فیلم "پیلوت" به دور از هیجانات کاذب
وقتی موقعیت دراماتیک یا نمایشی میشود، اصولا یک سطح از بستر واقعی بالاتر میآید. سالها پیش از علی رفیعی جملهای شنیدم که هنوز در ذهنم هست. گفت: «زندگی اگر یک صندوق گوجهفرنگی است، درام قوطی کنسرو رب گوجهفرنگی است. محتوا یکی است.
کد خبر :
۷۳۷۹۰
بازدید :
۳۸۱۳
بهناز شیربانی | «ارسال یک آگهی تسلیت برای روزنامه» نخستین ساخته سینمایی ابراهیم ابراهیمیان بود. این فیلم نخستین بار در جشنواره سیودوم فیلم فجر دیده شد و در چند رشته نامزد دریافت جایزه شد؛ اما بسیاری منتظر ساختههای بعدی این کارگردان جوان بودند تا او را در دومین ساخته سینماییاش قضاوت کنند.
«عادت نمیکنیم» به فاصله دو سال از فیلم نخست ساخته شد و بعد از آن «پیلوت» سهگانه او را کامل کرد. حالا مدتی است از اکران عمومی فیلم «پیلوت» میگذرد؛ فیلمی که به نظر برخی سینمایینویسان کاملترین فیلم او است. به بهانه نمایش این فیلم با ابراهیم ابراهیمیان از چرایی و چگونگی ساخت این فیلم با حضور احمد غلامی صحبت کردیم. شما را به خواندن این گفتگو دعوت میکنیم.
«پیلوت» فیلم منسجمتری در مقایسه با ساختههای شما است و قطعا اتفاق مهمی است که یک فیلم سینمایی سامانی داشته باشد و ایدهای را دنبال کند و البته آن ایده را به سرانجام برساند. سرانجام فیلم «پیلوت» درست طراحی و اجرا شده. مفهوم فیلم هم وامگرفته از توانایی خود سینما است.
«پیلوت» فیلم منسجمتری در مقایسه با ساختههای شما است و قطعا اتفاق مهمی است که یک فیلم سینمایی سامانی داشته باشد و ایدهای را دنبال کند و البته آن ایده را به سرانجام برساند. سرانجام فیلم «پیلوت» درست طراحی و اجرا شده. مفهوم فیلم هم وامگرفته از توانایی خود سینما است.
شما تمام تلاشتان را میکنید که از توانایی سینما برای بیان هنری به نحو احسن استفاده کنید و این اتفاق خوبی است. در این فیلم شمایل مرد معتاد به دور از کلیشههای رایج تصویر شده است؛ حتی کتکزدن زنش به دلیل اعتیاد نیست و برگرفته از خصلتهای فردیاش است یا پایانبندی فیلم نکته تأملبرانگیزی دارد و دقیق طراحی شده.
حتی وقتی برای نخستین بار به اسم فیلم فکر میکنید، به نظر میرسد که اسم مناسبی برای یک فیلم سینمایی نیست؛ اما بعد از دیدن فیلم متوجه میشوید که اتفاقا نقطه قوت آن است.
به تعبیری حامل کانسپت فیلم است. شخصیتپردازی هم یکی دیگر از نقاط قوت فیلم است. پدری را میبینیم که بیمسئولیتی عمیقی در طول فیلم به او نسبت داده میشود و ما باورش میکنیم. چیزی که شاید همه ما تجربه کردهایم و وحید شخصیت واقعی است که نمونههای آن در جامعه ما فراوان است.
شخصیتی با همه تردیدهایش و با بارقههایی از خشونت، شرافت و بیرحمی. در نهایت این توانایی شماست که به باورپذیری بیشتر آنها کمک کرده است.
