورد مناقشهی ظرفیت عقلانی جدا کرد.
برای خوانندگان معاصر، ارسطو نمونهی هشداردهندهای است که نشان میدهد چگونه نظریههای پیچیده میتوانند از نهادهای مشکوک حمایت کنند، بهویژه هنگامی که بررسی تجربی و بازاندیشی اخلاقی کافی نباشد. همزمان، توجه دقیق به استدلالهای او بذر نقد را آشکار میکند: تنش میان ایدهی ارسطو دربارهی بردگی «طبیعی» و واقعیت خشونتآمیز تاریخی، ضعفهای بنیادین دفاع از این نهاد را نشان میدهد.
مترجم: زهرا ذوالقدر