سرک کشیدن به منوی فرهنگی کافهها
کافهنشینی هرچند فرصتی برای پاسخ به بخشی از نیازهای افراد جامعه است اما کافهها از منظر فرهنگی میتوانند محل تولد نیازهایی تازه هم باشند.
کد خبر :
۴۶۴۵۹
بازدید :
۱۵۹۵
چند تخت چوبی پوشیده با گلیم و پشتی، دیوارهای منقش به مینیاتور و تصویرنگارههایی از شاهنامه به انضمام عطر چای و نم آب برخاسته از حوضچهای کوچک؛ این احتمالا نوستالژیکترین تصویر مشترک ایرانیها از خاطرهای به نام «قهوهخانه» است. محفلی که به استناد خاطرات بزرگترها فرصتی برای تعامل، گفتگو، خوش و بش و به تعبیر سادهتر «در جریان بودن» اهالی شهرها و روستاها بودهاست.
قهوهخانهها جایگاهی معین و قابل تحلیل در فرهنگ و سنت ما داشته و دارند اما بهانه ارجاع به این خاطره جمعی صورت تازه و به روز شده این محفل اجتماعی است؛ کافهها، که برخی صاحبنظران ماهیت و سرشتی مشابه با قهوهخانهها برای آنها درنظر میگیرند، حالا هویتی تازه در جامعه پیدا کردهاند. حالا این محفلهای عجین با عطر قهوههای فرنگی غالبا برای گوشهنشینی به کار میآیند و کم نیستند آنها که به آرزوی «در جریان نبودن» به نیمکتهای چوبی کافهها پناه میبرند.
فارغ از جایگاه و کارکردی که امروز کافهها در مختصات زندگی شهری پیدا کردهاند، ظرفیت موجود در این پدیده برای ساماندهی جریانهای فرهنگی، بهانه شد تا سراغ طرح این سوژه برویم که اساسا این وعدهگاهها چه نسبتی با فرهنگ امروز جاری در متن جامعه دارند و برگزاری برخی رویدادهای فرهنگی از جنس رونمایی کتاب و آلبوم موسیقی و یا دورهم نشینی اهالی فرهنگ و هنر، چقدر متناسب با ماهیت این پدیده است؟
به زبان تازهتر تلاش کردیم به این سوال پاسخ دهیم که «کافهها» امروز به چه کار میآیند و بر مبنای تعریفی که از ظرفیتهای فرهنگی این پدیده میتوانیم داشته باشیم چه کارکردهای تازهای میتوان برای آن متصور بود؟
کافه و قهوهخانه؛ فضایی مکمل خانواده
ابراهیم فیاض جامعهشناس و استاد دانشگاهی است که غالبا نگاهی متفاوت به پدیدههای اجتماعی دارد و از منظر طرح دیدگاههای خاص در میان صاحبنظران این حوزه شهرت پیدا کرده است. فیاض در تحلیل ماهیت «کافه» و کارکردهای آن میگوید: کافه در واقع همان قهوهخانهای است که در دوره عثمانی در ایران متولد شد، بعدها به اروپا رفت و به نوعی میتوان آنرا فضایی مکمل فضای خانواده توصیف کرد. قهوهخانهها غالباً کارکرد محلی داشتند؛ مثل مساجد قدیم که محل عبادت جمعی خارج از خانه بود، قهوهخانهها هم بهنوعی محل اجتماع و دورهمنشینی خارج از خانه بود و اطلاعات و اخبار هم در قالب آن در محلهها منتشر میشد؛ چیزی شبیه همین کانالها و شبکههای اجتماعی موجود در فضای مجازی امروز.
