پیشنهاد کتاب: کتاب مخلوقات
اکنون اگر به دگردیسی نیروها یعنی تبدیل دو نیرو به یک نیرو که فیالواقع کشف مهم راوی است بازگردیم، به استیصال انسانی میرسیم که میخواهد خودش باشد و بدون نقاب زندگی کند، اما نمیتواند.
کد خبر :
۷۰۳۱۰
بازدید :
۲۷۵۶
نادر شهریوری (صدقی) | «ثبت نیروها» داستان زندگی یک کاشف است. کاشفی که نیروهای موجود در هستی و تبدیل آنها به یکدیگر را کشف کرده است. کاشفِ نیروها اگرچه میگوید قبل از او فیزیکدانان به وجود نیروهای چسبنده و پیوسته در هستی پی بردهاند، اما بر این باور نیز هست که آنان تنها به کشف این دو نیرو بسنده کردهاند و دیگر حرفی از تبدیل دو نیرو به یک نیرو یا استحاله نیرو نزدهاند، تا آنکه کاشف نیروها که راوی داستان نیز هست در پی تحقیقات و تجربههای خود به کشفی مهم میرسد و آن تبدیل دو نیرو به یک نیرو یا همان استحاله نیروهاست.
راوی در پی این کشف بزرگ درصدد برمیآید که آن را در اداره ثبت عجایب به ثبت برساند. داستانِ «ثبت نیروها» در پی مراجعه حضوری کاشف نیروها به اداره ثبت عجایب، شروع میشود و در فضایی کافکایی ادامه مییابد.
راوی در اداره مربوطه ابتدا با کارمندی متین و غیرعبوس روبهرو میشود و آن را به فال نیک میگیرد، اما دیری نمیپاید که درمییابد اداره مزبور حضورا هیچ ادعایی را درباره ثبت عجایب نمیپذیرد و او قبلا میبایستی ثبت اینترنتی کند و بااینحال کاشف نیروها بهخاطر هیجانی که در خود حس میکند یا بهخاطر حضور کارمندی که گویا لبخندش هیچگاه محو نمیشود، درصدد توضیح کشف خود برمیآید.
کاشف نیروها در ابتدا از نیروی چسبنده میگوید و آنگاه از نیروی پیوستهای میگوید که قدرتی بهمراتب بیشتر از نیروی چسبنده اولیه دارد و در آخر تنها از یک نیرو سخن میگوید و آن نیروی پیوستگی است که «پیوسته» بر حیات شخصی و اجتماعی آدمی حاکم میشود و او را در یک مرکز ثقل دائمی، چشمانداز و بهتعبیری دقیقتر در یک «منِ یکپارچه» مقید میکند «بهگونهای که باعث میشود زندگی آدم در یک نقابزدن همیشگی سپری شود».۱
در یک چشمانداز قرارگرفتن یا از دریچهای معین جهان را تماشاکردن بهتعبیری سمبلیک میتواند استفاده از «ماسک» یا چنانکه نویسنده میگوید استفاده از «نقاب» باشد. «نقاب»، مسئله محوری داستانِ «ثبت نیروها» است، اما نویسنده ایده مهمتری را در پی میگیرد و آن «استحاله» شدن بر اثر تبدیلشدنِ دو نیرو به یک نیرو است.
«نقابی را بر چهرهام گذاشتند، سالهای سال گذشت که این نقاب بهدلیل نیروی چسبندگی با چهرهام یکی شد و نیروی قانون چسبندگی به نیروی پیوستگی بدل شد که قدرتی بیشتر از اولی دارد».۲ در این شرایط آدمی ناگزیر به ایفای نقشی معین در اجتماع میشود.
این نقش گاه تا بدان حد پررنگ است که در وی تثبیت میشود تا آنجا که به هویت وی بدل میشود. «من... مجبورم که همیشه یک نقاب اختصاصی داشته باشم».۳ هنگامی که راوی از نقاب اختصاصی سخن میگوید بهواقع از چسبندگی نیرویی میگوید که به «منِ پیوسته» بدل شده است و بهعبارت دیگر از یک استحاله سخن میگوید، اما این به توضیح بیشتری نیاز دارد. به نظرِ کاشف نیروها در آغاز تنها یک نیرو بود و آن نیروی چسبنده بود.