نکاتی که شما اشاره میکنید، اسباب دلخوشی من است که این مفاهیم را از فیلم دریافت کردهاید. زمانی که فیلمنامه نوشته میشود و به سراغ ایدهای میروم، آن ایده باید بخشی از ذهنم را به چالش بکشد. به بیان دیگر باید موتور ذهنم روشن شود. پیرو تجربههای قبل در این فیلم هم وقتی ایده به ذهنم رسید، حس کردم میتوانم کار جدیدتری انجام بدهم.
هرچند که ترسهایی هم وجود داشت. میخواستم لب مرز حرکت کنم؛ اما قصه را به سمت تلخی مطلق نبردم و سعی کردم آدمها را واقعیتر نشان بدهم. اتفاقا نظراتی که در مدت اکران از برخی مخاطبان فیلم گرفتم، جالب بود. برخی معتقد بودند که چقدر شبیه شخصیتهایی که در فیلم هستند، در اطرافمان میبینیم.
دریافت شما از فیلم برایم جالب است؛ چراکه من به همه این موارد فکر کردم و تصمیم گرفتم چنین فضایی برای مخاطب ایجاد شود. درواقع این چالش برای من از مرحله نگارش فیلمنامه اتفاق میافتد. من سه بار فیلم را میسازم. اولین بار فیلم را روی فیلمنامه میسازم، یک بار در پیشتولید و بار آخر سر صحنه اجرا میکنم و حس میکنم کمی مرتب و منظمتر میتوان اجرا کرد و چیزی اضافه نیست.
این نظم بهخوبی حس میشود و شاید گاهی احساس میشود برخی پلانها ارتباط معنایی با اتفاقات قبل و بعد ندارند؛ مثل صحنهای که سعید آقاخانی رو به پوستر در بیمارستان سعی در ساختن فضای مفرحتری دارد.
در خط اصلی قصه یک واژه بیمسئولیتی از واقعهای که واقع شده، ایجاد میشود؛ ماجرایی که آن لحظه بر شخصیتها حادث شده است. به این فکر کردم که این بیمسئولیتی را پررنگتر از ابتدای درام انجام بدهم. باید شخصیتها را جایی از خط اصلی قصه بیرون کنم و درگیر چیزهای دیگری شوند و مخاطب بیشتر به این فکر کند که مسئله اصلی از سوی این شخصیتها فراموش شده.
بله؛ قبول دارم. اینکه در یک فضا و موقعیت دراماتیک، برای اینکه خودمان را به لحاظ عاطفی و فکری خلاص کنیم، اصطلاحا به چیز دیگری گیر میدهیم. این اساس داستان است که اگر نبود، دلیل شما را نمیپذیرفتم.
وقتی حادثهای اتفاق میافتد و وحید متوجه میشود، همسرش بدون اجازه، بچه بیمارش را که امیدی هم به زندگی او وجود نداشته، به بیمارستان آورده و عمل جراحی کرده، برای انتقامگرفتن آماده میشود و با واقعیت مردن بچه مواجه میشود.
میشد که فراتر از چیزی که میبینید قصه را پیچیده کرد، اما بحث من اصلا این نبود. برای من در لحظه کتککاری شخصیتها، همهچیز تمام میشد. وقتی به موضوع خاککردن بچه میرسیم همهچیز فراموش میشود. اصل ماجرا در ذهن چنین آدمهایی فراموش میشود. چرا فراموش میکنیم بچهای این وسط جانش را از دست داده؟
دقیقا مقصودم این بود چنین فضایی را در درامی که پیچیده و معمایی نیست تصویر کنم؛ درواقع بازآفرینی یکسری شخصیتها که قطعا هرکدام از ما در موقعیتهای متفاوت دیدیم. اتفاقا خندهای که مخاطب در لحظاتی از فیلم دارد به اعتقاد من این است که انگار به خودش میخندد.
عمل سعید آقاخانی مقابل پوستر، شکل ابزورد تولید خنده است، نهاینکه من قصد خندهگرفتن از مخاطب را داشته باشم. توضیح درستتر آن میشود کمدی سیاه که بر مبنای گروتسک اتفاق میافتد. درواقع به این موضوع هم واقف بودم که در این فیلم مثل بندبازها راه سختی در پیش دارم. اگر وجه تراژیک یا کمدی هرکدام غالب میشد ممکن بود محتوا از دست برود.