فیاض درباره نسبت این پدیده با هویت ملی ایرانیان هم میگوید: از دوره صفویه ما شاهد شاهنامهخوانی در قهوهخانهها بودیم که پایهگذار شکلگیری اولین نشانههای هویت و فرهنگ ملی ایرانیان بود، چیزی شبیه تئاتر و سینمای امروز. به تعبیری انگار جای خالی رسانههایی مانند تلویزیون را هم همین قهوهخانهها پر کرده بودند، کمااینکه همین امروز هم اگر به کافههای ترکیه بروید، حتما تلویزیون در آنها حضور دارد و مورد استفاده قرار میگیرد.
سنگینی سایه اقتصاد بر ماهیت فرهنگی کافهها
این جامعهشناس درباره جایگاه کافهها در جامعه امروز ایرانی، فارغ از سبقه فرهنگی آن به طرح این سوال میپردازند که؛ «ابتدا باید ببینیم این پدیده در جامعه امروز کارکرد دارد یا خیر؟» و سپس ادامه میدهد: مهم است بدانیم این پدیده کارکرد واقعی دارد یا دچار کژکارکردها شده است. کمااینکه این پدیده هم مانند بسیاری چیزهای دیگر از ایران برخاسته، به غرب رفته و با تغییراتی مجدد به ما بازگشته است. تغییری هم که در این مسیر پیدا میکند تبدیل شدن «قهوهخانه» به «کافیشاپ» یا «قهوهفروشی» است. این یعنی بعد اقتصادی آن به نسبت کارکرد اجتماعیاش پررنگتر شده است.
فیاض در ادامه به ابعاد اجتماعی استفاده از «کافهها» در جامعه امروز هم اشاره میکند و با اشاره به نقش این پدیده در شکلگیری نوعی از روابط میگوید: امروز یکی از کارکردهای مرسوم کافهها کارکرد «عشقی» است. جوان هایی که به دنبال برقراری رابطه هستند، در دسترس ترین فضایی که برای آغاز این رابطه میتوانند در اختیار داشته باشند همین کافه ها است.
وی در ادامه میافزاید: در جامعه امروز زندگیهای انفرادی و تکنفره در حال رواج است. در چنین شرایطی کافهها تبدیل به بستری برای پر کردن خلاء رابطه با دیگران میشود. در این مسیر هم طبیعتا انسانها نیازهای مختلفی دارند که در قالب کافهنشینی تلاش میکنند به آنها پاسخ دهند.
محفلی برای آنها که قافیه را باختهاند!
این جامعهشناس درباره لزوم بازتعریف ظرفیت فرهنگی و اجتماعی کافهها هم میگوید: آنچه امروز در قالب نشستهای به ظاهر فرهنگی در کافهها شاهد برگزاری آن هستیم، غالبا مربوط به طیفی از افراد است که به ظاهر قافیه زندگی را باختهاند و دوره خود را تمام شده میدانند. حتی گروهی از آنها مربوط به فرهنگ گذشتهای هستند که امروز نشانی از آن نیست و میتوان آنها را ورشکستههای فرهنگی دانست. انگار سر پیری کاری جز این ندارند که در گعدههایی این مدلی دور هم جمع شوند و شعری هم بخوانند.
وی درباره مخاطبان جوان این جنس نشستهای فرهنگی در کافهها هم معتقد است: جوانترها که کمتر مشتری این برنامهها هستند و آن تعداد هم که هستند، پیرو و دنبالهرو همین گروه ورشکسته محسوب میشوند. شاید برخی از آنها بهدنبال یک نوع نوستالژی میگردند و عدهای دیگر هویتیابی برای خود میکنند. به همین دلیل هم معتقدم این جوانان هم در واقع بهدنبال رفع همان نیازهای عاطفی و ارتباطی خود میگردند و گویی رونمایی از کتاب و انتشار آلبوم موسیقی تنها برای آنها حکم بهانه را دارد.