نیروی چسبنده، با چسبندگی زیاد، نقابی را بر چهره میچسباند. در پی این چسبندگی آغازین نیروی پیوسته بعدی ظاهر میشود که بهطور پیوسته فرد را تحت «نظارت عالیه» خود قرار میدهد تا نقاب به بخشی از هویت وی بدل شود. از آن پس رفتار فرد در قالب نقابی معین چارچوبمندشده، استمرار مییابد تا بدان حد که فرد جهان را بدون نقاب نمیبیند.
چارچوبمندکردن اعمال و رفتار آدمی بهواسطه نقاب میتواند تعریفی از ایدئولوژی باشد. بهنظر آلتوسر، ایدئولوژی «واقعیت» جهانی است که ما پس از ورود به آن برایمان ساخته میشود. به اعتقاد او، ایدئولوژی از همان ابتدا همچون یک نقاب بر چهره آدمی چسبانده میشود تا جهان تنها با ایدئولوژی دیده شود.
در اینجا میان «واقعیت» و «امر واقعی» تفاوتی اساسی وجود دارد؛ جهانی که پس از چسباندهشدن نقاب آن را تجربه میکنیم، نه جهان واقعی بلکه جهان واقعیتیافته است و به یک تعبیر جهانی ایدئولوژیک است. در این صورت جهان، بازنموده ایدئولوژیکی است که دریافت آن از فیلتری معین میگذرد. درحالیکه جهان واقعی، جهان عریان، درهرحال به هیچ نقابی تن درنمیدهد که مواجهشدن با آن موحش و همراه با اضطرابی جانکاه است.
در اینجا نقاب واجد سویهای دوگانه است. نقاب از یک طرف اضطراب مواجهشدن با جهان واقعی را از آدمی دور میکند و از طرفی دیگر، آدمی را از خود واقعیاش دور میسازد.
تاکنون درباره ساختهشدن در زیر سایه سنگین نگاه دیگری و در پی آن شکلگیری شخصیت آدمی به تناوب سخن گفته شده است. «جهنم یعنی دیگران» جمله معروف سارتر است. سارتر، جهنم دیگری را فرورفتن در درون توده شل و چسبناک چیزها میداند.
در اینجا سارتر از چسبناکی چیزها میگوید، اما کاشف نیروها علاوه بر چسبندگی از پیوستگی نیز میگوید: «نیروی قانون چسبندگی به نیروی پیوستگی بدل میشود که قدرتی بیشتر از اولی دارد».۴ نقابی را که به صورت چسبیده شده باشد، شاید بتوان از صورت جدا کرد، اما نقابی که پیوسته بر صورت قرار میگیرد، بخش جداییناپذیر شخصیت آدمی میشود.
در اینجا آدمی بهواسطه استفاده از نقاب، جهانِ واقعیتیافته را میبیند نه جهان واقعی را. «توهم» بهمعنای مواجهه غیرواقعی با زندگی، نتیجه اجتنابناپذیر استفاده از نقاب است. مقصود از توهم، آگاهی کاذب و نه آگاهی واقعی به جهان است و هم به یک معنا «پیوسته در مرکز ثقل معینی قرارگرفتن» است. توهم به معنایی که گفته شد -آگاهی کاذب- نامی دیگر برای ایدئولوژی است که واقعیت و نه امر واقعی را نمایان میکند.
نویسنده بهجای ایدئولوژی بهطور سمبلیک از کلمه نقاب استفاده میکند، اما ایدئولوژی نقابی نیست که فیالمثل در کارناوال استفاده میشود، بلکه نقابی دائمی است که همراه همیشگی آدمی است. چیزی شبیه به سایه، حتی از آن نیز وفادارتر تا بدان حد که «نمیتوانی ذرهای از نقاب بیرون بروی حتی شبانه هم نمیتوانی در جلد خودت درآیی و دمی را به آسایش از حضور دیگری به سر کنی، بعدها دریافتم که یک دیگری در استخدام من است.
