دموکراسی از آن خدایان است!
دستیابی به دموکراسی اصیل دشوار است، و اگر هم حاصل شد، شکننده است. در چارچوب عظیم رویدادهای بشری، دموکراسی نه قاعده بلکه استثناء است.
کد خبر :
۷۱۳۹۰
بازدید :
۱۲۳۴
پُل وودراف، استاد فلسفه و مطالعات کلاسیک، در کتاب «اولین دموکراسی: چالش ایدهای باستانی» مینویسد «در دموکراسی چنان که باید و شاید، همۀ بزرگسالان میتوانند آزادانه نظر بدهند، یعنی به گفتگو دراینباره بپیوندند که چطور باید زندگی جمعیمان را سامان بدهیم؛ و هیچکس به حال خود رها نمیشود تا از آن قدرت بیمهاری بهره ببرد که به نخوت و سوءاستفاده میانجامد». آیا چیزی معقولتر از این به گوشتان خورده است؟ اما مگر ما معقولیم؟
«چرا دموکراسیها شکست میخورند؟»
طی چند سال گذشته این سؤال را بارها شنیدهایم: در کتابها، در صفحاتی مثل این که نظر شخصی را مینویسند، در برنامههای خبری تلویزیونهای کابلی، و البته در چارچوب یک بحث عمومی که دلواپسیاش روزبهروز بیشتر میشود. اما من انگار در پاسخ این سؤال، سؤال دیگری میپرسم: چرا که نه؟
تاریخ، همان یگانه هادی و راهنمای ما در این باب، نشانمان داده است که دموکراسی کمیاب است و گذرا: بهگونهای رمزآلود در فلان یا بیسار نقطۀ خوشاقبال دنیا شعله میکشد، و بعد گویا همانطور رمزآلود رنگ میبازد. دستیابی به دموکراسی اصیل دشوار است، و اگر هم حاصل شد، شکننده است. در چارچوب عظیم رویدادهای بشری، دموکراسی نه قاعده بلکه استثناء است.
علیرغم ماهیت گریزپای دموکراسی، ایدۀ محوریاش ساده و دلرباست: سهم حرف همۀ ما اعضاء اجتماع در رتق و فتق زندگی جمعیمان باید برابر باشد. پُل وودراف در کتاب اولین دموکراسی: چالش ایدهای باستانی۱ (۲۰۰۶) مینویسد «در یک دموکراسی چنان که باید و شاید، همۀ بزرگسالان میتوانند آزادانه نظر بدهند، یعنی به گفتگو دراینباره بپیوندند که چطور باید زندگی جمعیمان را سامان بدهیم؛ و هیچکس به حال خود رها نمیشود تا از آن قدرت بیمهاری بهره ببرد که به نخوت و سوءاستفاده میانجامد». آیا چیزی معقولتر از این به گوشتان خورده است؟ اما مگر ما معقولیم؟
انسانها بالذات مستعد زندگی دموکراتیک نیستند. حتی میشود گفت: دموکراسی «غیرطبیعی» است، چون خلاف غریزهها و تکانههای حیاتی ماست. طبیعیترین امر برای ما، مثل هر موجود زندۀ دیگر، آن است که دنبال بقاء و تولیدمثل باشیم؛ و در این راستا، ما خودمان را علیه و مقابل دیگران ابراز میکنیم، بیرحمانه و ناخواسته و وحشیانه: آنها را کنار میزنیم، زیر پا میگذاریم، منقرض میکنیم، حتی اگر لازم باشد خردوخاکشیر میکنیم.
در پس ظاهر خندهروی تمدن بشری، همان سائق و میل کور به ابراز خویشتن در جریان است که در قلمرو حیوانات هم میبینیم.