فیاض بر پایه همین تحلیل اینگونه به پرسش اولیه خود پاسخ میدهد که «کافهها در جامعه امروز ما کارکرد فرهنگی بهخصوصی ندارند» و بعد با تکیه بر نظریه معروف خود درباره تأثیر معضلات جنسی بر جامعه میگوید: اگر بهدنبال تعریف کارکرد برای این ظرفیتها هستیم ابتدا باید به صورت ریشه ای به حل معضلات جنسی موجود در جامعه بپردازیم تا جلوی کژکارکردها گرفته شود و بتوانیم در بلندمدت به فکر استفاد بهینه از این قبیل ظرفیتها باشیم.
کافهنشینی؛ نماد یک جهانبینی
سجاد نوروزی هم از کارشناسان فرهنگی است که سابقه مدیریت فرهنگسرای اندیشه را در کارنامه خود دارد و از این نظر شناختی اجراییتر نسبت به کارکرد نهادهای فرهنگی در سطح کلانشهرها دارد. نوروزی میگوید: کافهها در کلانشهری مانند تهران بیشتر کارکرد وقتکشی و اوقات فراغت را دارند. شاید در سنت اروپایی و در دورههایی به خصوص در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی کافهها کارکردهای دیگری به خصوص برای جنبشهای کارگری و عمدتا جریانها چپ پیدا کردند که غالبا بهدنبال نگاههای عدالتجویانه بودند و نمود آن هم در موسیقی کافهای آن دوران بروز پیدا کرد. در این دورهها کافهها کارکردهای جدیتری برای جریانهای روشنفکری پیدا کردند و حتی چهرههایی مانند ژان پل سارتر و آدورنو ، کافهنشین بودند.
در ایران هم در دهههای ۳۰ و ۴۰ به صورت محدود کافههایی مثل کافه نادری تاحدودی کارکرد فرهنگی و روشنفکرانه پیدا کرد ولی در جامعه امروز، در دهه ۸۰ و ۹۰ شاهدیم که کافهها صرفا در قالب وقتگذرانی کارکرد دارند. البته در همین دوران هم کافهنشینی به لحاظ اجتماعی نماد یک مدل سبک زندگی و حتی شاید یک نوع جهانبینی هم باشد، جهانبینی مبتنیبر «دمی خوش بودن». این نگاه را میتوان به پدیده کافهنشینی امروز داشت اما نمیتوان برای آن کارکرد فرهنگی و اجتماعی در نظر گرفت؛ غیر از یکی دو مورد استثنا که نمیتوان در یک پیمایش عمومی به آن توجه داشت. در مجموع کافهنشینی امروزجلوهای از زندگی شبهمدرن طبقه متوسط رو به بالای جامعه ایرانی است.
فضای مجازی؛ رقیب قدر کافهها
نوروزی درباره ظرفیت «کافه» برای تبدیل شدن به مراکز تأثیرگذار فرهنگی اما به نکته جالبی اشاره میکند: حتما چنین ظرفیتی را میتوان برای کافههای قائل شد اما امروز این پدیده رقیب قدری به نام فضای مجازی دارد. فضایی که به راحتی در آن تبادل نظر صورت میگیرد و شاهد کنشها و واکنشهای فرهنگی و اجتماعی هستیم.
گویی فضای مجازی تا حد زیادی انرژی افرادی که دغدغههایی از این جنس دارند را معطوف به خود کرده است. در یک دورهای اساسا کافهها محل بروز این کنشها و واکنشها بودند و تعاملات رودررو در حوزه فرهنگ و هنر در این محافل رقم میخورد اما این نقش به واسطه حضور فضای مجازی بهشدت کم رنگ شده است. حتی هنرمندان هم در شرایط امروز ترجیح میدهند در فضای مجازی گفتگو و تبادل نظر داشته باشند.
این کارشناس فرهنگی در ادامه میگوید: شاید اگر فضای مجازی تا این اندازه گسترده نبود، میشد تصور کنیم بخش قابل توجهی از کمپینها و جریانسازیهایی که امروز در قالب شبکههای اجتماعی شاهد شکلگیری آن هستیم؛ در کافهها سامان بگیرند. اما واقعیت امروز حضور گسترده فضای مجازی است.
