کوندرا؛ زندگی همچون پارادوکس
شروع «مسخ» بیتردید از مهمترین جملات پارادوکسیکال در تاریخ ادبیات است: یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابهای آشفته بیدار شد، دید که در تختخوابش به حشرهای غولپیکر تبدیل شده است.
کد خبر :
۷۲۸۴۵
بازدید :
۴۹۸۸
نادر شهریوری (صدقی) | کوندرا میگوید خیلی وقت پیش، آن زمانی که در پراگ بوده، چند فرانسوی آمده بودند پراگ را ببینند و در یکی از آن روزها درمییابد که با خانمی از میان همان گردشگران در تاکسی است. کوندرا برای آنکه باب صحبت را باز کند از او میپرسد به کدامیک از آهنگسازان بیشتر علاقه دارد «جوابش بلافاصله خودجوش و پرشور و حرارت بود و در ذهنم جایگیر شد: به سَن سان که اصلا و ابدا علاقهای ندارم».۱
پارادوکس (paradoxon) برگرفته از واژهای یونانی به معنای خلاف انتظار است. منظور از خلاف انتظار چنان که از نام آن پیداست پدیدارشدن موقعیتی غیرقابل پیشبینی است، مانند موقعیتی که کوندرا با آن مواجهه شده است. پارادوکسها بخش مهمی از جهان ادبیات را شکل میدهند. داستانها، رمانها و تأملات بسیاری از نویسندگان بزرگ از جمله رابله، وایلد، کافکا، سلین، بورخس و کوندرا و...
حول اموری خلاف انتظار و پارادوکسیکال ساخته و پرداخته شده است. این نویسندگان بیشتر به توصیف صحنهها، روایتها و نمایشها علاقه دارند که پیرامون امور پارادوکس و یا تناقضات زندگی شکل گرفته است، شاید از آنرو که تناقضات بیان حقیقتیتر از زندگی را نمایان میسازند.
در پارادوکس، واقعیت «تعین» نمییابد، اما تعلیق میپذیرد و گاه در سطحی از لغزندگی به این طرف و آن طرف میلغزد، در این شرایط زبان اهمیتی اساسی پیدا میکند، زیرا میتواند توجه را به معانی و بصیرتهای نامتعارف جلب کند و بر ابهام قضیه بیفزاید.
کوندرا که در ارائه این نوع ادبیات به ویژه تبحر دارد، نمونههایی از کاربرد زبان در دریافت بصیرتهای نامتعارف حول اموری کاملا متعارف را نمایان میسازد. کوندرا تعریف میکند که چند سال بعد از آن که در پاریس مستقر شده بود مرد جوانی ناگهان از او میپرسد که آیا از بارت خوشش میآید؟
کوندرا بلافاصله درمییابد که این یک «بازی» است و مرد جوان میخواهد او را بازی دهد، بهخصوص آن که در همان موقع رولان بارت مطرحترین نام روشنفکری در فرانسه بود. کوندرا در پاسخ به مرد جوان کاری «خلاف انتظار» انجام میدهد و «بازی» را به واسطه لغزندگی زبان، عمق و دامنه گستردهتری میبخشد و به جای آن که در تقابل دوگانه* مرسوم، یعنی در رابطه کلیشهای میان دال و مدلول فرو افتد و جوابی متناسب با سؤال دهد به رابطه شناور میان دالها - و نه دال و مدلولی معین- میپردازد.
او نیز موضوع را به بازی بیپایان دالها و در پی آن تعلیق ماجرا با بهتعویقانداختن معنا روبهرو میسازد. کوندرا در پاسخ به مرد جوان میگوید «معلوم است که از او خوشم میآید و چه جور هم؟ منظورتان کارل بارت است دیگر درسته؟ مبدع الهیات سلبی! او نابغه است!