کافی است کمی سطح اجتماع بشر را خراش دهید تا به آن رمۀ انسانی برسید. کُنراد لورنزِ جانورشناس در کتاب پیرامون پرخاش۲ مینویسد «طبیعت بیعقل و نامعقول انسان» است که «دو حزب سیاسی یا دینی را که برنامههای بسیار مشابهی برای رستگاری بشر دارند، به نبرد تلخ با همدیگر وامیدارد» چنانکه «اسکندر یا ناپلئون» را هم مجبور میکند «میلیونها جان را فدا کند بلکه جهان را ذیل عصای سلطنتی خود متحد سازد». تاریخ جهان عمدتاً حکایت افرادی است که در پی این یا آن عصا، در خودابرازی افراط کردهاند.
بدتر این که، به محض آن که چنین فردی بر تخت مینشیند، دیگران هم برای تمکین از او سر از پا نمیشناسند. انگار که در محضر باشکوه او میفهمند بیش از حد آزادند، آزادیای که ناگهان حس میکنند بر دوششان سنگینی میکند. در داستان برادران کارامازوف داستایوفسکی، مفتّش اعظم میگوید: «تا آن زمان که انسان آزاد بماند، این چنین بیوقفه و دردمندانه برای هیچ چیز، چون جستن کسی برای پرستش، نمیکوشد» ۳. و چه تسلیم شیرینی! اسکندر کبیر، ژولیوس سزار، هیتلر و موسولینی همگی شیرینسخن، افسونگر توده و اغواگران سیاسی کاردرستی بودهاند.
رابطۀ آنها با تودۀ مردم بسیار صمیمی و نزدیک بود. چون در رژیمهایی از این جنس، هروقت قدرت استفاده و نمایش داده شود، تأثیری عمیقاً اروتیک دارد. مثلاً آنچه به لطف نبوغ فاسد لنی ریفنشتال در فیلم «پیروزی اراده» ۴ میبینیم مردمیاند که یکجور خلسۀ دستهجمعی را تجربه میکنند.
کافی است کمی سطح اجتماع بشر را خراش دهید تا به آن رمۀ انسانی برسید. کُنراد لورنزِ جانورشناس در کتاب پیرامون پرخاش۲ مینویسد «طبیعت بیعقل و نامعقول انسان» است که «دو حزب سیاسی یا دینی را که برنامههای بسیار مشابهی برای رستگاری بشر دارند، به نبرد تلخ با همدیگر وامیدارد» چنانکه «اسکندر یا ناپلئون» را هم مجبور میکند «میلیونها جان را فدا کند بلکه جهان را ذیل عصای سلطنتی خود متحد سازد». تاریخ جهان عمدتاً حکایت افرادی است که در پی این یا آن عصا، در خودابرازی افراط کردهاند.
بدتر این که، به محض آن که چنین فردی بر تخت مینشیند، دیگران هم برای تمکین از او سر از پا نمیشناسند. انگار که در محضر باشکوه او میفهمند بیش از حد آزادند، آزادیای که ناگهان حس میکنند بر دوششان سنگینی میکند. در داستان برادران کارامازوف داستایوفسکی، مفتّش اعظم میگوید: «تا آن زمان که انسان آزاد بماند، این چنین بیوقفه و دردمندانه برای هیچ چیز، چون جستن کسی برای پرستش، نمیکوشد» ۳. و چه تسلیم شیرینی! اسکندر کبیر، ژولیوس سزار، هیتلر و موسولینی همگی شیرینسخن، افسونگر توده و اغواگران سیاسی کاردرستی بودهاند.
رابطۀ آنها با تودۀ مردم بسیار صمیمی و نزدیک بود. چون در رژیمهایی از این جنس، هروقت قدرت استفاده و نمایش داده شود، تأثیری عمیقاً اروتیک دارد. مثلاً آنچه به لطف نبوغ فاسد لنی ریفنشتال در فیلم «پیروزی اراده» ۴ میبینیم مردمیاند که یکجور خلسۀ دستهجمعی را تجربه میکنند.
