فلسفۀ «سرنوشت»؛ از تسلیم رواقیها تا عصیان نیچه
آیا سرنوشت ما از پیش تعیین شده است؟ ارادۀ آزاد ما چقدر در ساختن سرنوشتمان نقش دارد؟ اینها از جمله سوالاتی است که از سپیدهدم شکلگیری تفکر فلسفی با ما همراه بودهاند و هنوز هم یافتن پاسخی قطعی برای آنها بسیار دشوار به نظر میرسد.
فرادید| شاید گاهی این پرسش به ذهن شما رسیده باشد که: آیا همه چیز در زندگی ما از پیش تعیین شده است یا اینکه خودمان باید با انتخابهای آزادانهمان مسیر زندگی را تعیین کنیم؟
به گزارش فرادید؛ این سؤال که ما چقدر واقعا بر زندگی خود کنترل داریم، قرنها است که فیلسوفان را مجذوب خود کرده است. در اینجا به بررسی برخی از مهمترین ایدههای فلسفی درباره مفهوم «سرنوشت» میپردازیم.
دیدگاه ارسطو درباره سرنوشت
دیدگاه ارسطو درباره سرنوشت به مفاهیم "غایتشناسی"، "علتمندی" و "هدف" مرتبط است. به باور ارسطو، همه چیز در طبیعت یک هدف یا غایت خاص دارد. او معتقد بود که برای درک کامل یک چیز، باید "علت غایی" آن، یعنی دلیل نهایی وجودش را بشناسیم.
او معتقد است که همه چیز در طبیعت دارای هدفی ذاتی است. بهعنوانمثال، یک بذر بلوط به طور طبیعی برای تبدیل شدن به یک درخت بلوط طراحی شده است. این نظم ذاتی، نوعی سرنوشت را نشان میدهد که در آن هر چیزی بهسوی آنچه قرار است باشد، حرکت میکند.
در کتاب «اخلاق نیکوماخوس»، ارسطو این ایده را مطرح میکند که انسانها نیز، مانند همه چیزهای دیگر، یک هدف دارند. او استدلال میکند که "یودایمونیا" (که اغلب به "شکوفایی" یا "خوشبختی" ترجمه میشود) بالاترین خیر و غایت برای انسانها است و این شکوفایی از تحقق پتانسیل فردی و عمل به فضیلت حاصل میشود. به گفته ارسطو، زندگی با عقلانیت و فضیلت همان چیزی است که انسانها برای آن آفریده شدهاند؛ این همان سرنوشت آنها است.
زندگی خوب به معنای رفتار با فضیلت و عمل در راستای عقل است. بنابراین به باور ارسطو، سرنوشت چیزی نیست که از بیرون بر ما تحمیل شود (مانند یک برنامه از پیش تعیین شده)؛ بلکه غایت یا هدفی در درون هر فرد یا شیء وجود دارد (یک هدف درونی) که بهترین مسیر برای آن موجود را در چارچوب الگوی منظم طبیعت نشان میدهد.
با درک این هدف (که هم از درون خود افراد سرچشمه میگیرد و هم در طبیعت اطرافشان قابل مشاهده است)، انسانها میتوانند خود را بهسوی سرنوشتشان هدایت کنند و به طبیعت و تواناییهای واقعی خود دست یابند.
فلسفه رواقی و سرنوشت
مارکوس اورلیوس، امپراتور روم و یکی از مشهورترین فیلسوفان رواقی
رواقیگری، فلسفهای که توسط افرادی چون اپیکتتوس و مارکوس اورلیوس ترویج میشد، دیدگاه جالبی درباره سرنوشت ارائه میدهد. از نظر رواقیها، جهان توسط اصلی عقلانی به نام لوگوس (Logos) اداره میشود (نوعی عقل الهی که به همه چیز نظم میبخشد). این باور بنیادی در فلسفه رواقی است و بر اساس آن، هر چیزی چیز به دلیلی رخ میدهد و قانونی طبیعی و «ضروری» در پس آن وجود دارد.
