بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «درسی برای حاکمان و مردم»

بوستان سعدی؛ درسی از شیخ اجل: «درسی برای حاکمان و مردم»

حاکمان یک جامعه اگر در حقیقت نیز به فکر مردم باشند، باید در زندگی خود، مردم را در اولویت قرار داده و در تنگدستی مردم هم سهیم باشند. در ادامه در این باب حکایتی بخوانید از بوستان سعدی.

کد خبر : ۲۴۳۲۳۵
بازدید : ۱۴

فرادید| سعدی بوستان و گلستان را در اردیبهشت‌ماه سال 655 و 656 هجری سرود و دو تا از حکمت‌آموزترین و در عین حال شیرین‌ترین آثار ادبیات فارسی را به وجود آورد. شاید همین شیرینی و پندآموزی این دو اثر سعدی است که باعث شده است که استاد اصغر دادبه معتقد باشند که مدخل آشنایی با ادبیات فارسی باید بوستان و گلستان سعدی باشد.

به گزارش فرادید، تنوع داستان‌ در آثار سعدی بسیار زیاد است. او هر بار داستان جدیدی برای گفتن دارد و الحق که هر بار به زیباترین شکل ممکن این کار را انجام می‌دهد. لطف سخن او باعث می‌شود که مخاطب علاوه بر یادگیری لذت هم ببرد. بوستان نخستین اثر سعدی است و سعدی این منظومه عظیم را در سفر نوشت و یکی از ماندگارترین آثار ادبیات فارسی را به آحاد مرد جهان هدیه کرد.

باب اول: در عدل و تدبیر و رای

حاکمان یک جامعه اگر در حقیقت نیز به فکر مردم باشند، باید در زندگی خود، مردم را در اولویت قرار داده و در تنگدستی مردم هم سهیم باشند. در ادامه در این باب حکایتی بخوانید از بوستان سعدی.

یکی از بزرگان اهل تمیز

حکایت کند ز ابن عبدالعزیز

 

که بودش نگینی در انگشتری

فرو مانده در قیمتش جوهری

 

به شب گفتی از جرم گیتی فروز

دری بود از روشنایی چو روز

 

قضا را درآمد یکی خشک سال

که شد بدر سیمای مردم هلال

 

چو در مردم آرام و قوت ندید

خود آسوده بودن مروت ندید

 

چو بیند کسی زهر در کام خلق

کیش بگذرد آب نوشین به حلق

 

بفرمود و بفروختندش به سیم

که رحم آمدش بر غریب و یتیم

 

به یک هفته نقدش به تاراج داد

به درویش و مسکین و محتاج داد

 

فتادند در وی ملامت کنان

که دیگر به دستت نیاید چنان

 

شنیدم که می‌گفت و باران دمع

فرو می‌دویدش به عارض چو شمع

 

که زشت است پیرایه بر شهریار

دل شهری از ناتوانی فگار

 

مرا شاید انگشتری بی‌نگین

نشاید دل خلقی اندوهگین

 

خنک آن که آسایش مرد و زن

گزیند بر آرایش خویشتن

 

نکردند رغبت هنرپروران

به شادی خویش از غم دیگران

 

اگر خوش بخسبد ملک بر سریر

نپندارم آسوده خسبد فقیر

 

وگر زنده دارد شب دیر باز

بخسبند مردم به آرام و ناز

 

بحمدالله این سیرت و راه راست

اتابک ابوبکر بن سعد راست

 

کس از فتنه در پارس دیگر نشان

نبیند مگر قامت مهوشان

 

یکی پنج بیتم خوش آمد به گوش

که در مجلسی می‌سرودند دوش

 

مرا راحت از زندگی دوش بود

که آن ماهرویم در آغوش بود

 

مر او را چو دیدم سر از خواب مست

بدو گفتم ای سرو پیش تو پست

 

دمی نرگس از خواب نوشین بشوی

چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی

 

چه می‌خسبی ای فتنه روزگار؟

بیا و می لعل نوشین بیار

 

نگه کرد شوریده از خواب و گفت

مرا فتنه خوانی و گویی مخفت

 

در ایام سلطان روشن نفس

نبیند دگر فتنه بیدار کس

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید