ریدلی اسکات در احیای فرنچایز بیگانه کجا اشتباه کرد؟
ریدلی اسکات یک فیلم ترسناک ساخت که شما را از ابتدا تا انتها در تعلیق نگه داشت. او هیولا را به شیوهای واقعا استادانه پنهان کرد. هیولا مثل سگی که مدتها بود پیاده روی نرفته دور سفینه فضایی میدوید. حتی فضای ترسناک فیلم را فضایی تنگ، بسته و خفه کننده تکمیل میکرد. طراحی صحنه نیز شگفت انگیز بود. این یعنی شما میتوانستید احساس کنید که در یک سفینه فضایی هستید و این خطر در گوشه و کنار در کمین است.
در حالی که همه ما برخلاف دیگر نقاط جهان، کماکان منتظر تماشای «Alien: Romulus» هستیم، تصمیم گرفتم در این مطلب از مقالات سینمایی به دو فیلم Alien: Covenant و Prometheus برگردم.
این دو اثر آنقدرها هم که در محافل سینمایی گفته میشود فیلمهای بد یا معمولی نیستند. با این حال، آنها یک اشتباه جدی مرتکب شدند.
در فضا، هیچ کس فریاد شما را نخواهد شنید
جالب اینجاست که دنباله اکشنتر این فیلم به کارگردانی جیمز کامرون نیز همین مسیر را با موفقیت بالایی ادامه داد. یک تریلر صمیمی و کلاستروفوبیک درباره درگیری با یک شیطان ناشناخته که به یک فیلم اکشن نظامی در مقیاس بزرگ با جلوههای ویژه پیشرفته برای زمان خود تبدیل شده بود.
دنباله جیمز کامرون با قوانین خودش بازی میکند. برخلاف تمرکز از پیش تعیین شده ریدلی اسکات روی ترس، بیگانگی و فلسفه فیلم اول، «بیگانگان» جیمز کامرون یک فیلم پرفروش تابستانی اصیل است که با هرج و مرج، انگیزه و به ویژه طنز آغشته شده است.
اگر بخواهم ساده بگویم، بیگانه ریدلی اسکات و دنباله آن از جیمز کامرون دو شاهکار بدون یک دقیقه زمان اضافی و یک وحشت و اکشن بزرگ بودند که باعث شدند احساس ناراحتی در سینه کنیم و نگران سرنوشت گربه قرمز و صاحب شجاعش باشیم.
اما با تمام این تفاسیر فرنچایز Alien یا همان بیگانه فراز و نشیبهای خود را داشته است. دو فیلم آخر این مجموعه با انتقادات و کم توجهی شدید مواجه شدند. طرفداران سازنده را متهم کردند که تمام فکر خود را به سمت پشت پرده انسانی زنومورف انداخته است. با این حال دوست دارم از این فیلمها دفاع کنم.
قبل از بررسی آن دو اثر بازهم باید این نکته را تکرار کرد که همه چیز در دو نسخه اول Alien کار میکند. طراحی صحنه شگفتانگیز بود و سبک آیندهنگر آن حتی امروزه نیز نشانگر کیفیت است. زنومورف بسیار خوب به نظر می رسید. و این موجود هیولایی بود که مستقیماً از کابوسها بیرون آمده بود، آن هم با دقتی که شایسته دست توانای استادان رنسانس جلوههای ویژه بود.
ریدلی اسکات یک فیلم ترسناک ساخت که شما را از ابتدا تا انتها در تعلیق نگه داشت. او هیولا را به شیوهای واقعا استادانه پنهان کرد. هیولا مثل سگی که مدتها بود پیاده روی نرفته دور سفینه فضایی میدوید. حتی فضای ترسناک فیلم را فضایی تنگ، بسته و خفه کننده تکمیل میکرد. طراحی صحنه نیز شگفت انگیز بود. این یعنی شما میتوانستید احساس کنید که در یک سفینه فضایی هستید و این خطر در گوشه و کنار در کمین است. یا شاید در هر دیوار؟ این واقعیت که هیچکس نمیدانست زنومورف واقعاً چیست، یک مزیت بزرگ دیگر برای بیگانه بود. این جانور چه کاری میتواند انجام دهد و چه کاری نمیتواند انجام دهد؟ چگونه با آن مبارزه کنیم؟ آیا او را میتوان کشت؟
چیزی که بیگانه را از خون آشام یا گرگینهها متمایز میکرد این بود که یک هیولا کاملاً جدید بود که برای عموم ناشناخته بود. معلوم نبود از او چه انتظاری باید داشت. این هیولا به طرز شیطانی سریع و باهوش بود و بهتر از یک انسان میتوانست پنهان شود.