یکی از جنبههای مهم رواقیگری «پذیرش سرنوشت» است. اپیکتتوس این مفهوم را به خوبی توضیح میدهد: «آنچه برایت رخ میدهد مهم نیست، بلکه واکنشی که نسبت به آن نشان میدهی اهمیت دارد». رواقیها معتقدند که ما نمیتوانیم اتفاقات بیرونی را کنترل کنیم بلکه فقط میتوانیم واکنش درونی خود را نسبت به آنها مدیریت کنیم. از طریق هماهنگی با نظم عقلانی طبیعت (که به باور آنها ما بخشی از آن هستیم)، میتوانیم به آرامش و خرد دست یابیم.
مارکوس اورلیوس نیز در کتاب «تأملات» به اهمیت پذیرش سرنوشت اشاره میکند: «چیزهایی را که سرنوشت تو را به آنها پیوند میدهد بپذیر و افرادی را که سرنوشت تو را با آنها همراه کرده دوست بدار، اما این کار را با تمام قلب انجام بده». او میگوید انسانها باید سرنوشت خود را با میل بپذیرند، زیرا سرنوشت چیزی از پیش تعیین شده است.
از نگاه فلسفۀ رواقی، سرنوشت مسیری است که طبیعت (یا به عبارت بهتر عقل حاکم بر طبیعت) تعیین کرده است. با درک و پذیرش این مسیر، ما خود را با لوگوس هماهنگ میکنیم و به این ترتیب آرامش را تجربه کرده و زندگی خوبی خواهیم داشت.
یک فرد خردمند رواقی، آزادی را نه در مبارزه علیه سرنوشت، بلکه در پذیرش آن از طریق عقل میبیند؛ از نظر فیلسوفان رواقی، انسان خوشبخت کسی است که سرنوشت را پذیرفته و در هماهنگی با جهان زندگی میکند.
دیدگاه الهیاتی قدیس آگوستین
سنت آگوستین، الهیدان برجسته مسیحی، تفسیر دقیقی از سرنوشت در قالب آموزههای خود درباره "مشیّت الهی" و "تقدیر" ارائه میدهد. آگوستین تلاش میکند فلسفه کلاسیک را با آموزههای مسیحی هماهنگ کند.
آگوستین تأکید دارد که تقدیر الهی (که بر طبق آن، خداوند همه رویدادها را بر اساس اراده خود هدایت میکند)، با تقدیر مرتبط است. به عبارت دیگر خداوند از قبل همه چیزهایی را که اتفاق خواهد افتاد و سرنوشت نهایی انسانها را میداند.
در کتاب «شهر خدا»، آگوستین بیان میکند که تاریخ همانطور که خدا خواسته است رخ میدهد و این روند در نهایت هم عادلانه و هم نیکو است، حتی اگر انسانها نتوانند همیشه آن را درک کنند.
در عین حال، آگوستین با این چالش روبرو میشود که چگونه تقدیر الهی میتواند با آزادی انسانها سازگار باشد. او پیشنهاد میدهد که هرچند نقشه خدا حاکم است، اما انسانها نیز میتوانند اعمال خود را انتخاب کنند. او در کتاب «اعترافات» مثالهایی از زندگی خود ارائه میدهد. او به لحظاتی اشاره میکند که تصمیماتی اشتباه گرفته است، در حالی که همزمان باور داشته که خدا او را هدایت میکند. او همچنین تغییر مسیر خود از زندگی گناهآلود به ایمان را نوعی سرنوشت میداند؛ نه تنها به دلیل انتخاب شخصی، بلکه به این دلیل که همه چیز بخشی از نقشه خدا است.
این بدان معناست که از نگاه آگوستین، چیزی فراتر از انتخابهای آزادانه انسانها در جریان است و همۀ این تصمیمات در تصویر بزرگتری که از پیش توسط خداوند طراحی شده جای میگیرند.