او بالای سر من ایستاده است، نه میخوابد و نه بیدار میشود. نه گشنه و نه تشنه و نه برای قضای حاجت میرود. میتوانم بگویم از سایه من هم وفادارتر است».۵
اکنون اگر به دگردیسی نیروها یعنی تبدیل دو نیرو به یک نیرو که فیالواقع کشف مهم راوی است بازگردیم، به استیصال انسانی میرسیم که میخواهد خودش باشد و بدون نقاب زندگی کند، اما نمیتواند. او برای آنکه خودش شود دست به هر کاری میزند، اما این کافی نیست: نیرویی قدرتمند و پیوسته او را دائما کنترل میکند و او را از حالت واقعی خارج میکند، به اینسان ماسکی که به صورتش چسبانیده شده، لحظهای از صورتش جدا نمیشود.
در اینجا کاشف نیروها سعی میکند با ترفند از موقعیت پیشآمده فرار کند، فرار از بختکی که به رویش افتاده، فرار از آنچه برایش تدارک دیده شده، اما افسوس که این کار نیز ناممکن است. «بارها و بارها فکر کردم که وارد ساختمانی شوم و از در دیگر بیرون بروم بدون اینکه متوجه شود، اما چشمهایش همیشه جلو چشماند... گاهی هم چیزی مینویسم، سرش را خم میکند روی صفحات، طوری که هرم نفسش به صورتم میخورد».۶
در آخر کاشف نیروها میماند و کارمند غیرعبوسی که بیتفاوت به حرفهایش گوش میدهد. در اینجا بهناگاه اتفاقی عجیب و غیرمنتظره رخ میدهد. کاشف نیروها حس میکند که در درون تودهای شل و چسبناک گیر کرده که امکان هر تحرکی را از وی سلب کرده است.
او که تاب «تحمل نگاه دیگران را ندارد» ۷ نگاه خیره کارمند اداره ثبت عجایب را بر خود حس میکند. در اینجا و دقیقا در همینجاست که درمییابد دیگر خودش نیست. دیگری بهمثابه موقعیتی نمادین** او را از وضع واقعیاش دور میکند.
آنگاه کاشف نیروها با خود میاندیشد که «دیگری» میتواند کارمند متین و غیرعبوس اداره ثبت عجایب باشد که از قضا لبخندش هیچگاه محو نمیشود. آخرین جملات راوی نشان از استیصال وی دارد. او که دیگر شنیده هم نمیشود، یکباره تاب تحمل را از دست میدهد.
آخرین کلماتِ تکهتکهشده «کاشف نیروها» نشان از استحالهای دردناک دارد: «آیا میشنوید که چه میگویم؟ من دارم از تبدیلشدن قوانین به هم حرف میزنم، طوری که تمایزی بین چسبندگی و پیوستگی نیست. این وضعیت تحملپذیر نیست. آیا میشنوید که چه میگویم؟ میشنوید میشنوید که چه میگویم که چه میگویم که چه میگویمیمیمیم؟».۸
پینوشتها:
* کتاب «مخلوقات» نوشته امیرهوشنگ افتخاریراد مجموعه ۳۴ داستان است که هر داستان با ایدههایی نو و بدیع در فرم داستان کوتاه، بسیار کوتاه نگاشته شده است.
* کتاب «مخلوقات» نوشته امیرهوشنگ افتخاریراد مجموعه ۳۴ داستان است که هر داستان با ایدههایی نو و بدیع در فرم داستان کوتاه، بسیار کوتاه نگاشته شده است.
** موقعیت نمادین آدمی را از حالت واقعی خارج میکند.
۱-۸. کتاب «مخلوقات یا ماین کامپف» امیرهوشنگ افتخاریرا
۰