او یک قاتل کامل بود. ما همچنین نمیتوانیم متن نمادین برآمده از این فیلم را فراموش کنیم: «در فضا، هیچ کس فریاد شما را نخواهد شنید.» این یک شعار ساده است، اما تخیل بسیاری را جذب میکند. به خصوص که هالووین یک سال قبل از آن به نمایش درآمد.
حال بیایید پس از معرفی این آثار ماندگار به سراغ دو فیلم جنجالی این فرنچایز برویم.
پرومتئوس فیلم بدی نیست…
همه میدانیم که پس از دو فیلم اول فرنچایز، فیلمهای Alien 3 (1992) و البته فیلم Alien Resurrection (1997) بودند، که فقط به دلیل سردرگمی پشت صحنه، سزاوار یک واکاوی جداگانه هستند. کیفیت آنها متفاوت از دو فیلم اول است و پس از نمایش آنها این برند برای مدت طولانی از صفحه نمایش بزرگ خارج شد.
تا سال 2012! این زمانی بود که پرومتئوس برای اولین بار شروع به کار کرد. ریدلی اسکات به سکان هدایت بازگشت و قرار بود فرنچایز را به آبهای جدید و ناشناختهای ببرد. در واقع قرار بود این فیلم پیش درآمدی برای بیگانه 1979 باشد که جهان را گسترش دهد. خود عنوان قبلاً خیلی چیزها را گفته است. در این تولید، ما با مهندسان مرموز و نژاد کیهانی که بشریت را آفرید، آشنا شدیم.
بدون شک این نقطه شروع جالبی بود. داستان تلاش زیادی برای پیوند تولید جدید با زنومورفهای قاتل نداشت. اینها در پسزمینه پیمایش میشدند. پرومتئوس اما یک فیلم بیگانه محور نبود. به نظر من این مزیت بزرگ آن است. ریدلی اسکات شجاعت زیادی داشت تا بعد از سالها اثری خلق کند که زنومورف نمادین را معرفی نکرد. پرومتئوس روی پای خود ایستاد.
فیلمی پر از مزخرفات بود (صحنه «فرار» از یک کشتی در حال سقوط قبلاً در تاریخ فرهنگ پاپ ثبت شده است) اما مفاهیم جالب و فلسفی زیادی داشت. شاید برخی از آنها برای مخاطبی که انتظار خون، هیولا و هیجان را داشت، ساختگی یا خیلی خسته کننده بود.
ریدلی اسکات میخواست تاملاتی در مورد انسانیت درج کند. نه تنها گذشته و چگونگی پیدایش نژاد ما، بلکه آینده. بنابر همین نگاه دیوید یکی از جذاب ترین شخصیتهای این برند است. او گواه این بود که چگونه مردم به خدا نزدیکتر شدند. صحنه افتتاحیه، جایی که او را در حال مراقبت از کشتی میبینیم، عالی است. او بسکتبال بازی میکند، فیلم تماشا میکند و موهای خود را مانند یکی از شخصیتهای اثری که در حال تماشای آن است، حالت میدهد. مایکل فاسبندر در این نقش عالی است. او کاملاً انسانی و هم زمان غیر انسانی است.
ملاحظات پساانسان گرای کارگردان و میل به رویارویی با نیاز ما برای خلق و کنترل همه چیز در اطرافمان، به ارباب شدن بر جهان، محور داستانی بسیار جالبی است. این یک ماجراجویی بود. یک سیاره جدید خطرناک برای کاوش و یک خدمه متنوع که ممکن است شخصیتهای آن به اندازه کافی برای نوشتن مقالههای روانشناختی در موردش توسعه نیافته باشند، اما خاص بودند و نقشهایشان را به خوبی ایفا کردند.
البته، چند تصمیم غیرقابل درک وجود داشت، مانند برداشتن کلاه ایمنی در یک سیاره بیگانه یا دست زدن به هر چیزی که در طول مسیر با آن روبرو میشدند. من تا حدودی این را درک میکنم، زیرا وقتی گربهای را در خیابان میبینم، باید او را هم نوازش کنم، اما اگر این گربه در سیارهای بیگانه بود و به طرز عجیبی به من خش خش میکرد، احتمالاً آن را رها میکردم.