این کارشناس فرهنگی در ادامه میگوید: شاید اگر فضای مجازی تا این اندازه گسترده نبود، میشد تصور کنیم بخش قابل توجهی از کمپینها و جریانسازیهایی که امروز در قالب شبکههای اجتماعی شاهد شکلگیری آن هستیم؛ در کافهها سامان بگیرند. اما واقعیت امروز حضور گسترده فضای مجازی است.
نوروزی درباره برنامههای فرهنگیای که در قالب رونمایی کتاب، آلبومهای موسیقی و یا دورهمنشینی شاعران و نویسندگان در برخی کافههای شهر تهران برگزار میشود و نسبت این تلاشها جهت تعریف هویت فرهنگی تازه برای «کافهها» در قیاس با مراکز رسمی فرهنگی همچون «فرهنگسراها» میگوید: واقعیت این است که فرهنگسراها و نهادهای رسمی فرهنگی در کلانشهر تهران، کارکردهای اصلی خود را از دست دادهاند و تنها نهادهایی توانستهاند این هویت را حفظ کنند که نسبتی با اوقات فراغت هم داشتهاند مانند سینماها. باقی نهادهای رسمی فرهنگی اما بهعلتهای مختلف مدیریتی و اجتماعی کارکرد خود را از دست دادهاند.
وی با اشاره به برگزاری پراکنده برخی نشستهای فرهنگی و برنامههای رونمایی کتاب در برخی فرهنگسراها میگوید: خوشبختانه هنوز برنامههایی از این دست در فرهنگسراها برقرار است و در دورهای که بنده در یکی از فرهنگسراها مسئولیت داشتم هم تلاش کردیم این محافل و پاتوقهای فرهنگی را در برنامه خود داشته باشیم که تا حدودی هم موفق بودیم. اما یک زنجیره دلایل شامل بودجه، مدیریت، سلیقه هنرمند، فضای جامعه و غیره باعث شده که کلیت نهادهای فرهنگی از موضوعیت خارج شوند و این اتفاق بدی است.
هشدار درباره یک «بمب خاموش»!
نوروزی درعین اشاره به این خلاء بهوجود آمده از سوی نهادهای رسمی معتقد است: هنوز فکر نمیکنم کافهها هم توانسته باشند جایگزین این نهادهای رسمی شوند، شاید به تعداد انگشتان دو دست هم نرسد برنامههایی از این جنس در کافهها طی یک ماه و این برای شهری با ۸ میلیون جمعیت که بخش مهمی از آنها تحصیلکرده و جوان هستند، آمار بسیار کمی است.
این کارشناس فرهنگی جای خالی این محافل و پاتوقهای فرهنگی در شهر تهران را یک «فاجعه» توصیف میکند و میگوید: به نظرم این یک بمب خاموشی است که در آینده اثرات و تبعات خود را نشان خواهد داد. اینکه در یک شهر ۸ میلیونی تا این اندازه در ارائه خدمات فرهنگی ضعیف و دچار معضلات جدی هستیم حتما در آینده اثرات خود را عیان خواهد کرد. این نکتهای است که حتی در سطح نازل آثار سینمایی هم خود را نشان میدهد. اینکه مردم احساس کنند واقعیت نیازهای فرهنگی آنها هم سوی هنرمندان و هم سوی مدیران فرهنگی نادیده گرفته میشود، نتیجه خوبی بهدنبال نخواهد داشت.
فارغ از دیدگاه کارشناسان اما مهمترین واقعیت درباره «کافهها» وجود و گستردگی نفوذ آنها در تعاملات اجتماعی و فرهنگی امروز در کلانشهرها است؛ واقعیتی که نمیتوان نگاه ایجابی و یا سلبی صرف به آن داشت و نیاز به آنالیز و ظرفیتسنجی ویژهتری دارد. وظیفهای که بیتردید مدیران و کارشناسان فرهنگی سهمی برابر در برآورده کردن آن دارند.
۰