اتفاقا بحث خوبی است که در مورد نگاه به آدمها بیشتر صحبت کنیم. به نظر من یک نگاه آرمانی وجود دارد؛ نگاهی از بالا به آدمها و دیگری نگاه مستندگونه جعلی به آدمها. شاید تعریف دیگر آن این است که میخواهیم یک داستان مستند از انسانهای واقعی بسازیم که واقعی نیست و واقعیتی است که ما خودمان داریم به این واقعیت تحمیل میکنیم. نمونه درخشان آن اصغر فرهادی است که بسیار موفق است. او مستندات واقعی را جعل میکند، در صورتی که در روزمره ما به ندرت اتفاق میافتد یا اگر اتفاق میافتد آنقدر نمیتواند گسترش پیدا کند.
وقتی موقعیت دراماتیک یا نمایشی میشود، اصولا یک سطح از بستر واقعی بالاتر میآید. سالها پیش از علی رفیعی جملهای شنیدم که هنوز در ذهنم هست. گفت: «زندگی اگر یک صندوق گوجهفرنگی است، درام قوطی کنسرو رب گوجهفرنگی است. محتوا یکی است.
عصاره گوجه در رب آن هم وجود دارد. تنها یک فرایند باعث شده تبدیل به رب شود». به نظرم زندگی گوجهفرنگی است و رب گوجه موقعیت دراماتیک یا نمایش است و از نظر ماهوی به هم متصل هستند.
به نظرم ویژگی درامهایی که مستندگونه هستند همین است؛ اینکه فاصله مستندبودن را تا یک موقعیت نمایشیشدن و مستند نمایشیشدن را خیلی خوب طی کرد؛ مثلا در «درباره الی» که فیلم موردعلاقه من است، این کاملا مشهود است. فکر میکنم از همین فرایند درست رد شده است.
درواقع میخواهم بگویم چرا فیلم شما فرهادی نیست. ما در سینما عباس کیارستمی هم داشتیم. واقعیتی است که خودش را به واقعیت کارگردان تحمیل میکند و کارگردان با آن اینهمانی پیدا میکند و میگوید این همانی است که من میگویم. واقعیتی که وجود دارد همانی است که من میگویم. فکر میکنم چیزی که به کار اصغر فرهادی ضربه میزند این است که واقعیت را شیءواره یا کالایی میکند تا آن را بفروشد. اینجاست که فکر میکنم نگاه کالایی به واقعیت دارد و تبدیل به کالایی فرهنگی میشود.
وقتی تصمیم میگیرید یک کالای فرهنگی را ارائه کنید، حتما باید با فاکتورهای بازار آن را ارائه کنید. منظورم از بازار، مارکت سینماست. به نظرم این نگاه کالایی به واقعیت یا نگاه جعلی در تمام فیلمهای فرهادی بهجز «چهارشنبهسوری» غالب است.
در سیستم سرمایهداری آن را ارائه کالا میبینیم، اما خوب و موفق است. میخواهم بگویم چرا فیلمهایی مثل شما هنوز به آن مرحله نرسیدهاند، به این دلیل که فکر میکنم یک صداقت و شفافیت و یک نگرانی ازدسترفتن چیزهایی که نباید از دست برود هنوز وجود دارد.
شاید در «عادت نمیکنیم» کمی میشد این را حس کرد؛ اینکه کالایی کمی به مارکت نزدیک شود. در عادت نمیکنیم اشتباه کوچکی کردم که البته تجربه خوبی شد. اینکه سعی بر دیدهنشدن را مبنا قرار دادم، اما همان سعی دیده میشد.