انتظارات طرفداران و رویکرد ریدلی اسکات به این فیلم در دورترین حالت ممکن از هم قرار دارد. برخی انتظار بازگشت به ریشهها، دیدن یک زنومورف در صفحه بزرگ یا آگاهی از منشأ آن را داشتند. اما به نوبه خود، آقای اسکات ترجیح داد ملاحظات فلسفی خود را در مورد پیدایش نژاد بشر و آینده آن در مواجهه با توسعه سایبرنتیک و هوش مصنوعی توسعه دهد. و همه اینها با بودجه هنگفت صورت گرفت. پول به کار آمد، زیرا پرومتئوس هنوز هم یک شگفتی بصری واقعی است که بر بسیاری از تولیدات معاصر برتری دارد.
بیگانه: پیمان؛ یک مزیت یا یک شکست؟!
فیلم Alien: Covenant، به عنوان ادامه پرومتئوس از سال 2017، معایب زیادی دارد، اما بزرگترین آن این است که ریدلی اسکات تسلیم حواشی شد. بعد از نمایش پرومتئوس شکایات مخاطبان در فضای مجازی کم نبود. هواداران انواع مشکلات و نقدها را به این کارگردان آویزان کردند و پایان حیات حرفهای او را اعلام کردند.
از سوی دیگر کمبود فیلمهای ترسناک فضایی خوب در سینما نیز یک مشکل بزرگ بود. برای مثال فیلم Predator در آن لحظه برای چند سال روی پرده بزرگ ظاهر نشده بود و قرار بر این بود فقط یک سال بعد قسمتی دیگر از این فرنچایز نیز ظاهر شود و در نهایت آن اثر نیز به فیلم بدی بدل شد.
فیلم بیگانه: پیمان بهم ریخته است. سناریو آن حتی گاهی بدتر از آثار معمولی ژانر ترسناک است. اما چرا؟ چون رشتههایی که در پرومتئوس شروع شده بود را کامل رها میکند. شخصیت اصلی آن فیلم خارج از صفحه نمایش به قتل میرسد. ما دقایقی را در یک سیاره با مهندسان میگذرانیم، که قرار بود طرح مهمی از این دنباله باشد، اما این طرح کامل نش.
حتی تمام ملاحظات فلسفی و اخلاقی فیلم قبلی اسکات به خلأ شلیک شد و زنومورف به مرکز توجه داستان بازگشت. و این یعنی گوش به حرف هوادار شدن. بنابراین اینجا بود که با خاستگاه زنومورف آشنا شدیم، اما آشنایی که به شدت پوچ و خالی از هر گونه اتمسفر مناسب است.
متأسفانه این تغییر نگرش ناگهانی بر درک فیلمهای قبلی نیز تأثیر میگذارد، زیرا معلوم میشود که این موجود عرفانی و مرگبار صرفاً یک ترفند آزمایشی یک اندروید دیوانه است. هالهای از رمز و راز در اطراف زنومورف اصلی چیزی بود که خیلی خوب کار میکرد. زیرا برای سالها نمیشد گفت از کجا آمدهاند یا چه میخواهند. ما فقط نکات ابتدایی دریافت از آنها میدانستیم. و به نظر من این نکته باید همینطور باقی میماند.
با وجود این، من کماکان شخصیت دیوید را خیلی دوست داشتم. و این واقعیت که آن اندروید است و در نتیجه کار انسان هاست که میخواهند چیزی منحصر به فرد و جدید خلق کنند نیز نکته جذابی است. من از رابطه او با والتر، و در نتیجه جانشینی که کمتر توسعه یافته است، خوشم آمد زیرا دیوید بیش از حد انسان بود. مایکل فاسبندر به طرز شگفت انگیزی تمام صحنههای عجیب و غریب را با مضامین اروتیک نسبت به خودش بازی کرد. او تمام فیلم را روی دوش خود حمل کرد. و لذت دیدن بازی او نکتهای بود که این تولید را نجات داد.
با این حال، من راهی دیگر برای لذت بردن از این فیلم جدای بازیها پیدا کردم. این راه خیلی ساده است و خوشحال میشوم آن را با شما به اشتراک بگذارم. اما آن راه ساده این است که فقط با آن مانند یک فیلم ترسناک درجه B یا شاید Z رفتار کنید.
شاید با نگاه سختگیرانه، بیگانه: پیمان نه تنها یک دنباله ضعیف، بلکه یک فیلم بیگانه ضعیف و یک فیلم ترسناک ناامیدکننده باشد، اما زمانی که به آن به عنوان یک فیلم درجه پایینتر نگاه کنید، در آن صورت بسیار سرگرمکننده است. در واقع با نگاه معمولیتر تماشای حماقت و غیرمنطقی بودن داستان فیلم قابل چشم پوشی است.