گفتههای رهبر اغواگر شاید توخالی یا حتی مزخرف باشند، ولی اهمیت چندانی ندارد؛ تکتک حرفهایش آن تودۀ برانگیخته را به سطح جدیدی از لذت میرساند. او اکنون میتواند با این پیروان مجذوبش هرچه میخواهد بکند: آنها تسلیم هر خیال و هوسی میشوند که اربابشان در سر دارد.
این شِمایی از وضع بشری است که پسزمینۀ ظهور ایدۀ دموکراسی میشود. پس تعجبی نیست که این جنگ، مغلوبه است. دموکراسی اصیل وعدههای عظیم نمیدهد، در پی اغوا و افسون نیست، بلکه فقط قدری از شأن و کرامت بشری را تمنا میکند. دموکراسی، اروتیک نیست.
این شِمایی از وضع بشری است که پسزمینۀ ظهور ایدۀ دموکراسی میشود. پس تعجبی نیست که این جنگ، مغلوبه است. دموکراسی اصیل وعدههای عظیم نمیدهد، در پی اغوا و افسون نیست، بلکه فقط قدری از شأن و کرامت بشری را تمنا میکند. دموکراسی، اروتیک نیست.
در مقایسه با آنچه در رژیمهای پوپولیست رُخ میدهد، دموکراسی ماجرایی سرد و خشک است. کدام عقل سلیمی است که بهجای کامیابی فوری از دست و دهان عوامفریبان، مسؤولیتهای کسالتبار دموکراسی را انتخاب کند؟ سرد و خشک، یا خلسۀ بیکران؟ و با این حال، چند بار در طول تاریخ ایدۀ دموکراسی به مرز تحقق رسید: آن بُرهههای فیض و برکت که بشریّت تقریباً توانست خودش را غافلگیر کند.
یک عنصر لازم برای ظهور دموکراسی، حس تواضع است. تواضعی که در آنِ واحد دستهجمعی و درونیشده باشد، نافذ باشد، حتی رؤیایی، اما در عین حال صادق باشد. آن نوعی از تواضع که اعتمادبنفس دارد، همان نوعی که، چون قدر و محدودیت خود را خوب میشناسند حتی میتواند به خودش بخندد. آن تواضعی که، چون بسیاری چیزهای جنونآمیز دیده و آموخته با آنها مدارا کند، خردمند و صبور شده است.
یک عنصر لازم برای ظهور دموکراسی، حس تواضع است. تواضعی که در آنِ واحد دستهجمعی و درونیشده باشد، نافذ باشد، حتی رؤیایی، اما در عین حال صادق باشد. آن نوعی از تواضع که اعتمادبنفس دارد، همان نوعی که، چون قدر و محدودیت خود را خوب میشناسند حتی میتواند به خودش بخندد. آن تواضعی که، چون بسیاری چیزهای جنونآمیز دیده و آموخته با آنها مدارا کند، خردمند و صبور شده است.
به بیان دیگر، وقتی یک دموکرات حقیقی هستی که بفهمی در ماجرای زندگی جمعی بهتر از دیگران نیستی، و بر همین اساس عمل کنی. زندگی دموکراتیک اساساً یعنی با ناکامیها و نقصها سروکله بزنی، و چندان توهمی دربارۀ جامعۀ بشری نداشته باشی. نهادهای دموکراسی، هنجارها و سازوکارهایش، باید تجسم آن دیدگاهی باشند که بشر را ناقص، معیوب و ناکامل میبیند.
دموکراسی آتنیهای باستان دو نهاد تمهید کرد که شرح همین دیدگاه بود. اول، قرعهکشی: منصوب کردن مقامات دولت به قید قرعه. عطف به برابری بنیادین حقوق همۀ آتنیها (البته بزرگسالان مرد و آزادشان)، منطقیترین روش دستیابی به مناصب رهبری، گزینش تصادفی بود. بهواقع، در نظر آتنیها، انتخابات تیری به قلب دموکراسی میزد، چون به برخی اجازه میداد خودشان را متکبّرانه و غیرمنصفانه علیه دیگران ابراز کنند.
