نقد فیلم چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم؛ لایو اکشن بهتر است یا انیمیشن؟

فیلم How to Train Your Dragon اولین تلاش موفق و رسمی رسمی یونیورسال در بازار بازسازیهای لایو اکشن از انیمیشنها است.
بازار ساخت فیلم لایو اکشن از روی انیمیشنهای کلاسیک شاید امروز به رونق و محبوبیت گذشته نباشد، اما باعث نشده است یونیورسال نخواهد مسیر دیزنی را دنبال کند و به سراغ ساخت لایو اکشن از روی انیمیشنهای خود نرود. یونیورسال در اولین تلاش خود برخلاف دیزنی به سراغ انیمیشنی رفت که نهتنها اثر کلاسیکی نیست، بلکه فاصله زیادی از تولید و اکران سهگانه آن نمیگذرد. یونیورسال در اولین تلاش بازسازی لایو اکشن انیمیشن How to Train Your Dragon از دریمورکس را تولید کرده، اما آیا این شروع تلاش موفقی بوده است یا تنها تکرار مسیر دیزنی است؟
داستان فیلم چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم طبق انتظار در یک جزیره وایکینگی رخ میدهد که تمرکز داستان روی هیکاپ، پسر رئیس قبیله است که بهخاطر جثه کوچکی که دارد تاکنون نتوانسته است خود را بهعنوان یک وایکینگ اثبات کند و حتی سابقه شکار اژدها هم ندارد. درواقع به بیان کلی داستان فیلم بدون کمترین ذره تغییر کاملا مشابه انیمیشن آن است و گفتن دوباره روند آن صرفا گفتن تکرار مکررات است. شاید این موضوع نکته منفی بهنظر برسد، اما این دلیلی است که یونیورسال بهجای رفتن سراغ انیمیشنهای قدیمیتر به سراغ انیمیشنهای جدیدتر رفته است.

دیزنی زمانیکه به سراغ انیمیشنهای بسیار قدیمیتر خود مثل سفید برفی یا پینوکیو رفت، نیاز داشت کمی روایت آن را امروزیتر کند که مشخصا بهجای بهبود آن باعث خلق فاجعه شد. حالا یونیورسال بهجای اینکه برای خودش دردسر درست کند، به سراغ یک لقمه حاضر و آماده رفته است که حقیقتا کار هوشمندانهای هم بوده که البته دیزنی هم اخیرا چنین کاری کرده است. بدین ترتیب در داستان فیلم قرار نیست شاهد غافلگیری خاصی باشیم و فیلم دقیقا و بدون تغییر خاصی داستان انیمیشن را صرفا در قالب یک فیلم لایو اکشن تر و تمیز به تصویر میکشد.
داستان و روایت فیلم How to Train Your Dragon کمترین تغییر ممکن را نسبت به انیمیشن آن دارد
مشخصا یونیورسال بهدنبال یک گزینه امن برای شروع کار خود بوده است و گفتن حرف بیشتر صرفا میتواند تکرار باشد. اما فیلم How to Train Your Dragon تا حد زیادی توانسته است با همان زبان روایی و تصویرسازی مشابه انیمیشن عمل کند و همان فضای دوست داشتنی را دوباره شاهد باشیم. ترکیب تصاویر فانتزی و واقعگرایانه تا حد زیادی مشابه کارهای دیزنی است، اما اینجا کیفیت فنی بالاتری هم شاهد هستیم که البته رفتهرفته بهنظر میرسد بیشتر بودجه فیلم صرف به تصویر کشیدن بینقص بیدندان شده است که در ادامه به اهمیت آن خواهیم پرداخت.
در هر حال فیلم در بخش داستان و روایت قرار نیست ریسک بزرگی را انجام دهد و در نقطه مقابل اینجا همهچیز روی دوش بازیگران و نحوه اجرای آنها خواهد بود. در اینجا فیلم نقاط بالا و پایین زیادی از خود نشان داده است. در یک طرف ترازو شخصیت هیکاپ را داریم که انتخاب میسون تیمز برای این نقش جواب داده است. مهمترین بخش او بدون شک ارتباط گرفتن با اژدها بیدندادن است که نشان میدهد انتخاب بازیگر هیکاپ به درستی انجام شده است. این میتواند خبر خوبی برای طرفداران انیمیشنهای آن باشد که نگران چنین انتخابهایی هستند.