از نظر او بهترین راه زندگی این است: ایمان داشتن به نقشه کلی خداوند، در کنار تلاش برای گرفتن بهترین تصمیمها مطابق با معیارهای الهی.
نیچه و شورش علیه سرنوشت
فریدریش نیچه، فیلسوف برجسته قرن نوزدهم، دیدگاههای متداول درباره سرنوشت و جبرگرایی را به چالش کشید و نگرشی کاملاً متفاوت ارائه داد. فلسفه نیچه تمامی اشکال ختلف این مفهوم را نقد کرده و بر این باور است که هر فرد خود مسیر زندگیاش را میسازد.
نیچه با جبرگرایی (باوری که همه چیز را از پیش تعیین شده و غیرقابل اجتناب میداند) مخالفت میکند، زیرا این ایده آزادی و خلاقیت انسان را زیر سؤال میبرد.
در مقابل، او مفهوم "اراده معطوف به قدرت" را معرفی میکند. این ایده نشان میدهد که انگیزه اصلی در زندگی، تمایل به قدرت و کنترل است. این مفهوم به بهبود و رشد فردی اشاره دارد: فراتر رفتن از آنچه پیشتر بودهایم و تبدیل شدن به چیزی جدید.
از دیدگاه نیچه، سرنوشت یک متن از پیش نوشته شده نیست. بلکه هر فرد با اعمال و انتخابهای خود سرنوشتش را مینویسد.
این نگرش نیچه بهخوبی در مفهوم "بازگشت جاودانه" او که در کتاب «چنین گفت زرتشت» مطرح شده دیده میشود. نیچه در آنجا از خوانندگان میخواهد تصور کنند که زندگیشان بارها و بارها برای همیشه تکرار میشود.
با این آزمایش فکری نیچه میخواهد افراد را به زندگی اصیل و پذیرش انتخابهای خود تشویق کند، طوری که گویی این انتخابها برای همیشه و بیپایان تکرار خواهند شد. هدف او تسلیم شدن در برابر سرنوشت از پیش تعیین شده نیست، بلکه ساختن یک زندگی رضایتبخش است که فرد حاضر باشد آن را برای همیشه تکرار کند.
فلسفه نیچه به جای باور به یک سرنوشت تغییرناپذیر، افراد را تشویق میکند که از پذیرش منفعلانه آنچه پیش میآید اجتناب کنند. او از انسانها میخواهد آینده خود را با رشد مداوم، خلاقیت، و کشف مجدد خود بسازند.
سارتر و اگزیستانسیالیسم
ژان پل سارتر، یکی از معروفترین متفکران مکتب اگزیستانسیالیسم، دیدگاهی نسبتا مشابه نیچه درباره آزادی و سرنوشت ارائه میدهد. از نگاه سارتر، چیزی به نام سرنوشت وجود ندارد و انسانها کاملاً آزاد هستند تا زندگی خود را به هر شکلی که میخواهند معنا ببخشند.
در کتاب «هستی و نیستی» سارتر بیان میکند که "وجود بر ماهیت مقدم است". یعنی ما بدون هدفی ذاتی به دنیا میآییم و این وظیفه خودمان است که با انتخابها و اعمالمان، خود را تعریف کنیم. به عبارت دیگر: ما ابتدا هستی پیدا میکنیم و سپس به عهدۀ خود ماست که چیستیمان را بسازیم.
به تعبیر سارتر، «انسان محکوم به آزادی است». این جمله نشان میدهد که ما همزمان مسئولیت و هیجان شکل دادن به سرنوشت خود را بر عهده داریم؛ هیچ نقشهای از پیش برای ما وجود ندارد.
