وجود خدا تا چه اندازه اهمیت دارد؟
کد خبر :
۴۲۵۰۵
بازدید :
۳۱۸۷
فرادید | دو اتاق در دو شهر، اما تقریبا شبیه به هم: در یکی از این اتاق ها مردی مقابل تعدادی از شاگردان خود ایستاه است، بسیاری از آنها مردانی میان سالی هستند که در کنارشان گروهی از جوانان حضور دارند. همانطور که مرد در حال صحبت است، آنها صحبت او را با سوالاتی خوب، جدی و دقیق قطع می کنند و سخنران با پاسخ هایی آنها را کم و بیش اقناع می کند. این افراد مشتاق پیچیدگی استدلال ها و نتایج علمی آن هستند. تنها چیزی که به نظر می رسد آنها نمی فهمند این است که همتایان شان در اتاق دیگر، چگونه می توانند به چیزی که تا این اندازه غلط است، عقیده داشته باشند.
به گزارش فرادید به نقل از ایان، یکی از این اتاق ها در نیویورک سیتی، در بالای یک ساختمان اداری، مشرف به ویرانه های است که هنوز از مرکز تجارت جهانی بر جای مانده. استاد این کلاس درس، ریچارد داوکینز، متخصص زیست شناسی دانشگاه آکسفورد و یکی از قائلان به «خداناباوری جدید» است. مردی که در اتاق دیگر است رقیب اصلی اش، فیلسوف مسیحی پورتستانی، ویلیام لین کریگ است که در حال تدریس در محوطه باز کلیسای خود در جورجیاست. اگر کسی به این دو اتفاق توجه کند بی آنکه از انگلیسی چیزی بداند به سختی می تواند تفاوت این دو را درک کند.
اینکه خدا وجود دارد یا نه، یکی از آن سوالاتی است که ما برای نشان دادن هویت مان، انتخاب دوستان مان و تقسیم اعضای خانواده مان از آن استفاده می کنیم. اما مواقعی وجود دارد که پاسخ به این سوال مورد تردید قرار می گیرد و یا تا حدودی مفید واقع می شود. یکبار در پشت صحنه یک مناظره داغ در دانشگاه نوتردام بین کریگ و سام هریس (همکار داوکینر)، من استاد سالخورده الهیات کاتولیکی را دیدم که به هریس نزدیک شد و گفت: «نظر من به نظر شما نزدیک تر است!»
در طول اوج دوران جنبش خداناباوری جدید، یعنی سال های پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001، من نوجوانی بودم که قصد داشتم مذهبم را به کاتولیک تغییر بدهم. ممکن است فکر کنید که اشتیاق من به تغییر مذهب مرا واداشت که در مقابل خداناباوری جدید موضع بگیرم. اما من این کار را نکردم. واقعیت این است که نه با طرف های بحث درباره وجود خداوند هم نظر بودم و نه استدلال های آنها تاثیری در پذیرفتن ایمان جدیدم داشت. من مجذوب عقیده بی ضابطه ای شده بودم که معتقد بود: «عشق می تواند بر مرگ و تنفر پیروز شود». این عقیده به طرز محسوسی در زندگی های راهبانی که من مدت کوتاهی در میان آنها زندگی کرده بودم وجود داشت. من عضو جنبش کارگران کاتولیکی بودم که خانه خود را به بی خانمان ها می دادند و آنجا را ترک می کردند. با این حال من واقعا با اغلب آنچه که آتئیست (خداناباور) های جدید درباره علم و پرسشگری آزاد می گفتند موافق بودم؛ آنچه که من به شدت با آنها مخالف بودم، حمایت ستیزه جویانه آنها از تهاجمات نظامی به کشورهای با اکثریت مسلمان بود.
با این وجود من آنچنان شیفته مسئله اثبات وجود خدا شدم که سعی کردم تمام وقتم را صرف این موضوع کنم. من به سرتاسر جهان سفر کردم تا کسانی را که در مورد وجود خدا استدلال می کنند، ببینم و استدلال کسانی که از متفکران گذشته پیروی می کنند را مورد مطالعه قرار بدهم. دست آخر متوجه شدم که من تنها کسی نیستم که نسبت به این استدلال ها تردید دارد.
اندیشمندانی که برهان های کلاسیک اثبات وجود خدا را مطرح کرده اند، برای مثال از ارسطو گرفته تا توماس آکویناس، این استدلال ها را برای کسانی مطرح کرده اند که در مورد وجود موجودات الهی شکی نداشتند. هدف این براهین بیشتر این بود که منظورشان از چیستی خدا را روشن کنند و اینکه ذهن انسان تا کجا می تواند در چنین مسائلی به ما کمک کند.
برای مثال آنسلم را در نظر بگیرید. راهبی که در قرن 11 میلادی تحت تاثیر یک الهام صبحگاهی برهان خود را مطرح کرد. ادعای او، که از زمان انتشار آن تاکنون به شدت مورد بحث بوده، این بود که هر مفهومی از خدا در خود حاوی استدلال وجود خداست که از نظر آنسلم این نشان عشق و حضور فراگیر خداوند است. قرن های متمادی منتقدان جدی آنسلم، نه خدای او بلکه استدلالش را مورد نقد قرار دادند. در قرن 17 یک یهودی مرتد به نام باروخ اسپینوزا در هلند برهانی مشابه برهان آنسلم مطرح کرد: او از این برهان استفاده کرد ولی اساسا خدا را کنار گذاشت.