اما متاسفانه نمیتوانم در مورد تمام بازیگران این حرف را تکرار کنم. ازطرفی بازگشت جرارد باتلر برای نقش استویک که اینبار نسخه لایو اکشن آن را بر عهده دارد، خبر خوبی است و حتی یکی از بهترین اجراهای فیلم را دارد و عجیب نیست که بگویم عملکرد او بازی میسون تیمز را نیز در طول اتفاقات فیلم تحت تاثیر قرار داده است. درواقع آنها در طول فیلم رابطه پدر و پسری کاملا بحرانی و پر فراز و نشیبی را که نیاز داریم تشکیل میدهند و این از نقاط قوت فیلم است. در مقابل انتخاب نیک فراست هم تاثیر مثبتی در فیلم داشته است، اما وقتی به آسترید میرسیم ممکن است نظرات متفاوت باشد.
اول از همه بگویم که مشکلی با رنگ پوست نیکو پارکر ندارم و حرفی که قرار است بگویم ارتباطی به این موضوع ندارد. مشکل ممکن است تا حدی هم به تیم سازندگان فیلم بازگردد، اما آسترید در فیلم فاصله معناداری با نسخه انیمیشن دارد. مشخص نیست این بهخاطر نوع بازی بازیگر آن است یا در طول روایت تغییراتی در آن هستیم. نیکو پارکر در لحظاتی واقعا به سمت شخصیت آسترید میرود و به آن نزدیک میشود. او لجباز و مغرور بهنظر میرسد و تلاش میکند برای رسیدن به اهدافش از هیچ کاری شانه خالی نکند. اما درست پس از این لحظات امیدوار کننده آتش او فروکش میکند.
درواقع ما شاهد آستریدی که دوست داریم ببینیم، نیستیم و درست است که فیلم تغییر خاصی نسبت به انیمیشن ندارد، اما فراموش کرده است که درکنار رابطه هیکاپ و بیدندان باید روی رابطه دیگر شخصیتها هم کار کند. درواقع نقطه قوت فیلم بیشتر روی رابطه هیکاپ و بیدندان است که نتیجه هم داده است، اما مشکل از جایی آغاز میشود که رابطه خیلی معناداری بین هیکاپ و آسترید شاهد نیستیم و فیلم تلاشی نمیکند تا آن را بهتر کند. درواقع سازندگان فیلم تا حدی فراموش کردهاند که فضای فیلم و انیمیشن متفاوت است و نیاز به پرداخت بیشتری در برخی از بخشها دارند تا اینکه آن را فدای طولانیتر نشدن زمان فیلم کنند.

درواقع از لحظهای دیگر تمام توجه فیلم تنها روی هیکاپ و بیدندان قرار خواهد گرفت و آسترید بههمراه دیگر شخصیتها و اژدهاها بهطور کلی قرار نیست عمق بیشتری در داستان پیدا کند و روابط آنها درنهایت ظاهری و مختص به چند صحنه خاص است. فیلم حتی فراموش میکند که خود اژدهاها هم در انیمیشن ارتباط و تعامل بیشتری داشتهاند و در اینجا عملا شاهد ارتباط خاصی میان آنها نیستیم. به همین دلیل است که فیلم نیاز به ستارهای دارد که بتواند این مشکلات را پوشش دهد و بیننده خود را تا پایان حفظ کند.
بیدندان با اجرای بینقصی که دارد، ستاره فیلم How to Train Your Dragon است
جواب این سوال بدون شک بیدندان است. فیلم How to Train Your Dragon از تمام پتانسیل و بودجهای که دارد برای به تصویر کشیدن بینقص بیدندان بهره میبرد و اگر متوجه افت کیفیت فنی فیلم از زمان ورود این اژدها بامزه شده باشید، بدون شک دلیلش این شخصیت است. درواقع بیدندان واقعا بینقص و بسیار خوب به تصویر کشیده شده است و او همان چیزی است که باید باشد. واقعیت این است که سازندگان بهخوبی قبول کردهاند فیلم بدون بیدندان واقعا قابل تماشا نیست و موفقیت یا عدم موفقیت فیلم به این اژدها بستگی دارد.
مشخصا بیدندان در انیمیشن هم نقشی مشابه دارد، اما زمانیکه شاهد لایو اکشنی مشابه باشیم، اهمیت یک اجرای بینقص از چنین شخصیتی اهمیت بیشتری پیدا میکند. اما درنهایت سوال اصلی این است ساخت چنین فیلمی نیاز بود؟ جواب من حداقل منفی است. واقعیت این است که بین هدف یونیوررسال و دیزنی تفاوتی وجود ندارد و هر یک نقاط قوت و منفی از بازسازی خود بهجا گذاشتهاند. یونیورسال تا حدی ریسک کمتری کرد و با کمترین تغییر نتیجه ثبتی گرفته است. صد البته این تنها شروع کار آنها است که تنها هدف آن بدون شک گیشه است.

فیلم How to Train Your Dragon بهعنوان اولین تلاش یونیورسال برای ساخت یک فیلم لایو اکشن از روی انیمیشنهای آن شروع مثبت و قدرتمندی است. فیلم تغییر ساختاری خاصی نسبت به انیمیشن ندارد و درواقع همان روند داستانی را دنبال میکند. کیفیت فنی خوبی دارد و حال خوب کن است و اجراهای خوبی هم شاهد هستیم، اما کمبودهایی هم مثل عملکرد پایینتر از انتظار نیکو پارکر در نقش آسترید شاهد هستیم و درنهایت خیلی از روابط بین شخصیتها یا نوجوانان با اژدهاهای خود شکل نمیگیرد. درنهایت بیدندان ستاره فیلم است و در پایان تماشا انیمیشن را بیشتر از تماشا فیلم پیشنهاد میکنم.
منبع: زومجی