بدون او کارهای کافکا نیز غیرقابل تصور است. مطمئنم به عمرش اسم کارل بارت را نشنیده بود، اما چون او را به کافکا، این بیهمتاترین بیهمتایان پیوند داده بودم، دیگر حرفی نداشت بزند. بحثها به موضوع دیگر کشانیده شد و من از جوابی که داده بودم خشنود بودم».۲
از منظری دیگر نیز میتوان توجه کوندرا را به امور پارادوکسیکال مورد توجه قرار داد و آن از منظر پدیدارشناسانه است. کوندرا در «هنر رمان» مینویسد «علومی که جهان را تا حد موضوعی ساده برای کاوش فنی و ریاضی پایین آورده و جهان ملموس زندگی را از افق خود رانده بودند...
کلیت جهان و خویشتن خویش را از خود دورتر کرده بودند».۳ منظور کوندرا آن است که بخشهای مهمی از زندگی و جهان روزمره، که موضوع رمان است به واسطه حضور ایدهها و دستگاههای فکری از دسترسی به درک مستقیم و ملموس آدمی دور مانده و حتی به فراموشی کامل سپرده شدهاند.
او حتی از این نیز فراتر میرود و میگوید «هر چه بیشتر یک واقعیت را با دقت و اصرار مورد مشاهده قرار دهیم، بهتر درک میکنیم که در ایدهای که همگی از آن پروردهاند جای نمیگیرد».۴
به نظر کوندرا این دیگر به عهده رمان و هنر آن است که با «نگاه نخستین» **با نگاهی که ایدهها در آن جایی ندارند به «کنه چیزها» نفوذ کند و چیزها را چنان که هستند، مشاهده کند. «کنه چیزها» عنوان جستار کوتاهی است که کوندرا درباره فلوبر نوشته است.
اهمیت فلوبر برای کوندرا دقیقا به این خاطر است که کوندرا نیز میخواست به «کنه چیزها» پی ببرد. فلوبر برخلاف منتقدین مشهور زمانه خود مانند سنتبوو و ژرژ ساند بود که از او میخواستند ادبیاتی ارائه دهد که در حین پرداختن به امور ادبی به هنجارهای موجود- اخلاقیات- نیز توجه کند. فلوبر در پاسخی صریح به آنان میگوید: «همواره خود را واداشتهام تا به کنه چیزها نفوذ کنم، کنه چیزها ممکن است اموری اخلاقی باشند و یا نباشند». *
کنه چیزها چهبسا که اموری متناقض و پارادوکسیکال باشند که دستگاههای نظری، امور ذهنی و ایدهها مانع از درک بیواسطه چیزها شوند.
سلین نمونه دیگر از نویسندگانی است که به کنه چیزها توجه میکند و از این نظر مورد توجه کوندرا است. دراینباره کوندرا توجه خود را به قطعهای از سلین معطوف میدارد. قطعهای از سلین داستان یک سگ است؛ سگی از شمال اروپا.
این سگ شمالِ پوشیده از یخ دانمارک را ترک میکند و برای مدتی طولانی ناپدید میشود و سپس با سلین به فرانسه میرسد و بعد از همه آن ماجراجوییها، ناگهان روزی سرطان به سراغش میآید و در آستانه مرگ قرار میگیرد.
سلین که پزشک است، درمییابد که زندگی سگ به پایان نزدیک است، او سپس لحظات آخر زندگی سگ را توصیف میکند. «سعی کردم روی کاهها بخوابانمش... دلش نمیخواست آنجا بگذارمش... نمیخواست... دلش میخواست یک جایی دیگر باشد... روی سنگریزههای سردترین جای خانه.
آنجا با ظرافت دراز کشید... لرزش گرفت... پایان کار بود... او رو به مکانی داشت که به یاد میآورد، رویش به طرف سرزمین خودش به طرف شمال، به طرف دانمارک بود، پوزهاش رو به شمال بود، به طرف شمال بود... این سگ بسیار باوفا... وفادار به جنگل کورسو که معمولا از آن فرار میکرد و در آن راه میرفت... وفادار به زندگی تلخش در آنجا... دو سه لرزهای کوچک دیگر و بعد مُرد. آه خیلی آرام... بیهیچ شکوه و شکایتی» ۵.
سپس سلین برداشت انسانستیزانهاش را بیان میکند؛ «اشکال مرگ بشر این است که یکسره هایوهو است» ۶. به نظر سلین انسان اهمیت این همه هایوهو و هیاهو را ندارد.