دومین نهادی که آتنیها تدارک دیدند و علیرغم ایرادهایش خوب با ایدۀ دموکراسیشان جفتوجور میشد، تبعید بود: هرگاه یکی از شهروندان بیش از حد محبوب (یعنی افسونگر) میشد، آتنیها اسمش را روی سفال مینوشتند تا بدینترتیب به تبعید دهسالۀ او از شهر رأی بدهند. این کار، مجازات کاری نبود که آن افسونگر کرده باشد، بلکه یک اقدام پیشدستانه علیه کسی بود که اگر بیمهار به حال خود رها میشد شاید خطا میکرد.
دموکراسی آتنیهای باستان دو نهاد تمهید کرد که شرح همین دیدگاه بود. اول، قرعهکشی: منصوب کردن مقامات دولت به قید قرعه. عطف به برابری بنیادین حقوق همۀ آتنیها (البته بزرگسالان مرد و آزادشان)، منطقیترین روش دستیابی به مناصب رهبری، گزینش تصادفی بود. بهواقع، در نظر آتنیها، انتخابات تیری به قلب دموکراسی میزد، چون به برخی اجازه میداد خودشان را متکبّرانه و غیرمنصفانه علیه دیگران ابراز کنند.
دومین نهادی که آتنیها تدارک دیدند و علیرغم ایرادهایش خوب با ایدۀ دموکراسیشان جفتوجور میشد، تبعید بود: هرگاه یکی از شهروندان بیش از حد محبوب (یعنی افسونگر) میشد، آتنیها اسمش را روی سفال مینوشتند تا بدینترتیب به تبعید دهسالۀ او از شهر رأی بدهند. این کار، مجازات کاری نبود که آن افسونگر کرده باشد، بلکه یک اقدام پیشدستانه علیه کسی بود که اگر بیمهار به حال خود رها میشد شاید خطا میکرد.
آتنیها میدانستند ضعیفتر و ناقصتر از آناند که در برابر اغوای سیاسی تاب بیاورند (چنانکه ماجرایشان با آلکیبیادس سند روشن و آشکار این ضعفشان بود)، و لذا خود را از لذت آن اغوا محروم میکردند. دموکراسی، از آن رو که دستساز بشر است، شکننده است و شاکلهای ضعیف دارد. پس بهتر است به بوتۀ آزمون گذاشته نشود.
پس از آن تجربهگری رادیکال آتنیها در عرصۀ برابری، دموکراسی همهجا سر برآورده است، ولی اغلب به فُرمی بوده و هست که اگر آتنیهای باستان میدیدند بعید بود اسمش را دموکراسی بگذارند. به عنوان نمونه، بخش عمدۀ دموکراسی امروزی آمریکا (که یکی از بهترین نسخههای دموکراسی موجود است) بنا به استانداردهای آتنیها «اشرافسالاری» نامیده میشد.
پس از آن تجربهگری رادیکال آتنیها در عرصۀ برابری، دموکراسی همهجا سر برآورده است، ولی اغلب به فُرمی بوده و هست که اگر آتنیهای باستان میدیدند بعید بود اسمش را دموکراسی بگذارند. به عنوان نمونه، بخش عمدۀ دموکراسی امروزی آمریکا (که یکی از بهترین نسخههای دموکراسی موجود است) بنا به استانداردهای آتنیها «اشرافسالاری» نامیده میشد.
در اینجا نوعاً یک دسته از ثروتمندان خوشاقبالند که نهتنها قواعد بازی سیاست، بلکه برنده و بازنده را تعیین میکنند. طنز ماجرا آنجاست که این سیستم به نفع همان چیزی است که ما ابتدا به ساکن برای رهایی از شرّش دست به دامن دموکراسی شدیم: حیوان سیاسیِ تشنۀ قدرت، متکبّر، که ستمگرانه خودش را ابراز میکند.
