نخست وزیر کابینه سیاه به روایت محمدعلی جمال زاده
یکی از این افراد، سیدضیاءالدین طباطبایی است که از شخصیتهای معروف سیاسی ایران در عصر مشروطه، پهلوی اول و دوم محسوب میشود که نقش بسزایی در کودتای اسفند ۱۲۹۹ ش و تاسیس سلسله پهلوی ایفا کرد.
سیدضیاءالدین طباطبایی است که از شخصیتهای معروف سیاسی ایران در عصر مشروطه، پهلوی اول و دوم محسوب میشود که نقش بسزایی در کودتای اسفند ۱۲۹۹ ش و تاسیس سلسله پهلوی ایفا کرد. درباره ماهیت سیاسی سیدضیاء نظرات متفاوتی وجود دارد.
شخصیت و داستان زندگی اغلب نقشآفرینان عرصه سیاست در عصر پهلوی اول و دوم، گاهی از هر قصه و داستانی، پیچیدهتر و خواندنیتر است.
بهویژه آنهایی که نقش انکارناپذیری در تحولات سیاسی و اجتماعی زمان خود داشتند، خواسته و ناخواسته وارد بازی پیچیده سیاستورزی در یکی از بحرانیترین و توفانیترین دورههای سیاسی و اجتماعی عصر خود شده و با اقدامات سیاسی خود مسیر تاریخ را تا حدود قابل توجهی تغییر دادهاند.
یکی از این افراد، سیدضیاءالدین طباطبایی است که از شخصیتهای معروف سیاسی ایران در عصر مشروطه، پهلوی اول و دوم محسوب میشود که نقش بسزایی در کودتای اسفند ۱۲۹۹ ش و تاسیس سلسله پهلوی ایفا کرد.
درباره ماهیت سیاسی سیدضیاء نظرات متفاوتی وجود دارد. عدهای او را مظهر بیگانهپرستی در راستای منافع انگلستان میدانند که در مواقع لزوم از او بهعنوان یک مهره، بیشترین استفاده را میبرد؛ بهعنوان نمونه در زمان عقد قرارداد ۱۹۱۹م در کابینه وثوقالدوله که انگلستان را شریک مسائل مالی و نظامی ایران کرد و استقلال مملکت را دچار خدشه کرد، وی یکی از حامیان این قرارداد بود، آن را رستاخیز نو ایران خواند.
درباره ویژگیهای شخصیتی و اغلب چندگانه و متضاد بودن روحیات و خلقیات این سیاستمدار عصر پهلوی اول و دوم، محمدعلی جمالزاده، نویسنده و مترجم که او را پدر داستان کوتاه زبان فارسی و آغازگر سبک واقعگرایی در ادبیات داستانی فارسی هم میدانند، نوشتهای خواندنی دارد که به روحیه غیرمتعادل سیدضیاء اشاره میکند.
افسوس و صد افسوس که سیدضیاء یک نوع یکدندگی غیرمطبوع و لجاجتی در کار داشت که از لطف معاشرتش مبلغی میکاست؛ مثلا وای به وقتی که در بازی نرد یا شطرنج بختیار نبود و میباخت؛ اوقاتش تلخ میشد و بهانهجویی میکرد تا غیظ و غضب خود را بیرون بریزد.
بیمحابا به جان کسانی از اطرافیانش که از او ضعیفتر بودند، میافتاد، خوشی و صفا از مجلس رخت بر میبست و صحبت رنگ دیگری میگرفت. چه بسا اتفاق میافتاد که در صحبت و گفت و شنود دوستانه هم همینطور رفتار میکرد و مصاحبه بهصورت مجادله در میآمد.
محمدعلی جمال زاده، داستان نویس
سید، کم کتاب خوانده بود و کم مطالعه میکرد و گذشته از فارسی که زبان مادری او بود، هیچ زبانی را به قدر کافی نمیدانست، درحالیکه بیمیل نبود به اطرافیانش برساند بر چندین زبان تسلط دارد.
گمان میکنم به استثنای فارسی از عهده اینکه مطالبی را بتواند به زبانی غیر از فارسی بنویسد، بر نمیآمد.
با این همه بهخاطر دارم که وقتی یک نفر کارگر ایرانی با هیأت اعزامی ایرانی برای حضور و شرکت در کنفرانس بینالمللی کار به ژنو آمده بود و معلوم شد از مریدان خاص سید است، در ضمن وصف سیدضیاءالدین طباطبایی گفت که او 7 زبان را در نهایت خوبی حرف میزند و مینویسد.
هرگاه احیانا کتاب یا کتابچهای را میخواند، ولو به قلم آدم ناشناس و کمعمقی باشد و موضوع هم اساس درستی نداشته باشد سخت تحتتأثیر واقع میگردید و با تمام قوای خود طرفدار همان موضوع (فیالمثل منافع بیمانند نعناع و یا نارنج و یا گوجهفرنگی و حتی یونجه) میشد و بدان عمل میکرد و با شدت و حدت هر چه تمامتر در آن راه مجاهدت نشان میداد و مبلّغ و مروج ارادت کیش آن طریقه میشد.
در کارهای دیگری هم که بدان دست میزد و آشنایی پیدا میکرد به همین طرز رفتار میکرد و به آسانی هر مسئلهای برایش مسئله دل و جان میشد.
به رسم نمونه در اینجا به یکی، دو مثال قناعت خواهد شد.
سیدضیاءالدین طباطبایی، نخست وزیر کابینه رضاخان
در سوئیس، سیدضیاءالدین طباطبایی وقتی یک اتومبیل دست دوم (و بلکه دست سوم) خریده بود، به سراغ ما در ژنو آمد. من و زنم را دوستانه دعوت کرد که با آنها به یک شهر فرانسوی در ساحل دریاچه لمان برویم. سوار شدیم و راه افتادیم. سیدضیاء بیپروا که در هیچ کاری به اعتدال اعتقاد نداشت، چنان به سرعت میراند که گویی شتر فرتوت دوکوههای را در یک مسابقه بخواهد به پای یک کره اسب عربی تیزرو برساند.
از جانب اتومبیلسوارها صدای اعتراض بلند شد که چنین سرعت غیرمعهودی چه ضرورت دارد.
سید که در کارهایش مداخله غیر را نمیپسندید، خطاب به من که در بغل او نشسته بودم پرسید: «پس میخواهید آهستهتر برانم.»
گفتم البته، فرمود بسیار خوب، اطاعت میکنم و چنان از سرعت کاست که باورنکردنی بود.
بیشتر از پانزده الی بیست کیلومتر در ساعت حرکت نمیکرد. این سرعت حلزونی، محتاج صبر و حوصله بسیار بود و میدانستم که پرخاش فایدهای نخواهد داشت. طولی نکشید که به مقصد رسیدیم. پس از صرف چای باز با همان اتومبیل و همان تندی و کندی نامطبوع به راه افتادیم. همین که به «تریته» رسیدیم، از باب راحتی خیال گفتم که ما نمیخواهیم اسباب زحمت باشیم و در یک هتل کوچکی منزل خواهیم کرد. سید ملتفت شد که به رسم اوقات تلخی، چنین تصمیمی گرفتهام، اما به روی بزرگواری خود نیاورد و از هم جدا شدیم.
منبع: خاطرات سیاسی رجال ایران
منبع: همشهری