درامهای انسانی در بستر حوادث تاریخی
کافی است چند نمونه از آثار شاخص در سینما و تلویزیون را مرور کنیم که در پس رویدادهای مهم، روی زندگی شخصیتهای اصلی متمرکز میشوند و به واسطه تعقیب داستان آنهاست که به تاریخ سرک میکشیم. تماشای این آثار شاید کمک کند که به یاد بیاوریم روزهای سخت همیشه بوده و آنها که زنده میمانند، روایت رنجها را برای نسلهای بعد به جا میگذارند.
حتما بارها پیش آمده که از خودتان بپرسید واقعا از این بدتر و سختتر هم میشود؟ تاریخ جواب روشنی دارد: بله، حتی بدتر از چیزی که فکرش را بکنید! مرور تاریخ شبیه نگاه کردن به انسانها از ارتفاع است؛ آدمها به قدری کوچک میشوند که همه حکم جزیی از یک کل بزرگتر را پیدا میکنند. اما هنر همیشه ابزاری بوده برای کم کردن این فاصله و ثبت تجربیات زیستی انسانها در بستر تاریخ.
کافی است چند نمونه از آثار شاخص در سینما و تلویزیون را مرور کنیم که در پس رویدادهای مهم، روی زندگی شخصیتهای اصلی متمرکز میشوند و به واسطه تعقیب داستان آنهاست که به تاریخ سرک میکشیم. تماشای این آثار شاید کمک کند که به یاد بیاوریم روزهای سخت همیشه بوده و آنها که زنده میمانند، روایت رنجها را برای نسلهای بعد به جا میگذارند.
خیابانها میخروشند
ثبت تجربیات انسانی در قالب قصه و درامهایی که در بستر تاریخ جان میگیرند، یکی از دستاوردهای همیشگی هنر و ادبیات بوده، حتی پیش از آنکه سینما وجود داشته باشد. رمانها و شاهکارهای هنری بسیاری را میتوان مثال زد که در طول سالیان بهعنوان راویان روح زمانه خود شناخته شدهاند. شاید یکی از شناختهشدهترین نمونهها «بینوایان» ویکتور هوگو باشد که در پس درامی با شخصیتهای متعدد، تصویری کمنظیر را از انقلاب فرانسه ثبت کرده.
برای همین طی یک قرن گذشته و بارها و بارها و در مدیومهای مختلف، از صحنه تئاتر گرفته تا قاب تلویزیون، به سراغ روایت هوگو رفتهاند. «بینوایان» به انقلاب کبیر فرانسه خلاصه نمیشود و ورای خروش خیابانها به سراغ زیست مردمان میرود؛ اینکه تغییرات اجتماعی از کجا و چگونه آغاز میشود و روی زندگی افرادی از طبقات گوناگون چه تاثیری به جا میگذارد. همین تجربه زیستی و انسانی باعث شده که راه برای قرائتهای تازه از متن همیشه باز باشد و مخاطبان به جای جوانان انقلابی در خیابانهای پاریس، نمونههای عینی و شبیه خودشان را در نسخههای مختلف ببینند. اقتباسها از «بینوایان» به قدری زیاد است که فقط در همین هزاره جدید اگر از مخاطبان عادی سینما و تلویزیون درباره تصویر ذهنی و نسخهی محبوبشان سوال کنید، با جوابهای متفاوتی مواجه خواهید شد.
عشقی به درازای جنگ
بیش از هفتاد سال است که «بربادرفته» در تاریخ سینمای آمریکا جایگاهی دستنیافتنی دارد و بهعنوان نمادی از سینمای کلاسیک و دوران طلایی استودیوها شناخته میشود. داستان درباره یک رابطه عاشقانه پر از فراز و نشیب است که اتفاقا وصال در آن سرنوشتی تاریک پیدا میکند، اما ورای این قصه میشود تصویر جنگ داخلی آمریکا را تمام و کمال در «بربادرفته» دید؛ و البته باید در نظر داشت که چنین روایتی در دنیای امروز قابل تکرار نیست، چرا که هم تم داستان درباره از دست رفتن سنتهای حاکم بر جنوب است و هم قصه از زاویه دید جنوبیها روایت میشود که امروزه بهعنوان حامیان بردهداری قطعا در طرف غیرقابل دفاع تاریخ قرار گرفتهاند.
برای همین انتشار اخیر فیلم روی سرویسهای استریم با توضیح و توجیه همراه بود تا از سوی نسل جدید مخاطبان مورد حمله قرار نگیرد. نمونههای شاخصی که در سالهای اخیر راجع به جنگ داخلی ساخته شده اند، تا حد ممکن سعی دارند تا از جبهه و میدان نبرد فاصله بگیرند و ماجرا از منظری کلانتر روایت کنند و البته که طبق انتظار قهرمانان باید در میان شمالیها باشند. با این وجود همچنان تصویری که «بربادرفته» از ذات ویرانگر جنگ ترسیم میکند و نمایش احساس عدم امنیت و التهابی که تا اندرونی خانهها پیش میرود، تکاندهنده است.
عبور از ویرانی
یکی از مهمترین جریانهای سینمایی یعنی نئورئالیسم زاده شرایط اجتماعی است. ایتالیا بعد از جنگ جهانی دوم عملا با خاک یکسان شده بود و همه چیز را باید از نو میساختند. در دورانی که فشار اقتصادی استخوانهای مردم را خرد میکرد، دوربین سینماگران به شکلهای مختلف به دنبال رصد روایتهای انسانی در خیابانها بود. برخلاف روبرتو روسلینی که ابایی از پرداختن مستقیم به سیاست و آسیبهای اجتماعی ندارد، ویتوریو دسیکا روی موقعیتهای انسانی دست میگذارد و با دنبال کردن شخصیتها، تصویری کمنظیر و واقعی از دنیای اطراف آنها ثبت میکند.
در «دزدان دوچرخه» داستان با گم شدن یک دوچرخه شروع میشود و به دل طبقه کارگر و تمام محرومیتها و فشارهای اجتماعی ایتالیای بعد از جنگ میرویم. در «اومبرتو دی» با یک پیرمرد بازنشسته همراه میشویم و در «معجزه در میلان» با روایتی شیرین و فانتزی مواجهیم که در حلبیآباد اتفاق میافتد. این رویکرد در دیگر آثار کارنامه دسیکا نیز دیده میشود، از نسخه شیرینتر در «واکسی» گرفته تا نمونهای غمانگیز در «دو زن». با اینکه خیلی از آثار شاخص سینمای ایتالیا که با برچسب نئورئالیسم شناخته میشوند همچنان حکم سندی تصویری از یک دوران تاریخی را دارند، تاثیرشان روی نسلهای بعدی از سینماگران به اندازهای بود که همچنان نمودهایش را در گوشه و کنار دنیا میبینیم، حتی در سینمای ایران.
رنج و خشم در روزهای خاکستری
رکورد بزرگ در دهه سی میلادی همه چیز را در آمریکا تغییر داد، از زیست مردم گرفته تا سینما. رویاها خیلی زود به کابوس تبدیل شدند و حسرت جای رفاه را گرفت. درست در همین زمان بود که خلافکارها و گنگسترها از زیر پوست شهرها بیرون آمدند. در همین زمان، جذابیت پنهان و ساختارشکنانه آنها هالیوود را وسوسه کرد و جنایتکاران به سوژه کنجکاویبرانگیز فیلمها تبدیل شدند. اما جدای از این تاثیر جانبی، داستانهای برآمده از دل طبقه کارگر و بحرانهای اجتماعی هم موج تازهای را به راه انداخت.
چه در قالب درام و چه ملودرام، پرداختن به شخصیتهای محروم و تلاش آنها برای حفظ رویا و آرمان در زمانه بیرحم تبدیل به یک جریان شد. اگر دنبال مثال واضح و آشکار میگردید، باید در درجه اول به «خوشههای خشم» جان فورد اشاره کرد که بر اساس رمان پرسروصدای جان اشتاینبک ساخته شد. روندی که در ادبیات و تئاتر آمریکا ادامه پیدا کرد و سینما را هم بینصیب نگذاشت. درامهای مربوط به دوران رکود بزرگ و بعدا مناسبات زیستی طبقه کارگر، مهاجران و حاشیهنشینان شهرهای بزرگ در دهه پنجاه (که میشود به آثار شاخص الیا کازان نیز اشاره کرد) در تاریخ سینمای آمریکا جایگاه و حتی زیباییشناسی مخصوص به خود را دارد و در سالهای بعد، بارها به آن رجوع شده است.
سرما به احساسات غلبه نمیکند
خیلیها اعتقاد دارند که انقلاب اکتبر در روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی یکی از مهمترین رویدادهای قرن بیستم بود که نقشه دنیا را برای همیشه تغییر داد. رمان «دکتر ژیواگو» هم که جایزه نوبل ادبیات را برای بوریس پاسترناک به همراه داشت، همیشه بهعنوان یکی از شاهکارهای ادبی قرن گذشته در نظر گرفته شده و اقتباس سینمایی دیوید لین از این داستان هم جزو قلههای سینماست. «دکتر ژیواگو» روایتی متفاوت از انقلاب اکتبر، جنگ داخلی و به قدرت رسیدن بلشویکها را ارائه میدهد، ولی بیش از هر چیز روی سرگذشت شخصیت اصلیاش تمرکز دارد.
پزشک عاشقی که مسیر زندگیاش تحت تاثیر تندباد حوادث قرار میگیرد و در این میان آنچه که فراتر از هر آرمان و عقیدهای باقی میماند، عشق است. روایتی که دیوید لین و رابرت بولت از رمان بیرون کشیدهاند، برشی از است یک جهان عظیم که وقایع اجتماعی را در پسزمینه قرار میدهد و روی تجربیات زیستی شخصیتها تمرکز میکند، طوری که انگار لارا (جولی کریستی) به نمادی از یک سرزمین تبدیل میشود. همین رویکرد باعث شده تا اقتباسهای بعدی از رمان به هیچ وجه یارای مقایسه با نسخه سینمایی دیوید لین را نداشته باشد.
بیخبران از فاجعه
آنچه تا الان مرور کردیم، عموما مربوط بوده به سالهای دور. در حالی که هم زندگی ادامه دارد و هم بازخوانیهای دراماتیک از تاریخ. در سالهای اخیر و بعد از موجی که شبکههای تلویزیونی و سرویسهای استریم به راه انداختند، بازنگری در تاریخ به برگی برنده در سریالسازی تبدیل شد. در این میان تجربه آلمانیها، احتمالا به دلیل تاریخ پر از حادثه، مثالزدنی است، تا جایی که همین امسال یکی از موفقترین فیلمها، «در جبهه غرب خبری نیست؟»، محصول همین تلاش برای روایت تازه از زیست مردم در بستر تاریخ به شمار میآید.
دیگر نمونه قابل بحث سریال «بابیلون برلین» است که با تلفیق مایههای عامهپسند و عناصر نوآر و جنایی، مخاطب را به آلمان قبل از ظهور نازیها میبرد و میبینیم که شرارتی مهارناپذیر چگونه از دل بحرانهای اجتماعی پدید میآید و مردمان درگیر روزمرگی هم چنان نگران بقا و به شب رساندن روزها هستند که باور نمیکنند، فردا چه در راه خواهد بود. آلمان پیش از به قدرت رسیدن هیتلر با بحرانهای اقتصادی ناشی از جنگ جهانی اول دست و پنجه نرم میکرد، اما از سویی دیگر بهعنوان مهد آزادی و دموکراسی شناخته میشد. فقط چند سال کافی بود تا رفاه به مسئله اول همه تبدیل شود و دیگر کسی حواسش به خطرات پیشرو نباشد. جالب اینجاست که در «بابیلون برلین» به جای بحث و جدل درباره این مسائل، با داستانی گیرا و شخصیتهایی جذاب سروکار دارید و همراهی با آنهاست که شما را به درکی تازه از تاریخ میرساند.
بازگشت به خاطرات
موفقیت «رُما» موج تازهای را در دنیای سینما به راه انداخت و موجب شد تا خیلی از سینماگران به فکر روایت تجربیات شخصی خودشان بیفتند. اما فراتر از این تاثیر، فیلم آلفونسو کوآرون کارکرد دیگری هم دارد. داستان از منظر دختر جوانی روایت میشود که برای یک خانواده طبقه متوسط کار میکند. پدر خانواده را ترک کرده و همه چیز سخت و سرد به نظر میرسد. از طرف دیگر دختر باردار است و با چالشی غیرمنتظره در زندگیاش مواجه شده. قصه نهایتا طوری پیش میرود که دختر کارگر حکم عضو جدید خانواده را پیدا میکند و همه با قرار گرفتن در کنار هم از بحران جان سالم به در میبرند.
ورای این درام شخصی و درگیرکننده، در پسزمینه شاهد وقوع تحولات اجتماعی هستیم و کشور هم در حال پوستاندازی است. تا جایی که یکی از مهمترین فصلهای فیلم به گیر افتادن شخصیت اصلی وسط اعتراضات مردمی مربوط میشود و تا سقط جنین او ادامه پیدا میکند. «بلفاستِ» کنت برانا هم که به گفته خیلی از منتقدان کاملا تحت تاثیر «رُما» ساخته شده، در پرداخت به بحران اجتماعی در پسزمینه درام شخصی کارکرد مشابهی دارد، فقط با این تفاوت که خیابانهای مکزیکوسیتی جایش را به بلفاست داده است.
منبع:روزنامه هفت صبح