به پارادوکسها بازگردیم و به مهمترین نویسندهای که از پارادوکس به مثابه امری غیرمحتمل برخلاف انتظار آغاز میکند و آن کافکا است. شروع «مسخ» بیتردید از مهمترین جملات پارادوکسیکال در تاریخ ادبیات است: «یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابهای آشفته بیدار شد، دید که در تختخوابش به حشرهای غولپیکر تبدیل شده است». در کافکا منشأ و خاستگاه محو میشود.
علت بهعنوان منشأ در رابطه علت و معلولی بهصورت معما تبخیر میشود، چراها پاسخی نمییابند: گرگور زامزا نمیداند چرا به حشرهای غولپیکر بدل شده است و «ک.» در رمان «قصر» نمیداند که چرا نمیتواند وارد قصر شود. اینها همه از مهمترین تناقضاتی هستند که از اساس غیرقابل رفعاند و در ذات موضوع وجود دارد و هر تلاشی برای رفع ابهام از آن نتیجهای جز ایدهپردازی و درغلتیدن در ایدئالیسم ندارد.
به نظر کوندرا با کافکا امر نامحتمل برای رمان مجاز و مشروع میگردد، واقعیت در زیر نگاه دقیق و طولانی کافکا خارج از منطق و به همین دلیل غیرمنطقی نمایان میشود. با این استدلالِ کوندرایی با کافکا در بخش متفاوتی از تاریخ رمان قرار میگیریم، آنچه اهمیت کافکا را افزون میکند، آن است که کافکا بهواسطه قدرت رئالیستیاش بعد از شروع پارادوکس آغازین امر نامحتمل را بینهایت «غیرشخصی» میکند و آنگاه به چنان روایتی دست میزند که همهچیز را باورکردنی میسازد و هر خواننده و هر فرد همان حسی را تجربه میکند که قهرمانان کافکایی در «مسخ»، «قصر» و «محاکمه» -سهگانه کافکا- تجربه میکنند.
کوندرا برخلاف کافکا اگرچه از پارادوکس آغازین سخن میگوید، اما از پارادوکس واپسین چیزی میگوید، پارادوکس واپسین نیز چهبسا که همچون پارادوکس آغازین که کافکا از آن میگوید، امری نامحتمل باشد: یعنی چیزی را طلبکردن که خودِ اندیشه توان اندیشیدن به آن را نداشته باشد.
پینوشتها:
* در برابر متافیزیک «دوگانهها» که همواره با آن روبهرو بودهایم، مانند دوگانه خوب و بد، زشت و زیبا، و... در ادبیات ارجاع مستقیم دال به مدلول، مقولهای به نام difference وجود دارد که در آن با بازی بیپایان تعلیق و تعویقِ معنا روبهرو میشویم که طی آن معنا همواره به تعویق میافتد، غایت کار منتفی میگردد و رفتارها و کنشهای آدمی در جهتی معین و محتوم پیشروی نمیکنند. وجود مدلول معین، یافتن پاسخی مشخص در ادبیاتی که کوندرا به آن رجوع میکند و خود ارائه میدهد امری ممتنع است.
** در پدیدارشناسی «نگاه نخستین» از اهمیتی ویژه برخوردار است. نگاهی که در آن قالبها و چارچوبهای از پیش تعیینشده و بهطورکلی اسناد تئوریک که مانع از توجه به کنه چیزها میشود، کنار گذاشته میشود.
*** امر خلاقی به یک معنا -به تعبیر کییر کگوری- رهایی از انبوه امکانها و گامی در جهت خلق ضرورت از آشوب امکانها است. فلوبر در «سیاست ادبیات» خود به تمامی امکانات زندگی در کلیت خود آری میگوید و آنها را در فرم هنری خود ارائه میدهد. فلوبر بیش از آنکه به امر اخلاقی توجه کند به ادبیات به مثابه انبوه امکانات توجه میکند.
۱، ۲. «مواجهه»، میلان کوندرا، فروغ پوریاوری
۳، ۴. «هنر رمان»، میلان کوندرا، پرویز همایونپور
۵، ۶. قصر به قصر از سلین به نقل از «مواجهه» میلان کوندرا، فروغ پوریاوری
۱