در کتاب «اگزیستانسیالیسم و اومانیسم»، سارتر به انتقادهایی که اگزیستانسیالیسم را مروج ناامیدی میدانند پاسخ میدهد. او استدلال میکند که این فلسفه اتفاقاً خوشبینانه است، زیرا نبود سرنوشت از پیش تعیینشده به این معناست که ما آزادی بیپایانی داریم.
سارتر از ما میخواهد که این آزادی بیقید و شرط و مسئولیت همراه آن را بپذیریم. با زندگی اصیل و تصمیمگیری آگاهانه (نه بر اساس عادت یا فشار جامعه)، تنها ما هستیم که معنای خود و مسیر آیندهمان را تعیین میکنیم؛ فرآیندی پیوسته از خلق و بازآفرینی.
پذیرش این واقعیت همان چیزی است که سارتر آن را زندگی اصیل یا صادقانه مینامد. درک این موضوع ممکن است بار سنگینی به نظر برسد، اما در عین حال میتواند احساسی از آزادی و آرامش را به همراه داشته باشد.
دیدگاههای فلسفه شرقی درباره سرنوشت
فلسفههای شرقی مانند هندوئیسم، بودیسم و تائوئیسم، دیدگاههایی عمیق درباره سرنوشت ارائه میدهند که اغلب بر تعادل، هماهنگی و چرخههای عمل تأکید دارند.
در هندوئیسم، دو مفهوم کلیدی وجود دارد: کارما و دارما. «کارما» بهعنوان قانونی از جنس علت و معلول درک میشود: هر عملی واکنشی برابر دارد. کارهایی که در زندگیهای گذشته انجام دادهاید، شرایط کنونی شما را شکل میدهند و به نوعی سرنوشتی را میسازند که از اعمال گذشته ناشی شده است.
اما «دارما» متفاوت است: دارما وظیفه اخلاقی شما است که باید با نقش شما در زندگی هماهنگ باشد. با انجام دارما، شما به حفظ نظم کیهانی کمک میکنید و بهطور معنوی پیشرفت میکنید.
بودیسم نیز به کارما باور دارد اما اضافه میکند که چرخهای از تناسخ وجود دارد و هدف نهایی رسیدن به نیروانا است. بودا آموزش داد که اعمال ما، تجربیات آینده ما را رقم میزنند. اما با زندگی آگاهانه و اخلاقی میتوان از رنج و چرخه تناسخ رها شد.
تائوئیسم که توسط لائوتسه بنیانگذاری شده است نیز میگوید باید با تائو در هماهنگی زندگی کرد. این مکتب میآموزد که پشت همه چیز در جهان، اصلی بنیادی به نام «تائو» وجود دارد که میتوان آن را به معنی راه اشیاء یا نظم طبیعی اشیاء فهمید.
این دیدگاههای شرقی با ایدههای غربی درباره سرنوشت از پیش تعیینشده تفاوت دارند. آنها دیدگاهی سیالتر ارائه میدهند که طبق آن، سرنوشت فرد بهطور مداوم تحت تأثیر اعمال او و چگونگی انطباقش با اصول هدایتکننده کیهان شکل میگیرد.
سخن آخر
آیا سرنوشت واقعی است؟ آیا هر یک از ما سرنوشتی داریم؟ آیا نوعی طرح بزرگ برای زندگی وجود دارد که در آن همه چیز به دلیلی رخ میدهد و هرگز نتایج دیگری ممکن نیست؟
آیا ما میتوانیم خودمان تصمیم بگیریم که چه اتفاقی در زندگیمان بیفتد؟ به عبارت دیگر، آیا ما دارای اراده آزاد هستیم؟ آیا ما میتوانیم مسیرهای خود را انتخاب کنیم و بخت خود را بسازیم؟
شاید هر دو ایده حاوی حقیقتی باشند. ممکن است طرح کلیای برای زندگیهای ما وجود داشته باشد، اما آن طرح آنقدر بزرگ باشد که برای آزادی فردی نیز فضا بگذارد.