اما هر دوی این فیلمها، یعنی چه پرومتئوس و چه بیگانه: پیمان، یک اشتباه بزرگ مرتکب شدند. اشتباه این بود که ریدلی اسکات نمیدانست چه میخواهد. همه میدانیم که پرومتئوس با بیگانه متفاوت بود. این یعنی آن فیلم برای لژیون هوادارانش، خیلی متفاوت بود.
البته پرومتئوس روی پاهای خودش میایستاد و گهگاه چشمکی به گذشته فرنچایز میزد. اما ملاحظات درون آن فیلم به وضوح چیزی بود که کارگردان را مورد توجه قرار داد. اسکات میل داشت دنیایی را که در سال 1979 به مردم معرفی کرد کشف کند، اما در برابر فشار هواداران سر تعظیم فرود آورد. او میخواست با بیگانه: پیمان چیزی را به آنها بدهد که از قبل میخواستند. این یعنی اسکات هم دیگر مانند پرومتئوس شکست دیگری را نمیخواست. و این به طرز متناقضی بزرگترین اشتباه بود.
پرومتئوس به مخاطبان خودش نیاز داشت. اینطور نیست که طرفداران بیگانه نبودند که فیلم را دوست داشته باشند، زیرا تعداد آنها بسیار زیاد است و در انجمنهای مختلف اینترنتی قابل مشاهده هستند. اما مشکل این است که ریدلی اسکات محصول سال 2012 خود را به عنوان نوعی غربال که بتواند گروه جدیدی از مخاطبان را بسازد، تلقی نکرد. من مطمئن هستم که دنباله کامل پرومتئوس با استقبال بهتری روبرو میشد زیرا مخاطب میدانست که این بار چه انتظاری دارد. در عوض، اسکات برنامههای خود را رها کرد و تقریباً به کل برند بیگانه پایان داد.
اما چرا منِ مخاطب منتظر بیگانه: رومولوس هستم؟
ممکن است کسی این تصور اشتباه را داشته باشد که من یک متعصب فیلم پرومتئوس هستم، یا عاشق مفاهیم بیش از حد شلوغ، و با این نگاه نمیتوانم از آن آثار ساده استودیویی لذت ببرم، زیرا برای لذت بردن از کشتار خونین در فرنچایز بیگانه به یک رویکرد شارکنادویی نیاز دارم. اما من در واقع عاشق دو فیلم اول این فرنچایز هستم.
بنابراین،من نمیتوانم صبر کنم تا ببینم فده آلوارز در فیلم خودش چه کرده است. من معتقدم از آنجایی که ریدلی اسکات برنامههای خود برای توسعه Prometheus را رها کرد، بهترین راه حل در چنین شرایطی این است که مسیر استودیو را دنبال کنید و بنابراین به طرفداران آنچه را که میخواهند ارائه دهید. خب با بررسیهای منتشر شده پیرامون فیلم جدید بیگانه، به نظر میرسد این نیاز به طور کامل پاسخ داده شده است.
اما بازهم میگویم فیلم بیگانه: پیمان یک تقلید ضعیف و تلاشی برای ترکیب دو دنیای متفاوت بود که هیچ کس را راضی نکرد (نه طرفداران پرومتئوس و نه طرفداران روح خشن فرنچایز بیگانه). اما اکنون فیلم Alien: Romulus وعده میدهد که محصولی منسجم است و از همان ابتدا به عنوان بازگشت به ریشهها تعریف شده است. دو سال پیش فیلم Prey ثابت کرد که حتی پس از سالها تولید دنبالههای ضعیف یا متوسط میتوان یک فرنچایز را به عظمت ابتداییاش بازگرداند.
بنابراین، من معتقدم که تصمیم برای ساختن یک فیلم ترسناک دیگر دستوری برای موفقیت در این فرنچایز است. علاوه بر این، به نوعی، تاریخ در حال تکرار است، زیرا Alien: Romulus بودجه عجیبی ندارد، یعنی بودجه آن حدود 70 میلیون است. برای مقایسه: فیلم بیگانه: پیمان حدود 90-110 میلیون هزینه داشت. و این کاملا تفاوت نگاه دو فیلمساز در روند تولید را نشان میدهد. و همانطور که میدانیم، همیشه محدودیتهای مالی ما را مجبور به خلاقیت میکند. همچنین خوشحالم که کارگردان از بهترین بازی این جهان، یعنی Alien: Isolation الهام گرفته است. این طرح به نظر من یک بازی سینمایی کامل است.
اکنون تنها کاری که باید انجام دهیم این است که منتظر باشیم و امیدوار باشیم که در طول نمایش فیلم جدید بیگانه، قلبمان از شادی و هیجان به انفجار نزدیک نشود.
منبع: ویجیاتو