امروزه دیدگاه اسپینوزا به عنوان یک الگوی جهان بینی مدرن و علمی شناخته می شود. ربکا نیبرگر گولدشتاین، فیلسوف و رمان نویس آتئیست، او را «یهودی مرتدی می داند که مدرنتیه را به ما هدیه داد». با این حال در مرکز نظام فکری او یک استدلال برای وجود خدا وجود داشت که بسیار شبیه برهان راهب مسیحی، آنسلم بود. هر جایی که آنسلم خدای مسیحی را می دید، اسپیوزا کل جهان را می دید. او تاکید می کرد که این طبیعت درواقع خداست و این نشان می دهد که او آتئیست (خداناباور) نبوده است. اسپینوزا به خاطر دلبستگی اش به عقل، به پارسایی مشهور شد. نوالیس شاعر رمانتیک آلمانی، بعد ها او را «مست خدا» نامید.
هم اسپینوزا و هم آنسلم به طور عاشقانه معتقد به خدا بودند و شیوه ای مشابه برای تفکر انتخاب کرده بودند؛ تفاوت آنها در نوع خدایی بود که در ذهن داشتند.
در قرن بیستم، آیریس مرداک فیلسوف و رمان نویس، برهان اصلی آن دو را دوباره بکار گرفت. او در استدلالش نه خدایِ پدر آنسلم را در نظر گرفت و نه خدای طبیعت اسپینوزا، بلکه با برهانش برای پایه ریزی اخلاق و زیبایی شناسی در جهان پسا دینی، وجود خیر (خوبی) را اثبات کرد. وقتی ما برهان او را با برهان آنسلم و اسپینوزا مقایسه می کنیم، به نظر می رسد مسئله وجود خدا یا عدم وجود او، بسیار کمتر از استدلال هایی که آنها مطرح کرده اند و روشهایی که برای روشن کردن معنی خداوند بکار گرفته اند مورد توجه بوده است. من فکر می کنم اگر آنسلم و مرداک همدیگر را می دیدند چه چیزی برای گفتن به هم داشتند؟
وقتی در مورد وجود خداوند با هم بحث می کنیم، به دنبال چه چیزی هستیم؟ من فکر می کنم این بحث می تواند یک میانبر باشد، راهی برای اجتناب از سوالات ضروری تر و مشکل تر. متهم کردن دیگران به عنوان آتئیست، یا متهم کردن آنها به اینکه اعتقاد نادرستی به خدا دارند، می تواند بهانه ای برای رفتار غیر انسانی با آنها باشد، طوری که آنها را به دلیل اعتقادشان مستحق توجه واقعی نمی دانیم. وقتی تروریست ها به نام یک خدای مشخص به جایی حمله می کنند، به نظر می رسد که برای ما راحت تر است که دین آنها را محکوم کنیم تا اینکه درباره دلیل اعتراض آنها از پایگاه های نظامی در کشورشان و حمایت خارجی از رهبران فاسدشان را مورد توجه قرار دهیم. وقتی جوامع مذهبی نظریه های علمی را به خاطر تبعات بدشان رد می کنند، به نظر می رسد که راحت تر است که آنها را به خاطر اعتقادشان به خدا محکوم کنیم تا اینکه توجه کنیم که خداباوران دیگر، ممکن است همین نظریه را به خاطر تبعات خوب آن بپذیرند. تصورات خوب و تصورات بد، رفتارهای خوب و رفتارهای بد همه جا وجود دارد، چه قائل به وجود خدا باشید چه نه.
فعالیت های پاپ فرانسیس در سالهای اخیر در همین راستا بوده است. وقتی که پاپ بخشنامه اخیر خود در حوزه خلاق زیستی را منتشر کرد، بسیاری از آتئیست های طرفدار محیط زیست بودند نسبت به این بخشنامه استقبال گرمتری کردند تا برخی پیروان کاتولیک او. خود پاپ در این سند نه تنها کاتولیک ها بلکه «همه مردم» را مورد خطاب قرار داده و از فعالان سکولار دعوت کرده که برای بحث در این مورد به واتیکان سفر کنند. (روزنامه نگاری به نام ناومی کلین پس از بازگشت از واتیکان بسیار مشتاق بود و به من می گفت که او در آنجا مجبور بوده که به خودش یادآوری کند که من بعد تحت تاثیر هر حرفی قرار نگیرد.) در همین حال مورین مولارکی وبلاگ نویس محافظه کار کاتولیک، بخشنامه پاپ را به عنوان «حرف های بیهوده و عجیب» رد کرده است. دوستان کاتولیک من این بخشنامه را بی ارزش دانستند، در حالی که من هنگام خواندن آن اشک شوق ریختم. این واقعیت که ما به همان خدایی اعتقاد داریم که پاپ فرانسیس اعتقاد دارد، ربط زیادی به موضوع ندارد.
من به خدا اعتقاد دارم، اما اغلب، با کسانی که اعتقادی به خدا ندارند اشتراکات نظری بیشتر دارم تا آنهایی که چنین اعتقادی دارند. برای من خیلی مهم نیست که کسی به خدا اعتقاد داشته باشد یا نه و اهمیتی برای این موضوع قائل نیستم که دیگران چه معنایی از خدا در ذهنشان دارند و در قبال آن چه کاری انجام می دهند.
۰