اینجا پاشنه آشیل من در «عادت نمیکنیم» بود. ولی در «پیلوت» این را نمیبینید. اینجا خودم را رها کردم. شروع کردم شناکردن و دستوپازدن و کیف کردم. به همین دلیل فکر میکنم کاملترین تجربهام «پیلوت» است. در این فیلم سعی نکردم دیده نشوم.
واژهای که به کار میبرید، واژه مهم و ارزشمندی است. اصلا هنر یعنی رهایی. خود سیاست هم هنر است. کدام سیاست پاسخ مثبتی میگیرد؟ سیاستی که با زور است جواب میدهد یا سیاستی که در آن رهایی است؟ اگر به دنبال سیاست رهاییبخش باشیم قطعا جواب میدهد. وقتی که وارد هنر میشویم این را به خوبی درک میکنیم که جنس هنر رهایی است. در گفتههایتان اشاره کردید که ملاحظهای نکردم، نخواستم تکبر بورزم یا فروتنی کنم. این سینمای من است.
جالب است از برخی مخاطبان «پیلوت» شنیدم که میگویند این فیلم میتوانست تلویزیونی باشد. اما من اعتقاد دارم اصلا تلویزیونی نیست. اتفاقا سینماست. اما سینمایی است که رها شده؛ یعنی فیلمساز یا کارگردان کمی رهاتر حرکت میکند. تمام توانش را به کار برده که خودش، دوربینش و صحنهاش دیده نشود. شخصیتها بازی نمایشی نداشته باشند و مدام به جنس زندگی نزدیک شوند. به نظرم «پیلوت» میتواند از دو فیلم قبلی من سینماییتر باشد اگر با این نگرش وارد بحث شویم.
ما با دو مفهوم سروکار داریم؛ یکی واقعیت است، یکی سادگی. چیزی که سادگی را میسازد، پیچیدگی ذهن کارگردان است. گاهی کارگردان چیز سادهای را میسازد و اتفاقاتی را که برای خودش حل کرده است، نشان میدهد. سادگی که ما دربارهاش صحبت میکنیم همان سادگی است که در فیلم شما اتفاق افتاده است. شما راحتتر میتوانید یک فیلم پیچیده بسازید.
این فیلم مخاطب را درگیر هیجانات کاذب نمیکند.
وقتی درباره یک معما صحبت میکنید یا فیلم پلیسی میسازید. در واقع مدار بستهای است که هیچ کنش خلاقانهای در آن اتفاق نمیافتد.
بحث ما کنشگری زندگی واقعی است و اینکه چطور میشود کنشگری زندگی واقعی را نشان داد. در روز مردمی را میبینیم که درگیر اتفاقاتی در مراکز درمانی هستند، آیا رفتار آنها درام میشود یا باید از کنارش گذشت؟ ما در ادبیات چخوف را داریم که توانسته زندگی را به درام تبدیل کند. وقتی شما چهار شخصیت را در بیمارستان تصویر میکنید و هر کدام با یک فرهنگ مشترک و با خردهفرهنگهای بسیار غیرمتعارف و با خصلتهای کلان مشترک و با خردهاخلاقیات غیرمشترک جدال آنها را میبینید، اینجا است که میگویید زندگی روزمره ما ساخته میشود.
درست مثل اعضای خانواده خودمان. جایی باهم، همداستان میشویم. گاهی اوقات علیه هم میشویم. جایی بههم عشق میورزیم. جالب است که در این منظومه هیچچیز باثبات و پایداری وجود ندارد جز خود زندگی؛ خود زندگی جریان کلی را پیش میبرد. مثلا در فیلم شما این منظومه را میبینیم.
آدمهایی که خبیثاند و خباثت آنها تاریخ دارد. از یک لحظه تا لحظه بعد خباثت آنها ته میکشد. یا آدمهایی داریم که مهربان هستند و تصمیم میگیرند خباثت نورزند. در حد فاصل یک راهرو تا راهروی بعد تصمیم آنها عوض میشود. این همان چیزی است که ما را میسازد و کشف و بیان آنها خیلی دشوار است. نکتهای که در فیلم شما وجود دارد و آن را از سطح خردهروایتها خارج میکند و ما را به دید کلانتری میرساند، دو روایت است.