ولی نباید تعجب کنیم. ژان ژاک روسو نوشته بود: «اگر ملتی از خدایان بود، لابد حکومتی دموکراتیک داشت. چنین شکل کاملی از حکومت، برای آدمیان نیست». یافتن دموکراسی در دنیای بشری چنان دشوار است که اغلب وقتی از آن حرف میزنیم، نه از یک حقیقت عینی، که از یک آرمان حکایت میکنیم؛ و در نهایت، دموکراسی بر همین مدار میچرخد: آرمانی که مردم هرازگاه سعی میکنند به آن جامۀ عمل بپوشانند؛ که در عمل، هرگز بسنده نیست و هیچگاه طولانی نمیشود؛ که همواره ناپخته است و فراری، انگار که برای یک دورۀ آزمایشی آمده است و بس.
با این حال، دموکراسی یکی از آن چیزهای گریزپاست که وعدۀ تحققش، حتی اگر تا ابد به تعویق بیافتد، مهمتر از وجود واقعیاش است؛ مثل شادی؛ که شاید هرگز دستمان به آن نرسد، اما برایمان صرف نمیکند که از رؤیایش دست بکشیم.
ولی نباید تعجب کنیم. ژان ژاک روسو نوشته بود: «اگر ملتی از خدایان بود، لابد حکومتی دموکراتیک داشت. چنین شکل کاملی از حکومت، برای آدمیان نیست». یافتن دموکراسی در دنیای بشری چنان دشوار است که اغلب وقتی از آن حرف میزنیم، نه از یک حقیقت عینی، که از یک آرمان حکایت میکنیم؛ و در نهایت، دموکراسی بر همین مدار میچرخد: آرمانی که مردم هرازگاه سعی میکنند به آن جامۀ عمل بپوشانند؛ که در عمل، هرگز بسنده نیست و هیچگاه طولانی نمیشود؛ که همواره ناپخته است و فراری، انگار که برای یک دورۀ آزمایشی آمده است و بس.
با این حال، دموکراسی یکی از آن چیزهای گریزپاست که وعدۀ تحققش، حتی اگر تا ابد به تعویق بیافتد، مهمتر از وجود واقعیاش است؛ مثل شادی؛ که شاید هرگز دستمان به آن نرسد، اما برایمان صرف نمیکند که از رؤیایش دست بکشیم.
پینوشتها:
• این مطلب را کاستیکا براداتان نوشته است و در تاریخ ۵ جولای ۲۰۱۹ با عنوان «Democracy Is for the Gods» در وبسایت نیویورک تایمز منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۹ تیر ۱۳۹۸ این مطلب را با عنوان «دموکراسی از آن خدایان است و بس» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• کاستیکا براداتان (Costica Bradatan) استادیار کالج آنرز در دانشگاه تگزاس تِک و محقق دانشگاه کوئینز استرالیاست. همچنین سردبیری بخش مطالعات تطبیقی و دینی لسآنجلس ریویو آو بوکس را بر عهده دارد. او بیش از ده کتاب نوشته یا جمعآوری کرده است. کتاب جاندادن در راه ایدهها: حیات پرمخاطرۀ فیلسوفان (Dying for Ideas: The Dangerous Lives of the Philosophers) از آخرین کارهای برادتان است که توسط انتشارات ترجمان علوم انسانی در دست ترجمه است. ترجمان پیش از این چند مطلب دیگر نیز از براداتان منتشر کرده است.
[۱]First Democracy: The Challenge of an Ancient Idea
[۲]On Aggression
[۳]برگردان فارسی این بخش از ترجمۀ صالح حسینی، صفحۀ ۳۵۷، انتخاب شده است [مترجم].
[۴]The Triumph of the Will
۰