یکی قبری که سهطبقه است. اینکه آنجا هم ناگزیریم همدیگر را تحمل کنیم و این نکته مهمی است. انگار زندگی که به ما تحمیل میشود، مرگ هم تحمیل میشود. نکته دیگر این است که اصرار دارید بگویید من نمیخواهم در واقعیت صرف بمانم و یک لایه عمیقتر را نشان میدهم. برادر کوچکتر به برادر بزرگتر سیطره روحی دارد و این به زیبایی تصویر شده است.
جالب است که روایت داریم هر کسی که سعی کند بر دیگران سیطره روحی پیدا کند، شیطان است. ما اینجا میبینیم این اتفاق لایه دوم فیلم شما است. برادری است که خودش سهلانگار و بیمسئولیت است ودستبرقضا به برادر بزرگترش سیطره روحی پیدا میکند که احتمالا یک المانهایی از خوببودن بیشتر در او وجود دارد. در انتها هم با خود واقعی برادر بزرگتر روبهرو میشویم و دیگر اثری از برادر کوچکتر دیده نمیشود.
بله سعی داشتم این فضا را به مخاطب نشان بدهم.
بد نیست درباره انتخاب بازیگران فیلم «پیلوت» هم صحبت کنیم. حمیدرضا آذرنگ، دومین همکاریاش را با شما در پیلوت بعد از «عادت نمیکنیم» تجربه کرد و ارتباط جواد عزتی و حمیدرضا آذرنگ در این فیلم بسیار باورپذیر است. چطور به این ترکیب رسیدید؟
فعل و انفعالات عجیبی در انتخاب بازیگران فیلم اتفاق افتاد. وقتی ایده به ذهنم رسید و شخصیتها روی کاغذ خلق شدند. در مرحله طرح یا سیانپس به بازیگران فیلم فکر کردم. با همه آنها تماس گرفتم. ابتدا قرار بود هادی حجازیفر نقش حمید را بازی کند و حمیدرضا آذرنگ دیرتر به ما اضافه شد. چیدمان بازیگران از هفت، هشت ماه قبل در ذهنم بود. با آنها از قصه صحبت کردم.
در واقع برای اولینبار بود که چنین چیزی را تجربه میکردم، چراکه صنعت سینمای ایران این فرصت را به من نمیداد که از یک سال قبل از ساخت، پیشتولید بروم؛ بنابراین از روابط شخصی استفاده کردم و با بازیگرانی که در ذهن داشتم، تماس گرفتم و همراه شدیم.
چند ماه پیش از ساخت فیلم، قصه در ذهن این بازیگران رسوب کرده بود. شاید یکی از دلایلی که بازیها روان درآمده، این است. البته بخشی از این تجربه را هم مدیون ساخت فیلم «دابلند» هستم که هنوز اکران نشده است. این فیلم را در گرجستان و با بازیگران غیرایرانی ساختم.
شکل کارکردن با بازیگران و جنس بازیها در «دابلند» و «پیلوت» متفاوتتر از فیلمهای پیشین من است. شکل برخوردم با بازیگر در گرجستان و برخورد و کنشی که با آن آدمها داشتم، چیزهایی به من اضافه کرد و آن را در «پیلوت» پیاده کردم.
«دابلند» پیش از «پیلوت» ساخته شد. برنامهای برای نمایش فیلم در ایران دارید؟
«دابلند» محصول گرجستان است. نمیدانم سرنوشت اکران این فیلم در ایران چه میشود. در واقع پلان «ای» و «بی» برای نمایش این فیلم در نظر دارم و امیدوارم به پلانهای بعدی نرسد و واقعا نمیدانم در ایران اکران خواهد شد یا خیر.
۰